به نام خداوند آبها ، باغها و سیبها
دیشب با دنیا حرفم شد . پشتم را به آسمان کردم ،شانه هایم از سنگینی نگاه ماه و ستاره که از پشت ابرها نگاه می کردند ،بی طاقت شدند . نمی دانستم حرفم را باید به که بگویم ،یا اصلا از چه بگویم . باور کن گاهی از کنار مادرم می گذرم و او را نمی شناسم . گاهی از جلوی خانه رد می شوم و بعد حیران ،به دنبالش می گردم . حتی به سراغ خودم هم نمی روم . گاهی خودم را توی چشمهای پرنده ای ، لای شاخه های درختی ، یا روی چترهای سپید از برف یا چشمهای خیس از اشک عابران جا می گذارم . حالا باید چطور ،باید چه ،باید از کجای قهرم بگویم ؟
برایت دفتری از نامه های پنهان نوشته ام . از توی همین شهر شلوغ . از توی همین شهر بی آسمان . راستی ، می آیی برویم آسمان را پیدا کنیم ؟ می خندی ؟!
هیچ پرنده ای نیازمند افتادن عکسش در آب نیست . آب ،عکس آسمان و پرنده را برای دلتنگی خودش می گیرد . حالا من از تمام آن روزهای گم شده پیش از نامه ها ،از روزهای دفترهای مشق ،تنها چراغی را به یاد دارم که در حیاط می درخشید تا قطره های باران را ببینم . چراغی که زیر نورش ،کودکی دفترش را گم کرد . یعنی تمام رویاهایش را گم کرد . درست حدس زدی ،کبری را می گویم . حالا من نه مثل کبری ،تصمیم گرفته ام دفترم را در باران گم کنم . تا تو یک روز آن را پیدا کنی ،خیس هم بشوی و بعد زیر آسمان آبی بنشینی و نامه هایم را بخوانی . آن وقت مطمئن باش شاعر می شوی .
اگر که کودکی هایت را عریان ،روی خاک غلت زده باشی ،توی آب گرم باغچه های یونجه خیس شده باشی ،اگر ماه در چشم های کودکیهایت لانه کرده باشد ،اگر خوابهایت شبیه زندگی ات و زندگی ات شبیه حرفهایت باشد ،آن وقت شاعر میشوی ، باور کن !
کاری ندارد ، تو راه بیفت به سمت باران و دفتر گم شده ،آن وقت می بینی که ماه با تو می آید ،درختها و سایه ها با تو می آیند ،صداهای دنیا با تو می آیند . اما یادت باشد همیشه بعد از خواندن نامه ها ،زیر لب اسم باران ،ماه و چتری سبز را ذکر بگویی .
حالا اگر در اتاقی هستی ، می توانی پنجره را رو به رویاهایت باز کنی ،یا اگر زیر آسمان نشسته ای ذکر بگو ،ذکر !
ای که نمی دانم آخر تو را به چه نام بخوانم . نمی دانم ،فرض کن همه نامهای دنیا تویی . می دانی ،ما همیشه فکر می کنیم اگر اسمهای ما بزرگ باشد و بر کوچه ها و خیابانها بگذارند ،تا آخر دنیا می مانیم . اما این فرصتی که به ما داده اند خیلی کم است ،خیلی کم . و ما در این فرصت اندک همیشه در " فکر می کنیم " زندگی کرده ایم . اما یادت باشد ،این اسمهای کوچک و بزرگ تنها یک بهانه است .بهانه ای برای فرار از خودمان ،بچگی هایمان ، گم شدگی هایمان !
ولی چیزی از اول دنیا نگذشته است ،چیزی هم به آخر دنیا نمانده است . می دانی آخر دنیا کجاست ؟ آخر دنیا انتهای همین خیابان هولناک است که کودک در آن گم می شود . آخر دنیا ،ابتدای گم شدگی کودک در خیابان است . این را کودکان ،کودکانی که حالا بزرگ شده اند خوب می دانند . کودکانی که وقتی گم شدند ،راه خانه شان را فراموش کردند . با این همه یادت باشد ،به بچه هایی که از روستاها به مدرسه تو می آیند ،به بچه هایی که تو را در خیابان نگاه می کنند ،اول اسم باران و بعد اسم ماه را یاد بدهی . اول دنیا ،آخر دنیا هرکجای عالم که باشد ،اسمش هر چه که باشد ،خودش هر چه که باشد مهم نیست ،بچه ها خودشان پیدایش می کنند .
دلم برای ماه تنگ شده است . حالا اگر رویم را به آسمان برگردانم ،اگر ماه نیامده باشد ،شاید گریه ام بگیرد ،یا شاید بمیرم . کسی چه می داند ؟هر چه هست ،یادت باشد ،حتما یادت باشد ،بچه ها ،باران و ماه ،باران و ماه و چتری سبز که من به دست می گیرم تا آخر دنیا .
همین .
من چندی مانده به فصل باران برمی گردم .
هیوا مسیح
از کتاب من از دنیای بی کودک می ترسم
خانم مریم حقیقت
میخوای برم درست کنی ؟؟؟؟؟ همچی دوس دارم نون پنیر -
نرگس دیشب مامانم میگه الهی بمیرم نون چکار میکنی - باید گردو با عسل بهت بدم ببری - اونجا همش کیک نخوری اشک میریخت و حرف میزد
اگه میخوای گشنه نمونی حتما گردو و عسل بیاری ها !
از من گفتن بود آرمین جان !
سلام سهبای عزیز.این لطافت هوای اردیبهشت و نغمه پرندگان و صدای باران فقط دیدار دوستان را کم دارد.نظر شما چیه؟
کاملا موافقم باهاتون عزیز . چی کنیم اونوقت ؟
میگما شما کنسرت تشریف نمیارین ؟ هفته دیگه ذوالفنون ، دو هفته بعد سیمین غانم ؟!
واسه یکیش جور کن بیا دیگه خانومی !
من از لحظه های بی تغییر گریزانم از این است که هرلحظه رنگ می بازم!!
و می میرم و دوباره زنده می شوم تا باشم!! اگر هم نباشم که نیستم!! معما حل می شود!
چقدر وبلاگ اقای معلم بالا جالب بود. نشد نظر بگذارم.
خواستم دعوتش کنم به میهمانی
آسمان ادب . بلاگفا و آسمان سکوت! نشد.
سلام مهربان . لحظه های بی تغییر لحظه های مرگند . اما گاهی تغییرات پیاپی باعث گیج شدن دیگران میشود !
به وبلاگ دیرتش بارها و بارها رفته ام . معلم کالو ، کسی بود که سربازیش را در روستایی با چهار دانش آموز در مقاطع مختلف شروع کرد و باعشقی که داشت توانست آن روستا را و آن مدرسه را نه تنها برای ایران که برای جهان ، معرفی کند . از عشق هر کاری بر می آید مهربانم .
لعیا و بهار!
وقتی پنهانی رفته بودم و دیده بودم!!سال۷۹-۸۰
باشد برنمی دارم.
در چهره بهار می توان آسمان فیروزه ای خیال را مجسم کرد . بچه ها تکثیر مهر مادرهایند ، حتی اگر خود ندانند ....
دیشب نیایشم می پرسید من بیشتر به تو شبیهم یا آجی و تنها انتظار یک جواب را داشت ! تو ....
خوشبختی مثل سایه ، به دنبال کسی است که تصویر فرد خوشبختی را از خود در ذهن ترسیم نموده باشد ... سلام با خودم گفتم حالا که می خام سری بهت بزنم دست خالی نیام همین شد که جمله ی بالا رو بهونه کردم واسه ی عرض ادب ... راستی ایران ناز سایت جالبیه تویه لینکای روزانم گذاشتم فکر کنم باب میلتونه ...
ممنون از جمله قشنگتان . و لطف کردید از اینکه محبت سرشار دستانتان را در این خانه تکاندید !
چشم . خواهم رفت .
من رو غذا خیلی زیاد حساسم الانم ی ماکارونی درست کردم آشغال گیر دادم که من باید امروز درست کنم همه سر غذا با بشقابشون بازی میکردند .
ولی بخدا خیلی خوب درست میکنم بخدا جدی میگم امروز نمیدونم چی شد
جوجه کباب که میخوابونم - پیتزا - خورشت بادمجون - و .... معروفم
خب اینا رو کجا میخوای درست کنی آرمین ؟!
میدونی که ما کل هفته دیگه رو با سمیرا نیستیم قزوین !
ابجی ببین مسیج ذوالفنون بهتون ارسال شده یا نه ؟؟ 20000 هزارتا امروز ارسالی دادن
نه والا ! هنوز نرسیده به من !
نگاهم می کنی
در قلبم ریشه می دوانی
عاشقم می کنی
پس به قدر همین نسیم بمان
مگذار سینه ام بسوزد
سلام سهبا جان روز خوش ...
برای اینکه سینه ات نسوزد ، نسیم که هیچ ، طوفان میشوم ! مراقب قلبت خواهی بود آیا ؟!
دوغ و نوشابه که نوشیدنی هستند آقا...گفتم غذا چی میخوری؟
اونو که من گفتم سمیراجان ! گفتم واسش خوبه یه هفته که اینجا هست رژیم بگیره !
میگم سهبا جون نهاوندیها اینجور وقتها میگن:سه ای ورطه وری! خودت حتما می فهمی چی میگم دیگه!
پیرامون مکالمات بالا
چی بگم والله !
منم فکر میکنم باید یه گونی خوراکی با خودت بیاری آرمین جان چون هفته آینده قزوین کلا تعطیله احتمالا هیچ سوپر مارکتی هم باز نیستش...(جهت اطلاع گفتم) البته میتونی با میکائیل جون قرار بذاری باهم برید آشپزی کنید چون اونم خیلی خوشحال میشه
وای سمیرا ! یکی از اون شکلکهای قهقهه پرشین بلاگ رو قرض میدی به من بذارم اینجا ؟!!!

منم با رژیم موافقم البته جسارت نباشه ها ولی واسه سلامتی خوبه
ببین ما چقدر ما به فکر سلامتی شما هستیم آرمین جان !
شکلک که قابلی نداره خواهر اما واسه این مورد باید دراز کشید کف زمین و از خنده ریسه رفت
خب حالا چمن از کجا گیر بیارم این وسط؟!میخوای میکائیل رو بفرستم بره حیاط وسط باغچه جلوی چشم مدیر و بقیه دراز بکشه بخنده ؟! ( دور از چشم بعضیا !)
س ورطه بری یعنی چه ؟؟؟؟؟؟
ی نونی پیدا میشه بخوریم
ابجی نرگسم نهاوندیش خوب نیس ترجمه کن
میگم اونجا هوا خوب گرم نباشه که من داغون میشم
بعدم آبجی به محضی که اس ام اس ها رسید بهت ی خبریم کن خطط 281 هست ماله خود قزوینه ؟؟؟
کنسرت استاد ذوالفنون و گروه هم نوازان
29 - 30 اردیبهشت ماه
ت .. عارف وی تلفن اینطوریه اومد بگو
چشم .
نمیدونم از خود سمیرا بپرس آرمین .
آبجی وقت کردی ی زنگ بزن به مامان کارت داره
هوا چطوریه اونجا؟؟؟
یک بار دیگه شماره تو بده آرمین . گمش کردم !( التبه شماره مامان منظورمه !)
اولا که ورطه بری چیه؟چرا اصطلاحات ما رو دخل و تصرف میکنید؟ورطه وری یعنی مصیبت عظمی! یعنی بدبیاری یعنی خره خس! این دیگه ترجمه نداره آرمین خان...میگم آرمین به خاطر شما سفارش میدیم اون یک هفته کل شهر رو وجب به وجب آدمهایی با چتر های سفید بگمارند که شما و تیمتون از هرجا رد شدید بالای سرتون چتر بگیرن مبادا خدای نکرده گرما زده بشید...خوبه؟تورو خدا تعارف نکنی ها هر چیزی خواستی بگو یه وقت کم و کسری نباشه اون چند روز
خدااااااااااااای من !این شکلکه کجاست !!!!من غش کردم از خنده !
راستی آرمین جدا از شوخی هتلتون کجاست؟
کجاست پس این شازده آرمین؟چرا جواب نمیده ؟ما داریم تدارک می بینیم واسه مراسم استقبال...بیا دیگه
ای هی سهبا جون رفت مامانشم آورد! حتما مامانش میخواد منوی غذاهای مورد علاقه شو بده و بگه مواظب باشید تنهایی نره توی قزوین گم بشه یه وقت؟!
هتل نداریم به دلایلی بهت میگم چرا ، ی سوییت واسه آقای ذوالفنون هست ی اتاق واسه من جدا یعنی من تک تک هستم فکر نکنی من با اون ها هستم نرگس دلیلشو میدونه چرا هتل نگرفتیم
رژیمم میگیریم ؛ میکاییل کیه من نمیشناسمش ؟؟؟
سمیرا جدی میگم باشی واسه استاد ذوالفنون ، واسه غانمم باش میخواهیم بریم بیرون بهاشون بشینیم اگه وقت شد
ابجی میکاییل کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میکائیله دیگه ! واسه ما فرشته رحمته ، احتمالا واسه شما ممکنه از رحیمیت خارج بشه ! خود دانی !
آقا هستن - خانم هستند ؟؟؟
چند سالشه ؟ کیه ؟
تا این کنسرت تموم شه باید یک چت روم راه بندازم این کنارا !
میگم برات بعدا
آخه تو تاحالا شنیدی اسم یک خانم میکائیل باشه آرمین؟خب معلومه که آقاست...دیگه همسن و سال خودتم هست..خیلی هم بچه خوبیه...فقط یه کم حسسسسسسسسسسساسه !
ائئه
واسه این گفتید اینجا هم پلنگ دارد ؟
میدونید من یه عادتی دارم رو اطرافیانم اسم میذارم رو اونی که دوسش داشتم هم گذاشته بودم پلنگ واسه همون دلیلی که تو شعر گفتم به خهودش هم گفته بودم
اره خب . تقارن عجیب اسم پلنگ در پستهامون برام جالب بود .
سلام دوست
؛با آفتاب رابطه دارم ؛
نشر شانی
راهرو ۲۰
غرفه ۲۱
چشم انتظار نگاهتان
یاعلی
به امید خدا خواهم آمد عزیز . ممنون که آمدید .
سلام صهبای نازنین
و
دعوتی به شعر
یاعلی
سلام . ممنونم مهربان بابت این شعر زیبایتان :
رها شدند شبیه دو آبشار ِسیاه
دل گرفته وگیسوی ِبی قرار ِسیاه
مرا به سمت ِغزل های ِتازه می خوانند
دراین هوای ِمه آلود،این غبار ِسیاه
تمام آنچه سرودم پس از تو اندوهی ست
شبیه ِتلخ ترین ِروز ِیادگار ِسیاه
جهان ِامن ِمرا بی قرار ِخود کردند
به جرم ِباده پرستی ،دو تا خمارِ سیاه
چقدر خسته ام از حرف های ِتکراری
از این غروب ِپیاپی ،از این دیار ِسیاه
زمین، تصور گنگی ست از نبودن ِتو
پر از تباهی و وحشت ،پر از بهار ِسیاه
چقدر بی تو اتاقم به مرگ نزدیک ست
چقدر خسته ام از لمس ِاین مزار ِسیاه
چقدر بی تو پریدم به بی کسی خوردم
چقدر درد کشیدم از این فرار ِسیاه
"من از تصور ِدرهای بسته بیزارم"
شکسته باد طلسم شب-انتظار ِسیاه-
هنوز از تو نوشتن بهانه ی ِخوبی ست
برای رد شدن از مرگ ،این قرار ِسیاه
هنوز دست تکان می هد برای دلم
خیال ناب تو در واگن،از قطار ِسیاه
سکوت و پنچره وکاغذ و شبی دلتنگ
نگاه مضطربی در پی ِ سوار ِ سیاه
هنوز سهم من از عاشقی همین قدر است
هجوم حسرت وتکرار ِاین مدار ِ سیاه
خدا کند که ببارد دوباره چشمانت
طلوع ِناب ِسپیده به روزگار ِسیاه