سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

شکفتن


غنچه با دل گرفته گفت : زندگی لب زخنده بستن است , گوشه ای درون خود نشستن است

گل به خنده گفت : زندگی شکفتن است , با زبان سبز راز گفتن است !

و من اکنون به مفهوم شکفتن می اندیشم و راز سبزی که زندگی ام را شکل می دهد . به راستی شکفتن چیست و چه مفهومی دارد ؟ آیا شکفتن در زمان و مکان خاصی معنا می یابد یا نه , بی نیاز از هر قیدی می تواند به منصه ظهور برسد ؟ من یک نوجوانم و هنوز برگهای بسیاری از دفتر زندگی ام سفید است و بایدکه آنرا با گذران لحظه های زندگی ام , رنگ بخشم. می خواهم بدانم در مسیر شکوفایی چگونه گام بردارم که این صفحات به بطالت و به بیهودگی پر نشود . مسلما نوجوانی مرحله ای از زندگی ست که مبنای تفکر شخص در آن شکل می گیرد و در آن نگاه فرد به جامعه و افراد و تلقی او از خدا و مذهب و برداشتش نسبت به زندگی پایه ریزی می شود . و متاسفانه اگر در این زمان فرد در مسیر نادرستی قرار بگیرد , در سایر مراحل زندگی هم دچار مشکل می شود یا اینکه راهیابی به حقیقت زندگی , بعدها برایش بسیار سخت و هزینه ساز خواهد شد .

از نظر من , عوامل مهمی که در شکل سازی تفکر هر شخص به هستی تاثیر مستقیم دارد این چهار عاملند :

1-    شناخت خداوند به عنوان سرمنشا هستی  

2-    شناخت حقیقت زندگی و تلقی فرد نسبت به مذهب و اصول اولیه انسانیت

3-    برداشت فرد از خوشبختی و آرمان های زندگی

4-    نگرش انسان به اجتماع و ارتباطات اجتماعی و حقوق دیگران

هر فرد با توجه به استعداد و ظرفیت وجودی اش و البته نگاهش به زندگی , مسیری را برای خود تعیین کرده و با توجه به برنامه مشخصی که در نظر دارد در آن حرکت می کند تا بتواند استعدادهای وجودی اش را شکوفا کرده و زندگی اش را آنگونه که باید بسازد . که اگر برنامه زندگی بر مبنای شناختی درست پایه ریزی شده باشد , آینده ای روشن و هدفمند را خواهد داشت و اگر بر مبنای مفاهیم متزلزل و همراه با تردید ترسیم شود , آینده ای نامطمئن را برای فرد به دنبال خواهد داشت و متاسفانه در صورتی که نگاه فرد به این عوامل , بر اساس مفاهیم نادرست شکل بگیرد , آینده ای تاریک در انتظار او خواهد بود . کاش هر یک از ما بتوانیم با شناخت صحیح از خود ( که خودسازی مهمترین فاکتور شکوفایی ست ) و تفکر و تعمقی درست در حقایق هستی , آینده ای روشن برای خود رقم بزنیم .


پی توضیح نوشت :

تعجب نکنید . این مطلب انشای یگانه است در مورد شکفتن ! ماجرا از آنجا شروع شد که درس آزاد یگانه در مورد فصل شکفتن , همراه شده بود با دست سازه علوم و یکسری کارهای دیگرش و همین حجم کارهایش , باعث شده بود روز جمعه اخلاقش خراب شود و ....  حالا این وسط زورش به من و پدرش رسیده که شما کمک نمی کنید و باید این درس آزاد را شما به من بگویید ! جناب دکتر هم که اولین کاری که در اینگونه موارد انجام می دهند کشیدن فلوچارت  ( ببخشید نمودار ) است ! این عوامل را ایشان برای یگانه جان نوشتند و بعد از من خواستند شما اینها را به  کلام در آورید ! هر چه می گویم آخر ربط این عوامل را با شکوفایی بیان کنید تا من بدانم چه باید بنویسم , خودشان هم نمیدانستند ! خلاصه بعد کلی سروکله زدن پدر و مادر یگانه جان , و قرار گرفتن استعداد و راز شکوفایی آن در این میانه , انشا شد این که خواندید ! حالا من مانده ام در این میانه , آیا یگانه , دریافت کاملی از موضوع داشت یا خیر ؟! اصلا به نظر شما این نوشته آنقدر صحیح و کامل هست که بشود نتیجه خوبی از آن دریافت کرد یا نه ؟

راستش در تمام این سالها , عادت نداده ام دخترم را که به کمک من وابسته باشد ! اما این یکی جبر جغرافیایی پدر بود ,  نه حتی خود نق نق های یگانه خانم ! چه کنم دیگر , دنیا دار مکافات است ! به ازای هر جیغ بنفش که بر سر کسی میکشی , جیغ قرمزی تحویل می گیری ! خدا عاقبتمان را بخیر بگرداند !

 

پی شعر نوشت :

در زندگی مطالعه ی دل غنیمت است   خواهی بخوان و خواه نخوان , ما نوشته ایم

                                                                                                ( عبدالقادر بیدل )

نظرات 34 + ارسال نظر
سپیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

نوشتتون خیلی اصولی وقویه اما به نظرمن بستر این شکوفایی و شکفتن هم مهمه

کاش می گفتی منظورت از بستر این شکوفایی دقیقا چی هست سپیده جانم !

مذاب ها شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

سلام آبجی سهبا....
از آنجایی که یگانه ی عزیز نوجوان است و در آغاز راهی پر پیچ و خم است مهم تر از هر چیز مشخص شدن هدفش از زندگیست و سپس ایمان به هدفش و بعد از آن باور آن هدف و عشق ورزیدن به آن ...
این بینش یگانه نسبت به سن و سالش و در آغاز راه بودنش ، بینش قوی و منطقی است و طراحی اولیه ی معماری زندگیش را رقم میزند و همینطور که در زندگی پیش میرود و وارد مراحل تازه و ابعاد تازه تری میشود به کمک شما والدین محترمش و معلم ها و اساتید بزرگوارش مصالح مورد نیازش را تشخیص و بر اساس طرح ذهنی اش ساختمان فکری و عقیدتی و باورهایش را هر چه زیباتر و مستحکم تر بنا خواهد نمود....
برایش آرزوی توفیق و خوشبختی دارم امید که در کنار هم و برای هم زندگی سرشار از خوشبختی داشته باشید.

سلام برادرم .
من هم بر این باورم که مهمتر از مصالحی که در زمان به دستش خواهد رسید ، طرح بنای آینده اش بسیار اهمیت بیشتری دارد . که برای طراحی همین بناست که این چهار عامل شکل می گیرد و حالا هر کس با توجه به اعتقاد و استعدادش ، این عوامل را معنایی می بخشد و زندگی آینده اش را طراحی می کند .
سلامت باشید برادرم . ممنونم از توجهتان .

سمیرا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

یکبار به مامانم گفتم برام انشا بنویسه درباره رعایت نوبت..کلاس سوم بودم عین قصه توی کتاب رو نوشته بود فقط اسماشو عوض کرده بود رفتم مدرسه شدم 17 دیگه دفعه آخرم شد چون دلم نمیخواست زیر 20 بگیرم..بعد از اون همیشه انشاهام رو خودم نوشتم و خوشحالم که اون روز مامانم برام انشای خوبی ننوشت!

یگانه جون البته ثابت کرده که قشنگ می نویسه و قطعا اگه باباشم کمکش نمیکرد و شما کاری نمی کردید بازم خوب می نوشت...فقط یه توصیه کوچکترانه : اگه توی هر درسی کمکش کردید بذارید انشاها رو خودش بنویسه...بعدا ازتون ممنون میشه

این اولین و آخرین بار بود سمیرا . اما چون درس آزاد هست ، نمره نداره و شاید به همین دلیل کمکش کردم . به علاوه امیدوار بودم که با اینکار ، کمکی برای ترسیم یه برنامه درست و حسابی واسه زندگیش باشه و تلنگری بزنه به افکارش ، تا بتونه راه درست رو انتخاب کنه . وگرنه من اصلا اهل این کار نبوده و نخواهم بود . ( متاسفانه !)

هیچ شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://mindzeinab2009.blogsky.com

...آنکس که تو را "شناخت " جان را چه کند........
شناخت !!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معرفته النفس انفع المعارف . نخستین گام در خودشکوفایی خود شناسی است . و شناخت ها و برداشت های دیگر در پی خودشناسی به دست می اید . همه ی نگرش ها و برداشت ها و دریافت های ادمی از هستی و خدا و اجتماع و ...به چند و چون خودشناسی ادمی و شناخت انسان از خودش بستگی دارد ...
سقراط گفت : "خود را بشناس " و خود را باش . و خدا در قران هم فرمود : علیکم انفسکم . باید روشن ساخت شناخت درست و نادرست کدام است ، و چه کسی و در کجا و چگونه شاخص و معیار شناخت درست از شناخت نادرست تعیین می شود . ایا اصولا می توان شناخت را به درست و نادرست بخش بندی کرد؟ شناخت همان یافته ی درونی بی واسطه ی ادمی است . شناخت کودکان و شناخت و دریافت کودکانه به دلیل فطری بودن می تواند شاخص شناخت درست باشد . کتاب دنیای سوفی نوشته ی یاستین گوردر بسیار راهنما و راهگشا است . این سخن حکیمانه ی پیامبر که فرمود : کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه ...بسیار تامل بر انگیز است . گاه بزرگسالان و والدین لاز ماست بینش و نگاه و کنش و احساس خود را به شاغول نگرش و کنش و احساس معصومانه و شهودی کودکان تنظیم نمایند چون انها به فطرت و به خدا و حقیقت محض و خردناب نزدیکترند و هنوز از انبوه برساخته ها ی ذهنی و ضمنی و هویت های اعتباری که همه ی وجود ما را احاطه کرده اند برکنار هستند و خیلی اسان و مستقیم در می یابند و می بینند و می شناسند حرکات و سکنات و گریه های کودکان مهمترین منابع شناخت و دریافت و نگرش و بینش و شاغول تصحیح پندارها و گفتارها و کردارهای ما است .

سلام استاد . برام خیلی جالب بود این نکته که شهود و نگرش کودکان میتونه شاغولی باشه برای نگاهی خدایی در جهت شناخت انسان و تصحیح رفتارهای ما .
ممنون از نظرات ارزشمندتان . کاش دریابم تمام ناگفته های کلامتان را .

هیچ شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم ....و این هم مژده ای برای شما از سخنان حکیمانه ی اولیاء خدا
من عال جاریتین حتی تدارکا وجبت له الجنه .

باز هم ممنون . هرچند درست معنای کلامتان را متوجه نشدم .سلامت باشید و پایدار استاد گرامی .

هستی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://aftabealamtab.mihanblog.com/

سلام عزیزم
انارمون رفت پیش خداااااااااااااااااا
ناراحتم اگر شد یک سر بزن بهم

سلام هستی جان . برای خانواده اش صبر می خواهم از خدا . چشم عزیز . خواهم آمد .

فریناز شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ

عکستون معنای کامل شکفتن بود
اون غنچه نیایش
بالاییش یگانه
اون یکی شما
اون بالایی هم آقای دکتر

راستی
اون دو تا غنچه باز نشده هم ایشالله اون دو قلوهایی هستن که قراره شما به دنیاشون بیارین تا مادرشوهرم بشین ها

من رفتم
الان نرگس جون جارو به دست دنبال منه حتما
دددددددددددددددددددفرار

ای ول به شادونه خانوم به خاطر دقتش . البته منظور من اعضای خانواده نبود ، بلکه مراحل رشد یک گل از غنچه بودن تا شکوفایی کامل بود .
بعد ...
صبر کن ببینم ، .....
نیایش ، یگانه ، این جاروی منو ندیدین ؟!
شادونه ، صبر کن ! شادونه خانووووووووم !!!!

داداش محمد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ

بستر شکوفایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انار کوچولو فوت شد......
بستر شکوفایی از دوران کودکیت اغاز می شود ،و تا دوران مرگت ادامه خواهد داشت
هر روز ،هر روز شکوفایت باز و باز تر می شود.و خیلی نکات،توجهات یاد خواهی گرفت.
به مرور زمان این شکوفایی به جایی خواهد رسید،که به بلوغ فکری خواهد رسید و ما باید عقل خود را بستر چنین شکوفایی انجام بدهیم.

شاید این نکته ای که من گفتم به شکوفایی نداشته باشد.اما من دلیل خود را گفتم
بزرگترانی از من داناتر که در مورد این موضوع بپردازند

انار کوچولو فوت شد.دیوانه شدم.این تو این روز وقتی خبرش به من برسه.
یگانه جان بهت تبریک میگم بابت داشتن چنین پدر و مادر مهربانی.سعی کن دایی جون با انها با احترام رفتار کنی.هیچ گونه با اخلاق تند و نق زدن کاراتو جلو نبر که به جائی نمی رسی

من دلتنگ.دلتنگ.دل ازردم.
چه روزی بشه امروز.دعایم کنید.

سلام داداشی گلم . دلتنگ نباشی عزیز . دعا میکنم برات .
بابت نظرت هم ممنون . حق با شماست . هیچ روزی برای فراگرفتن دانشی نو و شکوفایی ذهن و دل ، دیر نیست ...

دختر مردابی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام نرجس نازنینم
نوجوانی شاید حساسترین دوره زندگی هر فردی باشد به نظرم شاید راه هموارتر شکوفایی و رشد هر نوجوانی را والدینش فراهم می کنند
تبیین صحیح آنها از زندگی و مسیر پیش رو برای فرزند نوجوانشان هم راه را برای او روشن می کند و هم انتخاب را برایش ساده تر ...

اما نرجس خانم عزیز
اولا اگر معلم یگانه دوست داشتنی ات بودم شاید کمی به این انشا و اینکه نویسنده اش یک نوجوان است شک می کردم
دوما همسن یگانه که بودم همیشه آرزو داشتم انشایم را پدرم بنویسید ولی این آرزو در حد همان آرزو باقی ماند و محقق نشد پس خوش به حال یگانه
سوما مگه تو جیغ کشیدن هم بلدی که منتظر مکافاتش باشی سهم تو فقط مهربانی است که آن هم غیرقابل جبران است نازنین

سلام سمیه جانم .
راستش فکر می کنم پدر نازنین شما ، بهترین محبت را در حق شما انجام داده اند که انشا ننوشته اند ، تا تو حالا اینقدر مسلط بر کلمات و معانی اشکار و نهفته آنها باشی و از واژگان آنگونه استفاده نمایی که حق کلمات اداشود و زیباترین مطالب ،نگاشته شود . دست پدر بزرگوارت درد نکند که بزرگترین و مهمترین معلم زندگی شمایند .
من هم هرگز این کار را انجام نداده ام . باور کن این یک بار هم به اصرار پدرش بود و به خاطر سختی موضوع بود که کمکش کردم ، به علاوه اینکه نمره ندارد این درس آزاد !
و بعد ، جیغ های من شهره است سمیه جانم . منتها باید اهلش باشند تا دریافتش کنند . شما که میدانی چه کسانی مستحق دریافت جیغ می باشند عزیز !

داداش محمد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ

ابجی بیا جارو بگیر

!!!!!!!!
!!!!!!!!
!!!!!!!!
!!!!!!!!
!!!!!!!!
!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!

ابجی فریناز دفرار .....زود که من جارو دادم......


وا ! محمد رحمت کجا رفته ؟ حالا من یه چی گفتم ! مگه دلم میاد شادونه گلم رو بزنم من ؟!

دانیال شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.danyal.ir

شکر خدای عزوجل که اشخاص بیت سرکار همه به شهود جمعی رسیده اند ، متن خود مبین نبوغ سرشار و فهم سرریز ایشان است ، جز آنکه اگر ترتیب و موالات ملاگ قرارگیری سرفصل های ایشان باشد ، بهتر آن بود که جای بند چهارم را با بند سوم عوض میکردند ، زیرا بنا بر آمیزه های اخلاقی مصالح جمعی و اجتماعی بر مصالح فردی و خصوصی الویت بیشتری دارد و تقدیم مصلحت فردی بر جمع بمثابه ترجیح بلامرجح است !

وای خداااای من ! دقیقا بند سوم و چهارم رو بنده ، ( البته با عرض شرمندگی فراوان ) تغییر مکانی دادم ! نمیدانستم همانطور بماند ، بهتر خواهد بود!!!!
و البته دلیلم هم این بود که برداشت فرد نسبت به آرمانهایی که در زندگی دارد ، در درجه مهمتری از اولویت هست برای برنامه ریزی آینده اش ،تا ارتباطات اجتماعی !
خب حالا کدوماشون درسته بالاخره ؟!

سعیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام عرض شد
به به خانواده ی فعال ... ایول یگانه می بینم که زورش زیاده
نق و نوقم سلاح خوبیه ها
مامان میگه تو استاد جنگ نرمی همچین آروم آروم عین قطره ی آب دل سنگو سوراخ می کنی
عرضم به حضورتون که بنده یه بار سال های اول راهنمایی برا یه مسابقه از دایی جانم خواستم که برام انشا بنویسه
خداییش معرکه بود با این که کلی سعی کرده بود یه جوری بنویسه که به سن من بخوره جاتون خالی بنده که نه داییم اول شد
منو میگی ، شدید عذاب وجدان گرفته بودم نیست که مثلا بقیه برا مسابقات خودشون می نویسن(عمرااااا)
ولی خب دیگه
از اون موقع پشت دستمو داغ کردم که خودم بنویسم
البته ناگفته نماند که دبیر ادبیات هر سه سال راهنماییم همسر اون یکی داییم بود
زنگ انشا تا من انشامو نمی نوشتم و چرک نویسشو تحویل ایشون نمی دادم حق خروج نداشتم ... هعییییی
عاقبتم وقتی می بردم پای تخته باور نمی کرد خودم نوشتم
آخه اینم فامیله ما داریم

هرچند به جای شخص نوشتن استقلال اونو میگیره و میشه بجاش تموم گفتنی هارو براش گفت و منبع در اختیارش گذاشت ولی آخرش بگی این شما و این قلمت هرچه می خواهد دل تنگت بنویس ولی خب در مواردی مثل این که هم موضوعش رو به مسئله ی خوبی ربط دادین و هم می دونید به خاطر تکلیف مدرسه هم که شده یگانه جان خیلی بهش توجه می کنه می شه غیر مستقیم درس داد و موضوع رو توی ذهنش به چالش کشید
خیلی حرف زدم
برم دیگه

سلام نازدونه خانوم گل من . شما که دیگه خوب بلدی ! دختر خانوما دو تا سلاح برنده دارند ! یکی گریه ست ( مخصوص نیایش !) یکی نق نق ( مخصوص یگانه ) حالا بقیه ش رو فاکتور می گیرم فعلا !

اما در مورد شخص شما مطمئنم تمام سالهای مدرسه رو تا حالا انشاهات بیست بیست بوده ! نیازی هم نه به دایی داشتی ، نه زن دایی ، نه مامان بابا ! مگه اینطور نیست سعیده جانم ؟!

single شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

مامانننننننننن؟؟؟
اخه چرا؟
اگه یه وقتی معلممون ببینه؟؟؟؟

ای جاااااااااانم ! آخه خانوم گل ، معلم شما اینجا رو چیکار داره ؟ اصلا اینقدر سواد داره که بدونه وبلاگ چیه یگانه جون ؟!

سعیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://s73.blogsky.com

نق نق و گریه به کنار لجبازی بددردیه
گفتن بریم مشهد سر یه موضوع نه چندان کم اهمیت گفتم نمیام و به هیچ صراطی مستقیم نیستم حالا زد و مشکل بنده حل شد میگم بریم میگن نمیایم
چیزی که عوض داره گله نداره دیگه

بیست گرفتم الا یه مورد که خیلی نامردانه شد نوزده
موضوع طبیعت بود 5صفحه نوشته بودم جوری که وقتی می خوندم بچه ها مشتاقانه نگام میکردن نه خواب آلود تهش شد نوزده میگم چرا فرمودن شما موضوع رو درست درک نکردی منظور شگفتی های طبیعت بود حالا من هرچی میگم این که همونه ... خیر
نکته ی اخلاقی داستان:دبیری که فامیل آدم باشه اینجوری میشه مثلا بنده خدا میخواست بگه من با این پارتی ندارم و این حرفا

آی گفتی ! البته در این که سرآمد همه لجبازهای دنیا خود شخص بنده هستم ، هیچ شکی نیست ! و به همین دلیل لجبازی های دخترا رو که می بینم ، میگم :
گفتا ز که نالی ، که از ماست که بر ماست !

چه بی رحم بوده این خانوم معلم شما ! حیفش نیومد ؟!

☆ دانیال شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.danyal.ir

طبق نقل مشهور نبوی ص مردم مانند معادت طلا و نقره هستند ، بسا ممکن است که شخصی در زمینه ادبیات و انشانویسی استعداد زیادی نداشته باشد ولیکن مس وجودیش سرشار از هنر مثلا نقاشی یا عکاسی یا خطاطی و هزار و یک صنعت دیگر باشد ...
اما چون موضوع بحث انشا هست ، بنده هم در عنفوان جوانی انشاهای خوبی مینوشتم به طوری که معلم مربوطه انشاهای بنده را جمع میکرد و بعضا در مراسمات گوناگون ، همان نوشته ها را سر صف میخواند ، و یا خاطره دیگری که باید نقل کنم آنکه در روزهای اول سال تحصیلی ( کلاس اول ابتدایی ) بودم که برای تست هوش از اداره خانومی آمد و داستان کوتاهی تعریف کرد و به دانش آموزان گفت : به منزل بروید و داستان را برای والدین خود تعریف کنید و از آنها بخواهید این داستان را بنویسند و فردا به مدرسه بیاورید ، بنده هم با قوه خیالیه خود آن داستان کوتاه را چنان پر و بال دادم که مادر بیچاره ام ناخودآگاه خالق یک رمان طولانی و قطور شد و البته تشویق ها و صد آفرین های بعدی حلاوت این خاطره را در ذهنم جاودانه کرد ...
پس اصلا و ابدا در دوران تحصیلی انشاء هایم با اندیشه و قلم کسی شریک نمیشدم ولی در دروس دیگر خصوصا اگر سوال تستی بود ، همیشه وسواس و احتیاط خاصی داشتم ، یعنی با این که درسم خوب بود اما نمیدانم چرا در زمینه سوالات تستی همیشه ترس و دلهره داشتم و کلا سوالات تستی برایم معضلی بود ...
یادم می آید یک بار شیطان گولم زد و رفیقم وسط امتحان اصلی از جایش بلند شد و با برگه نزد معلمی آمد که نزدیک من قرار داشت ، من با توجه به نزدیک بودنش میتوانستم تستی های او را ببینم ولیکن چون برگه را برعکس گرفته بود ؛ همه را برعکس خواندم ف یعنی الف را دال علامت زدم و ب را ج علامت زدم و خلاصه بعد امتحان فهمیدم که چه کلاه بزرگی سرم رفت ...
خاطره بعدی هم مربوط به همین اواخر هست که در آزمون حقوقی جذب ( ... ) باز به سوال تستی برخورد کردیم و خب از آنجا که عادت ندارم سوالی را بی پاسخ بگذارم ، همه سوالات را با وجود نمره منفی غلط پاسخ میدادم تا این که به سوالی رسیدم که الحق و الانصاف پاسخ ها همه درست بودند و من مانده بودم که کدام را علامت بزنم ، این بود که یواشکی تسبیح را در آوردم و شروع به استخاره کردم ، پاسخ استخاره برای گزینه الف اشتباه در آمد و رفتم سراغ گزینه ب ، آن هم اشتباه در آمد و همین طور ادامه دادم تا این که برای گزینه دال که آخرین گزینه بود نیز استخاره کردم و آن هم بد آمد ، دیگر حالم گرفته شد و اخم هایم در هم فرو رفت که خدایا وسط امتحان تو هم شوخی ات گرفته ؟! ولی گویا این حرفم به مذاق خداوند متعال خوش نیامد و ناظر امتحان که چند دقیقه ای میخکوب حرکات بنده شده بود ، پی به قضیه میبرد و در حالی که میخندید با صدای بلند در جمع اعلام میکند که فلانی همه استخاره هایت بد آمد ، قرآن بدهم خدمتتون ، تفاءل بزنید ، شاید آن راهگشا شود ....

مشترک مورد نظر در حال خندیدن می باشد ! لطفا بعدا جهت دریافت پاسخ مراجعه فرمایید !

فرداد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام خواهرجان
انشا نوشتن که تازه خوب خوبشه...حاضرم صدتا انشا بنویسم تا نق بشنوم...
ولی شماهم خیلی خوب نوشتی ها.
همیشه با خانواده عزیزتون در کنارهم باشید و دلخوش به هم.

سلام برادرم . روزتان خوش .
یه گل میزنم به دروازه خودی ، شما نشنیده بگیرین ها ! آخه برادر من ، صد تا هم انشا بنویسین ، مگه میشه خانوما و بخصوص دخترخانوما ، نق نزنند ؟! به نظرتون امکانپذیره ؟!
سلامت باشید و شادمان ، شما و خانواده گرامیتون برادرم .

سعیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://s73.blogsky.com

آی خدا مردم از خنده
البته اولی رو قبلا شنیده بودم ولی آخری

تو هم به ماجرای برادر میخندی دیگه نازدونه خانوم ، مگه نه ؟!
اینطور باشه دیگه هیچوقت اعتراف نمیکنه و خاطراتش و تعریف نمیکنه واسمون ها !

سایه شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام عزیزم
ممنونم بابت تبریک تولد

حالا این و داشته باش تا بعد

سلام سایه جانم . خواهش میکنم خانومی . به قول فریناز عزیزم ، یکروزه بودنتون مبارک مهربون .

سعیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://s73.blogsky.com

آره نرگس جان
خب خاطراتم گاهی اشکه گاهی لبخند دیگه
البته ایشون خاطرات هیجان انگیز هم زیاد دارن

راستش سعیده جان ، بستگی داره از کدوم دریچه به خاطرات برادر نگاه کنیم ! اگه فقط خاطرات این یکسال همسایگی رو من بخوام تعریف کنم ، یه بار باید بشینم گریه کنم از دستشون ، یه بار هم یه دل سیر بخندم ! کلا دچار دوگانگی احساس میشم از دست برادر وزیر جنگ ! به نظرت غیر اینه ؟!

سعیده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://s73.blogsky.com

خواهر برادرید دیگه
همه چیز درهمه مگه میشه سوا کرد

کلا دنیایه عجیبیه این مجازستان دلیل خنده ی دیروز ظهرم رو که گفتم براتون بجاش یکی دوساعت بعدش که خبر انار کوچولو رو دیدم اشکم سرازیر شد

به قول شما ، غم و شادیها ، بدجور گره میخوره توی زندگیها ! اینجا هم تصویری از دنیای واقعیت ماست دیگه نازدونه جونم .
در هر حال ، زندگی رو باید گذروند !چه با غم ، چه با شادی ! بهتره تسلیم هیچکدومش نشیم ...
سلامت باشی خانوم گلم .

ر ف ی ق شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام بر سهبای عزیز
من فقط تویه نوشتن مشق های شب عید که کارِ عبثی بود از بزرگترها که کم هم نبودند کمک میگرفتم
اما باور می کنید که از ساعتی که کلاس انشا تمام می شد تا هفته ی دیگه منتظرش بودم
نکنید این کارها رو
بگذارید خود ایشون زحمت این کار را بکشن
اینطوری علاوه بر شما که شکوفا شدید ایشون هم شکوفا می شن

خب حالا که اینطور شد بذارین من یه اعتراف سخت بکنم اینجا ! و اونم اینکه تا به دبیرستان نرسیدم ، یعنی دقیقا از کلاس سوم دبستان تا خود اول دبیرستان ، از زنگ های انشا ، بیزار بودم ! یعنی به معنای واقعی کلمه بدم میومد از این درس و اون موضوعات کلیشه ای و خوندن پای تخته و .....
و همیشه هم کمترین نمره کارنامه م مربوط به انشا بود ! یعنی فکر کن همه درسهام بیست ، ّبیست ، بیست ! بعد یهو نمره انشا و نمره ورزش میشد بیببببببببببب !!!!!!!!!!
اون موقعها هم که مدارس غیر انتفاعی نبود که رحم کنند و به خاطر معدل ، این نمره ها رو بالا بدن که ! انصاف نداشتند معلمامون !

فریناز شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

تولد داریم شما کجایین؟؟؟؟؟

چشم عزیزم ! میام , ببخش با تاخیر ولی میام ...
مرسی فریناز قشنگم .

فریناز شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

محمد مگه من تو رو پیدات نکنم
یه موی سالم واست نمیزارم
از اون جیغ قرمزا بکشم واست؟
رفتی جارو آوردی واسه من؟
حساااااااابتو میرسم من محمــــــــــد


راستی میگم نرگس جون
من جای معلمش باشما یه صفرش میدم که دیگه بقیه واسش انشا ننویسن

اصلا الان میرم به معلمش میگم اگه هوای منو نداشته باشین و اینا

وای محمد ! خطری شد اوضاعت ! بدو در رو اگه به موهات علاقمندی ! همون یه ذره ای که از دست اتوی مو و انواع و اقسام ژل سالم مونده قراره فریناز بکشدش ! وااااااااااای !!!!!!!!!

محمد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.hubut.blogsky.com

سلام:
برای یگانه بود ، یا نبود ! من که باید میخوندم،خوندمش...
راستش خیلی بد هم نبود،ولی از یک کارشناس بخوای برای یک نوجوان
مطلب بنویسه،همینه دیگه،اونم با جیغهای الوان...

عوضش،یگانه رشد کرده و همینجا،شکفتن را تجربه کرده....

سلام . خوش آمدید برادر بزرگوارم . شرمنده نفرمایید . اولا نظر لطف شماست نسبت به این نوشته ! ثانیا کارشناسی وجود نداشت که ! سرهم بندی های مادر و پدر یگانه بود , برای رهاشدن از دست نق و نق بچه ها !
ثالثا , امیدوارم تاثیری در ذهنش به جای گذاشته باشد ....

ممنونم .

مشتاق شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

رحلت پیامبر رحمت و سبط اکبرش امام مجتبی را تسلیت میگویم....در جلسه ای رفته بودم بمناسبت این شب.. بر غربت عجیب این دو بزرگوار دلم گرفت... واقعا باور ادم نمیشود.. شب رحلت بزرگترین شخصیت ... انسان کامل .. و باز شهادت سبط اکبرش ... چنین غریبانه.. از همه سو هم غربت ظاهری و هم باطنی.. که البته باطنیش مهمتر است.. رنگ و بوی از ان عزیزان ایا در ما هست؟..

سلام . شبتان خوش .
این ایام را به شما هم تسلیت می گویم . راستش معتقدم در سطحی وسیعتر , به علاوه پیامبر بزرگوار و ائمه معصومینمان , دینمان هست که مظلوم و ناشناخته باقی مانده و مهجور شده , حتی در بین مسلمانان . کاش دریابیم عظمتشان را .
ممنونم بزرگوار . التماس دعا دارم .

سایه شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام خانوم خوب
فکر کنم معلم یگانه جون بفهمه این انشا رو مامانش نوشته !!..
ولی من شخصا هیچوقت در درس کمکی نداشتم و تازه سر جلسه امتحان انشا اگر سه تا موضوع بود و من شش تا انشا متفاوت می نوشتم یکی برای خودم و پنج تای بقیه برای دوستام که نمی تونستن بنویسن !!
ولی دورانی بود ها ..خوش می گذشت . بذار از نوجوونیش لذت ببره . چون یه دوره کوتاهه ...
پی کامنت نوشت :
می خواهیم و می خوانیم ...همین

بازم برای تبریک ممنون

والا مگه معلمشون خنگ باشه که نفهمه این انشا , کار خود یگانه جون نیست ! راستش من خودمم نفهمیدم بابای یگانه چی گفته , فقط سر هم وصلشون کردم تا بشه از توش یه انشادراورد ! همین دیگه ! چی بگم دیگه ! زور بچه ها و باباشون رسید دیگه !
ای باباااا !

بازم تولدت مبارک ...

سایه شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

می گم ها خوشم میاد کم نمیاری ...مامان نرگس دیگه

من ؟ کم بیارم ؟ سایهههه !!! بهم میاد ؟!

بازم تولدت مبارک !

سایه شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/


از کجا شروع کنم . و چجوری بگم ...دوروز هست که نرجس جانم کاری کرده خنده از لبم نمی ره . جوری که وقتی داشتم تو برف ها میومدم و هر لحظه ممکن بود بیفتم زمین همینجوری بی خودی می خندیدم و یه خانومی از روبروم میومد خنده اش گرفت یعنی خنده من بهش سرایت کرد و وقتی رسید بهم گفت خطرناکه ها؟! یعنی بی خودی نخند جلو پات و نگاه کن تا نیفتادی له نشدی ...ولی مگر می شه نرجس جان دل آدم و شاد کنه و نخندی ؟! همینجور تو خوابم خوابهای خنده دار می بینی . خونه هم که هستم همه فهمیدن هی می پرسن به چی می خندی؟! ...امروز کارهام تموم شده بود و داشتم میومدم خونه که دیدم دلم طاقت نمیاره یه زنگ بهش زدم و...همینطور سربالایی رو میو مدم و صدای مهربونش و می شنیدم و گاهی می خندیدیم گاهی درد دل و تا خونه اومدم و تازه تو راهرو هم رسیدم دست بردار نبودم و دلم نمیومد خداحافظی کنم ! نرجس جان صدای گرم و مهربونت شوخی های قشنگت همه حرفهات به دل می شینه . امیدوارم همینجور که دل من این دو روزه شاد کردی و بهم انرژی دادی برا ی خودت هم زندگی سراسر شادی باشه ...

قربونت بشم عزیز . الهی همیشه خندون باشی و شاد . تا تو باشی دوباره دیگه نگی واسم تولد نگیرین !
میگما , اینجوری هم واسه خودش قشنگ شد ها ! تولد گرفتن به سبک خانوم مارپل ! یا شایدم کارآگاه گجت !

یادمه واسه تولد داداش دانیال هم همین دردسر رو داشتم ! فکر کن واسش پست نوشتم , میخوام منتشر کنم , زد کاسه و کوزه منو به هم ریخت , که چی ؟ خواهش میکنم هیچی ننویسی واسم ! ( دستم رو شده بود دیگه !)
منم یه متن نوشتم و هر چی دلم خواست گفتم , الا همین یک کلمه تولدت مبارک ! اونم که به صورت پنهان توی یک بادکنک به انگلیسی نوشتم ! ( فقط خواجه حافظ شیرازی نفهمید تولده !)

حالا تولد شما هم شد یه خاطره قشنگ دیگه ! مرسی سایه جانم . الهی همیشه شاد باشی و لبهات پرخنده باشه مهربون من . الهی دلت آروم آروم باشه و زندگیت پر عشق .
بازم تولدت مبارک سایه !

زهرا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://sheydayevesal.mihanblog.com/

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می​روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می​زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می​شویم
نصیبه ازل از خود نمی​توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
سلام نرگس مهربون
این هم یه غزل از حافظیه شیراز
الوعده وفا،خودم نرفتم ولی دادم یه نفر واستون گرفت.

واااای ! ممنونم زهراجانم. الهی همیشه شاد و سرزنده باشی .
بازم ممنونم .

زهرا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

خواهش میکنم عزیزم
قابل مهربونی شما رو نداشت

اختیار داری زهراجانم . بازم ممنون خانومی .

داداش محمد یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

ابجی فریناز .....

من دفرارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

جارو جارو کجایی .دفرارررررررررررررررر

ابجی به موهای من چیکار داری ..........لپم بکش

ابجی شما که همه چیزای منو لو بدین من کجا ژل میزنم

بابا موهای به این قشنگی....
راستی تولد دارم هاااااااااااااااااا

این سینگل خانم هم که ما رو کشته با خودش
هر روز با کی اسمی میاد کامنت میده و میره

راستی ابجی اینجا برف اومد دیشب جاتون خالی رفتم خونه داداش مهدی....با باران عکس گرفتیم....تو برف من عکس گرفتم...جاتون خالی
امروزم باران عکس می گیره...ایشااالله میزاریم تو وب

سلام داداشی .
منتظر عکساتون می مونم . ممنون .

سایه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام نرجس جان
نمی دونی داداش محمدت چجوری غافلگیرم کرد . اینقدر با محبت نوشته که رفت تا اون ته دلم نشست . ایشالا خوشبخت بشه داداش مهربونت . گفتن یه تبریک بهت بگم برای داشتن این برادر مهربان . انیدوارم واسه همدیگه بمونین صد سال....
داداش محمد عزیز اینجا هم ممنون

خب خدا رو شکر . خوشحالم که خوشتون اومد سایه جانم . این داداش محمد من , اینقدر مهربون و خونگرمه که ........ چی بگم ؟ خدا هر دوتون رو حفظ کنه واسم .
خب لازم شد بازم بگم تولدت مبارک سایه جانم .

ممنونم داداش محمدم .

یاسی دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ب.ظ

مرسی واقعا ممنونم
منم درس آزاد نمیدونستم چیکار کنم
در مورد شکفتن بود که گشتم و این مطلب عالی رو پیدا کردم...واقعا ممنون

به به ! چشم معلماتون روشن عزیزم !

مهدیس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

ممنون عالی بود.دبیرم کیف کرد

چه جالب !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد