آنجا
درختی دارم برگریز
کز شبان
ستاره ها را می گرید و
از روزان
خورشید را
همیشه در پاییز
درختی دارم.
چکه
چکه
ابری از برگ
می بارد
تا کی درخت
دل سَبُک کُنَد
و به خواب رَوَد
در امتدادی از زمستان
مرا
باد
در این کوچه
با برگهایم می چرخانَد
کولی وار
دور زمین می گردانَد
با حنجره ای که
شبانه ترین شبها را می خوانَد
در این پاییز
ای دل
از برگباری موحش در باد مهراس
این که
پاییز، پاییز است
برگ، برگ و
باد،باد
این که
پاییز ، همان مرگ است
برگ ، تویی و
باد ، عابری همیشه است –
نه ، مهراس و
وقتی که برگباری موحش
بر شانه هایت می بارد
بگذر
از کوچه یی پاییز زده
در جادویش ، زیبا ، مرموز –
عزیز ترسه
سالهاست می گذرد از روزهایی که مهر مه , مهرگان برایم سرشار شوق بود و ذوق . سالها بود که دیگر رنگ و بوی مهر را فراموش کرده بودم در عادتهای زجرآلود زندگی . سخت بود , اما بد عادت کردم به این دلفسردگی غمگنانه زندگی , که من همیشه با شوق پاییز , تابستان سخت را گذرانده ام . که خلق و خوی من , گرمای بی نهایت تابستان را تاب نمی آورد و اعتدال را چه در بهار سرسبز , چه در پاییز هزار رنگ , بیشتر و برتر از هر فصلی دوست داشته ام , بگذریم که فصل عوام است که چهار است و فصل خواص یکی بیشتر نیست ... و من چه فصل خاص باشد , چه عام , پاییز را پرستیده ام همیشه که مهر را و عشق را و محبتی بی بدیل را در مدرسه زیبایی ها بر جانم نشاند , تا برای همیشه دانش آموز کلاس محبت معلمانی باشم که هرگز یادشان و نامشان از صحیفه دلم پاک نخواهد شد .
سالها بود فراموش کرده بودم شور و شوق روز اول مهر را , تا دیروز و مهری جدید , همراه نیایشم . وقتی دست در دست او , پای در محیط دبستان گذاشتم , وقتی دنیای رنگهای صورتی آن گلهای باغ زندگی را دیدم , وقتی بهت زدگی یکی را , اشک آلود چشمان دیگری را , و شور و شوق آن دیگران را دیدم , انگار سالها کوچکتر شدم پابه پای آن طفلان دوست داشتنی . کاش همیشه کودک بودم , کاش ...
نیایش من , دیروز اولین روز مدرسه اش را گذراند . در کنار دوست همسایه اش , آناهیتا , تا روزهای خوب زندگی اش را در کلاس مهر شروع کند , به امید بالندگی و شکوفایی روز به روزش . تا همانگونه که در پارچه دیوارکوب مدرسه نوشته شده بود یاد بگیرد به آسمان نگاه کند تا به وسعت آن علم اندوزی را بخواهد و رسیدن به اوج قله های دانش و هنر و معرفت بشود آرزویش .
امیدم اینکه دختر کوچکم همان بشود که باید بشود ...
فدای نیای نیاش گران بشه دایی دانیال !
چندم شدیم ؟!
اول شدی دایی دانیال ! جایزه ش هم همین عکسهای نیا ! خوبه ؟
سلام

گل سرخ و سفید و ارغوانی !!!!
برو زودی کلاس نیایش مامانی
کاشکی معلمان نیایش , مثل شما مهربان باشند !
نگاه نیایش فرق کرده است!! من به خوبی تغییر نگاه را دیدم.
از تصویر همراه باران این تفاوت را حس کردم!
چقدر چشم ها راستگویند !!!!!
بزرگ می شود این نگاه ، باور کن !
و من هر چقدر بزرگ شدن را در نگاه و در کلام و در قد و قواره نیایش می بینم , نمیدانم شاد شوم , یا غصه بخورم ... فقط می گویم عجله نکن برای بزرگتر شدن دخترکم , عجله نکن ...
بزرگ شدن دست هیچ کس نیست!!
عجله ای هم نیست
ولی سلولهای آفتابگردان بشر رو به آفتاب خدا، خودبخود می روید!!
همه چیز برای تبسم آفرینش، آماده است!
سلولهای آفرینش بشر اگر رو به آفتاب خدا بزرگ شوند , زندگی همه اش شور می شود و شعور ... اما در بزرگ شدنهای این روزگار , فقط شور و نور نیست عزیز مهربانم ... و این دلم را می گیراند .... و هی یاد کودکی می افتم و افسوسی که کاش بزرگ نمیشدیم , کاش بزرگ نشوند , کاش کودک بمانیم ...
چیزی که باید بشود و بالاتر ... از تــــــه ِ دل ! :)
دختران کوچک را که میبینم فقط و فقط بهمین فکر میکنم ... به دلهره ام ... به اینکه نمیخواهم سالهاشان بیهوده هدر شود !
کاش بیهوده نگذرد سالهای عمری بدین گرانی ...
هرگز به خود نگفته ام کاش بزرگ نمی شدم
هرگز نمی گویم کاش آن دوران برگردند.
هر بار می گویم باید جلو بروم باز !
حتی اگر به درد!
از خودم نه , برای کودکان اینروزگار نگرانترم تا خودمان ... نمیدانم این چه دلهره ایست که با من است .......
تنها باید به امن ترین آغوش هستی سپرد فرزندان را تا آرام بود ......
مبارک باشه خانومی ! خانوم خانوما چه ناز شده ! من به یتد روز اول مدرسه دخترم انداختی ....
حتما دختر نازمون زیر سایه مادری چون تو همان می شود که باید ....
مرسی مهربونم . لطف داری سایه جان . نازنین دختر شما که ماشاله خانومی شده واسه خودش ... خدا نگهدارش باشه الهی .
باز گرد این مشق ها را خط بزن !
برای نیایش
برای راهی که شروع کرده
و سرنوشتی که برای خود رقم خواهد زد
برای روزهای شیرین ( و گاه تلخ) ی که پی رو خواهد داشت
و برای شتابی که در دستان کوچک و پرشورش برای فشردن نبض زندگی لحظه لحظه می تپد
آروز دارم
و
دعا میکنم
که روزها
دقایق
( به قول نزار : لایام... )
همواره بر مداری بگردد که در آن هنگام
که نیایش کوچک
در فردایی بزرگ
به مسیر طی شده اش نگریست
لبخندی حاکی از رضایت بر لبانش نقش بندد
آمین
نیایش عزیز
شروع زیبایی و عشق و ترنم سرود جاری حیات در محیط زیبای دبستان
بر تو مبارک
برای شتابی که در دستان کوچک و پرشورش برای فشردن نبض زندگی ، لحظه لحظه می تپد ......
آنقدر زیبا و عمیق گفتید که زبان گفتنم خاموش است کیارش عزیز ...
ممنونم از حضورتان ، کلام زیبایتان و نگاه عمیقتان .
خوش به حال نیایش
خوش به حال من !
سلام بر شما و بر نیایش کوچولو..سلام بر بچه ها با این دلهای صاف.. وقتی این فطرتهای پاک دست نخورده الهی را میبینم اینقدر شادمان میشوم .. بارها گفته ام که دوست داشتم با این بچه ها باشم.. چقدر زیباست کسانی که با این بچه ها سروکار دارند .. چه.. معلم سال اول.. اماافسوس که ما قدر نمیدانیم ... خیال میکنیم اگر معلم سالهای بالاتر باشیم.. اگر استاد دانشگاه باشیم... خیال میکنیم... کاش انها که بات این بچه ها سرو کار دارند قدر این قلبهای پاک را بدانند .. کاش با انها مثل خودشان با لطافت برخورد کنند... و اما شما... شما هم مادر یک فرشته اید.. و چقدر از همراهی این فرشته الهی میتوانید بهره ببرید.. چقدر این سالها زیبا و در عین حال حساس و مهم است.. باور کنید هر چه در این سالهای کودکی سرمایه گذاری کنیم بعدها همان را درو میکنیم.. مثل اصل عمر که هر چه در این دنیا بکاریم... از صمیم دل برای نیایش ارزوی موفقیت دارم....
همیشه آرزویم بود معلم بودن ........
معلم کلاس اولم را هرگز از یاد نخواهم برد و مهربانی های فراموش نشدنی اش را ......
کاش بشناسیم روح بزرگ بچه ها را ....
ممنونم بزرگوار .
سلام
اولین روز مدرسه ی نیایش عزیز رو تبریک میگم بهتون » انشاالله توی این راه موفق و سلامت باشه .
سلام برادرم . ممنونم از لطفتان . امید که تمامی فرزندان این مرزوبوم ، راه موفقیت را در پیش داشته باشند ...
سلام سهبای نازنینم
یک روز متفاوت را گذرانده ای با نیایش در یک خانه تازه
به تو حق می دهم برای این تازه شدن
تبریک میگم
الهی من قربون این نیایش کوچولوی ناز و خوشگل بشم
یعنی میشه یه روز منم دست طاها رو بگیرم و ببرمش مدرسه
سلام گل نیلوفرم.
یک روز که نه ، دو ساعت زیبا را ... اما همان هم به یاد ماندنیست ، مثل آن روز نه چندان دور ، وقتی یگانه را به دستان پرمهر معلمش سپردم ......
چشم بر هم بگذاری ، دستان طاهایت در دست ، راهی مدرسه مهری نازنینم ... زمان اجازه ماندن به هیچکس نمیدهد مهربان ... قدردان همین لحظه ها هم باش که جایگزینی ندارند ... که زیبایند و حیف است بی نگاه تو بگذرند .......
ممنونم نازنینم .
سلام
رسیدن به خیر....
تا چشم به هم بزنید می ره سال اول دانشگاه ....
سلام . ممنونم مهربان .
می دانم ... میدانم که چشم برهم زدنی دنیا می گذرد ..... همانگونه که بر من گذشت ، بر یگانه ام می گذرد ، بر نیایشم هم خواهد گذشت ...
کاش رو به نور و شعر و شعور ، رو به مهر بگذرد این روزهایمان .
اون عکس اولی چقدر دلنشینه..انگاری معصومیت این دختر کوچولو چندبرابر شده...نمیدونم داره به چی فکر میکنه؟ به مدرسه؟ به معلم؟ به همکلاسیها؟ به آینده؟.....خیلی خیلی تبریک میگم امیدوارم یه روزی شاهد دانشگاه رفتنش و موفقیتهای علمی و معنویش باشیم...و اون روز دیر نیست
بچه ها همیشه معصومند و عمیق ......
وای سمیرا ، انگار همین دیروز بود که به کبک می گفت : تبت ... چه زود میگذره خواهری ، مگه نه ؟
چقد دلم میخواست جای دختر شما بودم
یک تیر و بینهایت نشان
یک مادر که پیش نگاهش واژه وسیع ، حقیر است
و یک روح شاد جوان
و یک روح شاد پرسشگر جسور قوی
و یک روح دست نخوردی آماده
و یک مادر آگاه از روح فرزند که اگاهیش همیشه بر ناآگاهی کسانیکه فرزندش را به دستشان سپرده است میچربد
بگذار تمام توانشان را در بستن پنجره های ذهن دخترم بکنند
او آنچه را که باید، از همزیستی با همنوعانش یاد خواهد گرفت، باز کردن دوباره پنجره های طفلم با من
سلام .
اینقدر قشنگ گفتین وظیفه مادری رو به من ، اینقدر تلنگرتون به جا بود و زیبا ، که ........ چی بگم به شما ؟؟؟
او آنچه را که باید ، از همزیستی با همنوعانش یادخواهد گرفت ... باز کردن دوباره پنجره های طفلم با من ...
ممنونم دوست دیریافته ام ...
lady in red
چقدره بامزست
آره ابتدایی خیلی مقطع جالبیه
اما من راهنمایی رو بیشتر دوست دارم
شعر قشنگ بود
اما من متنفرم از پاییز
چرا پوریای عزیز ؟ حیفت نمیاد از پاییز بدت میاد ؟؟؟
الهی قربون اون زلف قشنگت بشه خاله مریم نیایش جانم!

راستی اینم خطاب به دایی دانی!
نیا نه دایی جان نیایش اسما رو خوب و درست باید تلفظ کرد
الهی برای جشن فارغ التحصیلی دانشگاه عکس بگیری ازش نرگس جونم
راستی من یه عادت فکر کنم خوب دارم اونم اینه که برای هر کی اولین بار بره مدرسه یه یادگاری می خرم هدیه میدم بهش حالا شما بگو چی برای نیایش جانم بخرم در خور باشه؟
سلام مریم جانم . ممنونم عزیز .
حق با شماست . اسمها رو خوب باید تلفظ کرد !
اما در مورد عادت خوبت ، باز هم ممنونم مهربان . همین حضورت در این سرا ، با اینهمه لطف ، دنیایی ارزش دارد برای من و نیایشم . سلامتیت را از خدا می خواهیم و بس . باز هم ممنونم .
مهر که می آید تبسمی از جنس نوبهار روی لبان پاک و لطیف بنفشه ها می نشیند
مهر که می آید ، طلوع نجیب و بهاری اش در جای جای دفتر دل سبز و ماندنی می شود
خوشحالم که نیایش عزیز بهترین و سبزترین دقایقش را تجربه می کند
سلام سهبای عزیز
سلام رفیق عزیز ... خوش آمدید ...
مهر کاش همیشه باشد ، نرود که بخواهد دوباره بیاید ...
مهر جایگاهش نه در گذر زمان ، که در قلبهاست ، مگر نه ؟
لذت برم از کامنت فوق زیبای " عابر " عزیز و جواب ظریف و تحسین برانگیز شما
نیایش عزیز
با این مادر فهیم و آن دوستان شفیق
راهی بجز مسیر دستیابی به افق های بلند کامیابی پیش رو نخواهد داشت. انشا اله .
دوستانی دارم
بهتر از آب روان ...
سلام خواهرم
به خدا که ثواب می کنی شما....وقتی عکس این فرشته کوچولو رو می بینم دلم شاد میشه.
خدا کنه که باعث افتخار همه مون بشه...خدا سایه پدر و مادرش رو مستدام بداره.
از ته دل براش مهر های پر مهری رو آرزو دارم.
به شما و پدر محترمشون هم تبریک بابت داشتن چنین دسته گل هایی...
سلام برادرم . لطف شماست به خواهر و خواهرزاده که این چنین در قالب کلمات می نشیند و دعاهایی که هر کدام , بهترینند اگر بدانیم ...
ممنونم برادر . دعای من هم برای شما و خانواده گرامیتان , سلامتی و شادابی همیشه ست .
ای جان نیایش چه خوشگل شده
از همین روزای اول پدر ما رو در اوردن خوش به حال نیایش عزیزم چه قدر مقنعه بهش میاد
وای!کاش میشد برگردیم به اون دوران من اولین روز مدرسه ام قشنگ یادمه اگه میشد برگشت لااقل از دست درس راهنمایی راحت میشدیم
راهنمایی هم زود میگذره عزیز دل . یکسال چیزی نیست که خانومی ....
منم یادم نمیره اولین روز مدرسه یگانه رو ... چه زود میگذره ....
سلام نازنین خواهر
جواب کامنت پست قبل و خوندم، فکری شدم!
همش با خودم می گفتم کجا و چطور نرگس جون نام مرا در دنیای حقیقی به زبان آورده؟!؟
حالا معلوم شد چرا...پس رفیق نیایش شما هم الهه ی آب های جاری و باشکوه هست...
الهی همیشه سلامت و سربلند باشه...قدر خودش رو بدونه...بازم میگم چهره و نگاه نیایش منو یاد کودکی خودم می ندازه...نگاهش کردم و لذت بردم...
می دونم خیلی کیف کردین...جای فرشته ها میون اون بچه هاست...
یه آناهیتای دیگه هم داریم عزیز دل ... به علاوه آنیتای عزیز خودم , دوست دوره دانشگاهی ...
کلا من این اسم رو خیلی دوست دارم ... مثل خودت ...
پاییز با این هوای خفقان و برزخ میان باریدن و نباریدن
دم غروب سرحال هم که باشی به هم میریزدت
من اول بهار رو دوست دارم و بعد زمستان رو
عاشق هوای سرد و بارونم
چی بگم پوریا جان ؟ خب بهار هم فصل زیبایی ست , اما ........
بی خیال ... هر کی سلیقه ای داره خب ...
ای جاااااااااااااااااااانمممممممممم
خدا حفظش کنه
نااااااااازی
طفلک معصوم نمیدونه الف رو یاد بگیره خودشو بدبخ میکنه.. هی مجبورش میکنن بیشتر یاد بیگره:دی
من هم اکنون دارم به این فک میکنم که نیایش چه راه طولانی ای رو باید طی کنه.. خدا کمکش کنه :))
من از پاییز بدم میاد-مخصوصن غروبای پاییز که دلم میگیره-مخصوصن وقتایی که دور از خونه باشم-
فصل من بهاره-بهاربرای من یعنی زندگی-
خب این که بد نیست عاطفه جانم ... از الف تا ی , راه زیادی نیست ... منتها پیوند ادب و ازادی رو با معرفت و یگانگی خیلی سخته ... امیدوارم تو کتابای مدرسه , از اینها هم فراموش نکنند ...
بهار یعنی زندگی , سرآغاز زندگی ... پاییز یعنی بهره بردن از اعتدال زندگی ... من هر دوشون رو دوست دارم ....
با عکس هایت نیایش را نشانم میدهی
و نمیدانی که این عکسها چقدر مرا دیوانه میکند ...
و این داستانی است که هر دفعه با عکسی تکرار میشود
دیوانه چرا هستی جان ؟ اینگونه که می گویی , هرگز خود نیایش را نشانت نخواهم داد ... آنوقت چطور جنونت را توجیه کنم برای برادر ؟؟؟ می خواهی هستی ام را به نیستی مبدل کند نازنین ؟!
الهی بگردم
یادم افتاد به دوران یگانه
چقدر دوست داشتم نیایشم رو تو لباس فرم مدرسه ببینم
که دیدم
خیلی بهش میاد لباساش
دلم براش تنگ شده
دلتنگ نباشه
باز بوی مهر بوی مدرسه
بوی پائیز
بوی نون پنیر
وااا ! یعنی تو فقط با پاییز یاد نون پنیر می افتی داداشی ؟
خب پاشو بیا اینجا داداشی , اونوقت هر دوشون رو می بینی توی فرم مدرسه ....
چه قدر لذت بخشه مادر بودن...
مگه نه سهبا جون؟
آره عزیز ... لذت بخشه هر چند سخته ....
چشماش می گن هنوز تو دنیای خودشه نه دنیای مدرسه

زنده باشه...
واسه همینه میگم قدر دنیای قشنگتو بدون بانوی نرگسم
چقدر با عشق نوشتی... از تک تک نوشته هات حست کردم
اون آخه اولین عکسهای مدرسه ست . هنوز درست نمیدونه کجا رفته و چی باید بگه . نه مثل حالا که داره مو به مو واسم تعریف می کنه از کاراش ...
خوشحالم که هستی فریناز گلم .
http://data.whicdn.com/images/15298791/tumblr_ls6nncBhNZ1qiyom6o1_500_large.jpg
قابل نداره آبجی:*
چقدر قشنگه عاطفه جونم . ممنونم مهربونم .
خدا ایشالا این جیگر طلا رو برای بابا و مامانش حفظ کنه.
خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم.
اینجا یه حس آرامشی داره که خیلی لذت بخشه.
اینو بارها گفته بودم.
با این آهنگ زیبا هم ، آرامشم دوبرابر شد.
سلام آلن عزیز . خوش اومدی . جای خالیتون همیشه حس میشه واسم .
خوشحالم که هنوز هم این حس خوب رو داری به این سرا ...
ممنونم .
سلام بانو.
همچنان از شنیدن صدای آهنگ وبتان محظوظیم.
زنده باد صدای استاد آواز بی بدیل ایران . زنده باد سلیقه بی نظیر شما ...
خوشحالم آلن عزیز ...
نه ابجی من یک مثال کوچولو زددم
و گرنه
خاطرات معلمان و برف دو ستان یک عالمه.........
باشه حتما میام ..........
اخه 1سال و نیم که نیامدم
حیف که من از مدرسه رفتن تو چندان خاطره ای ندارم داداشی گلم ! حیف ...
منتظرت هستم .
شروع مهر وآغاز راه شیرین مدرسه مبارک نیایش عزیز باشه .....
ممنونم عزیز مهربانم .بر شما هم شروع مهری دیگر , هر چند با سختی همراه است , اما مبارک باشد نازنین .
همین دیگه ابجی
حکمت حکمت
بیشتر از این اشکم در نیاد بهتره
باید راضی بود به رضاش . مگه نه داداش جونم ؟
راستی , حواست به خودت و به قولت هست ؟ یادت که نرفته چی قول دادی به خواهری ؟
وااااااای خداااا! باورم نمیشه این همون نیایش کوچولوی خودمونه! چقدم لباسش بهش میاد.مبارک باشه سهبا جون!
اشک ذوق ....
سلام . کجاهایی خانوم مهندس کم پیدای من ؟ دلم واست یه ذره شده خب !
خواهرکم
قصد فضولی نبود
حسب کنجکاوی پاسخ هایتان را نیز میخوتنم
من یکی بد جوری با کلمه رضا و رضایت مشکل مند!!! شده ام
شاعر هم اومده مارو توی بی عرضگی هامون کمک کرده و گفته :
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر !!
دقت فرمایید !!! گفته : اندکی !!!
بعد اومده دیده اندک کدومه . همه ش نه به وفق رضاست
بعد یاغی شده ( مث من ) زده به تیپ و تاپ همه و فرموده :
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد( چه اندکی چه بیشتر !! )
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
ها ها ها
حکایتی داریم با این عزیزان شیفته و شیدا و بیهوش و حواس
اگه نیروی انتظامی نمیشنوه یه شیشه یی بطری قوطی چیزی به این حضرت شاعر برسونیم که حداقل حرفهاش یه دست تر بشن!!!
حالا دیگه مچ حافظ رو می گیرین کیارش عزیز ؟
خواجه شمس الدین محبوب ما , از دشمنان کم دیده که حالا باید منتظر باشه از ما دوستان , که دردسری جدید براش درست کنیم ؟ بی خیال شین حالا دیگه !
تازه سیب زندگی آدم اینقدر چرخ میخوره و چرخ میخوره که هر روزش یه رنگیه ! مگه من بیست ساله , با الانم یک چور فکر می کردم که از اون خدابیامرز توقع داشته باشیم ؟؟؟
اصلا یکی نیست به من بگه بچه برو اندازه عقلت حرف بزن ! تو رو چه به حافظ ؟!!!
آّها

از اون کلمه «بچه » منظورتون من هم بودم؟
بعدشم
شمای بیست ساله تا الان اگه تفکرتون فرق کرده باشه سن و سالتون بعید میدونم خیلی فرق کرده باشه
مغز کلامتون ۵۰-۶۰ ساله و پخته میزنه
شور و شیطنت و صمیمیت و بی غل و غش بودن و سنگ صبور بودنتون حدودا ۲۷-۲۸ ساله میزنه
منم هر وقت از اراک برگردم میام از همسر مکرمتون سن دقیقتون رو سوال میکنم تا بفهمم سهبای بیست ساله با الان واقعا بیشتر از شیش هفت سال عمر خرج کرده یا نه؟ احتمالا کمتر ! اما چشم. منم دست از سر حافظ بر میدارم ولی اگه باز سوتی داد دیگه تقصیر من نیست ها ! گفته باشم !!
همین شعرای پریشان گو خودشون گفتن که اینهمه کلک میزنن که دل طرف رو به دست بیارن :
« اینهمه نقش می زنم از جهت رضای تو ! »
بفرما
اینم اعتراف خودشون
دیگه به من چه ؟
واللاه !!!
هان ؟ من ؟ نه والا ! ولی خب حالا که فکر می کنم می بینم شما هم می تونین به خودتون بگیرین ! مگه نه ؟!
50 رو با 28 جمع می کنم تقسیم بر دو می کنم میشه سن من ! خودتون گفتین . پس باید یه میانگین حساب کرد که هم به اون یکی بر نخوره , هم به این یکی ! هم شیطنت رو داشته باشیم , هم پختگی رو ....
کاش هممون مثل حافظ بلد باشیم نقش ها رو در جهت رضای خدا و رضای همدیگه بزنیم .... مگه نه ؟
درود بر دوستان با صفا
امروز کمی لطافت هوا به داد دل رسیده
خدا کنه حال وهوای همه تون لطیف باشه امروز
امیدوارم حال دلتون تا الان که ساعت به حساب لپ تاپم 6:10 دقیقه بعدازظهره , لطیف و خوش مونده باشه و بعد این هم ....
خوشحالم .
نقش ها یا نقشه ها ؟

50+28=78
تقسیم بر دو میشه سی و نه سال
خب
اینجوری هنوز خیلی از من کوچیکتری آبجی سهبا
راستی دوباره صبح بخیر
نمیدونین ا ین هوای اراک دم صبح ها چقدر لطیفه
نمیذاره آدم بخوابه
کی بود از ریاضی بدش میومد ؟ خوبه حالا من که عشق ریاضی بودم این معادله اشتباه رو نوشتم که معلوم بشه خیلی از وقایع ...
هوای قزوین هم شبهای پاییز خیلی لطیف و دوست داشتنیه . فکر نکنم اراک هواش به اینجا برسه ! اما ما راحت می خوابیم به لطف هوای خوب اینجا .
نقش ها و نقشه ها کدومه ؟
سلام عزیزم
وبتان را خواندم . گرچه مندر خواندن متن های طولانی کمی تنبلم ولی این بار سه تا شون رو خوندم . ( که البته از خودم تعجب کردم )
زیبا بود . مخصوصا همیشه ی پاییز کجاست . حداوند دخترتان را زیر سایه ی خود و شما سالم نگه داره .
بدرود