دیشب مادرم گفت :
تو از دیروز فرورفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها .
می خواهم الفبا را مرور کنم با تو :
می گویم : الف ...... می خوانم : آذر , آذردخت !
می گویم : ب .........می خوانم : بهترین , برترین !
می گویم : پ .........می خوانم : پاییز ...
می گویم : ت ........می خوانم : تو , توانا ...
می گویم : ث ........می خوانم : ثمره ای خوش !
می گویم : ج ........می خوانم : جهانی از تفکر!
می گویم : ح..........می خوانم : حواست هست به ثانیه ها ؟
می گویم : خ ........ می خوانم : خوبی!
می گویم : چ ....... می خوانم : چشمانت ...
می گویم : د ........می خوانم : دوست , دلنوشته , دانشجو !
می گویم : ر .........می خوانم : راحت روح.
می گویم : ز.........می خوانم : زیبا !
می گویم : س ......می خوانم : سپید , سبز , سکوت , سمیرا ....
و در همین حرف و در همین کلمه می مانم. می روم دنبال معنا , می خوانم : افسانه گوی شب , همنشین , دختر گندم گون ... و جلوی دیدگانم می نشینی مثل همیشه , با چشمانی خندان , با انرژی ای وصف ناشدنی , با مهربانی ای بی بدیل , پرشور , پرحرارت , عاشق ...
معجون غریبی هستی از سکوت و واژه , هرکدام به جای خود ! صبر و بی قراری , هر کدام در زمانی . بارها به حضور موثر و پر از شور و شوقت در جمعمان اندیشیده ام . به شیرین زبانی هایت . به لطف کلامت , به مهربانی و صبوری و گذشتت . به دوست داشتنهای خاص سمیرایی ات , به سرخی گونه هایت وقتی از عشقت می گویی ! به شرم دیدگانت , به عشقی که همیشه رنگ چشمانت را تلالوئی خاص می بخشد , به گرمی قلبی که زندگی را در کنار تو , ارزشمند می کند . دلم پر از مهر توست , اما دستانم از واژه ها خالیست . در توانم نیست وصفت , و این باعث می شود بیش از این نگویم , که سکوت را باز هم بیشتر می پسندم .
سمیرای من , سمیرای ما , شریک لحظه های شادی و غم این روزهایم , رهگذر هر لحظه خیالم , مهربانترین و با وفاترین دوست , در این روزهای زیبا و رنگارنگ آخرین پاییز , حضورت را به این دنیا تبریک می گویم , که باعث شدی هستی رنگ زیباتری بگیرد از عشق .
تبریک می گویم آمدنت را , به خودم , به احسانت , به خانواده و دوستانت , به خود نازنینت , و آرزوی همیشگی ام را تکرار می کنم برایت : سلامتی و شادابی جسم و جان , عشقی هماره در چشمان , گرمی و شور زندگی در کنار عزیزان , و موفقیت و پیروزی تو در همه آن ...
ناتوانی زبان و قلمم را ببخش سردبیر دوست داشتنی و خونگرم و مهربان ما .
تولدت n به توان بی نهایت بار مبارک. راستی نازنینم , امسال چند ساله می شوی عزیز قشنگ من ؟!
باز هم .....
سالی گذشت....
انگار که همین دیروز بود که زنی درد میکشید.....
انگار که همین دیروز بود که از وحشت به این دنیا آمدن نوزادی گریه میکرد.....
انگار که همین دیروز بود که اشک شوقی از گوشه گلبرگهای گلی غلطید که جوانه ایی ساقه اش را شکافت.....
اما امروز که از دیروز نمیدانم چند سال گذشته....
انگار که هیجوقت هیچ چشمی اینقدر دلواپس نبوده است....
دلواپس این همه پژمردگی در این همه پاییز....
دلواپس خط های عمیق دردهایی که بمراتب دردناک تر از درد زایمان، ردشان بر رخسار مادرها مانده است.....
سمیرا بانو....
امروز نوشتم تا سالروز شکفتنت را اینگونه تبریک گویم ... اما هزاران افسوس که گلهایی که برایت چیده ام پلاسیده اند و خط هایی که برایت نگاشته ام پژمرده اند....اما بی خیال...... تولدت بهانه ایی است برای لحظه هایی که طراوت را میهمان خیالم میکند....ظرافت و شکفتن را.....
تولدت مبارکباد ....
بی خیال همه دلواپسی ها می شوم روزهایی چنین زیبا که خداوند فرشتگانی چون سمیرای عزیزم را به ما هدیه می دهد و شمایانی که اینقدر زیبا به راز هستی اشاره می کنید ,
مهربانی وجودتان را نمی شود نادیده گرفت و شادمان نبود برادرم که رنگ هستی ما به حضور همین رنگدانه های مهربانی ست .
هزاران بار سپاس از وجودتان . هزاران بار شکرانه به جای می آورم خداوندگار را .
http://shahrammobin.blogsky.com/
به همشهری خوب شما حتما سر خواهیم زد برادرم . ممنونم .
در برابر باران مهر و محبت همه دوستان نادیده دل آشنایم چه میتوانم بگویم جز چشمانی که از شرمساری و شوق می بارند؟ ممنونم از همه تون ..بازم ممنونم از نرگس عزیز که بنای چنین نوشته قشنگی رو گذاشت و مسبب چنین ابراز لطفهای ارزشمندی شد و بعدهم همه دوستان خوبی که لطف کردن و تبریک گفتن...جناب سپهر عزیز و اون نوشته ارزشمندشون که هیچم گل پلاسیده نبود خیلی هم به گاه بود و دل نشین...و مهرداد عزیز و قریحه لطیفشان..پدرخوانده که همین که هستند برایمان غنیمت است در این سرزمین قحط الرجال...و منیژه همکلاسی و رفیق سالهای دور تاامروزم..و میکائیل و سپیده گلم...مریم و هستی جان..مامانگار و زهرای زین الدین و اون یکی زهرا..و کیارش و فریناز و سعیده و..اردک عزیز همه مان که کلامش قند مکرر است و کافه چی و ز و باران و مشتاق و سایه و حمید و افروز و الهام جانم و اگر کسی از قلم افتاده بر حافظه ضعیف من ببخشایید....امیدوارم لیاقت داشته باشم به جبران مهربی پایانتان...
ای جانم ! فدای تو بشم سمیراجانم . لازم نبود اسم همه رو ببری که خانوم گلم . ممنون مهربونیتم نازنین . هزار بار تولدت مبارک باشه .
غرق شده ام در سیل نظرات دوستان عزیز
ماشاء الله سمیرا خانوم چقدر طرفدار دارند ها ...
دیگه چه کادویی از این بهتر برای ایشان
کجاشو دیدی هنوز هستی جان ! باید ببینی توی واقعیت چقدر خواهان داره سمیرای ما ! یه سر بیا اینورا تا بگم برات !
یک فراخوان برای دوستان : بیایید هر روز ،زاده شویم و هر بامدادان برای حضور خود در نزد دادار مهربان و در سرای عشق و زندگی جشن بگیریم و هر روزو بلکه هر آن در شادباشی از سویدای جان نه تنها به همدیگر که به همه ی هستی پیشکش نماییم مگر نه این است که عالم ملکوت آدمی تجلی اندر تجلی است ..و مگر مولانا ان دانای اسرار از این راز پرده بر نمی دارد که :هر زمان نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندربقا .....
کاش بتوانیم استاد عزیز , کاش بتوانیم ....
ممنونم از شما . چه دلتنگتان بودم !
ببخشید تشکر از جناب دانیال فراموشم شد و همینجا بی نهایت از لطفشون ممنونم
ممنونم سمیراجانم .
تولد سمیرا بانو مبارک
ببخشید دیر اومدم ولی اومدم
هدیه تولد سمیرا بانو پیش من محفوظه
حضور شما اینقدر با مهر همراهه , که دیرش هم لطف خودش روداره . ممنونم آقا بزرگ مهربون .
قشنگ تر از اونی که فکرشو میکردم نوشتی
ممنون و قلم پایدار
لطف دارین شما همیشه به من و این قلم ناچیز !