سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سفرنامه دو.... شبی در سفر



شب است و ستاره های روشن در آسمان تاریک اولین شب ماه رجب . نیمه شب است و جاذبه سکوت مرا به بیرون خانه می کشاند . اما کدام سکوت ؟ باور می کنید صدای طبیعت ، سکوت را به مبارزه کشانده ؟ صدای رودخانه خروشان و هیاهوی قطره های به هم پیوسته آب ، آرامشی را بر جانم می ریزد ناگفتنی ! لطافت هوایی که در آن حس تازگی و طراوت موج می زند ، شنیدن ترنم هزاران پرنده که گویی همنوا با فریاد آب ، زیباترین سمفونی را در کنسرت بی نظیر طبیعت نواخته اند ، حتی شنیدن صدای لالایی آرام نسیم ، ترا به وجد آورده و به این می اندیشی که این هیاهو را با کدام موسیقی می توان مبادله کرد و متضرر نشد ؟ آرامش غریبی حاکم است بر فضا . آنقدر که دلت می خواهد بر هیولای خواب غلبه کنی و اگر نبود ترس از این تاریکی غالب بر فضا ، تا خود صبح در اطراف قدم می زدی تا هر آنچه فکر نامناسب ، هر آنچه دلشوره نامتناهی ، هر آنچه نگرانی و اضطراب بیهوده ، از ذهن و روحت  رخت بربندد و آرامش میهمان قلب و روحت گردد .

آه که صدای خدا چه نزدیک به گوش می رسد . حتی صدای بال زدن ملائک را هم می شنوم انگار که در اطراف می گردم تا شاید حضور فرشتگان الهی را دریابم و شاید بتوانم راز اینهمه زیبایی و شگفتی طبیعت را دریابم .



در مسیر که می آمدیم ، با دیدن کوههای سربه فلک کشیده و درختان سربلند و استوار و اینهمه سرسبزی طبیعت و عطر گلها و صدای جوباران و ترنم پرندگان بر شاخساران ، وقتی نه تنها با دل که با زبان نیز مقر شدیم به عظمت خالق یکتای هستی ، نیایش کوچکم از خواهرش پرسید : یعنی خداوند از این کوهها هم بزرگتر است ؟ و جواب یگانه ام را که شنید گفت : یعنی خدا از همه دنیا هم بزرگتر است ؟ و من به این می اندیشیدم که عظمت خداوند را با کدام مقیاس برایش بیان کنم که حق کلام ادا شود ؟ و حالا که می اندیشم می بینم آن جوهره ای که خداوند به این آفریده اش که اشرف مخلوقات است هدیه کرده ، آنقدر عظمت دارد که بتواند بزرگی او را دریابد و مگر این نور عظیم را جایگاهی جز قلب آدمی می توان یافت ؟ که تنها دل است که می تواند دریابد حجم حضور پروردگار را ، که هر آنچه غیر او در بارگاه این مهر فروزان خواهد سوخت ، حتی بال ملائک ! فتبارک الله احسن الخالقین ...

شب است و در تاریکی شب و در ستاره باران آسمان که ماه را در خود نهان کرده ، به دنبال دب اکبر می گردم و با خود می گویم یعنی ستاره من ، آن سهبای کوچک در دورترین نقطه این آسمان کدام است و آیا روشنائی اش آنقدر خواهد بود که دل مرا از ظلمات برهاند و روشنی بخش زندگی من و دخترکانم باشد یا ....

کاش وقتی دست سرنوشت ، سیاهچاله مرگ را در مسیر این ستاره کوچک قرار می دهد ، آنقدر روشنایی هدیه داده باشد و هدیه گرفته باشد که از خود نامی و یادی نیک به یادگار بگذارد ...

نیمه شب است و صدای پرندگان مرا به یاد آن حکایت سعدی می اندازد و غفلت مرا به این طریق یادآورم می سازد که من انسانم و طبیعت و تعمق در آفرینش ، بزرگترین معلم من است که :

دوش مرغی به صبح می نالید      عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را                       مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را                    بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست             مرغ تسبیح گوی و من خاموش


کاش از غفلت زدگان همیشه خفته روزگار نباشم ...

90/2/14

دزدک سر - الموت قزوین

نظرات 42 + ارسال نظر
دانیال سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.danyal.ir

سالها در طبیعت میگشتم و از قدم زدن بین زیبایی های طبیعت لذت میبردم ، گاه برگ درختان را خشک میکردم ، گاه سنگهای روان جویباران روان را جمع میکردم ، شاید این کارم به دید دوستانم بازی بچه گانه ای بیش نبود ولی این زیبایی های طبیعت بودند که نقاط زیبایی را در اعماق وجودم حک کردند که در سختی های زندگی به من آرامش جاوید میبخشد ...

دفتر خاطرات مرا انگار باز کردید و از روی آن خواندید ، جایی که من هم چونان برادرم ،‌برگهای درختان و گلهای وحشی روییده در بهاران را در لابه لای برگهای کتاب هایم خشک می کردم و با دیدن هر باره شان به یاد می آوردم که هر بهاری را خزانی است و هر تابستانی را زمستانی ....
هنوز هم وقتی در ساحل دریای آرام قدم می زنم ، چشمانم ناخودآگاه دنبال سنگهایی هستند که درخششان ،‌ دیدگانم را به وجد آورد و هر خطی و هر شیاری در آنها برایم حدیثهای فراوانی بگوید از سفر آن تکه سنگ از اعماق دریاها تا بدانجا که به دستان من برسند و باز تا این داستان آفرینش را با زبانی دیگر به گوش جانی دیگر بگوید ...
همه آفرینش حدیث زیبای عظمت خداوندگار است ،‌اگر درست ببینیم و نیک دریابیم ...
ممنون برادرم .

راستی ،‌ اول شدید ...

هستی نمونه سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ http://d.blogsky.com

گنج ما در زمین نیست ، جائی که مورچگان و موشها در آن ساکنند ، گنج ما در اسمان نیست ، جائی که پرندگان در آن طیرانند ، گنج ما روی زمین است و حاصلش روشنایی زمین از برادری خورشید و یا از سیمای خواهرم مهتاب !

گنج ما درون آن جوهره عظیمی است که خداوند مهربانی به ما ودیعه داده و با آن ما را اشرف مخلوقاتش نهاده !‌ گنج ما درون قلبهای ماست که مهربانی ها را در خود جای داده اند ، قلب ما ،‌که جایگاه عشق های نامتناهی است ،‌بزرگترین گنج ماست هستی عزیز . کاش قدردانش باشیم .

ممنون از حضورت عزیز .

سید داود ساجد سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://sajed.blogsky.com

از این عکسهایی که گرفتید معلوم است زیبایی ها را می شناسید

تازه دریافتید ؟! با این حساب مانده هنوز ایمان بیاورید به آغاز فصل سرد ...

مکث سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

تو چقدر عمیق نوشتی این سفرنامه رو دختر... داری می ری توی دل هستی سهبا. حواست هست؟

دل هستی دیگه کجاست زری من ؟!

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام بانو
سفرنامه گرچه در عرض زمین اتفاق افتاده است اما آنچه در دلت جاری شده حرکت در طول اسمان است....چه نیایش زیبایی جاری بوده بین شما و خدا که شب ها نزدیک تر می شود حس اش نمود خوشا به سعادتتان


مأموریت اسپند انجام شد

سلام برادرم .
می ترسم از اینکه اگر گامی به سوی آسمان برداشته می شود ،‌گامهای بلندتری را با سر بر زمین نفسانی فرود آیم و گامی عقبتر روم از جایی که قبلتر بوده ام ! نگرانم از غفلت همیشگی خود ! کاش به یقین دریابیم گذر سریع ثانیه هارا .... کاش غافل نباشم ... کاش ...

ممنون برادرم . از طرف نیایشم ممنونم .
مانایم را و فرشته کوچکش را سلام برسانید .

ر ف ی ق سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

و تو نه به الموت قزوین که گوئی به نظاره ی روشنای نور در جاده ی عشق رفته بودی و سوار بر بال ملائکی که از پندار و گفتار و کردار نیکت فراهم آورده بودی بر گرد بام ِ دوست به پرواز در آمدی و ثنایش گفتی ... سلام سهبای عزیز ، چه خوب تموج آبی خدا را ترسیم کردی وچه زیبا تفسیر کردی (( سیروفی الارض ... )) را ...

کاش اینگونه باشد که می گویید ! اما من خودم که نمی توانم به خود دروغ بگویم ... کاش مسافر جاده های نور بودم سوار بر بال ملائک ... کاش ...

ممنون دوست عزیز .

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ب.ظ

درعاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان زآتشم
ترس در عشق به معبود معنا ندارد...می دان خدایتان را بااندیشه یافته اید واین یعنی سعادت و خدا را چون من به ارث نبرده اید و خود یافته اید
گام رو به بالا سقوط ندارد چون فرشته با دودست دعا نگه ات می دارد....آفتش تعصب است که خوارج لبخند نزنند و می دانم کسی که این چنین با خدا سخن می گویدبرایش غفلت اتفاق نمی افتد

کاش اینگونه باشد که می گویید . دعایم کنید برادرم که محتاجم ...
ممنونم .

سایه سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

چه سفر خوبی بوده . چه آرامش سوغاتی آوردی ! با این وصف حال زیبا و عکسهای به خاطر ماندنی ما هم فیض بردیم . ممنونم سهبا جان

شاد باشی و سلامت در کنا رخانواده و دو دختر نازنینت

سلام سایه جانم . دعا کن این آرامش تا مدتها یادگار بماند برایم در این وانفسای غریبی روزگار !
ممنونم مهربانم . ممنونم .

داداش محمد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام ابجی صبح بخیر.خسته نباشین.
کامنت چی ابجی.
راستی این مطالب سفرتون هنوز ادامه داره خیلی شیرینه
اداوشو نوشتم .می خواهم که بهم در دوران کودکیم کمکم کنید این کار را برایم انجام می دهید؟
چیکار کنیم ما داداشیم و شما ابجی گل

سلام . صبح شما بخیر .
نه دیگه ! تموم شد ...
روی چشمام داداشی . اومدم خدمتتون ....

نیمه پنهان چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

نثر شیوا و دلنشینی دارید در وصف طبیعت و بهره های وجودی تان از مناظر

و چه زیبا همگام با این اهنگ ... صدای پرنده ها و صدای اب

موفق و موید باشید

سلام . ممنون از لطفتان .
خوشحالم که یکی پیدا شد که در مورد آهنگ انتخابی ام که همگام با این نوشته ها انتخاب شده نظر بدهد .
لطفتان مستدام .

مامانگار چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

... باهات موافقم سهبای عزیز!...
... چیزی بنام سکوت در طبیعت و هستی بی معناست !...
..وقتی صحبت از این میشه که سکوت کنیم !...منظور صداهای زائد و زاییده بشر اند که مانع شنیده شدن صداهای بطن آفرینش و هستی میشن !...
...و از اون لحظه ای که ما سکوت کامل میکنیم ..تازه شنیده شدن صدا ها و زمزمه ها و موسیقی خلقت و هستی شروع میشه !...
...سفرنامه لطیف و زلالیه !...
...دل طبیعت واقعا محرابیه برای عروج روح..

کسانی که توی این محراب هستند ، قدر نمی دونند ! ما هم که در به در دنبالشیم ، کمتر پیداش می کنیم !
معادله غریبی شده این گشتن ها و نیافتن ها ! البته آدم اگه به این نتیجه قشنگ برسه که موسیقی آفرینش یکی از بهترین راهها برای تکامل آدمه ، حتما هر طور شده خودش رو به اون خواهد رسوند .
ممنون مامانگار عزیزم .

داداش محمد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ

شرمنده که یک دیر شد .اخه داشتم می نوشتم که یک لحظه تمام پنجره ها بسته شد
منتظرم

ابوالحسن چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://andejroud.blogfa.com

در طبیعت بکر همیشه میزبان خود خداست. وقتی در دل طبیعت قدم میزنی، بدانی که به مهمانی چه کسی رفته ای حاصل آن سفرنامه ای میشه شبیه آنچه که خواندیم و لذت بردیم. مرسی

البته میزبانی مهربانانی چون شما و عزیزان دیگر را نباید نادیده گرفت !‌الحق که الموت مردمان میهمان نواز و دوست داشتنی ای دارد جناب دکتر .
ممنونم از شما .

داداش محمد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

داداش مهدی
باشه مواظب درس هایم هستم.

یادم باشه عینک باران رو وردارم بدم به نیایش ! بشه جبران این کارش !

سپیده چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

مثل همیشه ماراباخودهمراه کردیددر دیدن لذتهای عالم هستی ممنون

خوشحالم سپیده جانم .
مرسی خانوم گل مهربونم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام. حرفی جز سخن خودتان نمانده...


و حالا که می اندیشم می بینم آن جوهره ای که خداوند به این آفریده اش که اشرف مخلوقات است هدیه کرده ، آنقدر عظمت دارد که بتواند بزرگی او را دریابد و مگر این نور عظیم را جایگاهی جز قلب آدمی می توان یافت ؟ که تنها دل است که می تواند دریابد حجم حضور پروردگار را ، که هر آنچه غیر او در بارگاه این مهر فروزان خواهد سوخت ، حتی بال ملائک ! فتبارک الله احسن الخالقین ...

سفرهایتان همیشه خدا گونه و بی خطر ... گاه بعضی به خانه خدا می روند و جز سنگ و در دیوار نمی بینند و گاه کسی برگ برگ درختان را آیه آیه ی نور می داند ...
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ....
همیشه بیکران و همیشه الهی باشید

سلام . لطفتان همیشه مرا شرمنده می کند .
از دعای پرمغزتان هم ممنونم بزرگوار .

فرداد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام خواهرم
این نگاه و این سفر و این همه سخاوت دیدن و سخاوت کردن شما.....سپاس.
دست مریزاد بابت عکس ها...نگاه زیبا به چشم ها قوت میده....چشم شما قویه مثل برداشت ها و حستون.تبریک.
در آن منطقه (الموت)محلی به نام "اندژ"هست که کوههای عجیبی داره...رفتین؟البته حس میکنم عکس آخر نزدیک همان منطقه باشد....
در هر صورت آرزو میکنم همیشه بتونین با خانواده عزیزتون همسفر باشین و خوش...الهی آمین.

سلام برادرم .
هر چقدر هم نگاهم زیبابین باشد ، به زیبایی نگاه شما نمیرسد . عکسها هم هرگز انگشت کوچک عکسهای زیبای شما نخواهند شد .
بله برادرم . اندج به زعم من زیباترین روستای منطقه الموت است . میزبانان ما هم از همانجا هستند . هم این پست ، هم عکس قبل ، از صخره های روستای اندج عکسی به یادگار دارد . عکس دخترم در پست قبل هم در باغی از همان روستا گرفته شده ! محشریست بی نظیر ...
ممنونم برادرم.

سایه چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

دوستت دارم سایه جانم .

داداش محمد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام ابجی منتظر جوابتونم.

امکانش نیست داداشم . باهات تماس می گیرم !

حمید چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

این خداوند است درون درخت و خاک و آسمان و ستاره و خورشید و آب... و درون ما...
هر چه از اطراف دور می شویم و به درون خود نزدیک،خداوند نمایانتر می شود...

نیازی به دوری نیست عزیز ،‌ خداوند در درون همه اینهاست و در درون ماست .... فقط کافیست به همه چیزهای اطراف با چشمی زیبا مثل شما بنگریم ... همین کافیست ....

شیر و خورشید چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.2maa.blogsky.com

سلام خواهری
به نظرم شما بخشی از طبیعت شدین.درک این موضوع کار سختی نیست...
بی شک شما غفلت زده ی خفته ی روزگار نیستید.
در مورد موسیقی طبیعت کاملا درکتون می کنم.خیلی ها راحت از کنارش می گذرن.

سلام .
این جمله ت که گفتی شما بخشی از طبیعت شدین ، منو یاد پست مامانگار عزیز انداخت . واقعا لذت داره بشی جزئی از این طبیعت زیبا . قطره آب بشی با رودخونه جریان پیدا کنی ، برگ درخت بشی ،‌توی سرسبزی طبیعت نقش داشته باشی ، پرنده بشی ، با پروازت ،‌با آوازت توی این سمفونی زیبا نقش داشته باشی ،‌ ماه باشی ، ستاره باشی ، خورشید باشی و نور ببخشی ... آسمان باشی ، زمین باشی ، خاک باشی و بشی عضوی از این طبیعت ظاهرا بی جان ، اما همه وجودت بشه تسبیح خداوند ...
ممنونم خواهری . با این تخیل قشنگی که در من ایجاد کردی .

حمید چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

منظور از اطراف،آدم ها و دنیای پوچ اجسام بود و عقاید احمقانه...

حق با شماست حمیدجان . ممنونم عزیز .

مریم چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ


خوبه که لااقل من اگه خودم از سفرهام نمینویسم، نوشته های تو هست سهبای عزیز
خوب به تصویر میکشی...
ممنون

به به !‌به به ! ببین کی اومده اینورا ! سلام مریمی جان . خوش اومدی مهربون . دیگه داشتم از اومدنت ناامید میشدم که عزیز !
خوشحالم که اومدی و بازم مهربون و معطر مثل همیشه ...

خب تو هم بنویس عزیز من . خیلی کیف داره سفرها رو با دوستان شریک شدن ... بنویس مریمی ... منتظرم ...

کوآلا چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ

میگم می خواید یه گلستان بنویسید آیا ؟‌!!!

به جون خودم فروش میره ها !!!


خیلی قلمتون روونه
عکس ها محشرند

من چقدر دوست دارم بیام قزوین - اصلا سفر رو دوست دارم اما خیلی درگیر درس و دانشگاهم

راستی این 1ست چرا ستایش ندارد که ما مثل گربه دمه کبابی نگاهش کنیم و گازش نگیریم !!!

اونجوری نگاه نکنید دیگه !!! بچه خوبی شدم گاز نگرفتم که !!

ای جان ! اینا اثرات زیادی خوندن مکانیک سیالات و مقاومت مصالح و این چیزاست ! آدم شاعر باشه و احساساتی ، بعد بیاد این درسها رو هم بخونه ،‌خو معلومه که مثل گربه دم کبابی به کباب نگاه میکنه و نمیتونه گازش بگیره ! نیایش من که خدای نکرده ربطی به کباب و کبابی و گربه نداره !

کیامهر چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ

هم سفرنامه و هم عکس ها زیبا بودند
ایشالا یه سفر هم طالقان برید
فکر کنم چیزی از زیبایی الموت کم نداشته باشه

به ببین کی اومده !‌
سلام آقا کیا ! خیلی خوش اومدید . حسابی جاتون خالی بود این چند وقت .
ممنون از لطفتون . مطمئنا طالقان هم زیباست . بخصوص اون دریاچه دیدنی و قشنگش . چشم . اونجا هم خواهیم رفت برادر !

جوجه اردک زشت چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام
شبتان پراز صدای بال ملائک باد که سفرنامه تان به حق تلنگر است برای من خفته

و چه زیباست ندای قلب خود را از نوشته دیگری دریابی و زیبایی های دل را به پای دیگری بگذاری ...
ممنون برادرم .

تسنیم پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://t36.blogsky.com

سلام نرگس جون.ممنونم از الطاف مزیدتان.
تنها میتوانم بگویم فتبارک الله احسن الخالقین

سلام عزیزم . کدام الطاف خانوم دکتر مهربان ؟!
ممنونم در هر حال .

امیر پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ق.ظ http://www.amirrzm.blogfa.com

سلام سهبا خانم
راستش کامنتتون رو در وب دانیال خوندم.یه سئوال دارم:مگه تو قران نداریم که قد افلح من تزکی یا جای دیگر قد افلح من زکیها؟دانیال هنوز مولانا رو رها نکرده.عکس مربوط به سماع رو باز هم در پست اخر بکار برده.باشه.ما که کاری با شخصیت مولانا نداریم اما واقعا نمی فهمم ایا حق داره که ما رو ساده و اهل دوزخ و ... در نظر بگیره؟آیا نماینده خدا بر زمینه که همینجا افراد رو دوزخی و بهشتی کنه و یکراست روانه سرزمینشون؟آنهم به جرم دوست داشتن گزیده ای از ابیات.تاکید می کنم نه شخصیت یک شاعر،تنها گزیده ای از آثارش.

سلام آقا امیر عزیز .
حقیقتش اینکه من از برادر که سئوال کردم ،‌فرمودند پیگیری ایشان در مورد بحث مولانا ،‌نه به خاطر ادامه بحثهای قبلی ،‌که به علت بررسی دقیق این موضوع از لحاظ علمی و فقهی است . ببینید ،‌من همانجا هم عنوان کرده بودم که اصلا موضوع صحبت ما به عنوان علاقمندان به ادبیات و البته به صورت خاص ادبیات عرفانی ، با موضوع صحبت دانیال عزیز که بررسی مولانا از دیدگاه فقهی و شریعت است متفاوت است . و چیزی که طبیعی است این است که این دو دیدگاه را نمی شود در یک جا جمع کرد و به یک نتیجه قطعی درست که هر دو طرف راضی باشند رسید !‌ راستش را بخواهید من با یک جمع بندی کلی موضوع به این نتیجه رسیدم که هر دو طرف ماجرا محقند ،‌ اما دیدگاهها متفاوت است . سوی نگاه یکی نیست ! نگرانی دانیال به عنوان یک دانای شریعت قابل ستایش است . از طرفی ما هم به عنوان علاقمندان به ادبیات و عرفان حق داریم که اشعار زیبا و پرمغز مولانا را بخوانیم و دلمان نمی خواهد به شخصیت شاعر محبوبمان خدشه ای وارد آید . یاد موضوعی افتادم که در دنیای واقع برایم اتفاق افتاده بود . چند سال پیش عزیزی از نزدیکان که با هوش سرشارش بین دو گزینه مهندسی کامپیوتر دانشگاه باهنر کرمان و مهندسی برق یکی از دانشگاههای سطح پایین تر تهران مردد مانده بود . و البته نگرانی من به عنوان یک بزرگتر که دوست داشتم او را از محیط بسته و خطرناک شهر کرمان دور کنم . هر چند ایشان جوانی باشند که تا حدودی با خطرات آشنایند و با پیشینه مذهبی و خانوادگی قوی ای که داشتند می توانستند تشخیص بدهند موقعیت های نادرست را ،‌اما باز هم این نگرانی همیشه با ما بود که نکند در محیط آن شهر کوچک ،‌مشکلی گریبانگیر ایشان شود .
حالا نگرانی دانیال و سایر فقهای عزیز هم شاید از اینست که می گویند سراغ مولانا نروید بهتر است ! چون می ترسند باطل در لباس حق بر دلهای مردم نفوذ کند و وقتی که شر در لباس خیر بر کسی جلوه کند ،‌دیگر به این راحتی ها پاک نخواهد شد .البته این یک نگرانی ارزشمند است ،‌اما آنها هم باید بدانند که همیشه با دورماندن از خطرات نمی شود راه را بر شرها بست ،‌به علاوه اینکه باید به بینش و دانش افرادی که سراغ مثنوی می روند به خاطر عرفان بالای نهفته در آن ،‌ اعتماد کنند . چرا که هر کسی سراغ مولانا نمی رود و تنها کسانی به آن رو می کنند که به پایه ای از شناخت نسبت به دین و ادبیات رسیده باشند .

در مورد شخصیت مولانا و اشکالاتی که بر ایشان وارد هست که هیچکدام ما شبهه ای نداریم و مثل همیشه می گویم اصلا این مساله به ما مربوط نمی شود ! قضاوت کار ما نیست ،‌پس همان بهتر که آنرا به خداوندگار بسپاریم .
ضمنا برادر برای ما نسخه جهنم و بهشت نپیچیده اند که امیرجان ! ایشان منظورشان به کسانی ست که با وجود همه ادله روشن ،‌باز هم بر نادرستی حرفشان اصرار و ابرام می ورزند .
بهتر است این بار هم عداوت ها را به کناری بگذاریم و راه مهربانی و دوستی را ادامه دهیم .
اینها نکاتی بود که به نظر من رسید ، پاسخ قطعی و کامل را خود دانیال عزیز خواهند داد اگر لازم باشد .
ممنون از حضورتان . راستی ، امیدوارم وفای به عهدم را در نظرتان آورده باشید . موفق باشید .

امیر پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ق.ظ http://www.amirrzm.blogfa.com

من هم با شما موافقم.همیشه سعی کرده ام قلبم را بر روی نور باز کنم و جلوی تیرگیها رو بگیرم.می شه ساده تر دید و ساده تر گرفت.اینطوری شاید جای دیگری برامون ساده تر حساب کنند.

بر این باورم که زندگی ما بازخورد افکار ماست . آن حدیث زیبای مولا را اگر با جان بپذیریم باورمان می شود که هر چه تیره تر ببینیم ، تیره تر خواهیم شد ! هر چه سخت تر بگیریم ،‌سخت تر خواهد گذشت ،‌هر چه نفرت بکاریم ،‌نفرت درو خواهیم کرد ، اما هر چه مهربانتر باشیم ،‌مهربانی بیشتری دریافت خواهیم کرد ، هر چه به خوبی ها و به روشنایی ها بیندیشیم ، بیشتر در زندگی مان خود را نشان خواهند داد ... پس بهتر آن که نیک بیندیشیم ،‌نیک رفتار کنیم ،‌نیک سخن بگوییم که عصاره همه ادیان جز این نخواهد بود ...
خلاصه حدیث حصرت امیر را اینگونه می گویم من همیشه :
مراقب افکارت باش ...... که سرنوشتت می شود ...

همون دوست سابق پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ق.ظ

تصویر این آبراه ، به قول جبران خلیل چون رود گوارایی است که ارواح تشنه از آن مینوشند ....
و درختانی که در کنار رود به زیبایی خلقت کاشته شدند تا سایه های دل انگیزش ، جنبش سبز برگها را به نمایش گذارد ( البته دو سه ماهی بیش نه تا پاییز ) و من هر بار که به تصویر زیبای ماهت از پشت کوه ها مینگرم ، با خود میگویم ، خورشید در روز روشن به چه کار آید وقتی ماه در شب تاریک همه جا را روشن میکند ....

سلام دوست من . همیشه از دقت کردن به عکسها و تصاویر لذت برده ام و اینکه پیام هر تصویری را دریابم . خواه این تصویر واقعی باشد ،‌یا نه از ورای تصویرهای مجاز ،‌یا که نه در عکس جلوه گری کند این تصویر ...
زیباست هماهنگی رود و روانی آن در کنار جنبش درختان سبز که ریشه در خاک دارند و حرکت خورشید به سمت کوههای مغرب ،‌ تا از ورای آن ماه عالمتاب را به جلوه گری دعوت نماید ... که تمام هستی ، نشانه های حرکت به سمت تکاملند و به سمت نور ...
ممنون از دقت نظرتان . ممنون از کلام زیبایتان .
( تصویر اول خورشید را در حال غروب نشان می دهد !)

مشتاق پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ

سلام... باورم نمیشه این همه اتفاق مربوط بهمون سفر سه روزه است؟گاهی فکر میکنم شما چقدر وقتتون وسیعه که هم اینهمه فکر میکنید هم اینقده مینویسید..جواب میدید به وبلاگها سرمیزنید کامنت میگذارید ..دست مریزاد ..ما که تو نوشتن یک کامنت اونم فقط تو وبلاگ شما موندیم و معمولا از سوی شما یه ...دریافت میکنیم که ...خبری ازت نیست ...میشه بمن بگید چطور اینهمه وقت دارید ..بگذرم ...این سفرنامه هاتون بی نهایت زیباست ...جدی میگم ..یه حال خاصی توش هست ...ازدرک حقایقی که این روزها غریبن...از توجه به نداهایی که خیلی کم گوشهایی میشنون ...از دیدن صحنه هایی که خیلی چشمها دیگه نمیبینن...بهتون تبریک میگم با این حس وحال و توان اظهار که خود اینم نشانه عظمت خداست واینجا هم باید گفت فتبارک ا..احسن الخالقین ...خدایا این دید خدابین را در میان همه جامعه ما گسترش ده..خدایا بحق چشمهایی که عظمت تورا حس میکنند همه چشمها را به درک عظمت خویش توانا ساز ..خدایا بحق دلهایی که در این ایام معنوی با تو انس والفتی دارند همه دلها را از شور عشقت بیتاب ساز...

سلام . این ها همه اتفاق نیست . بسیاری از این اتفاقات نوشتنی نیستند و تنها دریافتنی اند . حتی در کمترین زمان هم می شود چیزهایی را دید و درک کرد که به عمری بیرزند ...
راستش زمان خواندن و فیلم دیدنم را و البته بیرون رفتنم را کمتر کرده ام تا برسم به اینهایی که شما می گویید . من هم زمانم محدود است با شرایط اشتغال و رسیدگی به خانواده و دخترانم و .... اما سعی میکنم بیشترین استفاده را ببرم از زمان .
بابت لطفتان مثل همیشه ممنون . خدا کند همیشه چشمانمان به روی عظمت های آفرینش خداوند باز باشد .
دیر نیایید تا متهم نشوید . چه کنم ،‌ به حضور کسی که انس می گیری و به سخنان آرام بخش و نیایش های زیبایش ،‌ با نبودنش دلتنگ می شوی و بهانه می گیری ... یادتان باشد که همیشه منتظرتان هستیم ...
ممنون از لطفتان .

سایه پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سهبا جان . صبح بخیر. امروز همینطور دارم سلام می فرستم ....

سلام سایه جانم . فدای مهربانیت عزیز دل . همیشه سلامت باشی و شادمان .

فرداد پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام خواهرم
خواندن دوباره و دیدن دوباره این پست های دل بر...عجیب هوای الموت رو در دلم انداخت...مخصوصا با این موسیقی متناسب با موضوع....
آخر هفته شادی داشته باشین..(ماه رجب رو خیلی دوست دارم...دعا ها زود میگیره.کلی براتون دعا میکنم)

سلام برادرم . پس با این حساب یک سفر به طبیعت دیگر ، پس از سفرهای متعددتان به طبیعت به پایتان حساب شد ! و چه خوب که این یک به دیار الموت زیبا باشد .
خوشحالم که از موسیقی وب خوشتان آمد . و ممنون از اینهمه انرژی مثبتی که همیشه با سخنانتان بر دلم می نشانید . زنده باشید و پایدار .
همیشه محتاج دعای شمایم . باز هم ممنون .

تسنیم پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

همون لطفتون دیگه.ایمیلهاتون رو گفتم که زحمت کشیدید.باز هم ممنون.

قابل شما رو نداشت خانوم دکتر مهربون ما !

پدرخوانده پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

طبیعت الهامی از تجلی خداونداست

ومن برمی گردم به سوال دخمل کوچولوت

و خداوند

آری کوچولو او از همه اینها زیبا تر بلندتر رفیع تر با گذشت تر

ورحمان تر ورحیمتر است او همه لطف بی پایان است

وفقط عشق به اومی تواند جواب گو به شکر باشد

الهی سینه ای ده همه شکر خداوندی

مطمئنم اگر شما بودید ، کلی جوابهای قشنگ قانع کننده در حد نیایش می تونستین بدین که هم اصل کلام رو درک کنه ، هم براش جذاب و شیرین باشه ...
ممنون پدرخوانده عزیز .

س پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام
تصاویر زیبایی بود. تاریکی تصویر اول مرا به پنهانی راز برد!!

و روشنی رود!! مرا از اتهام و ابهام!!! برآورد !

سلام مهربانم . چه خالیست جای مهربانی هایتان در این فضا وقتی نیستید ... چه زیبا می یابید راز تصویرها را حتی وقتی خود در زیباترین تصویرهای طبیعت شناورید ... چه زیبا راز مهربانی ها را به واژه ها می کشانید ، حتی اگر از مهربانی ها دور بمانید ...
اتهام و ابهام را از جانب خداوندگار مهربانی نباید پسندید ... بندگان که مثل همیشه میگویم در جایگاه قضا نیستند ... پس چه واهمه از دل آرام و وجدان آسوده اگر دیگرانش چنین نبینند ؟!

مکث پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

اومدم بگم این اهنگ وبلاگت من و کشته.

چرا زری جونم ؟‌!‌ خدا نکنه !
حالا از خوبی کشته تورو یا از بدی ؟!

نیمه پنهان پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ

خواندیم ... از لطافت صحبت های دوستان پی می بریم که چه مهری گسترانیده اید بر این گستره فضای مجاز ...
روانی چون رود سرشار ....
سایه های مهربانی تان مستدام

ممنون از لطف نگاهتان دوست عزیز .
مهربانی ای هم اگر هست به لطف دلهای مهربان دوستان است و بس .

گیس گلابتون جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://kaskiat.blogsky.com/

سلام خاله جون
سفرنامه خیلی خیلی قشنگی نوشتی....توصیفات عالی بودن
اگه یه روز برنامه هامون جابه جا میشدنا.........وااااااااااای!

سلام عزیزم . یعنی اگه نیایش رو می دیدی می شناختی ؟! جالبه برام ها ! کاشکی میشد ببینیم همدیگه رو !

گیس گلابتون جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://kaskiat.blogsky.com/

راستی یه سوال فنی داشتم ..... اون مسیری که گفتین میره به سمت دوهزار و سه هزار .... یعنی راهش اونقدری خوب هست که بشه تا شهسوار رو از اون ور رفت؟
آخه ما از یه آقای مشکوکی پرسیدیم! اونم گفت نمیشه و کار شما نیست و ....
چون شب شده بود ما هم زیاد جلو نرفتیم یه وقت گرگ نخوردمون

اون بنده خدای مشکوک راست گفته خاله !‌ راه ماشین رو نداره که عزیز !‌ باید کوه نوردی کرد و علاوه بر اینکه سخته ،‌ زمان هم می بره !
خب ممکنه گرگ و شیر و پلنگ و روباه و مار و خرس و افعی و گراز و کروکودیل و ..... هم داشته باشه مسیر دیگه !

گیس گلابتون شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://kaskiat.blogsky.com/

حالا من خیلی با اعتماد به نفس برخورد کردم ....از روی چند تا عکسی که ازش دیدم که سهله خود نازنینشم اگه چند بار از نزدیک دیده بودم بازم به من اعتباری نبود بتونم بشناسمش....آخه هرکی اگه یکم تغییر کنه من دیگه نمیشناسم....نمونه ش یکی از معلمامون بود که یه بار تو خیابون با مامانم سلام و علیک کرد .... منم پرسیدم کی بود اینقدر آشنا بود؟!!!.....چون روسری سرش بود نشناخته بودمش!
مرسی از راهنماییتون.....ولی اون آقاهه خیلی مشکوک بودا!!!....شبیه معتادای حرفه ای بود

ای جان ! به خاله ت رفتی پس خانوم دکتر !

هیچ شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

بیهوده نیست که پیامبر اسلام به علی بن ابی طالب فرمود : علیک بالدلجه فانک تطوی باللیل ما لاتطوی بالنهار .برتو باد به تاریکی شب چه اینکه در شب چیزهایی را می پیمایی که در روز پیمودنش ممکن نیست ..و امام حسن عسکری فرمود : الوصول الی الحق سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل . رسیدن به حق سفری است که درک آن جز به شب پیمایی میسر نگردد/

کاش رهروی سفر حقیقت باشیم با بالهای عشق .
ممنون استاد عزیز .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد