سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ای کاش سنگ بودم



اندوهِ خلق خوردن ، می کاهد از وجودم

نازکدلی مراکُشت ، ای کاش سنگ بودم

 

گردند تا سبکبار ، خوردم غم ِعزیزان

هرروز ، بار ِدیگر بردوش ِدل فزودم

 

یک دانۀ امیدم ، سـر برنکرد از خاک

حسرت به جای ِحاصل ، ازکشتِ خود درودم

 

کم نیست پیری ازمرگ ، برجان چرابلرزم؟

بی دولتِ جوانی ، ازعمرچیست سودم؟

 

درعید هم نخواهم ، چون گل لباس ِرنگین

همچون بنفشه بگذار بـــا جامۀ کبودم

 

دستِ قضا رقم زد ، ازبهرمن غمی نو

هرگاه نقش ِیک غم ازلوح ِدل زدودم

 

آید چه رنگ آیا برروی ِکار ، فردا؟

با دل تمام ِشب را ، درگفت و درشنودم

 

بر سینۀ که دیگرخنجرزدند؟ کاین سان

رنگین زخون ِ دل شد ، شعری که می سرودم

 

استاد محمّد قهرمان
 
  
1382/12/24
پی نوشت :

دو روزه صبحها , وقت اومدن به اداره , مه غلیظی همه جا رو فرا گرفته . اونقدری که توی این تاریکی , بدون چراغ , حتی جلوی پا رو هم نمیشه دید ! دیدن منظره خیابون ها و خونه ها و درختها و ماشین ها توی مه خیلی قشنگه . گذر از پیچ جاده توی مه , وقتی نمیدونی یک لحظه دیگه چه چیزی ممکنه در مسیر تو قرار بگیره هم , خیلی شگفت انگیزه . اصولا مه , یه جورایی تخیل رو قوی میکنه . من همیشه احساس می کنم اگه ابرها پایین اومدند و به زمین رسیدند , حکمتی داره و لابد منتظرند کسی یا کسانی قدمهاشون رو , بذارن روی ابرها و با اونها به آسمون برن ! اینوقتهاست که بیشتر مقر میشم که فاصله زمین و آسمون خیلی کمه , کافیه ما نگاهمون رو یک کمی وسعت بدیم ! نه تنها آسمون , که خدا , همیشه , در همین نزدیکی هاست ! کافیه بخواهیم و اراده کنیم تا بتونیم برسیم به آسمون , که دست خدا رو توی دستهامون حس کنیم . دیروز تا یکی دو ساعت , خورشید هم حریف مه نبود , ببینم امروز چه خواهد شد ؟!

نظرات 25 + ارسال نظر
سایه دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

حالا که سنگ نیستی و گل نرگسی و ما هر روز می بوییمت

خداروشکر کن نمی چینیمت

ای جاانم ! از کجا میدونی سنگ نیستم ؟! واللا از بعضیا بپرسی معتقدند یک کوه یخم به جای سنگ ! طفلی سنگ !
فدای مهربونیت عزیزم .

دانیـالــ دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://d.blogsky.com

گیراترین و زیباترین نقطه آفرینشی ، سنگ چرا بانو ؟!
اول شدم

وای وای وای ! داداش حالا چیکار کنیم اول نشدین ؟!
سایه جانم , مراقب خودت باش !


حالا چون خیلی تحویلم گرفتین و من حسابی شرمنده شدم , این دفعه به نفرات دوم جایزه میدیم ! آدرس بدین و نوع جایزه رو مشخص کنین بفرستم خدمتتون برادر !

حمید دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

در این زمانه،وجود استاد برکت است...
باید دستشان را طلا گرفت...
بروزم...

این کامنت چطوری از زیر دست من فرار کرده بودم بی پاسخ ؟!

ممنونم حمید . چشم میام اونورا !

سایه دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

دست استاد قهرمان و می بوسم ..بسیار زیبا است و جسارتا دوبیتی زیبایی رو که ازیشان دارم تقدیمت می کنم

گفتم که چو باتو رو دهد گفت و شنفت ...
ازشوق ِلب لعل تو دُرخواهم سفت ...
دردا که ترا دیدم و معلومم شد ...
یک سینه سخن دارم و نتوانم گفت...
استاد محمد قهرمان

مرسی مهربون . عجب رباعی قشنگی . ممنون از شما , ممنون از پدر.

جوجه اردک زشت دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام
چون همیشه مایه مستی مان مهیا شد
شبی خوش است امشب در هنگامه سنگ شدن کنار نازکدلی یار
دست مریزاد
امید برخواهد دمید وسنگ گل خواهد دادچون گل درد

امید که امید بردمد و گل دهد چون سنگ , درد !

سلام برادرم . شبتان روشن به نور عشق و امید . ممنونم از حضورتان .

دانیـالــ دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://d.blogsky.com

کم نیستند مثل من خسته و دیوانه همیشه چشمانت
سایه خانوم هم یکی از آنها ...
باشد طلبش

خدا رو شکر امشب رو خلقین برادر وگرنه همین حالا پامیشدم می رفتم تهران که مراقب سایه ام باشم !

ضمنا اینقدر شرمنده نفرمایید لطفا !

سایه دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ

بلاخره سکوت کنیم یا حرف بزنیم بانو؟!

بستگی به شما داره نازنین ! هر موقعیتی , تاکتیکی میطلبه !( یه جور گفتم انگار میدون جنگه !)

کیارش دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ http://miraas.blogsky.com

دلیل انتخاب یه شعر قدیمی تر از استاد چیه؟ داشتین کم کم شعرهاشونو به روز می کردین !

احترام به خواسته خود استاد ! وگرنه چند تا از غزلهای ناب داغ تنوریشون دم دستمه ! خب چی کنم که قول دادم !

جوجه اردک زشت دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ

با احترام به همه دوستان به تاریخ پایین شعرها توجه نمی کنم چون شعر سرناسازگاری با تاریخ مصرف دارم پیشنهاد می کنم تاریخ درج نکنید تا اندکی روی ذهنا تأثیر نذارد
صرفا نظر شخصی بود
تصمیم نهایی با شما ست

شبتان پرستاره

من هم نظر شما را دارم برادرم . اینکه شعر , آنهم غزلیات زیبای پدر , تاریخ مصرف ندارد .
اجازه بدهید نظر استاد را هم جویا شوم. چشم !

دانیـالــ دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ب.ظ http://d.blogsky.com

یادت نیست بانو ؟
گفتی که سنگ ها همه تاریکند
باید به عشق آینه ها جنگید ...

دشمنت سنگ شود ، این چه تیتری است آخر

تیتر انتخابی خود استاد قهرمان است این برادرم .

اما به عشق آیینه ها , حاضرم همیشه مبارزه کنم با هر چه تاریکی ! ممنون برادرم .

اقاقیا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام بزرگوار..
زهرا زین الدین؟؟؟
رفتند؟

سلام علیکم .
اینطوریاست ظاهرا . خبر دیگه ای دارید شما ؟!

سمیرا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

سلام صبحگاهی یک روز مه آلود خدمت استاد قهرمان عزیز و آن نگاه مهربان و لبخندهای گیرایشان...راستش من از مه زیاد خوشم نمیاد..حس هراس انگیزی داره...من آفتاب داغ ظهر تابستان رو ترجیح میدم چون همه جا رو میشه دید

سلام خواهری . اینورا هنوز مه هست هوا ! اون بالاها چه خبر ؟!

مهرداد سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

کمر خم شد دو گوشم گشته سنگین
گمان بردم نشان پیری است این
به اندر مجلس پیران نشستم
شدم نا محرم گلهای رنگین ...
...........................................
سلام مهربان
شعرهای استاد علاوه بر اینکه فرح بخش هستند ، تنوعشان موجب انعطاف دل میگردد و صد البته حسن انتخاب شما که برمیگردد به همان
قوت مثال زدنی حسگرهایتان. روزتان خوش باد...

سلام برادر .
و من همیشه شگفت زده می شوم از اینهمه دقت مهربانی چون شما ! برادرید دیگر , چه می توان گفت ؟!

سایه سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ق.ظ

باور می کنی نرجس جان دیشب که میومدم خونه تقریبا دیر وقت هوا مه آلود بود و من به سنگینی مه ای که روی شهر افتاده فکر می کردم .

آره سایه جانم . باور میکنم .! بخدا همین دیروز با یکی از دوستان مشترک حرف همین هماهنگی های روحی بین من و تو بود ! چی بگم من الان ؟!

کیارش سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ

مربوط به پی نوشت :
از کجا معلوم ابرها اومدن پایین تا یکی پاشو بذاره روشون؟
شاید اومدن یکی رو خفه کنن یا بدزدن !!
( آیکون یه آدم بدجنس ) شایدم میخوان بعضی ها بعضی ها رو نبینن

........

من فرار ! الان لنگه کفش مستقیم شلیک میشه !

آی که دعا میکنم بیان شما رو بدزدن من یکی دلم خنک شه , سیر بخندم !
حالا کی بدجنس تره , من یا شما ؟!

ر ف ی ق سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

دختر
ابرها به زمین اومدن تا دلِ آدمارو تا وعده گاه روشنی ها ببرن
دختر
واسه پریدن از این حصار زمینی و رفتن به اون بالاها فرصتمون خیلی کمه
دختر
مگه چشم به راهِ معجزه نبودیم که تا رویه ابرا بریم ، که تا ضیافتِ رنگین کمونا بریم
پس دختر ثانیه ها را نکش
سوار بر ابرای اندیشت
دستِ ما را هم بگیر و تا آسمونا ببر
سلام بر نرجس خاتون عزیز

سلام ...
اونوقت این دختر خطابتون به کیه ؟!
بله خب ! باید قدر ثانیه ها رو دونست و سوار بر ابر اندیشه شد و تا آسمان خیال بالا رفت ! امااگه ابرا یهو ولمون کنند روی زمین که خرد و خاکشیر میشیم رفیق عزیز !

افروز سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

نرگس من از مه ترسیدم خیلی زیاد

من فقط از بعضی از آدمها می ترسم نازنین ! و نه از مه , و نه از خیلی چیزهای دیگه این دنیا !

فرداد سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

جوونتر که بودم هر وقت در مه گیر می کردن حسم این بود که زمین به آسمون نزدیک شده...ولی حالا متاسفانه فهمیدم که این ابرها هستند که روی زمین میان و من هیچوقت به آسمون نزدیک نشدم...همه چیز یک خیال بود....یک خیال....
آفتاب امروز هم از پسش بر نمیاد...
خوش به حالت که چند روز میهمان ابرهایی...
و سلام و درود به خواهرم
شایدابرها اومدن تا تولد شما رو جشن بگیرن
خواند شعر استاد(ای کاش سنگ بودم...)شنیدن این پیانو به علاوه تلنگرهای خواهرانه شما....
عجب معجونی میشه.

سلام برادر . روزتان خوش . تولدی که ابرها جشنش بگیرند , پر میشه از دلتنگی ! مگه نه ؟ ممنون از اینهمه یادآوری مهربونیتون . خدا از برادری کمتون نکنه داداش بزرگ مهربونم .
بعد اینکه ماهیتش فرقی نمیکنه ! وقتی ابرا بتونن از آسمون بیان پایین و این حس رو ایجاد کنند که آسمون اومده زمین , میشه ما هم مثل ابرا سبک بشیم و بریم بالا , تو آسمون ! کافیه سبک بشیم , سبک سبک ... هرچند یه خورده سخته !
و دیگه اینکه , آفتاب هرچند سخت , اما داره تلاش میکنه و بالاخره پیروز میشه بر مه های دلتنگی ! شک ندارم که همیشه آفتاب پیروز میدان هست ! هرچند روزهای بارانی هم لطف خودش رو داشته باشه ...

ممنونم برادر . نوشته های شما هم و نظرات قشنگتون , همیشه سرشار انرژی هستند واسه ما . خدا نگهدارتون باشه همیشه .

دختر مردابی سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام سهبای نازنین
اینجا آسمان و خورشید با هم آشتی کرده اند
آسمان صاف است و از مه شورانگیزی که عشق را در دلت بازخوانی کرده خبری نیست

سلام گل نیلوفرم .
اینجا در این زمان , یعنی نیمروز , مبارزه ای دائمی بین خورشید و ابرها در جریان است ! اما من شک ندارم به پیروزی آفتاب !

سلامت باشی و دنیایت پر از نور و شادمانی و عشق . ممنون نازنینم .

اقاقیا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است
.
.
.
کاش هیچ وقت احادیث نفسش را نمیشنیدم..
در پناه حق باشد

زندگی حدیث مکرر همین رفتن و آمدنهاست . اینجا که دنیای مجاز است ! کاش یاد بگیریم دلی را نشکنیم که رفتنمان سخت نباشد و رفتن دیگری عذابی برایمان نشود !
کاش حرمت ها را نگاه داریم , کاش رفتنمان شادی آور نباشد و ماندنمان , زجرآور ! کاش ... کاش ... کاش ....
چه بگویم دوست خوبم ؟ من همیشه اصرارم بر ماندن است و مبارزه ! اما گاهی مصلحت در نبودن است و سکوت ! من هم به خواسته خواهرم , احترام میگذارم , هرچند دلتنگش می شوم و نبودنش آزارم می دهد , اما چه چاره ؟

وانیا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ

سلامت باشن اونایی که تو این مه غلیظ باید یه مسیره طولانی رو تو یخبندون برن و بیان

آخ که گاهی زندگی یعنی همین ! توی یه مه غلیظ , توی یخبندون , بری و سرما رو تا عمق وجودت حس کنی ! بعد یه کار سخت , وقتی تو گرمای آتیش می شینی و استراحت میکنی , لذت زنده بودن رو درک خواهی کرد!

سخت نیست بخدا ! سختی اونه که هیچ هدفی نباشه تو زندگی ! که همیشه برف و بارون و سرما رو از پشت پنجره های گرم نگاه کنی ! که ندونی اون بیرون , چه خبره !
وای چقدر حرف زدم برات وانیا . خوش اومدی عزیز .

محمد قهرمان سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:57 ب.ظ

دخترنازنینم! ازغزلهای حاصل عمراستفاده مکن، مگرکفگیربه ته دیگ
رسیده باشد! هنوزازغزلهای تازه که نگذاشته ای، کم و بیش داری.
تاریخ سرودن شعراگرذکرشود ، البته بهتراست.خدانگهدارت باشد!

سلام پدرجان . وای حواسم نبود که این غزل از حاصل عمر است . جزء غزلیاتیست که برایم ارسال کرده اید ! من شرمنده !

چشم پدرجان . هرچه شما بفرمایید !

حمید اسکندری تربتی سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام

مثل همیشه بسیار زیبا بود
ممنون و متشکرم

درود بر استاد قهرمان

در ضمن غزل به علاوه ی پانوشتی که نگاشته بودین یک جورایی من رو برد تو حال و هوای شعر زیبای "زمستان است" از دوست مرحوم و یار قدیمی استاد قهرمان.

یاحق

سلام .
ممنون از حضورتان . حال و هوای زمستان مرحوم اخوان , بسیار تلخ و سرد است ! هوای مه آلود امروز برای من , رویای بود تا تلخ !
در هر حال ممنونم . در پناه حق باشید .

سایه سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام ...به قول مهربون ، چطوری ؟!

سلام . شبت خوش . فدای شما سایه جانم .

مشتاق سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

مدتی است میایم چیزی بنویسم ولی پس از نوشتن چند کلمه منصرف میشوم... نمیدانم چرا...شاید به عکسالعمل احتمالی شما حساس شده ام ..شاید هم نه... امروز دیدم اینجوری خیلی حضورم کمرنگ میشه و باز شما دلگیر .. لذا گفتم همین ماجرا را بنویسم..چون میدانم از اصل حضور خوشحال میشین...

سلام . شبتان خوش .
من نسبت به سخنان شما حساس نشده ام . اگر پاسخم شما را رنجانده , عذر می خواهم . اما برای بار چندم از شما می خواهم در این سرا احساس راحتی نمایید .
ممنون از نوشتنتان . ممنون از حضورتان .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد