زندگی ، دور تکراری غریبی ست . گاه بی آنکه بدانیم و بخواهیم ، چنان اسیر می شویم در این تسلسل ملال آور که گذر زمان برایمان زجری می شود تمام ناشدنی ، که نفس زندگی تحرک است و شادابی ، پویایی است و نشاط ، که ما آن موجیم که اگر در دریا باشیم ، زنده ایم و ره که به مرداب می بریم ، مفهوم زنده بودنمان را ، در رکود ثانیه های عمرمان از دست می دهیم .
انگار همین دیروز بود که برایم نوشتی :
زندگیت را با لبخندهایت نگاه کن ، نه اشکهایت . سالهای عمرت را با دوستانت بشمار ، نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت .
گفتی : تولد تکرار امیدواری خداوند است . یادآوری این تکرار بر تو مبارک ... و حالا ، تنها به فاصله چند روز ، من می خواهم این حرفها را برایت تکرار کنم ، اما نه با آن تلخی که در شعر تو نهفته بود :
در این دیار نازنین که یاسمن شکسته است ، شکفته باد نرگس جمال نور بار تو ،
مبارک ای عزیز جان ، تولد و بهار تو ...
راستش را بگویم این روزها که زمان برایت اینقدر سخت می گذرد ، مرا بارها به فکر انداخته که در حال گذران چه امتحان عظیمی هستی و من حتی اگر نتوانم به اندازه تو شرایطت را درک کنم ، حداقل می توانم دمی خود را جای تو بگذارم و غم عمیق چشمانت را دریابم . باور کن هر بار که نگاهم به تو و آن سکوت عمیق ، اما پرمعنایت می افتد ، غمی به قلبم چنگ می زند ... و اندیشه ای ذهنم را ، که چه میگذرد در قلب و ذهن تو ...
کاش اینقدر آرام و صبور نبودی عزیز دوست داشتنی ام . کاش این قدر صبور نبودی ...
گاه که حس می کنم از من رنجشی به دل داری و هر چه می خواهم از زبانت بیرون بکشم این رنجش را ، اما تو باز هم به آرامی می گویی ، چیزی نیست ... با خود می اندیشم که چقدر متانت و صبوری ارزشش را گم کرده این روزها . که خویشتنداری بهایش را آنچنان که باید دریافت نمی کند . باور کن گاهی تمامی آموزه های انسانی وجودم را زیر سئوال می برم در این زمانه . که می دانم دلخوریهای کوچک را اگر بر زبان نیاوری ، تبدیل می شوند به رنجی عظیم در دل و آرام آرام می شوند کوهی از مشکلات . کاش بتوانیم با زبان مهر با همدیگر سخن بگوییم ، اما بگوییم ... سکوت همیشه درمان خوبی نیست مهربان من .
برایم نوشتی :
هنگام وداع ،
آنگاه که در می یابی ، چشمانی در حال عبور است
که پاره ای از وجود تو را نیز ، با خود خواهد برد ....
خدایا از عشق امروزمان ، چندی برای فردا کنار بگذار
نگاهی ، یادی
تصویری ، خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم ...
و من به وضوح یادم هست عشق تو را ، التهاب تو را و در عین حال آرامش تو را ، که با همین سکوت و صبوری از روز اول برایم شناخته شدی و همین توجه مرا به تو جلب کرد . باور کن یادم هست تمام اشتیاق روزهای اولت را و ...
قبول کن ، چگونه می توانستم باور کنم وقتی با آن چشمان گریان برایم گفتی که به آخر خط رسیده اید ؟
نمی دانم بهت را در من دیدی یا نه ؟ هر چند تفاوتها را دیده ام و درک کرده ام ، اما باور همیشگی ام این بوده که عشق می تواند بر هر چه فاصله است ، پیروز شود ، که با عشق حتی تفاوتها هم انسان ساز می شوند ، می شوند دست آویزی برای کامل کردن من ، کامل کردن تو ، می شوند بهانه ای برای تعادل ... اما چرا و چگونه به جای رسیدن به این نقطه زیبای تعادل ، فاصله ها را چند برابر کرده ایم ؟ به نظرت پاسخی جز دامن زدن بر منیت ها می توان یافت ؟ یا .... ( یایش را خودت بگو !)
و من هنوز هم عشق را و حسرت را در چشمان همیشه مهربانت که این روزها بیشتر ابری اند و بارانی می بینم و شگفت زده می شوم از عزیزی که سالهاست همنفس و هم خانه تو بوده ، اگر این غم مبهم را ، این مهر و عشق عمیق را ، در آن دو زیبا نبیند ...
مثلا تولد نامه نوشتم ، اما اینقدر تلخ ؟ قرار بود شادی بخش بشود به ظاهر ...!
مگر می شود شاد نوشت وقتی می نویسی :
"سرگردان و خسته و دل شکسته ام و صدای شکستن دلم را با صدای خودم ، بارها شنیده ام..."
که من هم چون تو نگرانم ،نگران آینده ، نگران لحظه های بی بازگشت زندگی که به تلخی بر تو و همسر و آن نازنین دیگر می گذرد و می تواند که به شیرینی بگذرد ، اگر تنها فرصت دوباره ای به عشق قلبهایتان بدهید ، اگر دست بردارید از هر آنچه خاطرات تلخ گذشته است که من می دانم هر دوی شما توان این را دارید ، با آن دلهای بزرگی که از شما می شناسم .
می دانم که مدتهاست که مرا نمی خوانی ، کاش این بار را می توانستی این چند کلام را بخوانی تا دریابی ، من هم اگر سکوت می کنم ، دلیل بر بی تفاوتی ام نیست ، که زبانم یارای همراهی و همدردی ندارد با تو ، که نمی دانم چه بگویم و چگونه که تنها کمی و دمی آرامش باشم برایت .
تولدت را تبریک می گویم عزیز دوست داشتنی ام و امیدوارم این مهرگان و این زادروز ، فرصت زیبای دوباره ای بدهد به شما تا زندگی را آنگونه که شایسته قلبهای مهربان شماست بسازید .
گفتم : تو شیرین منی ، گفتی :تو فرهادی مگر ؟
گفتم : خرابت می شود ، گفتی : تو آبادی مگر ؟
گفتم : ندادی دل به من ، گفتی : تو جان دادی مگر ؟
گفتم : زکویت می روم ، گفتی : تو آزادی مگر ؟
گفتم : فراموشم مکن ، گفتی : تو در یادی مگر ؟
سایه خواب آرد تو را همچو سمر
چون برآید شمس انشق القمر
در فصول اربعه این سایه سار ،جماعت طواویس مخاطبین احساس بهار میکنند و این به برکت مهربانی روزبین مهربانی خواهر سهبا است !
کاش دلهایمان بهار باشد برادر .... مهربانی گاه پاسخگوی سختی های روزگار نیست , وقتی حتی شانه ات نمی تواند اندکی تسلای گریه های دوستت باشد !
چه روزگار بی رحمی داریم برادرم ...........
سلام. خوبی؟
وقتی خط به خط این نوشته ها را می خوانم،مست می شوم...
سلام حمید . چه عجب !
حالا چی باید بگم به شما ؟
این جهان طفیل نور خورشید است و این سرا ، منزل خود خورشید
و البته برای خفافیش هیچ عذابی صعبتر از مجاورت خورشید نباشد
ممنون بابت این همه احساس و آن همه مهربانی ،
متقابلا تقویم من ، روزشمار مهربانی اتان تا 20 دی خواهد بود !
خفافیش کدامند دیگه هستی جان ! خورشید دیگه کیه ؟ وای این حرفا رو واسه اینجا گفتی یعنی ؟
20 دی مگه چه خبره ؟ روز شمار تقویم یعنی چی ؟ من چم شده الان ؟ چرا اینقدر گیجم من ؟
آخ تو رو خدا ببخش منو ....
سلام ابجی
من اینها را می شناسم
چقدر تلخه قصه ...........
تلخه داداش , تلخه ... تلخه ... تلخه ........
روزگاری از کوه زندگی بالا می رفت
تا در اوج کلبه ای بسازد
نکند کلبه اش در خیال بماند !!
آهوی دشت بود
اکنون نشسته
اما در خیال من او هنوز آهوست
خواست جهان را دور بزند
نکند فرصت از کفش بگریزد !!!
نکند دور شده از آرزوهای محال
که هیچ محال نبود برایش !!!
اما هنوز هم شاید
عشق روی شانه هایش راه می رود ...
سلام سهبای عزیز
کاشکی که خیر برشر فائق آید ...
نگرانم ...
دعا کنید دوست خوبم ، دعا کنید که خیرها بر شرها فائق شوند همیشه .
سلام بانوی من ! دلتنگت بودم عجیب / و دلگیر وقتی حس میکنم هوای نوشته هات سنگینه ...
حال و هوای دلم هم سنگینه بارانم ... امروز خیلی دلتنگم ...
تولد دوستمون مبارک
هرچند انگار دل نگرانشی ! نگران نباش درست می شه ایشالا ...
خودت خوبی ؟کجایی؟!
سلام نازنین . ممنونم . هستم همینطرفها .....
سلام

همیشه زیبایی و متانت قلمتان ... قلبتان ... و ... قدمتان
در تلخترین نوشته ها و حالات
حرمتی داشته مثال زدنی
میدانم و نمیدانم
اینبار...
بگذریم
حالی برای نوشتن نیست
اما
قهرمانان یا شخصیتهای واقعی تراژدی این پست
این بار...
----------------------
یکی بیاد کمک کنه جمله هامو جمع و جور کنم
هر آدمی قصه خودش رو داره . هر پستی یه قهرمانی ... دنیا تا بوده همین بوده .
سلام .
شراب خواستم و عمرم
شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه
بهانه اش نشنیدن بود !!
میدونی خواهرم؟
شاید اشتباه آمده ام
شاید اشتباه میبینم
شاید اشتباه میخوانم و میگویم
اما هر چه هست را راست مینویسم
تلخی...غم...آسمان بارانی چشمها و ...
از ابتدا قرار بر دوام و حضور نداشته اند
اگر مانده اند
ما ماندگارشان کرده ایم
من... تو... او... دیگری
همه
هر کس
به هر آنچه که دلش رضایت میدهد میرسد نه به هر آنچه که دلش میخواهد
دلخواه ها گاه همیشه خوب نیستند
به قول شما
بلند بالاها معمولا دردسر سازند
!( چه ظرافت سنگینی در این اشاره بود...)
«کاش بتوانیم با زبان مهر با همدیگر سخن بگوییم »
آدمی در هر پله و جایگاهی که می ایستد مسیرش را خود رقم زده
بی دخالت ابر وباد و مه و خورشید و عمه و خاله
...
با خودمان صادق باشیم
عیوب خود را ببینیم
اصلا
خودم را میگویم
اگر امروز زبانم تلخ است و نگاهم تخریب شده
به یقین
گرد و غبار راهی خاکی است که طی کرده امش
به یقین اگر از سبزه زار می آمدم غباری چنین سنگی بر دامن کلامم نمینشست
و باز به یقین
این مسیری است که هر کس
خود!!!!
دانسته یا نادانسته
برای خویش برمیگزیند
خوشا مردی که مردانه عیوب خویش را ببیند و بپذیرد و بار قصور خویش بر گرده ی دیگران ننهد
ــــــــــــــــــــ
بر من ببخشایید
اگر
تلخی نوشته ام سیمای وبلاگتان را مکدر کرده و میکند
شاید وقت آن رسیده که اندکی همه را رها کنم که نفسی بکشند و بکشید
اگر نیایید ....
باهاتون حرف دارم . میام خونه خودتون !
چی تلخه؟ قصه عشق؟ هوم... تلخ تر قصه فراموش کردن عشقه... سلام سهبای نازنینم...
چی بگم زری من ؟
سلام سهبا جان
تک تک این کلمات رو میفههم. بدجوری دلم گرفته.
سلام عزیز . چرا عزیز ؟ دلت چرا گرفته ؟ امیدوارم آرامش زودی بهت برگرده .
چقدر زیبا نوشته اید بانو
از خواندنش لذت میبرم
و براشون دعا میکنم ...
سلام الهام جان . ممنونم از دعات .
یکی از قشنگ ترین نوشته هات بود و اولین نوشته ای که چندین بار خوندمش..خط به خط...دیگه واقعا باید بگم قششششششششششنگ می نویسی خواهر...اما بعد...
امیدوارم صبر و آرامش هدیه خدا باشد به تلخی این روزهایش..غم رفیق تلختر از غم خود آدمه..دل آدم رو رویش میکنه...با اینحال..تولدش مبارک تولد دختر مهر و ماه
سلام عزیز دلم . ممنونم از این تشویق قشششششنگت ! کلی ذوق کردم سمیرا !
اما بعد , دعا کن خواهری ! حق با توئه . غم رفیق خیلی سخته ...خیلی ....
بازم ممنون .
گاهی باید خدا وساطت کند میان دلهایی که روزی بهم گره خورده بودند و اکنون در آستانه ی فصل اند .....
گاهی خدا ، نا محسوس معجزه میکند، برای این عزیز و عشقش آرزوی معجزه ایی دارم از جانب خدا، از نوع نا محسوسش.... امید که بر دلشان اتفاق افتد .
چقدر دلم یک معجزه ی محسوس یا شایدم نامحسوس می خواهد داداش سپهر عزیز . دعا کنید که دعای شما ره به آسمان دارد ! ممنونم .
ای بابا همینطوری هی دلمون واستون تنگ می شه
چند روزه دلم لک زده واسه حرف زدن با شما و سمیه ! بخدا همه کارهام گره خورده به همدیگه ! کاش زودی بیاد فرصتش که واقعا دلم تنگ شده براتون .
مرسی نازنینم .
عاشق شعر تیکه ی آخرم
منم عاشق اینهمه احساس شما !
سلام خواهرم...
خدا خودش کمک کند..چه چیزاهای غریبی به یکدیگر می دهند و نامش را عشق و جدایی و...یا هر چیز دیگری که دلشان بخواهد می نامند...هر چیزی که دلمان بخواهد می نامیم.بدون آنکه حقیقت را در نظر بگیریم.
خدا خودش اهل مان کند..اهل زندگی ..اهل کار...اهل دل...
...اما تولد را نمی توان بی تبریک گذاشت...مبارک و خیر باشه این تولد.
شما هم دلگیریتون حقه....امیدوارم هرچه زودتر رفع بشه.
یا حق.
سلام .
کاش خداوند خودش اهلمان کند و اهلی خودش ! ممنون برادرم . دعای شما کارساز است . کاش فراموشمان نکنید .
سهبای عزیز
دیدن لوگوی وب تو منو آرام میکنه
فقط تونستم بیام این چند کلمه رو بنویسم
متن رو وقت نداشتم بخوانم فقط میگم مبارکه
به امید برگشت سریعم
دیدن اسم شما هم همین حس رو برای من القا میکنه . ممنونم از اینکه اومدین .
سلام بر بانوی صبر
اول در پاسخ به کامنت پست گذشتتان عرض کنم که من به واسطه آشنایی یکی از دوستانم با استاد عزیز همیشه قهرمان با شعرها و غزل های ناب ایشان آشنا شده ام و از آن تاریخ هر روز از وجود ایشان مشعوف میشوم
دوم
چرا اینهمه تلخ ؟! از شما که اینهمه آیه سرور و شادی هستید چرا
به قول خودتان این یک تولد نامه است ، اما تولد نامه مگر بوی نا امیدی می دهد
من آن دوست مهربان و فرهیختتان را نمیشناسم ! اما یقین دارم که آن هم خدایی دارد .. خدایی که صدای شکستن دل تنها را میشنود
و شما را سبب آرامش دوستتان قرار میدهد ...
گاهی باید در میان همهمه ها تنها صدای سکوت را شنید
آن کسی باش که خود ، خواهی
نه آنی که خودخواهی
در پناه ایزدی
سلام
یعنی شما همیشه استاد رو می بینین ؟ خوش به حالتون !
و بعد بابت تلخی این نوشته عذر میخوام ! کاملا غیر ارادی بود و دلیلی ماورائی داشت ! کاش نبود این تلخی !
دعا کنید دوست خوب . و آن نکته زیبای آخر :آن کسی باش که خود , خواهی ...
بسیار زیباست . ممنونم .
سلام خوبییی خواهر ؟؟؟ از ما ناراحتیییی بهم ی زنگ بزن نگرانتونیمممم
سلام . چشم آرمین . در اولین فرصت . ناراحت چرا آخه ؟
https://lh5.googleusercontent.com/-N9YYPXfGp8s/TonIyxwcGgI/AAAAAAAACeI/LaTclDlBUXQ/IMG_4487%252520%252528212%252529.jpg
فعلن اینو داشته باشید آبجی نرگس جونم تا برم بخونم و بیام
فدای آبجی گلم برم با این عکسهای قشنگی که برام میفرسته ! ممنونم عزیز دل .
گاهی با لبخند ..
گاهی با اخم
گاهی خسته
گاهی پر شور
گاهی غمگین
گاهی خوشحال
گاهی کم حوصله
گاهی گریان
گاهی شیطوون
گاهی ....
هر روز تو را میبینم قبل آنکه کسی تورا ببیند ....
هر روز وعده های بسیار مهمان خانه تو ام...
همین جا .. هم آنجا ....
من سکوت را میبنیم
.....
مرسی که به خانه من آمدی .... حتی به شنیدن نوای ساز دل ....
شرمنده می فرمایید قربان ! قدمهای زلزله آور من به خانه شما ، چندان خوش یمن نباید باشد احتمالا ! همانطور که پذیراییم از شما در اتاق خودم !


راستی ، فکر می کنم حدیث جیغ و فریاد من برای جنابعالی ، از رنگهای مختلف گذشته باشد و فراتر از ماورای بنفش و مادون قرمز گرفتار شده باشید در طوفانهای خشم من ! اینگونه نیست میکائیل عزیز ؟؟؟؟
فقط اومدم بگم هنوز نرفتم خونه
سرکارم
جددن ؟؟؟ من جای یلدابانو بودم حتما شما رو طلاق می دادم آقا بزرگ !
این چه اوضاعیه واسه خودتون ساختین برادر عزیز ؟!

با همه اینها خسته نباشین . ممنون که توی این اوضاع هم سرمی زنین به من !
سلام. این نوشته شما از اون مواردی بود که ضمن قشنگیش ولی من ازش سر در نیاوردم لذا چند دفعه هم امدم ولی چیزی نتونستم بنویسم... البته طبیعیه .. بالاخره مورد خاص خودشو داره... ظاهرا میخواین کسی رو از نگرانی و .. در بیارین .. بگذرم...این روزا کمی کارم بیشتر شده ... فراقتی پیدا بشه بیشتر میام.... همیشه سرزنده و سرافراز باشید.. ضمنا از هدیه قشنگتون.. گل های رز..ممنونم...دستتون درد نکنه .. چقدر شما خوبید...
سلام .
مخاطب این پست مشخص نیست جز اینکه یکی از دوستان حقیقی بنده است ، اما فکر نمیکنم کلماتش خیلی سرآلود باشند دوست عزیز !
گرفتاریهای من هم چون شما این روزها زیادتر شده ! امیدوارم سلامت و پایدار باشید .
قابلی نداشت برادر !
خدا کنه بخونه-
الهی زندگیش اسمون بگیره-
شاید روزها بعد ....
خدا کنه آسمون زندگیش ، آبی بشه و مسقف ...
مرسی عاطفه جانم .
یک عالمه گل تقدیم به شما ! :)
قربون شما . خودت یه سبد گلی عزیز دل ! فدای شما بشم من .
به خودم گفتم، کلمه مقدسه .زیاد بکار نگیر.گاهی که دلم از بی حرفی ترک بر می داره ،زیر لب با خودم می گویم که سیل بنیان کن حرف های خاموش شده،هستی ام را تهدید خواهد کرد و می روم که در سکوت دفن شوم.
سلام ویس عزیزم . شنیدن این حرف از یکی مثل شما خیلی سخته ! کاش سکوت نباشد برای چون شمایی . حیف از ترسیم لحظه های نابی که در سکوت ، دفن شوند ....
باشید همیشه ...
دیروز این نوشته ها چقدر برام مبهم بود اما حالا با تمام وجود سطربه سطرشو درک می کنم ...چه خوبه بودن تو در کنارش در لحظات سخت ممنون که به همیشه معنای رفاقتو کامل می کنی ..
یکی از عمیق ترین نگاههای اطراف من ، متعلق به توست عزیز دل ....
به تو سلام میکنم تا مرا به دنج ترین گوشه هستی ببری
آنجا که دیگر از هزار تو های پیچ در پیچ خبری نیست
آنجا که باطن در چشمان دخترکان عاطفه ای میگیرد ...
خواهر جان ... سلام
سلام برادرم . صبحتان بخیر . خوبم و به آرامی نفس می کشم ... تا باشند امثال شما و ... و .... ، تلخی ها را می شود کمرنگ کرد در پناه مهربانی ها .......
ممنونم از شما .
اگر به حکایت الطاف خوش الحان جیغ های شما به پردازیم
بحث از فرو سرخ و ماورا بنفش فراتر است .. به امواج رادیویی و پهنای باند های مختلف میرسد .... بستگی به نوع سوال و کنایه دارد
که بنده با توجه به میزان بخیه های در نواحی گیجگاهی و پس سر عرض مینمایم که شدت ضربه از پانچ گرفته تا یه خودکار بینوا متغیر است
آنچه را ما به چشم میبینیم ...
دیگران در آینه به نظاره اند ...
دقت کردین درمانگاه سر محل چند وقتی هست شما رو نمی بینه و دلتنگتون شده ؟ فکر کنم جیغ لازم شدین دوباره !
انتخاب با شما : پانچ باشه این بار یا منگنه ؟ شایدم لیوان سبز روی میزم گزینه مناسب تری باشه براتون ، اینطور نیست قربان ؟!
به قول داداش مهدی ، مشکل از شماست وگرنه بنده را نیازی به خرج کردن فریاد نازنین نخواهد بود !
الحق و دست مریزاد به داداش مهدی .... که سخن زیبا روا فرموده اند
به قول یک خواننده در پیتی : ایراد از ظبط و بلندگو است (نگارنده)
هنگامه ای که در جوامع جوایغ (جمع جیغ ها) باشید !!! کار از درمانگاه گذشته .. چون گذشتگان روایت می فرمایند که چنان از شنیدن جوایغ
قالب تهی کرده اند .. که انگار هیچ گاه از مادر زاده نشده اند .....
به قول معروف :
انا لله و انا الیه راجعون ! خداوند جمیع درگذشتگان را غریق رحمت خود فرماید انشاالله !
سلام نرگسی صبح روز پاییزیت بخیر!
چقدر غم داشت این پست برای همین دیر آمدم این را به حساب بی ادبی ام نگذار
یا حق
سلام مریم جانم . شما هر وقت بیاین این خونه عطر گل مریم می گیره . ممنونم عزیز .
من باب دستور فرمائید مجلس ترحیمی به صرف شام و شیرینی در محل اتاق (بوووووووووق) برگزار شود ... مجلس زنانه هم نداریم ..
جا داره یادی از گذشتگان این محفل هم بکنیم ! مرحوم آقای س.ت (که در اثر عارضه ضربه جیغ بنفش به ناحیه گیجگاهی جان به جان افرین تسلیم کرده اند )هم بکنیم .. شاید روحش غریق رحمت شود
اون دنیا کمی تحویلش بگیری ....
اونوقت به من میگن خانوم مارپل ! یکی بیاد این بازرس پوارو رو بگیره !
نمی دانم چرا اینقدر به دل نشست
از دل برآمده بود ....
سلام من اومدم دویاره







کاری باری بای بای بای بای
دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم ابجی گلم
خوش اومدی داداشی جونم ....
من بیشتر ...
کاش عشق را باور میکردیم کاش خرده تقصیر ها دیوار عشق را نمیلرزاندند وکاش همه ی آدما به تعهداتشون پایبند باشن ودلی نمی شکست به نفرین عشق ...
یه دعا هم برای خواهرم
کاش مشکل حضورتون ازساعت 7.30 تا 16 توی این فضا حل میشد که جاتون بسیار خالیه
سلام برادرم . کاش , کاش ,کاش ...
کاش هیچگاه دلی نشکند به عشق ...
ممنون از دعای قشنگتون .