۱-
تازه سر ِ خط بودیم
اما نمی دانم چطور
هنوز شروع نشده به آخر رسیدیم .گفتند:
"تمام شد".
به همین راحتی
اما برای من وتو راحت نبود
چطور راحت باشدوقتی تو تمام منی ومن تمام تو
چطور می شود " آ " را بدون سرکشش تصور کرد.
تو سر منی ومن تن ِ تو.
ما بدون هم نمی شویم
مثل بقیه حروف الفبا نیستیم
ما فقط بهم می چسبیم،نه به غیرهم
در کنار هم است که معنا داریم
...کاش بالاخره یک روز همین دیگرانِ مهم بدانند
که ما را نباید جدا بنویسند
ما سرهم خوشبخت تریم.
۲-
دوستم داشتی ودوستت نداشتم
ونمی دانستم چگونه این را به تو بفهمانم
تویی که
بی میلی ام راپای غرور
دور ایستادنم را به حساب حیا
سکوتم را به پای خجالت
دلگیری ام را به پای دلتنگی
عصبانیتم را به پای غیرت
مهربانی ام را به پای عشق
می گذاشتی ومی نوشتی.
حالا خودت بگو.تقصیرمن چه بود که تو همه چیز را به سود خود تفسیر می کردی؟
وحالا آمده ومدعی شده ای وشکایت داری که چرا با احساست بازی کرده ام.
چشم ها دروغ نمی گویند.تو اصلا" یک بار مرا دیدی؟
نه.
تو فقط خودت را می دیدی.
خودی که خودت برای دل ِ خودت ساخته بودی.
کاش یکبار مرا همانگونه که هستم می دیدی ،
نه آنی که دوست داشتی باشم
کاش...
برو.دارد دیرت می شود...
وقتت را نمی گیرم.
انگار عاشقی پیشه ات شده
عشق هزارمت به انتظارت ایستاده...
سفرت بخیر.
حالا قبل رفتن این را از من بشنو وبرو.
کاش می دانستی که غرور فرهاد از جنون مجنون دوست داشتنی تر است وعشقی که با التماس به دست آید
عاقبت با خواری وذلت از دست می رود.
هیچ وقت برای بودن با هیچ کس التماس نکن.
عشق قیمت دارد.
آن را به کسی که لایقش هست با احترام هدیه بده نه با اصرار.
مراقب سربه هوایی های دلت باش.
۳-
یک بار گفتی دوست دارمت وهزار بار از من شنیدی این جمله را.
یک عمر جز سردی وبی تفاوتی چیزی ندیدم
صبرم از دست رفته بود
عاقبت از تو پرسیدم: دوست دارم بدانم دنیا را چگونه می بینی؟
یک روز چشمانت را به من قرض دادی
و آن روز
" من جز تصویر چشمان خودم چیزی را نمی دیدم"
کاش زودتر امانت می گرفتمشان...
...........
پی نوشت :
شده تا حالا دفتر خاطراتتون رو به کسی امانت بدین تا از خودش براتون بنویسه ؟ خب خدا رو شکر این سرای مجاز من که به نوعی دفترچه خاطرات من هم محسوب میشه , گاهی در اختیار عزیزترین هام قرار می گیره تا چند خطی رو از خودشون به یادگار بگذارن . زهرا زین الدین عزیز ( محب شهدا ) خواهر عزیزم که صاحب وبلاگ شهید آخرالزمان هست , این لطف رو به من داره که گاهی دلنوشته های قشنگش رو با من شریک بشه . و من چه ذوقی می کنم از این کار . ممنونم از زهرا به خاطر این پست و احساس فوق العاده قشنگ جاری در اون .
به زبان ساده بگویم , این پست از من نیست و به قلم زیبای خواهرم زهرا نوشته شده . امیدوارم شما هم مانند من ازخواندنش لذت ببرید .
جرعه ای از دریای خاطراتت
همچون هدیه ای فیروزه ای رنگ
مرا بر قایقِ رویا نشاند
چقدر زیبا
با یک لطفِ ساده
ما را به سرزمین عشق کشاندی
سلام
سلام .
قابل توجه زهراجان که باعث شدند بعضی ها هدیه ای فیروزه ای رنگ را سوار بر قایقی از رویا دریافت کنند و با آن به شهر عشق سفر نمایند !
چه فرق دارد خودت بنویسی آنچه را که دوست داری
یا کسی که دوستش داری برایت بنویسد؟
مهم کدام است؟ نوشتن یا دوست داشتن؟
آخر نوشتن های دوست داشتنی
دوست داشتنی عمیق و زلال نهفته
زهرایت چه خوب نوشته :
برو.دارد دیرت می شود...
وقتت را نمی گیرم.
انگار عاشقی پیشه ات شده
عشق هزارمت به انتظارت ایستاده...
و
...عشقی که با التماس به دست آید
عاقبت با خواری وذلت از دست می رود.
هیچ وقت برای بودن با هیچ کس التماس نکن.
دست روزگار بازیگر ماهریست
اما آنطور که ما دوست داریم بازی نمی کند.سبز باشید
خب حالا من چی بگم ؟!
ولی حقیقتا اینقدر از سکانس سوم خوشم اومد که تلخیهای سکانس دوم و اول رو یادم رفت ! شما چرا عدل چسبیدین به تلخترین قسمت ماجرا ؟!
باز این همه نوشتی
الان چی بگم آخه
باید یه ده دوری بخونم
تازه بعد از نظر اول می فهمم چی به چیه
پس این و داشته باش فعلا
بای بای تا بعععععد
آخه چرا من نمی تونم مثل تو......
ببین سایه , هرچقدر هم بگی نه و اینو تایید نکن و این حرفا , از این یکی نمیشه بگذرم خب عزیز دل ! شرمنده !
عشق ،این قصه نامکرر که به پندار بعضی ها آذرخش احساس است و ابزاری برای شرح احوالات درون ، هنوز برای آدمی آنقدر ناشناخته مانده است که جهان بیرون از آب برای ماهی ...
ای کاش چشم زلیخا نویسان قصه ات ، به پرتو رؤیت جمال یوسفستان دل روشن میگشت تا او هم انگشت انصاف خویش را به جای قلم تیزش با چاقوی محبت می برید ...
زلیخا نویسان قصه ام , فقط داستان را از نگاه زلیخا ننوشته اند که برادر ! سکانسی از آن داستان یوسف است و ....
بی خیال ....
نویسنده خود پاسخ بگوید بهتر است ! با من چه مربوط ؟!
خب باریکلا زهرا خانوم..هنرها رو یکی یکی رومیکنی خواهر؟ نمیدونستیم از اینکارها هم بلدی
عشق است دیگر ...غوغا میکند...حالا صبر کن ببین یواش یواش چه ها بر سرت خواهد آورد...
بسوزه پدر عاشقی !
هرسکانس خواندنی ،نکته ای داشت ممنون زهرا بانوی عزیز ...
ممنون سپیده جانم ! مرسی زهرا بانو !
سلام نرجس بانو
واقعا زیبا نوشته بودن.خیلی لذت بردم
هان ؟ چی ؟ با من بودین ؟ بله خب ! ممنونم ! ولی من ننوشته بودم !
آیکون ذوق در حد تیم ملی !
سلام آقا کوروش عزیز . خوش اومدین برادر . ممنون از لطفتون .
قلم زیبایی دارن. ایشالا همیشه پایدار باشه...
ممنونم حمید عزیز ! و شما هم و عشقتان هم ...
سلاممم نرجس جان
خوب بود و سکانس دوم دلنشست تر..البت از نظر من..
سلام خانوم معلم عزیز . ممنونم مهربون .
اومدم جواب سئوالم رو دریافت نکردم پس چرا ؟!
دفتر قشنگی است از بیان نجابت و پاکی
همه سر از راه درست برآوردند بعد تلاطمی تکان دهنده!
حالا دیگر دلجویی زین دینی است! پاک است!
تنها دعای همیشگی من : خدایا عاقبت همه ما را بخیر گردان !
سلام مهربانم . ممنون از لطف حضورتان .
خیلی قشنگ نوشتن زهرا خانوم
کاملا حق با شماست زهرا جانم !
منم مثل شما لذت بردم خواهر جان
قربون شما برم افروزجانم !
یک روز چشمانت را به من قرض دادی
و آن روز
" من جز تصویر چشمان خودم چیزی را نمی دیدم"
کاش زودتر امانت می گرفتمشان...
...........
سلام
حس مشترک در عشق دردیست که تکرارش جنون شیرین می آورد جنون گرچه به ظاهر تلخ است اما یله بودن در ابراز جنون رشک برانگیز است
امانتی ها زنده نگه می داردانسان را
سلام .
درنگ من هم بر این سکانس بود برادر ! خیلی زیباست ... و البته بسیار تکان دهنده برای ما که آنقدر در روزمرگیهایمان و شایددر خودخواهی مان غرق شده ایم , که دیگری را نمی بینیم و آنگاه همیشه او را به نادیدن , متهم می کنیم !
جنون عشق و درد آن بسیار خواستنی ست ... چه بگویم دیگر که تکرار سخنان شما نباشد ؟!
ممنونم .
عشق قیمت دارد.

آن را به کسی که لایقش هست با احترام هدیه بده نه با اصرار....
این قسمتش و از همه بیشتر دوست دارم
با احترام دوستتان داریم
قربون شما ! منم شما رو دوست دارم , و حرفاتون رو دربست دوست داریم !
"سرمایه ی هر آدم اندازه ی تمام حرفهایی است که برای نگفتن دارد ..."
نظرت درباره این حرف چیه ؟!
خیلی قبول دارم این حرفو سایه جانم . یه حرفایی هست که هیچوقت نباید گفته بشه . یه عشقهایی هست که باید برای همیشه توی دل پنهان بشه ! یه نگاههایی هست که باید بسته بشه , تا به قول بانوی آبان عزیز , چشمهای دل باز بشه ,
ابراز عشق خوبه , اما یه وقتایی هیچ چیز به اندازه سکوت ارزشمند نیست , و کاش ما دریابیم زمان این دو را و درهمشان نکنیم !
اما سخت است سایه ! سخت است ....
زیباست بانو دلنوشته های زهرایتان
نگاهت زیباست مهربانم . خوش آمدی عزیز .
سلام خواهرم
خرده تقصیر هاراباید به بزرگی عشق بخشید خمیر مایه ی عشق مهر است گذشت چیزی ازعشق کم نمیکنه همونطوریکه آ باکلاه و بی کلاهش کلی باارزشه...
سلام برادر .
خمیر مایه ی عشق مهر است و خرده تقصیرها را باید به بزرگی عشق بخشید ...
همیشه این حرف برادر بزرگتر مهربانم را به گوش جان تکرار خواهم کرد تا عمق معنایش را دریابم . ممنونم از شما .
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم
چه کسی خواست که من و تو ما نشویم....
تنِ شمعی من بی شعله ات چه معنا دارد ؟
بگو به آفتاب که معنای قشنگ چشم های ما به دوخته شدن به تو ، آفتاب بودن توست نه آفتابگردانی ما....
که بی تو ما مغموم ترین نگاه باغ هستیم ....
چه کسی خواست من و تو سهم هم نشویم....
تو که فروزان ترین برهانی در همه ی باورهای من برای همه ی بودنم.....
نکند تو تکرار زلیخا باشی و یوسفی دگربار دلیل انگشت های بریده شده بجای نارنج !... بگو کدامین تمنا را به جان زیبا رویان مصر ریختی که چاقوها را ناخودآگاه و مبهوت بر انگشت کشیدند و هیچ نفهمیدند ....
نمیدانم این یوسف چشمش به کجا غرق حیرت است که برق هیچ شوخ چشمی و چاقویی یارای تلنگری بر خیرگی اش نیست....
آنان مبهوت جمال بودند و یوسف غرق در بیکرانگی جلال و شگفتی یک گستره ی عظیم و با شکوه بی انتها....
آنکه در دوست داشتن دیده ی دل میگشاید ، کدامین تمنای چشمی و کدامین طنازی دلبری را یارای آنست که به جنون بخواندش ، به سرگشتگی ، به شیدایی ، که دیگر او ، او نیست ، که او ، اویی دگر است... او حاصل مسخی زیبا و شگفت و شگرف است و تولد شده در حال و هوا و احساسی که از جنس تمناهای این دنیایی نیست....
و عاقبت زلیخا پس از سالها رنج و منت و محنت ، دچار نگاهی شد ، سخت بیقرار ، سخت عاشق ، سخت فراتر و زیباتر از چشم های یوسف ، و همچون شبنمی که با تلنگری از اولین پرتوهای زرین آفتاب محو جمال طلوع خورشید میشود ، همه ی یوسف از خاطرش بخار شد ، محو شد و گویی تازه فهمیده بود که جرقه ی نگاه یوسف در برابر انفجار عظیم خورشید نگاهِ دوست چه بی نهایت کوچکی است در برابر یک بی نهایت بزرگ......
سلام آبجی سهبا ....
گاهی نوشته هایی هستند که از دل بر می آیند و دلها را با خود میبرند به سرزمین هایی بعید آنجا که دل جوانه میزند و واژه ها میشکفد....
سکانس های بانو زهرا آنقدر جذاب و گیرا و شیوا بودند که نا خودآگاه نوشتنم آمد... سپاس ویژه دارم از ایشان و همچنین از شما بابت زحمت نگارش و درج این مطلب زیبا ، امید که مانا و سرفراز و پایدار باشید.
سلام برادرم . روزتان روشن به آفتاب عشق ...
حرفی برای گفتن به شما ندارم , که زبانم بسته می شود در برابر اینهمه زیبایی نگاهتان .
ممنونم از نظر زیبا و ارزشمندتان برادرم .
چه زیبا
ممنونم . خوش آمدی .
سلام نرجس مهربانم
سکانس سوم را دوست تر داشتم اگر چه هر سه قطعه قابل تحسین هستند اما معصومیتی هست در سکانس سوم که مسحور کننده است
باید دست مریزاد گفت به این قلم و البته هنر نویسندگی زهرا خانم
سلام عزیز دل . من هم مثل شما از سکانس سوم خیلی خوشم اومد .
یه حس قشنگی توشه که کاش در مورد همه عشقها و زندگی ها صدق کنه .
ممنونم گل نیلوفرم .
امان از عاشقی...
فدای دل مهربون و عاشقت منیژه جانم !
وقتی تونیستی
تمام زندگی ام در بی وزنی مطلق به سر می برد
و
گویی میان آسمان وزمین معلقم
پس انتظار نداشته باش
اشعار موزون برایت بسرایم
دست خودم نیست
نمی توانم
.............
سلام آخر.یک دنیا سپاس بابت همه ی نگاه های زیبا ودلگرم کننده.
امید که این لطف شما قدم آغازینی باشد برای تصمیمی بزرگ.تصمیم چاپ کتابچه ی نوشته هایم در روزی که خیلی دور ودیر نیست.
بابت همه ی پرحرفی هایم در این سرا مرا بببخشید.
از این تاریخ به بعد دیگر نامی از من در میان نام های خودتان نخواهید یافت.
نمی آیم ونمی نویسم تا قلمم موجب آزار وسوء تفاهم برای برخی نشود.
باشد که آرام باشند.
یاعلی.
این سلام آخر دیگه چه صیغه ایه ؟ برم یقه احسان خواجه امیری رو بگیرم خواهری ؟ همینطوری میخواستی بیای گاهی دلنوشته هات رو توی دفتر خاطرات من بنویسی و منو خوشحال کنی ؟!
طفلی من !
باشه , حالا چون قول چاپ کتاب دادی , یه جورایی سعی میکنم باهاش کنار بیام , ولی خواهری این رسمش نیست !
در هر حال , امید که برسی به همه خواسته ها و آرزوهای قشنگ دل مهربون و چشمان زیبابینت عزیز . خواسته شما , خواسته منه . امید که موفق باشی خواهرم .
سلام


حال شما؟
من باز بعد یک قرن پیدام شد
اونشب همچین یهویی رفتم که تایید کامنت های بلاگ خودمم موند نشد بپرسم اون جمله ای که در جواب کامنتم نوشتید معنیش چیه
ای س.... بزنی بلاگ اسکای
یعنی چی اونوقت ؟؟
بعدش اینکه اینجا چقدر فرق کرده
میگم اون جزیره رو اسمشو بذاریم جزیره ی سهبا یا نرگس چطوره
بعدش اینکه چرا بلاگ خانوم زین الدین باز نمیشه یعنی میگه در سیستم بلاگ اسکای نیست؟
همین دیگه
بیست سوالی بود
سلام علیکم . خوش اومدی نازدونه خانوم . گرفتاریه دیگه ! موندم بعدترها رئیس جمهور که شدی چجوری بهمون سر میزنی خانوم گل ؟


بعد اون جمله یه جور نفرین به زبون شیرین نهاوندی بود . اکه سنونی بزنه وت بلاگ اسکای ! ( یعنی یه جورایی همون الهی به زمین گرم بخوری خودمون !)
جزیره سهبا ؟! نمیدونم ! تا حالا فکر میکردم سهبا فقط یه ستاره داره , حالا یعنی یه جزیره هم دارم ؟! چه خوب !
خانم زین الدین زدند وبلاگشون رو با کمال بیرحمی حذف کردند ! همین !
دیگه چی ؟