از دیار غریبی می آیم . نقطه ای در آن سوی زمان و مکان . انسانهایی فراتر از نگاه من و تو . فراتر از هستی ، انسانهایی جدا شده از دوران ، بهشتی بر روی زمین ...
نمی خواهم واژه ها را به بند بکشم این بار ، که نمی مانند ، می گریزند از درد قلم ! که می ترسند .
هراس دارند از بار مسئولیتی که بر دوششان سنگینی می کند . واژه ها درد دارند . دلها درد دارند ،درددلها را باید شنید . گرچه به قول اّن عزیز من بگویم کوره داغ است ، تو مگر می فهمی ؟ داغی تنور را تا خود در آن گداخته نشوی ، چگونه درک می کنی ؟ درد را با چه مقیاسی برایت توضیح بدهم ؟ یا آن دیگری که می گفت دنبال چه هستید ؟ آن ارزشی که من به خاطرش جانم را در کف دستانم گرفتم و به میدان مبارزه رفتم ، هنوز هم برایم ارزش است . اینکه دیگران هدف را و مسیر را و ارزشها را گم کردند ، دلیل نمی شود که ارزش من کم رنگ شده باشد !دل من چرا باید ناآرام باشد وقتی با اعتقادش زندگی می کند ، هر چند تاوان این اعتقاد سخت پرداخته شده باشد ؟
و آن یک که گفت : به خودمان دروغ نگوییم . ما برای ارزشهایمان جنگیدیم. برای اعتقاداتمان به میدان مبارزه رفتیم . حالا برای حفظ آنها چه می کنیم ؟ در این سال های پس از جنگ چه کردیم ؟ مگر ارزشهای ما فرق کرده اند؟ مگر فرزندان ما نباید بدانند ؟ حق ندارند بدانند و بخواهند روزگاری را که بر ما رفته ببینند ؟ ما کجاییم و به کجا می رویم ؟
ای کاش بودی و مرا می دیدی ! ( مضمون تابلوی نقاشی کار حاج موسی سلامت ، شاید با کلماتی متفاوت !)
دلها درد دارد . درددلها را باید شنید ،اما نباید آنها را طبقه بندی کرد . دردها را نباید منفک کرد ،جدا کرد ،مثل انسانها !همه آدمیم ، اما چقدر صبوریم؟ چقدر تحمل شنیدن همدیگر را داریم ؟ چقدر تحمل دیدن همدیگر را داریم ؟باز هم می پرسم : ما ،من ، کجای این زندگی ایستاده ایم و به کجا می رویم ؟
دلها درد دارد . واژه ها درد دارند . قلم درد دارد . درد را باید با چشم دل دید و با گوش جان شنید . دردها را نباید طبقه بندی کرد ،مثل آدمها ... خوب ، بد ! زشت ،زیبا ! من ، دش من ! ....
من درد دارد .....
ذذ ذوق نوشت :
خ خرسندم از آشنایی نزدیک با تنفس عزیز و دوست داشتنی ام و همینطور برادر بزرگوار آقای مهین خاکی ( زبانم قفل می شود راجع به ایشان بخواهم حرف بزنم ! مرا چه به توصیف بزرگواری چون ایشان ؟) و چه ذوق زده شدم از دیدار ناگهانی خانم ثنایی فر نازنین .
جایتان خالی ،دیروز به تکه ای از بهشت رفتم در قسمتی از این زمین خاکی !
سلام
خیلی خوب نوشتی
اینکه دیگران هدف را و مسیر را و ارزشها را گم کردند ، دلیل نمی شود که ارزش من کم رنگ شده باشد !
این قسمت میتونه جواب خیلی از جوونای امروز باشه
کاش همونایی که از شهدا و جانبازا انتقاد میکنن اندازه همونا در حال حاضر جرات داشتن
سلام آقا کوروش .
باید بود و با گوش خود شنید و با چشم خود دید . گفتن من چه فایده ؟
پس رفته بودی بازدید؟! قبول باشه
آره عزیز . رفتم ....
سلام
آبجی سیمین غانم خوبه ؟؟
عاااااااااااالیه آرمین ! چند تا مشتری پروپا قرص سراغ دارم براشون !
درد را فقط با درد میتوان قیاس کرد و اندازه گرفت....
درد خواندنی نیت....
حس کردنیست...
درد دیدنی هم نیست....
کسیدنیست....
نه تصویرش را ....
خودش را....
با گوشت و پوست و استخوان و از همه مهم تر با روح....
ساکنان دلخوش و سرمست تعلقات زمینی....
کجا درد دلی را میفهمند و درک میکنند که در اعماق روح و استخوان لمیده است؟ و بر بند بند وجود چنبره زده است....
اما چقدر بعضی از دردها روح نوازند!!!
و چقدر وجدان را آرام و هموار و آسوده میکنند....
میفهمی خواهرم؟ میدانم که تا عمق این واژه ها را خوب میفهمی....
ایکاش همه ما همچون کسانی چون تو ، خواهر بزرگوارم قدرشناس این بهشت های فراموش شده بر روی زمین بودیم....
سپاس خواهرم.... سپاس.
درد کشیدنیست ......
دیگر چه بگویم ؟
اما چقدر بعضی از دردها روح نوازند!!!
و چقدر وجدان را آرام و هموار و آسوده میکنند....
انسان بی درد ، از آدمیت به دور است برادرم . دردهای روح نواز .....
باز هم ممنونم .
جریان سیمین غانم چیه؟نکنه میخواد بیاد اینجا کنسرت بذاره؟
آره سمیراجانم . به همت آرمین عزیز ، سیمین غانم انشاله در خرداد ماه کنسرت خواهدداشت در قزوین .
سلام سهبای عزیز
بسیار خوشحالمان کردی از آمدنت و زحمت کشیدی . گرچه کوتاه بود اما دلنشین . دیروز دلهایمان به عطر حضور دوستانمان نیز معطر بود علاوه بر عزیزان عاشق.
سلام عزیزترین .
و من چه خوشحالم به گذراندن دقایقی را در کنار عزیزی چون شما و عزیزان دیگر ...
ممنون از محبتتان که چنین جمعی را فراهم کردید .
سلام سهبای نازنین
درد این روزهایمان از گمشدگی است انگار
درد این لحظه هایی که می رود از باورهایی است که در بازار روزمرگی هایمان فروختیمشان
دردمان از نسیان است فراموشی اعتقاداتی که ستون ماندن ما بوده اند
چقدر دردهای تو و من و دیگرانی که همراه ما هستند یکسان است و همین نشان می دهد که آنها تنها نیستند
راستی برای این درد عمیق مرهمی سراغ داری؟
رد نبودنت دیروز آنقدر عمیق بود که هر چه کردم پاک نشد. تو که نیستی انگار تنها می شوم...
سلام گل نیلوفرم .
اما این اعتقادات هنوز ریشه دارند در دلهای ما ، هر چند گاهی خودخواسته به جنگشان می رویم و کمرنگشان می کنیم ، و کمر به نابودیشان بسته اند ....
اما باور کن هستی ما به وجود همین اعتقادات است که بسته است و مانا .
تنها نیستند ، اما تنهایند ! این تن های تنها باید با هم شوند و جمع شوند و از تنهایی بدر آیند مهربانم . چرا اینقدر به مشغله های زندگی فرصت جولان می دهیم در این دوروزه ؟!
من هم دلتنگتان بودم مهربانم . ممنونم عزیز دل .
سلام
این پست آنقدر زیبا وحسرت برانگیز است که .....
دوچار باره می آیم!!
دوچار باره ؟!!!!

قدمتان بر روی چشم . خوش آمدید مهربانم .
آری عزیزم.
آنقدر دچار که دیگر شجریان عزیز را دوست دارم که به این منظور سربلند وطنی به دست تو مورد تلاطف است!
او از آن ما است و هر تندی که می رود، حدیث چهره به چهره روبروست!!!!
باز هم که بازی کردید با بغض مانده در گلویم مهربانم .....
چقدر دلم تنگ است .........
کاش ماهم می دیدیم ومی شنیدمشان ....
ممنون که مارو از لحظاتی که داشتید بی بهره نگذاشتین
کاش یکبار با هم برویم ، من ، تو ، سمیرا ، پدرخوانده ..... جایتان خیلی خالی بود عزیزدل.
نیش قلم را بر آسمان کوبیدی و سمفونی پر معنایی از احساس را طنین انداز کردی ... سپاس
نیش قلم را بر آسمان دلم کوبیدم دوست عزیز ..... درد دارم ....
آن ارزشی که من به خاطرش جانم را در کف دستانم گرفتم و به میدان مبارزه رفتم ، هنوز هم برایم ارزش است
**************************************
من بگویم کوره داغ است ، تو مگر می فهمی ؟ داغی تنور را تا خود در آن گداخته نشوی ، چگونه درک می کنی
*************************************
آن ارزشی که من به خاطرش جانم را در کف دستانم گرفتم و به میدان مبارزه رفتم ، هنوز هم برایم ارزش است . اینکه دیگران هدف را و مسیر را و ارزشها را گم کردند ، دلیل نمی شود که ارزش من کم رنگ شده باشد !دل من چرا باید ناآرام باشد وقتی با اعتقادش زندگی می کند
**************************************
بعضی از جمله ها را باید خیلی پرنگتر نوشت، خیلی....
بعضی وقت ها پژواک صدا از خود صدا شنیدنی تر است....
برای انسانهای معتقد، ایثار از زندگی ارجح تر است....
و بعضی وقت ها بعضی از آدم ها اگر هزار بار از خجالت آب بشن و برن تو زمین هنوز براشون کمه....
و بعضی وقتها بوسیدن بعضی از دستها ای بوسیدن داره!!!! البته اگه دستی برای بوسیدن روی تن هایشان وجود داشته باشه و قسمت ایثارشون نشده باشه....
....
سلام سهبا جون.خوبید؟خوش گذشت؟ایشالا دفعه بعد من هم بتونم بیام!چه جوریشو خودمم نمیدونم!
چقدر دلم میخواست اونجا بودم ومیدیدمتان.
سلام عزیز . خوبم .
جایتان خالی بود . مگر می شود در بهشت به دوستان فکر نکرد ؟!
با اینکه از جنگ بیزارم...اما این دفاع از جوانمردی و مرام مولابرای ما خیلی الطاف داشت...چه زود همه چیز عوض شد....
اون یلان و پهلوانان با نیت درستشون زمین خاکی رو بهشت کردن...اگرنه تو دنیا جنگیدن و کشته شدن زیاد بوده...نیتشون خیلی درست و دقیق بود...می دونستن چی میخوان یا چه میکنن...وصیت نامه هاشون تایید این حرفه..
حیف که معجزه نیت رو از یاد بردیم..
سلام سهبای عزیز
روزت خوش.
سلام برادرم .
باور کنید انسانهایی که من دیدم ، از محدوده خاکی زمین رها شده بودند . اصلا نمی دانم چطور می شود توصیفشان کرد . فقط باید دید و حس کرد ...
سلام بانو
درد را نمی شود نوشت درد را باید کشید.
ارزش گم نشدنیست بحث روی چگونه مطرح نمودنش است مادامی که از مردان خاکریز بد دفاع می شود بد تبلیغ می شود حتی تلاش برای اسطوره سازی دست نیافتنی می شود این می شود که نسل نو گمان می کند دور افتاده و نمی تواند با معادلات معاصر و ارزشهای گرانبهای دفاع مقدس خود را تطبیق دهد این می شود کهاحساس گسست شکل می گیرد
اما یک دقیق به جای آنها بودن یعنی باختن همه چیز اما چقدر صبورند!!!!!!!!!کاش من هم صبور بودم
درد .... درد ... درد ...
در کلمات شما هم نهفته است این درد ناگزیر ....
سلام
سلام:
چیزی برای گفتن به تو ندارم،که تو از درد گفتی و این یار
قدیمی،گفت:محمد،هنوز مرا را میفهمی؟ گفتم:بله !
گفت اگر مرا می فهمیدی،روی پایت نمی کوبیدی.......
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی،علاجش آتش است
و من نمیدانم چه بگویم به شما . باور کنید نمی دانم ....
نمیدونم چرا حس میکنم قهرمان قصه یه دست نداره ....
انگار یه حسی بهم میگه ....
احساس عجیبیه....
نمیدونم چرا بوسه بر دستهاشو نشونه کردم....
نمیدونم چرا این دلنوشته ام مدام تو خاطرم میپیچه :
به دلاور که فکر میکنم
هوای بوسیدن برق شمشیرش بد جور بی تابم میکند...
چه رسد به دستهایش که اکنون دیگر بال شده اند.....
قهرمانان قصه ، دست ندارند ، پا ندارند ، بال ندارند ، اما ....
تا دلت بخواهد دل دارند برادرم ! به معنای واقعی دلدارند و دلاور !
میگم آرمین خان تورو خدا این دفعه رو یه جوری برنامه بذارید ما هم بتونیم بیایم...تاحالا که بیشتر کنسرتها با برنامه ما تداخل داشته ما ولایت بودیم محروم شدیم
این دو تا برنامه تاریخش مشخصه . برنامه ریزی کن که بمانی سمیراجان .
خیلی قشنگ بود
راستی چند وقت پیش من یه کامنت راجبه خشونت و جنگ و پیامبر گذاشتم؟ تایید نکردید؟
ممنون حمید .
نه . به شرایط خاصی خورد تایید نشد !
ارزشها دردها قلم ها و ما که نمی دانیم در کجای این صحنه بازی می کنیم ...
ذوق نوشتت هم قشنگه عزیز ...
ممنونم عزیز . کاش بدانیم ...
گاه برای ساختن بایدویران کرد .گاه برای داشتن باید ازجان گذشت .
برای ساختن باید ویران کرد ............
برای داشتن باید از جان گذشت .....
......
مردم عزیزایران1خواهش دارم برای تیم محبوبم دعاکنید1جام بگیریم این تیم رنگ سرخ خونه شهذایادآورآنست نظر بدید؟/

http://asheghehemmat.blogfa.com/9002.aspx
اینم یه جورشه دیگه ، مگه نه برادر گمنام ؟!
برای همیشه یادم می مونه که حاج موسی سلامت طرفدار پرسپولیس هستند .... حیف که من هیچوقت فوتبال رو دوست نداشتم...
خوش بحالت
ملاقات اونا باید بدون هیاهو باشه
کاش میشد درد دل بعضی هاشون رو واسه مردم میگفت
دایی کوچیکه من شهید شده البته قبلش مثل همونا بوده ولی خیلی بدتر
هیچکس درد دل شقایقها را نخواهد فهمید ..............
دایی من دوتا پایش رو از بالای زانو در همون جنگ از دست داد
دایی من یک طرف بدنش رگ مصنوعی داشت
دایی من دو سه تا از انگشتان دستشو هم نداشت
دایی من سرش هم ترکش خورده بود
با این حال آخر شبها بخاطر اینکه کسی درد دلشو نفهمه با ماشینش مسافرکشی میکرد تا خود صبح تو خیابون پرسه میزد کلاج و ترمز و گاز ماشین رو هم با دست میگرفت
خدا بیامرزدش شهید شد ولی آخرش هم کسی درد دلشو گوش نکرد
.....
سلام سهبای عزیزم
راستی به آنجا - همان قطعه جامانده بهشت بر زمین را می گویم - که رفتی به مسافران عاشق بالش گفتی که هنوز هستند کسانی که باور آنها را در مبارزه نابرابرشان تقدیس می کنند.
به آنها گفتی که ما که کودکیمان هنوز پر از خاطرات جنگ است هنوز بر مهر دلاورمردی های آنها نماز می آوریم.
می دانم تو قاصد همه دلتنگی های ما بودی در این قطعه بهشت و اطمینان دارم که تو از ایمانمان به بزرگمردیهایشان با آنها سخن گفته ای
پس دست مریزاد به تو و دوستانت که راوی داستان های ما شدید برای مبارزان و قهرمانان داستانی که تا همیشه خواندنی باقی می ماند
زبان الکن مرا که می شناسی سمیه جانم ! همیشه اینگونه مواقع لال می شوم ...........
..یکی درد دارد... یکی پذیرش درد ..و یکی عقیده ندارد به درد !!
...کسانی که چنین دلدارند..به دست و پا و این و آن و توجه و طرد واینها...هیچ وقعی نمیگذارند... رهایند ...رها...
..ببخشیدسهباجان..منکه سردر نمی آورم از این بازدیدها !!!..مگر خدانکرده نمایشگاهه ؟!..بنظرم هرکس می تواند بتنهایی و در مواقعی که میتواند..بصورت فردی به دیدارشان برود...آنها علیرغم همه این حرفها..دارند قوی ومحکم زندگی شان را میکنند...
حرفتان را کاملا قبول دارم مریم جان . آنها قوی و محکم زندگی می کنند ، این ماییم که باید از صبوری و استقامت آنها درس بگیریم !
باور کنید تک تک حرفهای آنها برای ما درس بود . اینرا از هر کدام از آن جمع که بپرسید با دل اقرار خواهند کرد . ما تنها رفتیم که برای دمی هم که شده از خلوتشان با خود و خدایشان ، بهره ببریم و از اندیشه های بالایشان .
معتقدم تک تک آن آدمها گامهای بسیاری را از همه ما بالاترند در معرفت ! تا به چشم نبینیم ، باور نخواهیم کرد .
ممنون از نظر ارزشمندتان .
سلام دوست گرامی
دستت درد نکنه که در مورد انسانهای بزرگی که اسایش امروز دست رنج دیروز انهاست نوشتی انها کماکان در..
اعتقاداتشان راسخند وما با تمام وجود دوستشان داریم...
سلام .
من از آنها نمی توانم نوشت ! من از لحظه های با خود نبودنم در کنار آنها نوشتم و بس .....
زبان مرا چه به توصیف آنها دوست عزیز ؟
آنجا نمایش سکوت بوده است و شکوه
در همه ی کشور ها بزرگان مقاومت را به بهترین شکل تجلیل می کنند حالا این مقدار که کاری نبوده است!!
باید جوان و نوجوان و کودک ما با دیدن این بزرگ مردان سوال کنند برای چه؟ برای که؟
چرا؟ اکنون چه می کنند؟
چگونه زندگی شان را می گذرانند؟ پشیمان نیستند؟
آنوقت شکوفه های غیرت و جوانمردی و تلاش و مقاومت بر ذهن زیبای کودکان نقش خواهد بست، ایثار
ایثار ایثار صبر پایداری خاطره خاطره خاطره
دلم جا مانده جایی مهربانم ! در گوشه ای از بهشت گمشده ام ! دلتنگم مهربان .... دلتنگ .........
سلام عزیزدل
به یاد هم بودن قشنگترین هدیه یی است که نیاز به با هم بودن ندارد.
دلها وقتی با همند ، روحها وقتی همدیگر را می یابند ، چه نیاز به گفتار ؟!!!
سلام سلطان مهر و ماه و پروانه هایم . خوش آمدی .
چرا درد های مشترک را فریاد نکنیم
چرا درد های مشترک شده ساسی مانکن؟
چرا ژل سر فلان بازیگر برایم مهم است اما...
چرا سکوت بعضی پرنده ای جامانده برایمان مهم نیست؟
چرا این قدر بی عار شده ام؟
روی دیواری نوشته بود :بعد از شهدا چه کرده ایم
سالهاست می خواهم بروم بنویسم : هیچ!!!!!!!! سرتان سلامت راحت خوابیده ام
کاش خوابمان آشفته نباشد لااقل !
هر چند شهادت یعنی مرگ پارتی بازی شده اما مردانی هم بر این خاک روئیدند که مرگ حیفش می آمد، ماهی جان آنان را یکباره از حوض تن بگیرد ، چرا که جانهایی در تن آنها ساکن بودند که مرگ دوست داشت آنان را در تنگ بلوری ویلچر اندازد و به همه نشان دهد تا شاید نیت کسانی را نجات دهد پس خوشا به حال کسانی که در نگاه این بیمارستان نرگسیه ، چند روزی را بستری شده باشند !
آیییی که حرف دل مرا زدید دوست من ! من هم معتقدم در تنگ بلور ویلچر روزی یکبار و نه ، صد بار مردن ، بسیار بیشتر قابلیت می خواهد تا این که به یکبار جان را برداری و به دیار معبود بروی ! یکبار کشته شدن کجا و روزی صد بار کشته شدن در راه دوست کجا ؟! ذره ذره صاف شدن خیلی سخت است دوست من !
بر سردر بیمارستان نرگسیه نوشته اند : به علت ناخالص بودن فضا از سموم ، تا اطلاع ثانوی از پذیرش گلها و پرندگان معذوریم ....
صدای ناله در و دیوار بیمارستان را می شنوید ؟!!!!
پرندگان مؤمن در آسمان طوفانی تجلی هم پرواز میکنند تا باز هم جلای آسمان ، حقارت زمین ، کبریای کوه را با چشم خود ببییند ، پرندگان مؤمن دائما در گوش خدای خلبانان ، زمزمه میکنند که خداوندا ، مبادا چرخ های محبتت باز نشود و بال های پرنده آهنین غضبت شیشه بخشایش را بشکند ، پرندگان مؤمن خود را آن بالاها بیشتر حس میکنند و از فراز دریاچه های شهود و از میان چاه های هوایی یوسف و گردبادهای زلیخا میگذرند حتی اگر بمیرند و سقوط کنند و تو اینها را میدانی و از پذیرش ایشان معذوری ؟
خشم و غضب چرا ؟ خدای خلبانان شایسته مهرورزیدن است و بس . بغض پرندگان مومن یله شده در فضای پرواز اسمان بیشتر است یا گلهای مانده در حقارت زمین ؟!
معذوریت من از ندانستن نیست ! از دانستن است ! حیف است نفس های پرندگان مومن در فضای مسموم از سم های تردید شکل گیرد . برای سالم سازی بیمارستان از هجوم سموم ، کاش ماه نیز غبار از زیارتگاه خوبان جهان برگیرد و درهای آسمان را به روی ستاره های همیشه فروزان باز کند تا هستی رمز و راز خود را دوباره از سرگیرد ! زیباست نظاره پرواز پرستوهای مهاجر و استشمام عطر مریم ها و نیلوفرها و زنبق ها در کنار رودهای زلال و خروشان مهروانی آسمان !
چقدر می بارد
و خیس می شود امروز انتظار زمین
و خیس می شود امروز شانه های سفر ....
مجال کوتاهی است
برای تازه شدن
دوردست ما دریاست
نترس ، آب اسارت نیست
نترس می رود و می برد تو را با خویش
عبور باید کرد
عبور از همه ، حتی عبور از من و شعر
مجال زیبایی ست
سفر همیشه همین بوده ست
ازدوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به هزار درمان ندهم
و
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید:
« یک جام دگر بگیر» و من نتوانم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم .....
خرده گیری بهت نمی اد
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند !
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد کس که درین نکته شک و ریب کند !
گاه گاه زمزمه های گاه گاه زیبای شما را به گوش جان می شنوم . و از آن نهایت استفاده را خواهم کرد. از محبت شما متشکرم . پاینده باشید.
باعث افتخار خواهد بود . گاه گاه آمدنتان را هم به دیده منت می پذیرم .
برقرار و سرزنده باشید . من هم ممنون از حضورتان هستم .
بگذار در این لحظه غیر زمینی ، گلبرگ نیایشی را بر جراحت اندوهت بگذارم تا شاید نابینائی ندیدنت ، گذشتنت التیام پذیرد و اعداد ناشماره مهرت به تسخیر در آیند ، پس آرام شو ای آواز بزرگ ، از وزن دل خود کم کن و به اسمان پرواز کن اگر چشمت خیره به عظمت خارستان ها نیست !
مقصد که آسمانها باشد ، گوشه چشمی به خارستان ها داشتن هم خطاست ! درد خارهای فرورفته در پای دل را نیز تنها در خلوت بی دوست می توان فهمید ، نه حتی در حضور مهربان دوست ! گر چه هر دردی که از دوست رسد یادگاریست زیبا و به جان باید آنرا خرید !
اما مهم آن مرهمی است که بینایی چشمان را به همراه داشته باشد ! چشمانی که از اشکهای یعقوب در فراق یوسف ، تیره گشتند ، اما اجازه ندادند امید زنده بودنش در پس کمین گرگهای زهرآلود تردید ،به ناامیدی برسد !
درست می گویید ، اعداد مهر بی نهایتند ، اما وزن دل را مگر می شود کم کرد ؟! چه می ماند از دل اگر بی وزن شود ؟!
سلام. به یکی دیگه از دوستان هم توضیح دادم . این روز ها بعضی از مشکلات باعث شده که حال و روز خوبی نداشته باشم . متاسفانه این ... را در شرایط بدی گفتم و غصه شدیدی هنگام گفتن آن بر دلم مستولی بود.. . که بحمدالله از دلم برداشتم . اما هنوز به حال عادی باز نگشته ام . و به خواهش یکی از دوستان آن را برداشتم . اما در قسمت نظرات وبلاگ شما برای شما خواهم گذاشت . سربلند باشید.
آسمان تیره قلبم
پر شد از ابرهای اشک آلود
باد های تند بی مهری
می وزد بی شکیب و خشم آلود
رد پای سرشک داغ من
روی ریگزار صورتم مانده
دردهای کتاب تنهایی
واپسین برگ های جا مانده !
قلم خاطرات رنگینم
خشک شد ازسکوت بی تابی
شب یلدای بی فروغ دلم
خالی از جلوه های مهتابی
رود مواج و سیل گون تنم
دیگر از تاب و شور افتاده
نفس سرد این خزان بی پایان
قطع شد ، از شماره افتاده
کوه یخسان صبر من امروز
ریز شد همچو دانه تسبیح
رشته های امید من بگسست
روح من در کشاکش تقبیح
مرغ آتش بجان جان من
سوخت در تنگنای تنهایی
سرخ شد در میان روغن تحقیر
تفته شد در تنور تنهایی
ای تو ای جان خسته جان امروز
بندهایت گشوده خواهد شد
میل پرواز کن پرنده وحشی
که عروجت ستوده خواهد شد.
تاریخش دلم را لرزاند : 5 اردیبهشت 90 خاطره ای تلخ ....
ممنون از محبتتان .
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بــیا ببخشا خواهی برو جــفا کــن
بس کن که بیخودم من ور تو هـــنر فزایی
تاریخ بو علی گو ،تــنبیه بوا لـــعلا کــن
بلبل از فیض گل آموخت سخن ،ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
صوفی سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش !
میدانم ابرهای عصبانی از رفتار ناملایمم ، دریای محبتت را به جوش آورده و خاطره یک غروب وداع آلود و دستهایی که چوبه دار خداحافظی شد را برایت تداعی میکند !
اما این را نیز میدانم که آب و هوای دل تو با همه فرق میکند ، در چهل درجه زیر صفر غربت هم که باشی ، رگ های عشقت منجمد نخواهد شد و قلبت همچنان قناری وار میتپد و گیسوانت بال در می آورد و روح بزرگت مثل دریاچه ای میشود که میزبان هزاران چلچله مهاجر است ، پس مگذار قلبم چون کبوتر تیرخورده ای بر صخره های گمنامی فرو افتد !
همیشه در پل خواب
مجال بیداری ست
بیا و چشم بپوش
از غروب پشت سرت ...
از محبت شما سپاسگزارم . از حس همراهی شما آرامش
پیدا کردم . انشاءالله خداوند به قلب شما آرامش بدهد.
مهرآفرین و سرزنده باشید.
من هم از حضور پرمهرتان خرسندم . آرامش در پرتو رحمت الهی قرین هر لحظه زندگیتان . شاد باشید و برقرار .
سهبا شعر می گویی!!!! من این شعر را نخوانده بودم جایی :
چقدر می بارد
و خیس می شود امروز انتظار زمین
و خیس می شود امروز شانه های سفر ....
مجال کوتاهی است
برای تازه شدن
دوردست ما دریاست
نترس ، آب اسارت نیست
نترس می رود و می برد تو را با خویش
عبور باید کرد
عبور از همه ، حتی عبور از من و شعر
مجال زیبایی ست
سفر همیشه همین بوده ست
من ؟ شعر ؟
شعر گفتن کار عاشقان است مهربان ! من بی دل بی احساس را چه به شعر گفتن ؟! من تنها شعرهایی که مرا انتخاب می کنند را واگویه می کنم ! زبان دل شاعران را می شناسم ، اما شعر با زبان من بیگانه است !
بیهوده از آسمان شما که سر در نیاوردم مهربان ! شعر و ادب و عرفان علاقمندی های منند که اتفاقا خیلی جدی می گیرمشان !!!
من نمیدانم نیستی چیست و هستی کیست ، من فقط میدانم من هستم تو هستی او هست و ممکن است فردا من نباشم تو نباشی او نباشد ، پس باید با مفهوم زمان آشنا شد ، بیخود نیست که زیارتنامه ها را را باید در زمان خاصی خواند و در زمان خاصی باید عریضه خود را به دست قاضی الحاجات داد ! از همه اینها که بگذریم جریان نهی از منکر آن پسرک به خانم بدحجابی را که در یک روز برفی تصادف هم کرده بود را ، یادت هست !!! این بار نیز ناملایمات نهی از منکر دادگاه وجدانم را به حساب ناآرامی های روحی حاصله از قلب بیمار پدرم ببخش تا خدا بر تو ببخشاید !
اما من می دانم هستی چیست و نیستی کدام است ! از کجا که من و تو در وقت اضافه هستی مان نباشیم ؟ وقت اضافه ای که از صدقه سر دعای همان پدر یا مادر باشد ؟ یا اضافه عمری که به خاطر دستگیری از ناتوانی ، یا شاد کردن دلی یا نمی دانم هر آنچه که شما در کتابهایتان بهتر از من آموخته اید باشد ؟ همه اینها را می دانم و با مفهوم پرواز زمان هم به شدت آگاهم و با تمام وجود درک کرده ام اینرا که ممکن است این آخرین دقیقه عمر من باشد ! همین است که سعی می کنم رنجشها را به دور بیندازم و دلخوریها را حفظ نکنم در دریچه قلبم .
اما یک چیز را نمی دانم : اینکه از کدام منکر نهی شدم در آنروز که حالا بخشایشم را به بخشش خداوندگارم متصل می کنید ؟!
همیشه برای سلامتی و طول عمر همه پدران خوب دعا کرده ام و باز هم از خداوند تندرستی شان را خواهم خواست ، با تمام وجود .
باید کامنتم رو تایید می کردید! اینجا که دیگه سانسور معنی نداره.
تازه من چیز بدی هم نگفته بودم. حقیقت بود.
حمیدجان ، اینجا سانسور معنا ندارد ، اما اگر حرفم را قبول داری گاهی مصلحت ها را باید در نظر گرفت . شرایط جور نبود یعنی دردسر برای تو ، برای من ، در وضعیتی که اصلا روحیه جدال جدیدی را نداشتم ! اما حذف نشده . همانجایی که گذاشتی ، الان پیدایش کن حمید عزیزم . و لطفا لطفا از من دلخور نشو . باشد برادر خوبم ؟!
نشانه ی مفعولی باید بلافاصله بعد از مفعول بیاید نه بعد از فعل . خوب؟
« شعرهایی که مرا انتخاب می کنند واگویه می کنم.»
دیگر به « را »نیازی نیست.
فقط تو دستورزبانم را می فهمی و حرفم را گوش می کنی فدات
چشم مهربانم . قربان محبتتان بروم که لطفتان را از من دریغ نمی کنید .
فراموش کردم بگویم شعرها از کتاب پل خواب سروده محمدرضا عبدالملکیان شاعر خوب نهاوندی ست .
خشونت رو نمی تونم قبول کنم. قتل به آدم یا قتل یه مورچه! کتک زدن یه خر با شکنجه دادن آدم !فرقی نداره!
خشونت و کشت و کشتار برای یه ارزش بی ارزش اصلا معنی نداره. از انسانیت و موجودیت خیلی فاصله داره.
همین. به این میگن حقیقت. چیزی که عقل و دل با هم میگن.
وای حمیدجان ، تو رو خدا امشب از خشونت حرف نزن که نمیدونم چی باید بگم ! رگه هایی از خشونت امشب در وجود من پیداشده متاسفانه ! اونوقت میشه مثل رطب خورده کی منع رطب کند !
خدایا تمام افراد این صفحه ، دل پاک هستند دلشان را از صفا لبریزتر کن
بر صفحه دلهای پاک تنها پاکیها و صفا و صمیمیت هاست که می نشیند ! امیدوارم هیچگاه دلم را آلوده ناپاکی ها و دروغ ها نکنم مهربان !
از نقش پنهانتان غافل نیستم . و سپاسگزارتان هستم . ممنون .
سلام خواهرجان
روزت خوش و آخر هفته خوشتر...
برقرار باشی.
سلام برادرم . روزگار شما هم بخیر و سلامتی . آدینه تان سبز .
شاه بیت غزل عشق های جریمه می دانی کدام بیت است ؟
جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب سیب بی گمان دراین میانه بی گناه بود
سلام بر خواهر گلم سهبا جان احوالی نمی گیری خواهر
سلام یلداجان . من که همیشه احوالپرستان هستم خواهرجانم !