امسال عید کتابی را هدیه گرفتم از یک دوست عزیز که لحظات این چند روزه مرا به خود اختصاص داد . کتاب زیبایی با نام پیام گمگشته که ظاهرا باید می آمد تا زنجیره فکری این روزهای مرا تکمیل می کرد . نشانه ای دیگر از حضور خداوند مهربان در لحظات زندگی ام که هر آنچه آرامش دارم از اوست . داستان این کتاب از این قرار است :
افراد یک قبیله بیابان نشین در استرالیا که خود را مردم حقیقی می خوانند ،از یک زن آمریکایی دعوت می کنند تا در سفری چهارماهه در بیابان ها ،آنها را همراهی کند . او در طی 2500 کیلومتر پیاده روی با پاهای برهنه ،در صحرای پرفراز و نشیب ،شیوه ی تازه ای برای زندگی و شفاگری می آموزد که بر مبنای حکمت فرهنگی 50000ساله بنا شده است و به دگرگونی عمیق وی منجر می شود . این کتاب ،پیامی بی همتا ، به موقع و قدرتمند به تمامی بشریت ارائه می کند :هنوز امکان نجات جهان وجود دارد ،به شرط آن که متوجه شویم تمامی موجودات ،چه گیاه ،چه حیوان و چه انسان ،بخشی از یگانه ی در همه جا حاضر هستند . اگر این پیام را به کار بندیم ، زندگی ما هم چون زندگی مردم حقیقی ،از معنا و حس هدفمندی سرشار خواهد شد .
رهبر قبیله آمریکاییان سیاتل می گوید : انسان رشته زندگی را نبافته ،او فقط تاری از آن است . هر چه به این تار روا داری به خود روا داشته ای .
مارلو مورگان نویسنده کتاب می گوید : دست خالی به دنیا آمدم ، دست خالی از دنیا می روم ، و دست خالی شاهد کامل ترین زندگی بودم .
این کتاب شامل سی بخش است . قسمتهایی از بخشهای آنرا با هم مرور می کنیم :
1- ۱- زمان برد تا درک کردم رهایی از دلبستگی به اشیا و برخی باورها ،یکی از گام های بسیار ضرور انسان در راه پیشروی به سوی بودن است .
۲- در حال یادگیری درسی بودم :هیچ گاه نگویید هرگز ! اکنون سعی دارم این واژه را از لغت نامه ام پاک کنم . از آن هنگام آموخته ام که چیزهایی را ترجیح می دهم و از برخی چیزها دوری می کنم ، اما واژه ی هرگز امکانی برای ایجاد شرایط تازه باقی نمی گذارد و دوره ی بسیار طولانی را در بر می گیرد .
در بین مردمان حقیقی ، هر فردی در طول زندگی صاحب چندین نام می شود . به مرور زمان که خرد ،خلاقیت و هدف شخصی در زندگی روشن تر می شود ،نام او تغییر می کند . نام مرا گم گشته گذاشتند ، موجودی که در نتیجه تغییرات مهم و جهشی ،از اصل خود دور شده و دیگر شبیه خود نیست !
۳ - افراد قبیله هر روز خود را با شکرگزاری از آن یگانه به مناسبت وجود آن روز ، خودشان ، دوستان شان و جهان آغاز می کنند . برخی اوقات درخواست های مشخصی دارند ، اما همواره خواسته ی خود را با این عبارت همراه می کنند : اگر بالاترین خیر من و بالاترین خیر تمام هستی در همه جا در این است .... و بدین گونه هستی هم هیچ گاه آنها را ناامید نکرده بود .افراد قبیله به طرز شگفت آوری نسبت به آنچه آن ها ترانه یا نوای بی صدای خاک می نامند ،هشیار هستند . آنها می توانند داده های محیط را احساس ،درک و سپس آگاهانه عمل کنند . انگار نوعی گیرنده ی کوچک آسمانی داشتند که پیام های هستی را با آن دریافت می کردند . من نیز به تدریج در عجیب ترین مناظر ،زیبایی و وحدت همه ی اجزای زندگی را می دیدم .
۴- مردم حقیقی معتقدند که انسان ها باید از طریق تله پاتی ذهنی با هم ارتباط برقرار کنند . آن ها گمان نمی کنند که صدا برای سخن گفتن باشد ،زیرا این کار را می توان با کانون قلبی و فکری انجام داد . اگر برای تبادل افکار صدا به کار ببریم ،آن گاه گرفتار گفت و گوهای غیر ضروری ،بی اهمیت و به نسبت غیر معنوی می شویم . صدا برای آوازخواندن ، جشن گرفتن و درمان به کار می رود . بعدها و در سفر آموختم وقتی در دل یا سرم مطلبی دارم که به گمانم باید پنهان بماند ،نمی توانم از این روش بهره ببرم . باید با همه چیز به تفاهم می رسیدم . باید می آموختم که خودم را ببخشم ،داوری نکنم و در عین حال ،از گذشته بیاموزم . ایشان به من نشان دادند که چه اندازه مهم است صادق باشم و خود را بپذیرم و دوست بدارم تا بتوانم ارتباط ذهنی خود را با دیگران تقویت کنم .
۵ - هر چیز یگانه هدفی دارد . هیچ پیشامد یا موجود نامناسب و تصادفی وجود ندارد . اما چیزهایی هستند که انسان ها نمی فهمند . اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند ، آن ها را حذف کنند ،نمی توانند به زندگی ادامه بدهند . بدون تردید در برخی شرایط تسلیم پاسخ مناسب است .
من آموختم که مجبور نیستم مرتب با منیت ام بجنگم . بدون آینه ای که مرا بترساند و به واقعیت بازگرداند ، می توانستم زیبابودن را تجربه و احساس کنم . این افراد مرا همانگونه که بودم می پذیرفتند . آن ها به من این احساس را دادند که عضو گروهشان هستم و منحصر به فرد و عالی . به تدریج آموختم که مورد پذیرش نامشروط قرار داشتن چه حسی دارد . ( آینه ، آینه روی دیوار ، چه کسی از همه زیباتر است ؟!)
۶- یکی از افراد قبیله گفت : ما شیوه ی زندگی شما را درک نمی کنیم ،با آن موافق نیستیم و برای خود نمی پذیریم ،اما شما را داوری نمی کنیم . ما به موقعیت شما احترام می گذاریم . با در نظر گرفتن انتخاب های تان در گذشته و اراده ی آزادی که اکنون برای تصمیم گیری دارید ، شما درست در همان جایی هستید که باید باشید .
به تدریج برایم آشکار شد که : ما به هر حال به هر کس که می بینیم ،چیزی می دهیم . اما خود انتخاب می کنیم که چه بدهیم . کلام و رفتار ما باید آگاهانه ،صحنه ی زندگی مطلوب مان را فراهم آورد . نکته ی جالب توجه این بود که اصلا احساس نمی کردم مورد داوری و انتقاد قرار دارم . آنان هیچگاه مردمی مانند مرا ناموجه و خودشان را موجه نمی انگاشتند . رفتارشان بیشتر شبیه بزرگ ترهای پرمهر بود که کودکی را به زور می خواهد کفش پای چپ را به پای راست بکند ،تماشا می کنند . چه کسی می گوید نمی توان با کفش های اشتباهی مسافتی طولانی را پیمود ؟ شاید بتوان از تاول ،درس های باارزشی آموخت !
مردم حقیقی ،تولد را جشن نمی گیرند . آنها بهتر شدن را به جشن می نشینند . اگر امسال انسان فرزانه تر و بهتری از سال پیش شده باشیم ،جشن می گیرم . فقط خود شخص می تواند این تشخیص را بدهد و در نتیجه به سایرین خبر می دهد .
۷- تمامی انسان ها فقط روح هایی هستند که به دیدن این جهان آمده اند . همه ی روح ها ابدی هستند . تمام روابط بین انسانها فقط تجربه هایی هستند که تا ابد ماندگارند . مردم حقیقی حلقه ی هر تجربه ای را کامل می کنند . ما همچون مردم شما ، کارها و روابط را ناتمام نمی گذاریم. اگر با احساس بدی از شخص دیگری جدا شوی و حلقه ی رابطه ی شما کامل نشود ،آن تجربه دوباره در زندگی ات تکرار خواهد شد و آن قدر رنج خواهی برد تا یاد بگیری . خوب است که ببینی ،بیاموزی و در نتیجه ی هر رویدادی فرزانه تر بشوی . خوب است که سپاسگزار باشی و با آرامش راه خودت را ادامه بدهی .
۸- قبیله معتقدند که خانواده ی جهانی بشر هنوز باید در مسیر تکامل گام بردارد و درس هایی بیاموزد . آنها معتقدند که کیهان هنوز در حال باز و آشکار شدن است و پروژه ی پایان یافته ای نیست . به نظر اینان انسان ها خود را بسیار گرفتار کرده اند ونمی توانند هستی را تجربه کنند . من به بازنگری گذشته خود علاقه دارم . حتی اگر متوجه شوم ظاهرا انتخاب های اشتباهی کرده ام ،می دانم که در آن هنگام و در آن سطح از وجودم ،بهترین کاری بوده که می توانستم انجام بدهم. در بلندمدت مشخص می شود که این انتخاب ها نیز گام هایی به سمت جلو بوده اند .
۹ – بازی آفرینش : مردم در ظاهر از هم جدایند ،اما همگی ما یکی هستیم . یکی بودن به این معنا نیست که همگی ما مانند هم هستیم . هر موجودی منحصر به فرد است . مردم می توانند حرکت کنند ، اما در انتها هر کس در جای درست خود قرار می گیرد . ما در راه مستقیم به سوی یگانه در حرکتیم . برخی می گویند راه ما این است و راه شما آن است . ابدیت شما این است و ابدیت ما آن است . اما حقیقت را بخواهی ،تمامی زندگی یک زندگی ست و فقط یک بازی در جریان است . افراد شما در سر نام خدا ،روز مکان و نوع مراسم عبادت با هم مجادله می کنید . درباره ی هبوط خدا و درک معانی داستان های او با هم جر و بحث می کنید ، اما حقیقت ،حقیقت است . هر بار که کسی را آزار دهید ،وجود را آزار داده اید . هر بار که به کسی یاری می کنید ، وجود را یاری داده اید . افراد شما بر این یک صد سالی که از همدیگر جدایند ، متمرکزند . در حالیکه افراد حقیقی به ابدیت فکر می کنند . چرا شماها نمی بینید که اگر ترانه ی من یک نفر را شاد کند ، کار خوبی انجام شده است ؟ حتی کمک کردن به یک نفر کار مفیدی است .
۱۰- در آغاز زمان ، تمامی زمین به هم پیوسته بود . یگانه ی مقدس نور را آفرید و نخستین تابش خورشید ،تاریکی مطلق جاودان را به هم ریخت . گوی های چرخان بسیاری در آسمان ها در خلا قرار داده شد . سیاره ی ما یکی از آن ها بود . زمین بدون پوشش بود . فقط سکوت بود . نه شاخه گلی بود که با نسیم خم شود و نه حتی نسیمی وجود داشت ،نه پرنده ای و نه صدایی ! آن گاه یگانه ی مقدس دانایی را به یکایک گوی ها عطا کرد و به هر کدام هدایای گوناگونی داد . ابتدا آگاهی آمد و از آن ،آب ، جو و زمین پدیدار شد . انسان خلق شد ،اما جسم انسان فقط مامنی برای بخش جاودان ماست . خدا زن را آفرید و جهان با ترانه ایجاد شد . انسان ها به شکل خدا آفریده شده اند ، اما نه به شکل مادی ،زیرا خدا تن ندارد . ارواح شبیه یگانه ی مقدس خلق شده اند .یعنی توان عشق و صلح ناب را دارند و نیز توان خلق و حفظ بسیاری از چیزها را دارند . روح در شکل انسانی ، از احساسات و عواطف تیز و منحصر به فردی برخوردار است .
زمین به همه چیز تعلق دارد . راه حقیقی انسانها همدلی و سهیم شدن است . مالکیت ، نهایت طرد دیگران به منظور لذت جویی و خودخواهی است .
۱۱ – آزادی : ما در زندگی لحظات بسیار معدودی را صرف رشد و تکامل وجود ابدی خود می نماییم ! افراد حقیقی می گویند :دعا می کنیم که با دقت رفتار و ارزش های خود را بررسی کنید و پیش از آنکه دیر شود بیاموزید که همه ی زندگی در حقیقت یکی است . دعا می کنیم که از نابود کردن زمین و همدیگر دست بردارید . آنگاه به من گفت : دوست من ،خواهش می کنم هیچگاه دو قلبی بودن خود را فراموش نکن . تو با قلب گشوده نزد ما آمدی . اکنون قلبت از عواطف و درک نسبت به جهان ما و جهان خودت پر شده . به من هم هدیه ی داشتن قلب دیگری را دادی . اکنون درک و دانشی دارم که پیش تر حتی تصورش را نمی کردم . دوستی مان را ارج می نهم . دعای خیر ما بدرقه ی راهت .
پی تشکر نوشت :
گر چه فریبای عزیزم اینجا را نمی خواند ،اما من مراتب قدردانی ام را از دریافت این هدیه زیبا در اینجا هم اعلام می دارم تا هستی هر آنطور که خود می داند ،آنرا به گوش جان این دوست نازنینم برساند .
پی نوشت :
تاریخ این نوشته به همان فروردین ماه برمیگردد . اگر تاکنون مجوز انتشار نیافته ، لابد مصلحت نبوده !
پی تولد نوشت :
چهاردهم تیرماه تولد عزیز دوست داشتنی دیگری ست که نمیدانم برای بیان بزرگی اش از کدام واژه ها باید کمک بخواهم . خواهر نازنینی که مدت زمان دوستیمان آنقدر زیاد نیست ، اما از او زیاد آموخته ام در همین مدت . خواهری را ، مادری را ، دوستی را و همسری را کامل کرده مهربان دوست داشتنی ام . کسی که با وجود گذر سخت روزگار در برهه ای از زمان ، خود بزرگترین یاریگر بوده برای کسی و کسانی که .... ( شاید بهتر است سکوت کنم )
تولدت مبارک خواهر هنرمندم ، پریسای نازنینم ، کیمیاگر عزیز . تولدت مبارک باوفاترین دوست . ببخش نبودن های این روزهایم را . می دانم که خوب درکم می کنی . امیدوارم لیاقت دوستی ات را داشته باشم مهربانم .
هر آنچه آرزوی خیر است برایت می خواهم و در برابرت سکوت می کنم .... باز هم تولدت مبارک .
آخرین پی نوشت :
چند روزی نیستم .... اگر از سفر به سلامت گذشتم ، باز هم در بینتان خواهم بود وگرنه ... ملتمس دعایتان هستم همیشه ....
سلام
خدمت رسیدم برای عرض ادب و احترام
صبح سرکار عالی به خیر
راست میگه دیگه. آبجیه داداش محمد چرا نمینویسین؟
نوشتم که ! چند بار باید بنویسم ؟!
کم پیدایید چرا ؟ چراغ خاموش می آیید و می روید ؟!