سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

زمستانی در پاییز



1- هجدهم آبان ماه . یک روز برفی آفتابی قشنگ . از اون روزها که اگه به تقویم نگاه نکنی ، فکر میکنی وسط زمستونی . یادمه پارسال اولین برف قشنگ زمستونی ، روز بیست دی ماه مهمون طبیعت شهرمون شد . دیروز از اول صبح تا آخرهای شب که من بیدار بودم ، یک ریز برف می بارید . برف رو خیلی دوست دارم . اما این برف ، تداعی زمستانی ست در پاییز و من از دیروز دارم به همین دو واژه فکر می کنم . پاییزی زمستانی . یعنی اگه یک نفر مثل من ، توی پاییز عمرش ، شاهد زمستونش باشه ، چی میشه ؟ این خوبه یا بد ؟

 2- سال 76 دقیقا روز هفدهم آبان اولین روز کاری من رقم خورد . چهارده سال تمامه که من توی این اداره ، ساعات زیادی از عمرم رو گذراندم . در کنار همکاران زیادی که بودند ، رفتند ، همکاران جدیدی که آمدند ، هر کدام با دنیایی متفاوت از دیگری . هر کدام با نگرشی جدید . اینکه چقدر تاثیر گرفتم از محیط و چقدر تاثیر گذاشتم  یه دغدغه مهمه . اینکه چه چیزهایی رو یاد گرفتم که خوبه و باید و چه چیزهایی رو که نباید ، چه چیزهای خوبی رو فراموش کردم  ؟ توی یک جمله ، این چهارده سال زندگی توی محیط کاری برای من چه دستاوردی داشته و آیا عملکردم مثبت بوده یا منفی ؟ سئوال سختیه و صداقت میخواد و تعمق ...



3- دکور اتاقم رو تغییر دادم . حالا چشم انداز جدیدی از بیرون اتاق روبه روی منه . درختهای قشنگ باغچه با برفهایی که با هر تکان باد یا با گرمای آفتاب ، ریز ریز از روی شاخه ها پایین می افتند . درختهایی که هنوز در برابر پاییز مقاومت کرده و سبز باقی موندند ، اما به یکباره ، غافلگیر برف و سرمای زمستونی شدند . و این وسط یاکریم ها و گنجشکهایی که از سرما پناه میارن به پشت پنجره اتاق من و با پروازشون ، حواس من رو پرت خودشون می کنند . از طرفی نور خورشید که به درختها می تابه ، سایه روشنی ایجاد می کنه روی دیوار اتاق که مثل یک نقاشی زیبا و بدیع ، همیشه توجه منو به خودش جلب میکنه . نمیشه ساده و بی تفاوت گذشت از کنار این تصاویر زیبا . تنهایی چقدر خوبه وقتی باعث میشه تمام این زیباییهای کوچک رو ببینی و از اونها به یک زیبایی عظیم برسی . چقدر دوست دارم این تنهایی و سکوت رو .

4- چقدر خوبه  آدم توی زندگیش ، تکلیفش با خودش روشن باشه . بدونه کی هست ، کجا هست و از زندگی چی میخواد . وقتی ندونی چی میخوای ، وقتی با دلت و خودت رو راست نباشی و میون اعتقاداتت و روزمرگیهات نتونی پیوند محکمی برقرار کنی ، سرگردون میشی و نمیتونی راه درستی رو واسه زندگی انتخاب کنی . یه وقت به خودت میای و می بینی فرسنگها از اون چیزی که میخواستی و دوست داشتی فاصله گرفتی . با این زمان کمی که ما داریم واسه زندگی ، جبران همچین خطاهایی خیلی سخته . کاش حواسمون جمع باشه . این یکی دو روزه ، شنیدن حرفهای دو عزیز ، که در عین تشابه فراوان ، تفاوتهایی هم با همدیگه دارند ، برای منی که این وسط قرار گرفتم ، خیلی جالب و تامل برانگیزه ، که انگار تمام این بحثها نه برای اون دو نفر ، که برای من هست که داره اتفاق میفته . گاهی درسهای زندگی اینطوری به آدم داده میشه ، اگه حواست رو جمع کنی . کاشکی همیشه حواسم باشه به جزئیات زندگیم .

     5- اینم یک پیامک بود که دیروز برام رسید :

کاش پرده ها می فهمیدند تا زمانیکه پنجره باز است ، فرصت رقصیدن دارند .

و این یکی هم که خیلی زیباست :

صاحب قلبی بزرگ را دوست بدار تا برای ورود به قلبش ، مجبور نباشی "کوچک " شوی !

و باز این یکی که بسیار آموزنده ست :

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن . تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است که هر چه به هم نزدیکتر شوند , تیرش کشنده تر می شود !



     6- روزهای برفی ، یاد شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی می افتم و توصیفهای زیبایش :

برف می بارد
 برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
 دره ها دلتنگ
 راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها، دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
 رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟

" آری آری زندگی زیباست ، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست ..."

 

    7-  تا همینجاش هم زیاد حرف زدم . حرف اضافه ای نیست .......


پی نوشت :

همیشه از خوندن نوشته های سمیرای عزیزم لذت می برم . تفکرش , نگاهش و قلمش ستودنیه . اما یه زمانهایی که بار احساسی نوشته ش زیادتر میشه , دیگه رسما میخکوب نوشته های قشنگش میشم . نامه امروزش از اون دست نوشته هاست که باید بارها بخونیش . ممنونم خانوم سردبیر دوست داشتنی ما .

نظرات 54 + ارسال نظر
دانیال شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.danyal.ir

پاییز تمام شد خواهر ، لطفا به روز کنید

والا تا جایی که ما اطلاع داریم , پاییز در حوالی شما دیر می رسد ! سال گذشته آبانماه آمدیم و هنوز خبری از پاییز در خطه شمال نبود ! حالا شاید آذر ماه بیاییم شاید به برگریزان و رنگارنگی طبیعت شمال برسیم ! آنوقت چگونه ممکن است پاییز تمام شده باشد برادر ؟!
اما چون شمایید , چشم ! منتظر اتمام پاییز نخواهم شد برای به روز شدن !

سرزمین آفتاب شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ


ای سهبا باجی بدجنس

بدجنس چرا ؟ باز باید برم ببینم چه خبر بوده تو کامنتدونیم !

آهان حالا فهمیدم ! بالاخره شما تکلیفتون با خودتون روشنه یا نه ؟!

هستی نمونه دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://d.blogsky.com

چقدر این کامنتدونی تو شیرینه سهبا ....
باور کن بیشتر به عشق خوندن کامنت ها و پاسخهاش مجدد سر میزنم
و الا پست های شیرینت را ک سیو میکنم و روزی هزار بار میخوانم
راستی بالاخره برنده کی شد ؟

پست هام شیرین تره یا کامنتدونیم ؟! نکنه دلت رو بزنه شیرینیش ! هان هستی عزیز ؟

برنده ؟! نمیدونم ! شما بفرمایید .

دوستدار خاتون خوبی ها سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

من تنها از نگاه خود تفسیر کردم تصویری را که نگاهم محو تماشایش گشته بود و حتما همان است که شما می گویید چرا که شما خود از دیاری قریب احساس کرده اید رنگ و بویش را و من محو تماشای هنر دستتان واژگانی چند را بر خطوط این صفحه نگاشتم تا عرض ادبی کرده باشم

همیشه نگاههای متفاوت , اما عمیق و زیبا , دریچه های جدیدی از هستی بر روی چشمانت می گشایند , که ارزشمند است و قابل تعمق ...
و من چقدر خوشحال می شوم از شنیدن و خواندن این نظرات پربها . ممنونم نازنین از حضورت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد