۱-
فلک با من مانده بی تو , سر سازگاری ندارد
ازین دشمن جان عاشق , دلم چشم یاری ندارد
نگویم که در عشقبازی , چرا خوب ننشیندم نقش
کسی کز سر جان گذشته , غم بدبیاری ندارد
یکی همچو من بهر معشوق , یکی بهر دلخواه دیگر
به عالم کسی را نیابی , که چشم انتظاری ندارد
فتاده ست در صیدگاهی , که راه رهایی از آن نیست
بمیرم برای دل خود , که جز زخم کاری ندارد !
دل ناتوانم ازاین پیش , چه بار فراقی که می برد !
کنون طاقت او شده طاق , دگر بردباری ندارد
تو ای دور افتاده از من , چه می پرسی از حال و روزم
جدا از تو طفلی یتیمم , که جز آه و زاری ندارد
ترا دوست دارم , و لیکن , نپرسم مرا دوست داری ؟
که ترسم برون آید از کار , سئوالی که آری ندارد !
مرا گر برانی نرنجم , که از لطف زودم بخوانی
که دیده ست چون من عزیزی , که پروای خواری ندارد ؟
مذاقم شود تلخ از آن می , که باشد خمارش ز دنبال
من و مستی از بوسه تو , که در پی خماری ندارد !
جدا از تو در آشیانه , دلم تنگتر از قفس شد
بهار است , اما گلستان , صفای بهاری ندارد
به دیواری از جنس کاغذ , توان بی خطر پشت دادن
به پیمان تو تکیه کردم , که آن استواری ندارد !
استاد محمد قهرمان
89/8/16
۲- ساعت ۶/۳۰ صبحه . از خونه زدم بیرون تا برسم به سرویس اداره . مساله ای حسابی فکرم رو به خودش مشغول کرده . یک نگرانی و ترس غریبی توی وجودم خونه کرده . همینطور که دارم با خودم حرف میزنم و راه میرم ، به یکباره می بینم ماه تمام در شرایطی بسیار نزدیک به زمین ، روبروی من قرارداره . و جالب اینجاست که تا مسیر بسیار زیادی همینطور چشم در چشم من ، با من راه میاد . حس می کنم حرفهام رو با خودم شنیده و میخواد چیزی به من بگه . یک لحظه به صدای ماه گوش میدم .... نگرانیم تا حد زیادی برطرف میشه .
۳- این دو سه روزه حال و روز خوبی نداشتم . گاهی به ندرت پیش میاد روزهایی که پشت سر هم اوضاع روحی ام به هم ریخته باشه . خسته و کلافه م . می دونم که تحمل کردن من در این شرایط خیلی سخته . هر چند سعی می کنم به سکوت بگذرونم این روزها رو ، هر چند سعی می کنم صبور باشم ، اما خب ... کار ساده ای نیست . گاهی دیوار محکم اعتماد آدم به راحتی ترک می خوره . گاهی از اینکه اینقدر ساده ، سعی در فریب خودت داری عصبانی میشی . گاهی از اینکه تمام دروغها ، ریاکاری ها ، فقرهای اطرافت رو نادیده می گیری از خودت لجت می گیره . حالا این فقر ، فقر مالی باشه یا فرهنگی یا اعتقادی ... در هر حال ، این چند روز با همه سختیش می گذره ، اما کار سختیه از نو ساختن و ترمیم ترک های دیوار ذهنم ..
4- خیلی بده حس کنی همین حالا کسی هست که در حریم شخصی و خصوصی تو داره قدم میزنه ، بی هیچ مشکل و ناراحتی . گاهی حس می کنم چقدر فاصله گرفته ایم از آموزه های خوب انسانی و دینی مون . یادمه بچه که بودیم ، مامان و بابا همیشه می گفتند سرک کشیدن توی چاردیواری خونه دیگری خوب نیست ، می گفتن خدا از آدمی که توی زندگی دیگری فضولی کنه خوشش نمیاد و ما چقدر برامون مهم بود کاری نکنیم که خدا از ما ناراضی باشه . هیچ ترسی هم از آتیش جهنم یا نرفتن به بهشت نبود ... اینقدر این اخلاق در من نهادینه شده که اگه دو نفر جلوی من با هم صحبت کنند ، حتی اگه با صدای بلند ، بدونم شخصیه صحبتهاشون ، نمیشنوم ... اگه عکسی یا خاطره ای از کسی جلوی روی من باشه ، نمی بینم ! شاید واسه همین هم هرگز نتونستم تقلب کنم ... همیشه سعی کردم به حریم شخصی افراد احترام بگذارم و دخالتی در چارچوب زندگی شون نداشته باشم . حالا با این شرایط فکر اینکه کسی بخواد این خط قرمز زندگی من رو بشکنه ، خیلی اذیتم میکنه ....
باید رها بشم از این افکار مسموم ...
5- دارم میرم سفر . اگه خدا بخواد هفته دیگه مراسم ازدواج یکی از برادران عزیزمه . شاید یکی از دلایل بهم ریختگی اوضاع روحی من همین باشه . اینکه توی همچین شرایطی من اینقدر دورم و کاری از دستم بر نمیاد . در هر حال اینو گفتم تا بدونید حضورم در شبکه ، اگه صفر هم نباشه ، بسیار کم خواهد بود . یک هفته زنگ تنفس واسه همه دوستان خوبم که آسوده بشن از پرحرفی های من .
6- ماه مهر نزدیکه . ماهی که حتی همین حالا هم شوق و ذوق رسیدنش با من هست . ماهی که یادآور خاطرات بسیار زیبا و شیرین دوران مدرسه و دانشگاهه . مهرماه ،پل مهربانی ها بوده و هست . یک امکان برای دوستی های تکرار نشدنی . اصلا به نظر من تمام لحظه های این ماه ، پر از شور و شعف و نشاطه . پراز دوستی و مهربانی و خنده و شادی.... کاش برای همیشه دانش آموز کلاس مهربانی معلمان خوبمان می ماندیم ... کاش همه روزهایمان روزی از مهرگان بود ... امسال ، این شور و شوق ، در خونه کوچک ما ، همگانی شده . نیایش هم به جمع مهری ها پیوست ..
7- توی پست چهارصدم ، از هر کدام دوستان خوبم ، یک خاطره ، یک تصویر بیان کردم . به نظرتون توقع زیادیه اگه ازتون بخوام شما هم یکی از اولین تصویرها ، یا پررنگ ترین خاطره ای که از این وبلاگ یا صاحبش دارید رو برامون بیان کنید ؟ هر چی باشه ، تلخ یا شیرین ، بد یا خوب ، خوندنش برام باارزشه . همینجا از همه دوستانی که این لطف رو در حقم ادا می کنند ، پیشاپیش تشکر می کنم . در پناه خدا باشید همگی .
سلام:
اولین بار رو یادم نیست!ولی یادمه که وبلاگی سرشار از مهربونی و
عشق به فرزند و عشق به انسانیت،با اشعاری پاک از قهرمانی خسته ،
رو دیدم و لینکش هم توسط دوست عزیز دیگری برایم انجام شد...
تا روز دیدار در باران با سروهای روان،در سربالایی خیابان ثاراله ،ولنجک
خانمی با قامت راست،به امید دیداری پربار،گامهای محکمی بر میداشت
با دوست دیگر که در اتومبیل بودند،بلافاصله گفتیم:او همان است....
سوار شدیم و رفتیم،دیدار .... شادابی و سوالهای زیبای شما را از
برادرانم،هرگز فراموش نمی کنم و عکسهای دخترانتان را هم...
سلام .
اولین بار تصورم از شما , بر اساس کامنتهایی بود که به نامتان درج میشد در آسمان سیاه ...
اما خیلی زود فهمیدم که اشتباه کرده ام , هم در مورد شما , هم آن عزیز مهربان دیگر ...........
چقدر از بودنتان , از دیدنتان , از ذره ای درک روح بزرگتان , خوشحالم ...
ممنونم که هستید , هر چند گاه این بودنتان آنقدر کم می شود که دلتنگی ما را به نهایت خود می رساند ...
ممنون برادر بزرگوارم .
آن روز بارانی , خاطره ایست فراموش ناشدنی .....
اینجا،آسمونه
پر از پرنده
تو قید تشبیه و توصیف نمیرم چون برای من واقعا همینه
اینجا کسی راه نمیره
همه پرواز میکنن و من واقعا زیر پاهام خالی میشه وقتی میام اینجا
اینجا بال در میارم و بال بسه واسه پریدن
ممنونم که اینقدر آبی هستی سهبای آسمونی
یه چبز دیگه
با تمام چیزی که ادب میتونه باشه تو دو تا کفه ترازو برابری میکنید سهبا
و ناخودآکاه به احترام حرفات صاف میشینم
سلام دوست دیریاب اما همیشه ام ...
توصیفاتتان مانند نگاهتان به طبیعت , به زندگی , به آدمها , بسیار تازه و بدیع و زیباست و من شرمسار نگاه و مهر بی بدیلتان هستم ... مهربانی تان را هرگز فراموش نخواهم کرد و آن خانه آبی کوچک را ...
کاش مودب به ادب الهی باشم همیشه ... لطفتان مستدام , زنده باشید و برقرار .
سلام نرگس عزیز...شاید وقتی برای اولین بار صدای گرم و دلنشینت رو با اون شعر زیبایی که برای یلدا انتخاب کرده بودی شنیدم برای همیشه توی ذهن دلم موندگار شدی...بی اغراق میگم که بارها و صدای مهربونت رو گوش دادم و احساس قشنگت رو با تمام وجودم لمس کردم...
سلام آذردخت مهربان و دوست داشتنی من ... صدای سرشار از لطفت را بارها شنیده ام , هر چند این روزها , دلتنگی غالب صدایت شده , اما شک ندارم تو هم زود برخواهی خواست از پس این هجوم تیره ابرهای طوفانزای دلتنگی ......
دوستت دارم و میدانم که خوب میدانی .......
سلام آبجی نرگس گلم:***
الهی به حق همه ی خوبی ها حالت خوب باشه..
یه خواهر بزرگ که نگاهش به خالق قشنگه.. که عارفانه و عاشقانه زندگی میکنه.. که اگه دلش گرفته باشه منم دلم میگیره..
سلام عاطفه جانم ...
مگر میشود تو دعا کنی به درگاه خالق مهربان و من خوب نباشم ؟ امید که تو هم خوب خوب خوب باشی عزیز دل .
باز تو با بودن دخترات می تونی تمام مهر رو دوباره ذوق زده باشی. من واقعن به دوران کودکی خودمون حسودیم می شه. یعن مسخره استا ولی خب اینم یه حسه. بعدشم تصویر میخوای چیکار؟ سو استفاده می کنیاااااااااااااااااااااااااااا. توقعااااااااا داریاااااااااااااااااااااااا! ای بابااااااااااااااااااااااا! روزگاری شدهههههههههههههههههههه!
رویاااااااااااااااا !!! کجایی دختر ؟؟؟؟
امروز هم غایبی
اولین بار که وارد این خونه شدم فکر میکردم با سمیرا کیلو متر ها فاصله داری ،او موقع من زیر میکرسکوپ شناسائی آفتاب و مهتاب و ستاره بودم
شناختنتون , شناختیمتون , و چه خوب .... که حالا بشین یکی از بهترین های جمعمون , یکی که یک وزنه اساسی حساب میشه توی جمع دوستانه مون .......
خوشحالم که هستین بزرگ عزیز ...
الان که اینجا نیستی خدا میدونه چقدر جات خالیه بانو..اما خوشحالم که داره بهت خوش میگذره..تدارک عروسی داداش حرف نداره...
تدارک عروسی داداش چه لذتی داره ... هر چند خستگیش تا چند روز باهات باشه , اما روحت ... در حال پروازه سمیرا , تو آسمونها سیر می کنی از شادی .....
حیف که برادر نداری مهربون من ...
چی بگم سهبا جون که نه بیانم به شیرینی بیان توست و نه کلامم به تاثیر پذیری کلام تو.....
فقط خوشحالم از وجود چنین انسانهایی که هنوز حریمی برای خود نگه داشته اند...!!
حریمها به آسانی به دست نمی آیند , هر چند به آسانی شکسته می شوند .......
شرمنده می کنی عزیز دل , شیرینی یعنی خود شما ...
سلام و صد سلام خواهر مسافر ما
خدا پشت و پناه تو وخانواده عزیزت باشه...امیدوارم که خوش بگذره.
مبارک باشه این عروسی فرخنده...خوشبخت بشن انشالله.
دلتنگتون هستیم که آنهم قطعا با آمدن پرشور و حال شما خیلی زود از بین میره...
به آقا هم سلام برسونید..
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش...
سلامتان را به آقا رساندم برادرم .... سلامشان را .........
عروسی برادر , از زیباترین لحظات ثبت شده زندگیست و چقدر خوشحالم که سه تایش را تا به حال دیده ام .
سلامت باشید و سرزنده .
همینکه اینجا خانه آرامشه و همه دوستان احساس خوبی دارند دراین سرا نشون دهنده اینه که به اون هدفی که در آغاز داشتین رسیدین
راستی چقدر جات خالیه اینجا
خدا کنه همینی باشه که تو میگی عزیز دلم ... منم دلتنگتون بودم مهربون .
یکی می پرسد اندوه تو از چیست ؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟ می نویستم برای آنکه باید باشد و نیست
جوابت در حکم حیاته مال منم نباید بی جواب بمونه
واسه مریمی که عطر مهربونیش , آسمون رو و زمین رو سیراب می کنه , چه جوابی باید بدم که درخور دل پر مهرش باشه ؟
دلمون پوسید

ذوقمون کور شد
کی پست جدید میرسه؟
راستی میدونید از کجا میفهمم که آیا به وبلاگتون سر زدین یا نه ؟
از آخرین آمار تایید شده نظرات دوستان !!!
راستی تر !! خوش گذشت ؟
نبودم برادر , نبودم دوست , نبودم عزیز ...
و حدستان صحیح است , با گوشی وارد شدم و تایید کردم که بدانید به یادتان هستم ....
حالاتر پست جدیدم را خواندید و بعدی ها را هم خواهید خواند , اگر عمری باشد به دنیا ....
خوشم با خوشی تان .
سلام دوباره به بانوی آفتاب
بازهم غزلی زیبا از استاد گرانقدر ... که وجودشان زنده باشد همه عمر
چندی نیس که با این سرا اشنا شده ام ، بهره ای از اشنایی با شما بزرگوار نداشته ام . اما هر جا نام استاد عزیز باشد . خود گواه منزل اشنایی برای هر رهگذری است ...
سفر و مراسم های شادی برای تقویت روحیه خوب است . لختی انسان را از دنیای مادی جدا میکند ... ماهم آرزوی خوشبختی برای عزیزانتان داریم
در پناه ایزدی
سلام بر جوینده روشنای آفتاب مهر ......
غزلهای استاد اگر باعث جمع شدن دلهایی چنین یکرنگ و باصفا باشد , که هست , باعث افتخار من خواهد بود , نگاشتنشان در این سرا .......
خوشحالم به بودن استاد در دلم , بودن غزلیاتشان در سرایم و حضور دوستان در دل و در خانه ام ....
سلام آبجی سهبا ...
عروسی دادشمون مبارکه انشاله ، امیدوارم در پناه حضرت حق و الطافش خوشبخت بشن انشاله بعد از ایشون هم واسه آقا محمد هم فکر کنید و آستین بالا بزنید
سلام داداش سپهر عزیز .
محمد عزیزم با برادر تازه دوماد , ده سال فاصله سنی دارند ... به نظرم حداقل نیمی از این اختلاف را باید به صبر بنشیند برای آستین بالا زدن ما ! مگر نه برادرم ؟
به به کامنتدونی با طعم کاکائو
ما اومدیم شما رفتی؟
این که گفتی یعنی چی پوریای عزیز ؟؟؟
سلام به سهبا...سلامی به بلندای اسمان..اولین اشنایی من از کامنتهایی بود که ....حس کردم که باید ادم نکته سنج و جالبی باشید ... با نام غریبه یه خط نوشتم... ولی جوابتون که گفتین همچینم غریبه نیستین منو جلب کرد.. کم کم اشنا و اخرشم مشتاق شدم... الانشم واقعا مشتاقم...شوخی که نیست .. اولین وبلاگ و گاهی اخرینش و گاه تنها ... که حتما باز میکنم شمایین.. این نشون میده که خوب به احساس ادم جواب میدین.. اوایل فکر میکردم شرایط خاصی دارین که اینقدر وقت دارین .. بعد دیدم که نه.. مثل همه ما همه گرفتاریها رو هم دارین ..و این خیلی جالبه.. خلاصه من که خیلی از جوابای قشنگ و از عمق جانتون لذت میبرم... انشا ا.. همیشه موفق باشین... ضمنا جواب منو حتما بدین....
اولین کامنت شما منو یاد سفرهام به خراسان انداخت ... همچین که وارد خطه خراسان میشیم , یاد شفیعی کدکنی میفتم و شعر گون ...
اون کامنت شما , عطر خراسان رو برام زنده کرد , واسه همین حس آشنایی داشتم باهاش .......
خوشحالم که هستید .
سلام قشنگ بود این پستی که گذاشتید
سلام . ممنون عزیز .
سلام بانوی نرگس




خوبی؟
وقتی نیستی نت نتم نیست
خانومی سفر خوش بگذره... امیدوارم پر از شادی و نشاط و سرزندگی باشه برات...
وقتی نیستی نه هست های ما چونان که بایدند و نه نباید ها...
خوش بگذره سهبای مهربونم
سلام عزیز . لطف نگاه شماست این حرفتون . زنده باشی مهربونم .
فکر میکنم خیلی خیلی دیر باهاتون آشنا شدم... اما هر بار دکلمه ی *باد ما را با خود خواهد برد* را گوش میکنم یاد شما می افتم...




سهبا جون روزها قبل وقتی اومده بودم قالبت چند تا پرنده بود...
وقتی گنجیشکا و پرنده ها رو میبینم یه جا یاد قالبت و خونه ات می افتم...
فکر کنم با این مدت کمی که در خدمتتم بازم خاطرات جالبی باشن
چقدر خوبه دنیای آدما قشنگ باشه...
ازت یادگرفتم دنیامو قشنگ توصیف کنم و زلال و بی ریا
توی سفر که بودم , یادم بود دختر خاله م رو , با وبلاگت آشنا کنم . با هم خوندیم آخرین نامه ت رو به امام ... اونم توی شهری که بوی غربت آقا رو در خودش داره ....
زلالی دلت از کلماتت , از نامه های از دل برآمده ت معلومه نازنینم و من چقدر خوشحالم از یافتنت ...
زنده باشی و پیروز .
گلی را که من از ازل عندلیبم به بستان، زوالی ندارد...
همانند آن غنچهء ناب را بی گمان، فرش و قالی ندارد...
خجل از جمالت، گل ِ نرگس و سوسن و یاس و مریم...
به پیش گل ِ بی مثال ِ رخ تو، گلستان جمالی ندارد...
غریبم چه من، بی کسم، بی پناهم، به دنیای فانی...
شدم چون غریبی، که هیچ آشنا این حوالی ندارد...
مرا خال ِ آن لب نشان بود در جستجویت، دریغا...
به لب، هرکه را جستجو می کنم، هیچ خالی ندارد...
چه جویی ز من؟، راستی من به عالم چه دارم بجز دل؟...
که مسکین ز دنیای فانی گذشته است، مالی ندارد...
روا نیست این راه و رسم عجیب زمانه، که عاشق...
چو مرغیست در آرزوی پریدن، و بیچاره بالی ندارد...
چو می افتد از خواب و خوردن، نحیف است عاشق...
چنین حال ِ امساک هم، ربط با قحط سالی ندارد...
چنان ناتوان گشتم از هجر و، رنجور و تنها و خسته...
شدم در تعجب که دلدار، با این همه، انفعالی ندارد...
نباشد عجیب ار شب و روز، کارم شده غصه خوردن...
که غمدیده جز همنشینی به غم، اشتغالی ندارد...
چه می پرسی از من، چو می بینی این حال و روزم...
عیان را نباشد بیان لازم و، اقتضای سوالی ندارد...
رقیبان به میخانه در میگساریّ و من غمگساری...
همانی که پیمانه اش پر ز غم بوده، حالی ندارد...
بیا نازنین «ویس»، این آخرین دم به بالینم اکنون...
که پایان راه است اینجا و، «رامین» مجالی ندارد...
ممنونم رامین عزیز . امیدم دیدن موفقیت روز به روز شماست .
سلام خواهری
جاتون به شدت خالیه
اینجا بی سهبا مزه نداره
الان یه جوری شدم اومدم اینجا
همه کامنت ها بی جواب
انشالا بهتون خوش بگذره...
سلام خواهری . لطف داری مهربون . حالا که جواب دادم کامنتها رو , مزه دار شده اینورا یا نه ؟ مزه ش ترشه یا شیرین ؟ شایدم تلخه ؟ هان خواهری ؟
جات خالیه
و یاد شما با ماست ...
سلام. اولش ذوق کردم. بعد دیدم نه... احتمالا با موبایل وصل شدید
اینم مهربانی شما رو میرسونه که دوستان حداقل در انتظار خوانده شدن نظراتشون نمونن
امیدوارم سفرتون بی خطر باشه و به سلامت برگردید
خیر پیش
با موبایل وصل شدم ,
اما حالا هم نتوانستم بی پاسخ بگذارم مهربانی تان را . سلامت باشید و زندگیتان پر از خیر و شادمانی .
سلام ، دلنوشته هایتان زیباست . ممنون از حضورتان در سایه سار .
چه کسی باور میکرد این کلمات ساده روزی چشمان مرا به جاده دور و دراز برادری و یگانگی با قیصر نیاش بکشاند و ادامه داستانی که یکی بود یکی نبود غیر از سهبا هیچ کسی نبود !
و باز چه کسی باور میکند قصه این پست افسانه ای را که اولین بار خانم ثنائی فر عزیز نیز در همین - چشم زخم بندگی - به نهانخانه دلم قدم گذاشتند و به دعاهای من آمین گفتند ...
نجشنبه 31 تیر ماه سال 1389 ساعت 10:59 AM
آسمان سیاه است http://d.blogsky.com
بسیار زیبا بود
بار گناه دارم و یک جو ، اندیشه از حساب ندارم .
اولین حضور ... آسمان سیاه است آیا ؟؟؟کنجکاو شدم , آمدم , خواندم , زیبا بود , پروفایلتان هم , اما .........
دیدار بعدی مان , در آذر ماه بود به گمانم ... و چه دیر ....... هر چند اگر چه دیر اتفاق افتاد , اما خوب اتفاقی افتاد ...
کلمه به کلمه , پست به پست , خواندم و همراهتان شدم , کشفتان کردم , دلی مهربان را , روحی بزرگ را , پنهان شده در ورای کلماتی سنگین ... و تنها خدا می داند که چقدر شاکرم یافتنتان را , بودنتان را , نقشتان را ...
در نهانخانه جانم , گل یادتان همیشه درخشان است برادرم ...
خواهش میکنم ... بیــــــآ !
اومدم بارانم... اومدم عزیز دل .....
سلام سهبای نازنینم
اول اینکه چشم در چشم ماه دوختن و راز دل گفتن با او کار هر کسی نیست دلی پاک می خواهد و نگاهی آسمانی که هر دو سهم تو شده به حرمت قلب مهربانت
دوم اینکه مبارک باشه انشاالله که همه روزها و لحظه هات توی شادی سپری بشن
سوم اینکه آدم ها را با همه بدی هاشون به خودشون بسپار و بگذر این جور آدمها ارزش این رو ندارن که تو به دل مهربون و بزرگت زخم بزنی به خاطرشون
و اما چهارصدمین پست
فکر می کنم که من پیشترها همه گفتنی ها را در یکی از پست هایم گفته ام اما افسوس که واژه توان گفتن آنچه که در قلبم می گذرد را ندارد
واژه هرگز نخواهد توانست خواهری را معنا کند اما تو خوب معنی خواهر بودن را می دانی
مهربانی تو حدیث مکرر گفته هایم شده نازنین ... حرف تازه ای نیست اگر بگویم مهرم را به تو و مهر عظیمت را در دل دریایی ات نیلوفر هستی ام ...
دلم برایت تنگ شده نازنینم ... برای چشمانت , برای صدای پر مهرت , برای هم کلام شدن با تو ....
ممنونم عزیز دل .
سلام خواهرم...
(پست آخرم رو میگم)
اومدی به گل های آفتابگردان من هم آب بده تا خشک نشوند
آروزی سفری خوش و رفع خستگی ای حسابی براتون دارم.
سلام برادرم .
پاسخ مهربانی هایتان را که بدهم , نوبت می رسد به دمی نفس کشیدن به آسودگی در سرای پر مهر برادر ... خواهم آمد و سیراب خواهم شد از زیباییهای نگاهتان ...
ممنونم برادر عزیز .
سلام سهبا جان زیارت قبول
رسیدن بخیر، دوست داشتم مشهد که بودم میدیدمتون اما مثل اینکه قابل نبودم
خاطره من اولین کامنت خصوصی که اینجاگذاشته بودم،هست.
یادتونه؟
اون موقع دلم گرفته بود از همه چیز...
سلام زهراجان .
کاش میشد ببینمت عزیز . اما حیف ...
آن روزها را , آن کامنت را , یادم هست ....... خوشحالم که دلتنگیت برطرف شد , خوشحالم که ابرهای کدورت کنار رفتند .... خوشحالم که هستی ...
سلام آبجی نرگس عزیزم..
امیدوارم حالت خوب باشه..
دلم تنگ شده برات:***
فدای تو و مهربانی همیشگی ات مهربانم .......
فوت
)
فوت
فوت
الو؟
صدا میرسه ؟
کسی خونه نیست؟
همیشه به مسافرت
همیشه به خوشی
همیشه به فراموش کردن دوستان !
لطفا به امام رضا هم سلام مارو برسونین و بگین بچه های وبلاگ دلشون براتون تنگ شده آقا ( اگه همشهریاتون بذارن !
الو الو
یک
دو
سه
صدا میرسه ؟
الو الو الو؟
اینجا صدای سایه ساره ...
صدایی که با محبت دوستان , گرما میگیره ......
دارین صدامو ؟
رسیدم , هر چند کمی دیر ....
اما فراموشی ؟؟؟
هرگز ......
به یادتون هستم ..
البته تا اون موقع درست نمیشاختم شما رو.فکر نمیکردم بتونم اعتماد کنم
امیدوارم حس اعتمادت باهات باشه , امیدوارم ناامیدت نکرده باشم , امیدوارم دوستان خوبی باشیم واسه همدیگه ...امیدوارم .......
بی خیال زهراجان , دوستیها رو محکم بچسبیم بهتره , مگه نه ؟
می دانم مشغول نیایشی !!
این بهترین کار است
به بهترین شکل به نیایشت برس تا کلاس اول زندگی تحصیلی اش، شادمانه بگذرد!
یادم می آید روزی روزگاری...
.
.
و امروز اولین روز از کلاس اول زندگی تحصیلی نیایشم آغاز شد مهربانم .....
من هم یادم می آید روزی روزگاری ....
چقدر بودنتان آرامش بخش است برایم مهربانترینم ...
....
وتو کی میایی؟
چشمم به این مانیتور خشکید.
حالا معنی تصویر این پستت را میفهمم.
دختری که چشم به پنجره دوخته...
و من که آمدم , اما نمیدانم تو تا کی خواهی ماند ومن تا کی چشم به دریچه زیبای نوشته هایت خواهم دوخت به امید خواندن دوباره ات ...
رامین گرامی! جز دوسه مصرع ، وزن سایرمصرع های غزلت خراب
است . بامعذرت
ممنونم پدرجانم از لطفتان ....
پست 400رو خوندم
زیبا بود
مهربانترین مادر و یه دوست دلسوز دختری قدرشناس و مایه ی دلگرمیه من بجد میگم که برام قوت قلبی
کاشکی دنیات پر از شادی باشه همیشه
سلام وانیای عزیزم .
خوشحالم که باعث قوت قلب مهربانت هستم . این خودش بزرگترین قوت قلب است عزیز , باور کن !
شاد باشی و تندرست و پیروز .
چقدر دشواراست که بارها بیایی و اثری از او نیابی... چشمان ما ..شد ازبس که امد و .... مهر هم امد اما ...ازسفرنیامد؟....
چقدر مهرگان و مهروانی را دوست دارم بزرگوار .....
ممنونم از مهربانی های مکررتان که بر صحیفه ی دلم خوش می درخشد ...
خودم هم به این شعرم اعتقاد چندانی نداشتم آقای قهرمان... صرفا درد دلی بود...
همیشه شنیدن حرفهای دل زیباست , با هر زبانی که باشد ... بازبان دل , شیرین تر وخواستنی تر ...
ممنون رامین عزیز . حضورت شادمانم می کند .