همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هرداغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفانزا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد , وای دل ...
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
نمی دانم این چه محکمه ایست در من که تمام نمی شود . سالهاست می روم و می آیم و هنوز حکمی صادر نشده برایم . گاه بازداشت می شوم اما نه تبرئه می شوم , نه محکوم ! هی می روم و می آیم ... آنقدر راه دادگاه درون را رفته ام و برگشته ام که ....
عادتم شده , مساله هر روزم شده , اینکه بنشینم رو در روی خود , چشم بدوزم در چشم خود و انگشت اشاره ام را تکان بدهم رو به سوی خودم که : هی تو ... حواست هست ؟ می دانی چه می کنی ؟ می دانی چه می خواهی ؟ می دانی به کجا می روی ؟ دستت را .... پایت را ... چشمت را ... ذهنت را .... قلبت را .... قلمت را .... دلت را .... دلت را .....!؟
و آنقدر سئوال پیچش می کنم که سرگیجه می گیرد و گیج می زند و آشوب درونش به برون می آید و فریاد میزند : بس است دیگر ! خسته ام کردی ... دیوانه ام کردی ... رهایم کن ! رهایم کن ....
آنوقت است که من زنگ اتمام جلسه را می زنم و می گذارم خودم با خودش خلوت کند کمی و موقعیت خودش را بسنجد و حرفهایم را تحلیل کند و تکلیفش را کمی با خودش روشن کند ...
اما نمی دانم چرا تمام نمی شود این سئوالات هر روزه ؟ این سئوالات درون , این معماهای لاینحل , این آشوب ها , این تلنگرها , این سرگردانی ها , این ....
بس می کنم باز و مثل همیشه به سکوت پناه می برم و به توکل همیشگی ام تا شاید در خلوت خودم و خدا بیابم راز این کشمکش های همیشگی را .... که اگر دستم را , دست دلم را , رها کند باید بگویم : وای بر من ... وای بر دل ...
پی نوشت :
سخنان دیروز دکتر دینانی , بسیار تکان دهنده بود , وقتی از غزل زیبای حافظ می گفت :
سحرگه رهروی در سرزمینی _____ همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف _____ که در شیشه بر آرد اربعینی
درونها تیره شد باشد که از غیب _____ چراغی برکند خلوت نشینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار _____ که باشد صد بتش در آستینی
مروت گر چه نامی بی نشان است _____ نیازی عرضه کن بر نازنینی
گر انگشت سلیمانی نباشد _____ چه خاصیت دهد نقش نگینی
نمیبینم نشاط عیش در کس _____ نه درمان دلی نه درد دینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن _____ اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
اگر چه رسم خوبان تند خوئیست _____ چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم _____ مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس و خلوت _____ نه دانشمند را علم الیقینی
پی موسیقی نوشت :
آهنگ وبلاگ , از آلبوم جدید استاد شهرام ناظریست به نام امیرکبیر , قطعه ای به نام تنهایی ! دو روز است دیوانه ام کرده با خودش ! جنون مسریست ! مراقب باشید .
مطمئنم رأی اکثریت ، زیبایی نوای خانه اتان را تایید خواهد کرد
اول شدم
چی بگم هستی جان ؟ کلا من این تیپ موزیک ها رو دوست دارم خب !
امیدوارم شما هم خوشت بیاد از این نوا !
مبارکه !
تورا به جای همه کسانی که نمی شناخته ام،
دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام
دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم وبرفی که آب می شود
وبرای خاطر ،نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن
دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم
دوست می دارم
و من تو را به خاطر خودت , به خاطر همانچه هستی و به خاطر آنکه نمی خواهی هیچکسی باشی الا خودت , دوستت دارم ....
دوستت دارم چون معنای حقیقی دوست هستی , حتی اگر قدر بودنت را ندانند !
ممنونم خواهرم .
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته ی سودا نهاد
چه بگویم؟از این نوای دلنشین وکمی سوزناک.از شعر حافظ
یا شعر رهی معیری؟
چه بگویم که دلم می خواهد فقط گوش کنم.
دلم نه اقیانوس است ونه دریا.
اما به اندازه جوی کوچکی که وسعت دارد.
همین جوی امشب طوفانی است.طوفانی که خانمان برانداز است.یکی ازعزیزترین هایم ناخوش است.یک درد قدیمی دوباره عود کرد.
لعنت به دستان بسته ی من...
حال دلم که از او هم ناخوش تر است...
دعایم کن خواهر.
بغضی گرفته ،راه گلو
بغضی گرفته راه گلو , کاش بشکند ....
مگر زمانی هم بوده که دل تو را طوفانی نیافته باشم خواهرم ؟ مگر دل تو لحظه ای از تاب و تب خلاصی داشته که من به غیر این عادت کرده باشم ؟ باور کن یادم نمی آید ! هرچند تو در بدترین شرایط هم با یاد او , لبت را خندان کرده باشی و صدایت را سرشار از لطف ! اما مگر می توانی بغض گلو و التهاب دلت را از من پنهان کنی خواهر ؟
هر چند من عادت ندارم به روی کسی بیاورم حال و روزش را ! اما ....
چه بگویم ؟
سلام
آهنگ زیباست گرچه زیاد میانه ای ندارم با استاد و کارهایش
این همه سوال گاهی گم می کند انسان را در خود - سرگیجه شاید عمق کمیست برای بیان آشفتگی میان جواب های نگرفته ...
سلام عزیز . این آهنگ یک نوای بی کلام است به نام تنهایی که اسیرم کرده با خودش . بگذارید برایتان بگویم : سر شب نشسته بودم و آهنگ وب از سیستمم پخش می شد . نیایشم آمد کنارم و گفت مامان , آهنگ قشنگیه ولی آدم رو یاد تنهایی میندازه ! وقتی که تو خونه تنهایی و دلت میخواد کسی پیشت باشه ! و من شگفت زده به نیایش نگاه کردم و ....
یعنی حس این آهنگ اینقدر قویست که دخترک شش ساله من هم بفهمد ؟ یعنی دختری در سن نیایش هم با مفهوم تنهایی در این اندازه آشناست ؟ یعنی ...... بغض غریب مرا در آن لحظه درک می کنی عزیز ؟
سلام بانو...
این غزل را با صدای استاد که می شنوم چنگ می خورد بر دل ام. یقین شنیده اید...
سلام بزرگوار .
این تصنیف را با صدای سراج شنیده ام . اما اگر هم با صدای استاد شنیده باشم , الان در خاطرم نیست . لطف می کنید بفرمایید مربوط به کدام آلبوم استاد است ؟!
با این نوای زیبا و گران قیمت * کلام تعطیل است بانو !!!
بگذار در نهایت آرامش ، شیداوش را سجده کنیم !
* لطفا قیمت کاست ها را اعلام کنید
بالاخره شنیدید این نوا را ؟ آرامش ؟ پس چرا من اینقدر بی تاب و بی قرارم ؟!
راستش این آلبوم , جزئی از سبد خرید کالایم بود ! قیمت جزئش را به خاطر نسپرده ام برادر ! میل دارید کل آنرا برایتان ارسال نمایم ؟!
سلام بانو
آری جنون مسریست تا عمق شیر در زنجیر و رگ انسان
قرار نیست محکمه پایان یابد که داروی غم ،جام شوکران آفتاب عالم گیراست در گوش کر آسمان
عادتمان انگشت ایستاده باد است کنج گوشهای پرده اتاق که نمی گذارد دیوار آفتاب را بچشد آه بگذار جنون بیاید بیاید بیاید تا شانه بهار
می گویند در همان دیوار است
وترش همان شیرین
می ویند سنجاقک همان مگس است
و ضربه همان نوازش
بگذار هرچه می خواهند بگویند
شنونده باید عاقل باشد
بگذار هر چه می خواهند بگویند :
عادت را عشق !
عقده را درد !
سکوت را بی تفاوتی !
مهر را بی رحمی !
عشق را ذلت !
.....
اصلا بگذار هر چه می خواهند بگویند . مرا که با جنون خود دلخوشم چه باک اگر شوریده ترم خوانند ؟!
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل ....
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفانزا بود دریای دل ...
درد دلتان , طوفانیم کرد برادر . سلامم را با آرزوی سلامتی ام برای خود بپذیرید ... چقدر حضورتان را سپاسگزارم برادر . ممنونم .
داره درد میکشه.
صدای ناله اش میاد.عصری بردنش بیمارستان،
نشد براش مسکن تزریق کنند.
شاید دوباره مجبور بشه فردا جراحی کنه.
مگه چند سالشه که اینقدر ...
وای نه خدا.
ناشکری نمی کنم همین که سایه اش بالا سرمه شکر.
ولی حق بده که الان گونه هام خیس باشه ،
الان حس کنم دنیا داره به آخر میرسه.
وای .امان از دل زینب.خانم جان تو چی کشیدی وقتی دیدی مادرت چطور دست به پهلو راه می ره ونمازشو نشسته می خونه.
یا من اسمه دوا وذکره شفا
اشف کل مریض
اینقدر بی تابم نکن دختر ! اینقدر بی قرارم نکن وقتی به قول خودت دستانم کوتاه است و ناتوان ! وقتی نیستم آنقدر که حتی بتوانی درست با من حرف بزنی ! که درد دلهایت را بشنوم , که غصه هایت را با تو شریک بشوم ! غصه ؟ درد ؟ راستی , مگر تو درد هم داری ؟ مگر تو می دانی غصه چیست ؟
قرار بود بزرگترین درد تو نداشتن لپ تاپ باشد و بزرگترین غصه ات نشستن بر سر کلاس کارشناسی ارشد ! قرار بود تو از جنس آدمیان نباشی که با دردها آشنایند و دلشان پر از غصه و غم است ! قرار بود .... من هم که ...راستی , به نظرت من می دانم درد چیست و غصه کدام است ؟ ....
نه خواهرم , بگذار دردهای ما در کتاب دلمان محفوظ باشد , آنقدر که دیگران گمان کنند شادترین و بی دغدغه ترینهای این هستی ماییم که غصه هایمان در حد فراز و نشیب های همین فضای مجاز است و حواشی همیشگی اش ... بگذار دردت را , دردم را , فقط خدا داند وبس ...
دعایت می کنم خواهرم . دعایت می کنم تو را و عزیزت را به حق همین لحظه های غریبی که بر دلم می گذرد , خدا خودش خواهد شنید بی تابی تو را , مرا , و آن دیگرانی را که به او نزدیکند ...
..و دکتر دینانی پیش از این نیز در باره این سروده حافظ سخن گفته بودند که : هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد ....اری ای عزیز : ..این معما شرح و بیان ندارد ..
...به دقت سخنان دیروز ایشان را درباب مسئولیت انسان بودن و انسان سازبودن غزل حافظ گوش دادم و تبیین مطلع ان غزل ..و حالا می خواهم بگویم دقیقا به همان دلیل و از همان راه که سخنان ایشان برای شما تکان دهنده بود پرواز ان عارف عاشق که تجسم عینی حافظ و حافظ ناطق در کنار ما بودند برای من تکان دهنده است و گردباد رستاخیز فراز یافتن ایشان از عالم خاکی به ملکوت هنوز در جانم فروننشسته است و ان تکانه ها در این چند ماه تجربه هر روز من شده است به نحوی که ان سخنان که برای شما انچنان تکان دهنده بود در برابر ان تکانه ها ،هیچ نبود و عین ارامش بود!!!!
سلام .
عمق غمتان را بیان کردید , هر چند تا گرفتار دردی نشویم , شنیدنش درکی آنچنان که باید را برایمان مهیا نمیکند , اما ...
زبانم قاصر است از همدردی .... شرمنده ام استاد عزیز ....
خدایشان غریق رحمت کند ...
این آلبوم دیوانه کننده س-
موافقم عاطفه جانم ...
کاش همه مان دادگاهی داشتیم برای به دادخود رسیدن
خدا زان خرقه بیزار است صد بار که باشد صد بتش در آستینی ...
ماهم اینجا محرومیم از شنیدن آهنگ وبتان
فدای شما میشم دربست . کل سی دی ام متعلق به شما عزیز دل .
چه صدای ساز قشنگی...چه آواز زیبایی....رفتیم بالا...آن بالاها...
ای جااانم ! خواهری دست ما رو هم میکیری?
با سلام
بسیار زیبا بود
هر یک از غزلهایی که نوشتید من رو برد در حال و هوای آوازهای شجریانها (به ترتیب پسر و پدر)
تعریفی هم که از این قطعه کردید من رو داره تحریک میکنه که برم این اثر رو بخرم، با اینکه هنوز همین قطعه ی "تنهایی" رو هم گوش ندادم. (آخه وقتی داشتم نگاشته شما رو میخوندم صبح زود بود و من مشغول گوش دادن پیش درآمد "چهارگاه" و قطعه "چکاد" از مرحوم مشکاتیان بودم، مجموعه ی "دستان")
بازهم ممنون از این نگاشته و سؤالهای مفیدتون
یاحق
سلام دوست خوبم .
راستش اینقدر غرق در نوای تنهایی شده ام , که بیش از دو آواز و تصنیف دیگرش را نشنیده ام . اما مطمئنا پشیمان نخواهید شد ! هرچند اذعان می کنم به پای آلبوم دستان نمی رسد !
ممنون از لطفتان .
نمی دانم این چه محکمه ایست در من که تمام نمی شود . سالهاست می روم و می آیم و هنوز حکمی صادر نشده برایم . گاه بازداشت می شوم اما نه تبرئه می شوم , نه محکوم ! هی می روم و می آیم ... آنقدر راه دادگاه درون را رفته ام و برگشته ام که ....
حرف دل منو زدی
سلام نرجس مهربون
سلام عزیز مهربون . چقدر دلها حرفهای شبیه هم دارند این روزا خانومی . خوشحالم زهراجان .
این پستت مثل همیشه من و غافلگیر کرد . این دغدغه ها و چه کنم ها چه هستی ها چه می شوی ها... و همینطور روی یک دایره راه رفتن ... باز خوش به حال تو که دادگاهی داری و درونی و توکلی . من که دیگه هیچ ندارم

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
و به قول آرام عزیز
هوس بارانی که نمی بارد و دوستت دارمهایی که نمی گوییم
مهم نیست بگذار مجنونم بیابند ... دردهایم همه درد دارند ...
ولی تو سرافرازی درین دادگاه درون نرجس جان
واسه این پست حرفها دارم نرجس جان ...
جنونت به این جا رسید عزیز بسی زیبا!...
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه ؟!...
سه نقطه هایم تمام نمی شوند...
یعنی من ذوق می کنم با این کامنتای تو سایه جان ! یعنی از اون روزهای نادر که داری باهام حرف میزنی , حتی با زبون سه نقطه ها .... یعنی ...
یعنی این که خیلی خیلی دوستت دارم عزیز مهربون من .
مرغی که اسیر درقفس بوده، منم ...
بالی به فراغ ِبال نگشوده ، منم ...
لرزیده به جان دوازده ماهِ تمام ...
یک سال به عمر ِخویش افزوده ، منم
استاد محمد قهرمان
دیروز با پدر تلفنی صحبت می کردم سایه جانم . برام غزل خوندن . دو سه تا از جدیدترین غزلهاشون رو . و این طرف تلفن اشکهای من بود که سرازیر بود ....
یعنی من درست نخوندم
نفهمیدمت؟
دوباره می خونم ده باره می خونم تا بفهمم ... آخه پیچوندی به خدا حرفت و !..
مگه میتونم حرفم رو واسه تو هم بپیچونم ؟ وقتی ننوشته , می خونی منو ؟
نه مهربون , درست خوندی ... درست درست درست ...
سلام سهبا جان خوبین خانم موسیقی به هر شکلی هست باید به دل بشینه و با آدم حرف بزنه مثل این موسیقی که شما گذاشتین تو وبتون قشنگه مرسی .
سلام یلداجان . خوش اومدی عزیز . به یادتم اینروزها .
خوشحالم که خوشت اومده ازش خانومی . مراقب خودتون باشین . بازم ممنونم از حضورت .
فعلا که دارم آوای تنهایی را می نوشیم به گوش جان بانو !!
فقط سیاره سبز بی نامی کنار بید و سکوت و هوا
همین...
عزییییز دلم ! احیانا صدای رود و چهچه بلبل و پرواز گنجشککان رو نمیشنوی ؟ نمی بینی سایه جانم ؟
خیلی خوبه این کشمکشا


یعنی انکه هنوز وجدان داریم
هنوز دلمون میخواد انسان باشیم و با انسانیت زندگی کنیم
قدر خودتو بدون نرجس جون...
راستی میدونی چه حس خوبی داره وقتی به اسم خودت صدات میکنیم ؟!
خب خدا رو شکر شادونه خانوم . خوشحالم که این حس خوب باهاته .
ممنونم از لطفت . کاشکی انسان باشیم نازنینم .
در هوش و دریات دختر معصوم شما که شکی نیست و من هم دچار بهت شدم
اما به حق موسیقی زیبایی دارد
با این که طولانی بود وب را نگاه داشتم تا آخر گوش دادم
نوید آلبوم خوبی را داد
احتمالا وسوسه ی خرید آلبوم روانه ی شهرکتاب خواهد کرد مرا
زنده باشید فرهیخته بانو
دوباره سلام .
اگر به سبک خواندن شهرام ناظری علاقه ای ندارید , نخریدش عزیز , همین دو سه تا آهنگ خاص را گوش کنید کافیست .
از نفرین بعدش می ترسم که می گویم ! باور کنید !
موسیقی دیوانه کننده ای گذاشتی
بی اختیار سر آدم تکان میخوره
چند سال پیش آلبوم رومی ناظری منو به مرز جنون برد یه خورده شباهت داره
قشنگ بود
ممنون
با خیلی از آلبوم های ناظری ارتباط دلی برقرار کردم , از جمله حیرانی و گل صدبرگ و ... اما هیچکدومش به پای یادگار دوست نمیرسه بزرگ عزیز . هنوز و همیشه دیوانه میشم از گوش کردنش !
سلام . خیر مقدم . امید که همیشه تندرست باشید و شادمان .
همیشه در دادگاه خودم با خودم بخاطر لجاجت خودم با خودم دچار سرگیجه میشم
با اینکه جواب تمام سوالاتم رو میدونم باز از خودم میپرسم و با اینکه جواب ها واسه خودم قانع کننده هستش باز باهاش لج بازی میکنم
چه آشوبی در دادگاه دل میافتد
امان از این لج و لجبازیها , امان از این آشوبهای مدام دل !
اینقدر چیزها از صبح دیدم که توهم زدم و فکر می کنم رفتم بهشت !!
به قول دخترم "صدای بال زدن پروانه ها را می شنوم ..."
همه لحظه هات بهشتی باشن سایه جانم . قربون تو و اون دختر خوشگلت .
سلام و عرض ادب
آنقدر محو شدم که دیدم دارم در واژه ها تلو تلو میزنم
آری باید جدی تر برخورد کنم دیر زمانی است ملایمت کارساز نیست افسارش از دست داده ام
-----------------------------------------------------------
نمی توانم این برخوردهای ساده را کاملا اتفاقی بدانم که معتقدم هیچ حادثه ای اتفاقی نیست و حکمتی دارد گاهی در نوشته های دوستانی که هیچ گاه همدیگر را ندیده و آشنایی ملموس و خاصی ندارد تشابه بسیار زیادی دیده می شود و این جدای از الهام گرفتن است گاه عزیزی چون شما شعری یا متنی می گذارد که با هر مخاطبی حرف جدایی دارد و گاه عکسی نمایش داده می شود که می شوراند و فریاد می زند و گاه موزیک
و بارها دیدم که اکثر دل نوشته ها یک حرف دارند گاه مسیر یکی است و گاه مقصد
در هر حال درود بر این حسن انتخاب شما
هیچکدام از این اتفاقها تصادفی نیستند نازنینم . بی شک حکمتی در نهان دارند که باید دید و شنید و عبرت گرفت !
من که شک ندارم در زنجیره نامرئی محبتهایی که ما بین دلهای ما برقرار است , و همین است که حرف دلهایمان را هم یکی می کند , آنقدر که من از زبان آن دیگری همان می شنوم , که دلم گواهی می دهد ! یا شما از این سرا آن آهنگی را می شنوید که شوریده ترتان کند , یا عکسی که انگار از دریچه نگاه شما ثبت شده !
دنیا سرشار است از این اتفاقات زیبا و پررمز و راز ...
ممنون نازنین دوست داشتنی ام . دلتنگتان می شوم این روزها .
این جنون به ما نیز سرایت کرد....
ای وای دل ! جنون قشنگیه متین جان . نگران نباش عزیز !