سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

داستان آفرینش من ...2

 

طلوع در دریای عشق


قبل از اینکه بدانم چه شد ، در خاک فرو رفتم و چشمانم که تا به حال همه با روشنی آفتاب و آبی آسمان آشنا بود ، در آن تاریکی ناآشنا به دنبال کورسویی از نور و امید می گشت ، اما دریغ ...

آرام آرام خود را یافتم و در کنار دوستانی دیگر که همه با هم از آسمان همراه بودیم ، دریافتیم که باید دست در دست هم بمانیم تا گم نشویم در این خاکدان . و من که باز هم رویای دریا لحظه ای رهایم نمی کرد به دنبال راهی بودم تا بیابم مسیر دریا را . پس رد رطوبت خاک را گرفتیم و دست در دست هم ، در آن سختی خاک ، پیش می رفتیم به امید رسیدن به هدف .  چه بسا ریشه های عطشناکی که ما را به عجز می خواستند و وسوسه ای که ترا می کشاند تا دمی سرزندگی را برای گیاهان تشنه ارمغان دهی و در پناهش دمی بیاسایی ، اما رویای دریا دمی رهایم نمی کرد و آنقدر برای همراهانم گفتم که تعدادی را با خود همراه کنم در آرزوی رسیدن به دریا . آنقدر پیش رفتیم که احساس می کردم رطوبت خاک لحظه به لحظه بیشتر می شود و ناگاه خود را در سرچشمه ای دیدم در کوهسار و به خود که آمدیم رها شده بودیم از خاک ، زلال و پاک  ، همراه با قطرات دیگر که از آب شدن برفها و بارش باران در رودها و جوبارها جمع شده بودند ، راهی را می رفتیم تا سرسبزی را به ارمغان آوریم و حیات را ... و چه بسا دیدم در راه بیدهای مجنون را و عاشقانی را نشسته بر سایه آن ، کشتزاران را و گندمهای روییده در آن را ، گل ها را و پرنده هایی را که دمی به فراغت آب  می نوشیدند . بارها محکم بر صخره های سخت کوبیده شدم و دردی بر دردهایم افزوده شد . داستان هر کدام از همراهانم را شنیدم و دیده ها و شنیده هایم همه مرا بر رسیدن به دریا مشتاق تر میکرد . اما بودند دوستانی که گاه آسودن در پناه درختان را بیشتر می پسندیدند یا از قصه نیلوفر من به وجد می آمدند و سرزنشم می کردند بر این اصرارم در جنگ با تقدیر ... اما ... من نیامده بودم که بمانم . با تمام زمین ها ، درختان ، گلها ، پرندگان و هر آنچه در مسیر بود همدردی می کردم و با شنیدن قصه غصه شان اشک می ریختم اما نمی توانستم دمی از رویایم دور شوم . باید می رفتم تا برسم به دریا ؛ که " من قصد البحر ، استقل السواقیا( هر آنکس آهنگ دریا کند ، از جویباران بی نیاز است !)

و چه زیبا بود پس از گذر روزهای فراوان و بعد از آنهمه رفتن و رفتن و خستگی فراوان ، وقتی روزی چشم گشودم و خود را غرقه در دریای بیکران عشقش دیدم و دریافتم که در آن خیل بی کران هستی ، هستم و نیستم ، قطره ای هستم از وجود بی نهایتش ، اما کجا به چشم می آید این بودنم .. دریا که درسهای بی شمارش را به گوشمان می خواند و راز هستی را ، به  خروش می آمدیم و سر برصخره ها می کوبیدیم و گاه وجودمان را به ساحل آرامش می کوبیدیم تا شاید خفته ای را از خواب آسایشش برهانیم ، اما دریغ از خواب رفتگانی که هیچگاه رویای بیداری در سر نداشتند ...


غرقه در دریای عشق

دریا را به اقیانوس پیوند زدم و راز زندگی های بی شماری را که در عمق آن جریان داشت کشف کردم و هر روز درسی آموختم و فهمیدم که فصل مشترک همه زندگی ها ، عشق است و رسیدن به نور ... که همه آنها که چون من در زندگی شان هدفی دارند به دنبال نورند ... و اینگونه بود که با تمام وجود خواستم محو شدن را و جذب در نور شدن را ...

و آنقدر به داغی خورشید خیره شدم تا ....


حرف دل نوشت :

ما همان قطره های بارانیم که از آسمان آمده ایم تا شاید عطشی فرو بنشانیم ، حرکتی را سبب شویم ، مهری در دل بکاریم یا حیات را در رگهای زمین به بار بنشانیم . نیامده ایم که بمانیم . عشق را باید بخشید و رفت . ماندن و درجا زدن در عشق هم ، پوسیدن است . باید بخشید و گذشت از کویر ، از مرداب ، از رود ، از جویبار تا به دریا رسید و راز پیوستگی را دریافت ، راز زندگی را ، راز یکی شدن را و ذوب شدن را و آنگاه درد فنا را به تجربه نشست در عروجی دوباره با آفتاب عشق ، که همه از اوییم و به سمت او باز خواهیم گشت .


غروب کامل ( فنا )

 

نوشته زیبای دانیال عزیز ، مرا به خود می خواند و ذهنم را درگیر کرده بود به خود و نمیدانستم چگونه به کلام در آورم هر آنچه مرا در خود اسیر کرده بود ، تا باز اردک بزرگوار به یاریم شتافت با  نوشته زیبایشان و اینگونه شد که این داستان در ذهن من شکل گرفت . ببخشید پرحرفی ذهنم را ...

نظرات 32 + ارسال نظر
دانیال سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.danyal.ir

مثلا امروز روزه بودیم ولی تنها خدا میداند که چقدر شرمندگی خوردیم ؟!

شرمندگی چرا برادر ؟‌آن که شرمنده لطف دل و کلام شماست منم همیشه ...
این پست از همان مثل استفاده شده شما در نوشتار زیبایتان نشات گرفت : من قصد البحر استقل السواقیا و همینطور ایده شهر دیوارهایتان ...

باز هم ممنون .

سعیده سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://s73.blogsky.com

بگویم زیبا بود که کم لطفیست
بگویم تامل برانگیز بود که آنچه عیان است چه حاجت به بیان است
خودت بگو سهبا ...
چه بگویم ...
ایده ی زیبایی بود که تو زیباتر با واژگان پیوندش دادی ...
محصور کلماتت هستم

سعیده من که بگوید زیباست ، من بال در می آورم ! نگاه زیبای تو که این کلمات را زیبا ببیند ، شکر دارد ...
ممنونم نازدانه ام ... حضورت غنیمتی ست برایم مهربان .

فرداد سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

خدا کند تا این "راز آفرینش"ها تا شمارگان بسیار برسد...تنها اشکالش در این است که آدم را یاد چیزایی که ندارد می اندازد...
این نلنگرها رو در آغاز این ماه ....درکجای دلم جا بدم که دلی نمونده....
دریا از نگاه خواهرم انگار جایش با آسمان عوض شده...انعکاس آسمان در ش نیست...خود آسمان شده...
دست مریزاد خواهر عکاسم...

غم چشمان آهو را تو می فهمی
عبور از نور جادو را تو می فهمی
غریق و موج و پارو را تو می فهمی
سکوت هر غزلگو را تو می فهمی
...سلام و درود.

درود بر شما برادرم !
افتخار می کنم وقتی مرا عکاس می نامید که از دریچه نگاه شما , دیدن عکسهایم بسیار زیبا و جذاب است .
رازهای آفرینش بسیارند , اما باید به قاب نگاه ما بنشینند , که من متاسفانه بسیار غافلم ...
ممنون از لطفتان برادر .

هستی نمونه سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.d.blogsky.com

من هم چون تو از آینه ، میوه نگاهت را چیدم

از آینه میوه نگاهم را چیدی ؟!!! حالا چرا از آینه ؟!
نزدیک غروب است هستی جان ! مغزم فسفر کم می آورد ... معما را توان حل کردن ندارد عزیز ...

س سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://asan3.mihanblog.com/

زیبایی و شکوه غروب و طلوع دریا در چشم زیبابین تو است که جان می گیرد.
چه می درخشد نقش نور در این آب

صبح اولین روز تمام لحظات طلوع را به نظاره نشستم , عصرگاه آخرین , با خورشید همراه بودم تا انتهای سفرش از این نیمکره ... همانجا که میهمان امواج سخاوتمند دریا بودم بر تن و روحم و صدای آرامش دریا .....

درس موقعیت شناسی را همان لحظه ها به یگانه ام دادم ...

گمنام عاشق همت سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://asheghehemmat.blogfa.com/

هنوز آن بغض شیرین با من است بزرگوار ... بغضی حاصل از خواندن زیباترین نامه یک پدر , چون شما , به پسرش ...
راستی , تولد پسرتان مبارک .

زهرا سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

ما همان قطره های بارانیم که از آسمان آمده ایم تا شاید عطشی فرو بنشانیم ، حرکتی را سبب شویم ، مهری در دل بکاریم یا حیات را در رگهای زمین به بار بنشانیم . نیامده ایم که بمانیم . عشق را باید بخشید و رفت . ماندن و درجا زدن در عشق هم ، پوسیدن است . باید بخشید و گذشت از کویر ، از مرداب ، از رود ، از جویبار تا به دریا رسید و راز پیوستگی را دریافت ، راز زندگی را ، راز یکی شدن را و ذوب شدن را و آنگاه درد فنا را به تجربه نشست در عروجی دوباره با آفتاب عشق ، که همه از اوییم و به سمت او باز خواهیم گشت .
سلام ببخشید که من همیشه از مطلب خودت واسه خودت کامنت میذارم. چون کم میارم

بودنت برام ارزشمنده زهرا جان ! خوشحالم آن قسمتی را نوشتی که حرف دل من است ...
ممنون .

mano-sokuteto سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 ب.ظ http://mano-sokuteto.mihanblog.com/

سلام.خیلی زیبا بود
خوشحال میشم به من هم سر بزنین

سلام . لطف دارید .
سعی می کنم ... چشم .

سپهر سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

نوشته هات خیلی خیلی عمیق هستن. راحت حس خودت رو به آدم می رسونن.
اگه تونستی کتاب پیام گم گشته(عرفان بومیان استرالیا) مارلو مورگان رو بخون.
منوچهر طاهرزاده عالیه. مرسی.

لطف داری حمیدجان ( من به این آقا سپهر عادت نمی کنم خب ! ببخش )

دنبال خواننده آشنای صدا می گشتم و نمی فهمیدم کیه ! ممنون که معرفی کردی ! اما حمید عزیز , همین چند وقت پیش این کتاب رو معرفی کردم توی همین بلاگ ! یادت رفته یعنی ؟
حق با توئه . کتاب قشنگیست و ارزشمند واسه خوندن .

بهتری حمید ؟

مریم سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام حٌسن ختام شب!
این تویی که تمام ابرهای معجزه گر نگاهت را به ثانیه های بی باران قلبم می بخشی
نمی دانم دربرابر این نوشته زیبایت چه کنم سکوت کنم بهتر است تو که خودت تمام ناگفته ها را گفته ای دیگر چه برای چون منی بی هنر می ماند؟؟؟

سلام گل مریم ,
همه بی هنرها چون شما باشند , دنیای هنر غصه ای نخواهد داشت ... لطف داری عزیز و ممنون .

هستی نمونه چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://d.blogsky.com

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود سهبا ...
آینه کنایه از همان تصاویر مجازی منازلی است که هر روز از فاصله سی سانتی ، دیگران را مشاهده میکنیم ....

حرفهایت مثل یک تکه چمن روشن بود ... .. شاعری هستی در نوع خودت بی نظیر هستی ...
راستش به تصاویر مجازی فکر کردم ولی این دریچه های مجاز ، آینه اگر باشند که تصویر شما را به خودتان منعکس می کنند عزیز ! هان ؟ اینگونه نیست ؟!
اما دریافتم منظورتان را ... ممنونم .

سایه چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

خو شا به حالت سهبا جان که اینگونه می تونی ذهنت و رها کنی ... غبطه می خورم به این همه زیبایی روح و جانت ...

شب آرومی داشته باشی عزیز...

ذهن رها ؟! گاهی خیلی دلم میخواد ذهنم از هر گونه فکری رها شود سایه جانم ! اما مگر می شود ؟؟؟؟

تو خود زیبایی هستی ، غبطه چرا نازنین ؟
روزگارت به شادمانی ..

مشتاق چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ق.ظ

سلام.اگراشتباه نکنم این اتصالی که شماازان سخن گفته اید همان فنایی است که در مضامین عرفانی هست یعنی فانی شدن بنده در وجود بیکران الهی یعنی ازدست دادن خودیت و انانیت و الهی شدن ...اما شما خیلی راحت از ان سخن گفته بودید و این برای من جالب و در عین حال عجیب مینمود که واقعا باین راحتی قابل احساس است ...؟شاید هم منظور نوشته چیز دیگری است که ...بهر جهت باز این دعا را تکرار میکنم که خدایا مرا چنان با خود پیوند ده که انانیتی باقی نماند که از هرچه بوی خودیت میدهد گریزانم. خدایا دراین ماه خودت فقط خودت را طلب میکنم پس خودت را بمن بنمایان انچنان که هیچگاه نتوانم غیر تورا ببینم .. خدایا هرانچه باید و بصلاح من است در مسیرم قرار ده و مرا طالب ان قرار ده...

سلام . ممنون از وقتی که می گذارید جهت نوشته های ناقص من .
بله منظور من همان است . و این آرزویی ست که بیانش هم سخت است ، چه رسد به عملش ، به تحققش ... حق با شماست ، به این آسانی و راحتی نمی شود ... اما همه آرزوی من که می تواند بشود ؟ که می توان در مظاهر طبیعت هم اینرا دید و با دل وجان آنرا از آفریدگار هستی خواست !
و اما ، شاید مهمترین دلیل من از این نوشتار ، نگاهم به انسانهاست و عشق و محبت جاری و ساری بین آنها . می خواهم بگویم هر انسانی قطره ای است از دریای بیکران عشق الهی ، تکه ای از آینه ی روح او ! پس باید به همین نگره ، هر انسانی را نگریست .
حرف من این است ، محبت من به انسانها ، باید از این نوع باشد ، که در هر انسانی ، جلوه ای از خداوند را ببینم و او را به همان دلیل دوست داشته باشم ، نه اینکه محبت ها به دیگر انسانها به خاطر خود من و منافع مادی و دنیایی من باشد ! که اگر هر انسانی را تکه ای از روح خداوند ببینیم ، او را جز زیبایی نخواهیم دید و جز مهر به او نخواهیم داشت ، و در عین حال ،هدف از ایجاد هر ارتباطی ، تنها رسیدن به ذات خداوند است و نه غیر ...
نمیدانم توانستم منظورم را برسانم یا خیر ...
ممنونم از دعاهای زیبایتان . ممنون از توجهتان ، ممنون از حضورتان .

داداش محمد چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ

گوییم به تو ای الهی من
در افرینش خلقتت به دریا خواهمامد و در منظره های افرینش درختان پر قامتت نظاره خواهم کرد
دریا انچنان که در غروب زیبایش غرق در نظاره های غم انگیز من شده است

نظاره های غم انگیز چرا داداشی ؟ چه خبره توی دلت باز ؟!

دختر مردابی چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام سهبای نازنین
قصه این قطره را خواندم قصه عروجش تا دریا را
باورم این است که تا درد را با ذره ذره جانمان حس نکنیم و تا رنج در رگانمان جاری نشود رسیدن به دریا در متن این قصه می ماند
درد پله عروج است از متن یک مرداب تا بطن یک دریا

من اما ماندن کنار نیلوفر را هم می پسندیدم اگر مجال دریا شدن نمی یافتم گاه از یک عشق کوچک مردابی می شود به لایتناهی یک عشق دریایی رسید بدون چشیدن طعم بی انتهایی آن

مثل همیشه عمیق بود و مثل همیشه زیبا باورهای قابل تقدیست را به واژه کشانده ای

سلام سمیه جانم . چقدر از دیدن دوباره نامت در سرایم خوشحالم مهربان .
حق با تواست نازنین . درد پله عروج است که اصلا تمام این مراحل مگر درد ندارد ؟ که اگر گریزان باشی از آن ، در اولین پناهگاه خواهی آسود و داستان دریا را در ذهن و بعدتر در زندگی ات شکل نخواهی داد ! باید بپذیری که رسیدن به دریا و بعدتر از آن به نور درد دارد و گذر از مراحلش هم همینطور . اما اگر بخواهی ، ارزشش را خواهی دانست و دردش را به جان خواهی خرید .
عشق اگر زندانی بسازد برای روح ، را نمی پسندم سمیه جانم . و نیلوفر قطره را برای خود می خواست ، هر چند عشقش آنقدر بالا بود که او را رها کند از بند خویش ، اما ...
شاید هم این قطره ، درگیر خودخواهی اش باشد ؟! هان ؟ یعنی گذر از کنار نیلوفر و از کنار ریشه های عطشناک و از کنار آدمیان و پرندگان تشنه ، تعبیر به چه خواهد شد ؟!
ممنونم سمیه جان . سئوالی نو درانداختی در جانم ...

سپهر چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ

خوب که نیستم. مدتیه عجیب در عذابم.
شاید اون پستی که کتاب رو معرفی کردی رو ندیدم. اما در کل کتاب بی نظیری بود. هیچوقت از خوندنش سیر نمیشم. اون لحظه که ادم های قبیله از فاصله ی خیلی دور همدیگه رو صدا می کردن. راس می گن دل به دل راه داره. اما باید مثه اون ادم ها پاک باشی.
سپهر رو خیلی دوس دارم. شما هرجور راحتی بگو.
کتاب دمیان هرمان هسه رو هم بخون.

عذاب چرا ؟ میدونی که هیچکس جز خود آدم ، آرامش هدیه نمیده به خودش ؟ و البته این آرامش تنها در پناه یاد خداوند و اعتماد و توکل به او هست که شکل می گیره ... پس تو که خدا رو داری ، آروم باش عزیز .

اون کتاب پر درسهای زندگیست . منم خیلی دوستش داشتم حمید . ضمنا ما یک داداش سپهر دیگه هم داریم اینجا . شما همون حمید همیشگی خودمون بمون ..
مرسی حمید عزیز .

مریم چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام نرگسی
دلتنگم دلتنگ ندیدن تو!نمی دانم چرا آهنگت بغض به گلویم می آورد؟
این کامنت به ناگاه آفریده شد!!!

سلام .
دلتنگی ها را اگر درمانی یافتی ، به من هم بگو ، که این درد هم درد مسری این روزهای ماست ...

هستی نمونه چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://d.blogsky.com

چراغ مانیتورمان را که خاموش کنیم ، تصویر خودمان را هم در این آینه جادویی میبینیم ، البته بسیار سیاه تر و زشت تر از زشتی های دیگران ! تنها خدا از قلب ها آگاه است ، باز هم بابت مطلب زیبایتان ممنون

و تنها خدا از قلبهای ما آگاه است !
شما مطمئنی تصویری که در آینه مونیتور خاموش می بینی زشت است؟ سیاهی اش را که تقصیر شما نیست هستی عزیزم !
قابلی نداشت این مطلب که ! راستی بالاخره کار ما با پیش خرید شما به کجا رسید ؟!

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

سلامم سهبای عزیز
عالی،آرام و دلنشین
مخصوصا حرف دل...

سلام عزیز . ممنون از محبتت .

سمیرا چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

من همیشه فکر میکنم خدا چقدر صبوره که این همه بدی رو از ما دید و دوباره به آفرینشمون ادامه داد....

زندگی همه اش سیاهی ها نیست سمیراجان . و آدمها همه بد نیستند !‌ هستند افرادی که در این دنیا اعتبار آفرینش هستند و به خاطر آنها زندگی جریان خواهد داشت ..
خداوند خود امید است ، مگر می شود ناامید شود از خلقت بهترین آفرینشش ؟!

مکث چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

عزیزدلم ، نرگس ؛ تلفنت رو میس کردم. من و ببخش. خوبم و دلتنگ دوستان. و البته بین همه درگیری های ذهنی م در این دیار به امیدها و رویاهایم زنده ام.

درگیری ذهنی چرا زری من ؟ اونجا که دیار آرامش بود . سکوت و آرامش ...
این روزهای خستگی برای تو هم گذر خواهد کرد عزیز .... امیدها و رویاهایت را از دست مده !

داداش محمد چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

تنها با غروب افتاب دلم به ارامش خواهد رسید

داداااااااااااااااااااشششششششششش!!!!

ب چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ

خوب راست میگن دیگه . غروب که افطاره دیگه وقت آرامش

به این میگن به نگاه زیبا و قشنگ ! ممنون .

س چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

به زیبایی نگاه تو!!

کاش همیشگی باشد این نگاه زیبابین !ممنون مهربانم .

الف پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ

وقتی روزی چشم گشودم و خود را غرقه در دریای بیکران عشقش دیدم و دریافتم که در آن خلیل بی کران هستی ، هستم و نیستم ...
این تکه از متن واقعا زیبا بود


خیل بیکران هستی بزرگوار , نه خلیل بیکران هستی !
خیلی ممنون که گشتید و جمله ای زیبا یافتید . اما واقعا ذره ای هستم و نیستم ....

کیارش پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ق.ظ http://miraas.blogsky.com

چند دقیقه یی از اذان صبح گذشته و من نشستم اینجا و توی این سکوت صبح ( خفه کردم تلویزیون رو راحت شدم ! ) دارم با خیال راحت داستان آفرینش ۲ رو می خونم.
خیلی امیدوارم که این رجعت و دوباره رسیدن ( یا در واقع پیدا کردن خود) شماره ۳ هم داشته باشه... هر چند این حکایت تموم شدنی نیست و قصه تولد و هجر و بازیافتن قصه ی بی پایانی در نظام آفرینشه.
ممنون
توی این دقایق خیلی... ( کلمه کم آوردم )فاز !!!!!! داد
( خوب چی بگم؟ کلمه مناسب پیدا نکردم... روزه اثر گذاشته از الان ! )

سلام . و با عرض شرمندگی ! بعد یک روز و نیم , بالاخره این کامنتها تایید می شود !
راستش , هر دویی به سه نمیرسه ! اما داستان آفرینش , داستان تکرار ماست در هستی ... قصه تولد و هجر ... داستان همیشگی عشق ... داستان پای در راه گذاردن و رفتن و رفتن ... گاه رسیدن و گاه ....

واسه کلمه هیچوقت خودتون رو در معذوریت قرار ندین ! راحت باشین لطفا .
ممنون.

الی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://aGHAYEDEYEKMATARS.BLOGFA.COM

سلام
خیلی زیبا بود.
استفاده از اجزای طبیعتی که جزئی از ماست و ما جزئی از اون هستیم. خیلی کار هنرمندانه ای هستش.
تبریک می گم. مرسی.
من هم آپم و منتظرتم.

سلام . ممنون از لطفتان .
چشم . خواهم آمد ..

تنفس پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام سهبای عزیز
کاش ما هم مانند قطره ی باران به دریای بیکران مهرش بپیوندیم و بهره ای داشته باشیم از همه ی الطاف و نعمت هایش...
بسیار زیبا بود
طاعاتت قبول .التماس دعا

سلام عزیزترینم . امید که همواره غرقه در دریای بیکران مهرش باشیم ...
طاعات شما هم مقبول حق . ممنون از حضورتان .

سایه پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سهبا جان

انگار امروز نیستی !

سلام سایه جانم . نبودم مهربانم . نبودم ...
اما حالا هستم مثل همیشه . و البته دلتنگ شما ...

حمید پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

"و آنقدر به داغی خورشید خیره شدم تا "...
درد داره بعد از اینهمه کوبیده شدن به صخره های سخت بعد از نفسی وصال دوباره رفتن باشه...
نمیدونم...شایدم خاصیت عشق اینه...همین فنا شدن...همین نیستی...همین انگار که از اول نبودی...

منم فکر می کنم خاصیت عشق همینه حمید عزیز ! فنا شدن ... که اگر دویی وجود داشته باشد , عشقی نخواهد بود ...

ممنون از حضورت . همیشه دیدن نامت شادم می کند ..

فائزه پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.nahavandnew.blogfa.com

خیلی قشنگ بود نرگس جون..آدم دلش یه جوری میشه....

سلام خانوم مهندس گل من . چشمات قشنگه عزیز دل .

danyal جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ق.ظ http://www.danyal.ir

دچار حکمت پشت دل شده ای خواهر ؟
شرمنده نگاه شما شدیم ولی ای کاش میگفتی
که همه چیز از نگاه شما آغاز شد ...

حکمت پشت دل ؟؟؟؟ در نهانخانه دلتان چه می گذرد برادر ؟ نگاه من گویای چه چیزی ست ؟

و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد !

چه فکر نازک غمناکی ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد