رهایی چه حس قشنگی ست . لذتی دارد پرواز در روشنای مهر خدا وقتی هیچ قید تعلقی تو را به دنیای دنی متصل نمی کند . آرامشی است تنها در حضور خدا بودن . چند گاهیست آرام آرام دل را از هر چه وابستگی است رهانیده ام و سعی نموده ام آنرا تنها جایگاه آنانی قرار دهم که شایسته اش هستند . زمستان و سرمای سوزنده اش را در حالی به بهار پیوند زدم که تنها به نوشدن دل و ذهن می اندیشیدم و نه به ظواهر . و حالا که قریب یک ماه از آغاز سال و از بهاری نو می گذرد ، آرام آرام هر چه رنگ کهنگی دارد از دفتر دل زدوده ام . خانه تکانی دل کار آسانی نیست ، اما به نتیجه قشنگش می ارزد . حس سبکی و آرامشی که از پس آن نصیبت می شود ، با هیچ چیز این دنیا قابل مقایسه نیست . انگار پس از مدتها از زیر بار رنجهای بیهوده رها می شوی و نفس می کشی در فضای آزادی که عطر خدا در آن جاریست.
طاقچه عادتم را ویران کردم تا از پس ویرانه های آن تنها آنها بیرون آیند که خود و خاطرشان در دل و ذهن جاودانه اند . شک ندارم این بار با چشمانی باز از ورای نگرشی جدید به زندگی و به آدمها ، راه را ادامه خواهم داد . در این راه با نیایش به درگاه آن یگانه مهربان هستی بخش و با توکل به او و اعلام رضایتم از هر آنچه در تقدیرم مقدر نموده ، مهربانی و صبوری بیشتری را از او خواهانم که حضور در برابر او یعنی آرامش . باقی همه بهانه ست ....
حالا دیگر با اطمینان قلبی می گویم ، تا وقتی یاد و نام خدا در لحظه های زندگیم جاریست ، تا به مهر او ایمان دارم و به دستگیریش یقین ، آسمان زندگیم همیشه آبی ست و آرام است و اگر هم ابر سیاهی در گوشه آن به چشم می خورد ، مطمئنا در پی اش باران رحمت الهی خواهد بود . خوشا از قید تعلقات این جهانی رستن ، خوشا پای دل را از گل های آلوده وابستگی های فانی رهانیدن ، خوشا استشمام عطر دوست در فضای آزادی .
میراث های ارزشمند پدر را همیشه با خود خواهم داشت :
به خدا توکل کن که هر چه آرامش است از اوست ، صبور باش تا زندگی دریچه های بیشتری از دانش و بینش به روی چشمانت بگشاید ، مهربان باش حتی با نامهربانان که هیچ مهری در زنجیره هستی گم نخواهد شد ، نیکی کن هر چند آنرا نیابی و با همه اینها غرورت را و عزت نفست را تنها به پای آنانی خرج کن که لیاقتش را دارند . خداوند سایه مهربان پدر را بر سرم مستدام بدارد .
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
سلام سهبا جان
دلت همیشه عاشق عزیز...
سلام سایه مهربانم . ممنون عزیز دل .
سلام بر خواهر مهربانم سهبای عزیز....
در معبد پرستش که آسمان را نشان میکنی، من پرواز زیبایت را به تماشا نشسته ام....
از همان روز ازل قرارش با ما بر روی زمین نبود ، کدام عاشق برای معشوق خود 124000 قاصد میفرستد؟! چنین عاشقی مستحق اینست که در وجودش فنا شود معشوق ، همچون شبنمی که بخار میشود زیر پرتوهای آفتاب ، سهبای عزیز، دلنوشته ات را با تمام وجودم حس میکنم و احساس زمینی را دارم تشنه و گداخته، که باران را با عطش مینوشد ، در این مزرعه پر از برکت ، از خشکسالی خبری نیست، و بی ارباب و بی رعیت است فقط اراده ایی برای کاشت کافیست، و هر روزش فصل برداشت است، فصل برکت، اگر دلهایی گرسنه میمانند و بی نصیب، تقصیر از مزرعه نیست، دستی برای کاشت نبوده که سهمی از برداشت داشته باشد....ما خداگونه ایم ، شاید رحمان و رحیم بودن را فراموش کرده ایم.... بسم الله الرحمن الرحیم.
جقدر تو مهربانی خواهر گلم و چقدر زلال چشم هایت آشنای دیرینه من است....
سلام سپهر عزیز .
من با عارفانه هایی نسبت دارم که از دل بر می آیند ، نه از کتابها ! و زبان آنانی را بیشتر می پسندم که عاشقند . که عشق زبان دل است و خدا در دلهای عاشقان جاریست !
چه باک اگر این عارفانه های عاشقانه ، همسو با نگاه خودپسندانه دیگرانی قرار نگیرد ؟!!!!
برادر عزیزم ، خود هیچ نیستم ، با دل و زبان هر دو اقرار می کنم ، اما تا دوستانی چون شما هستند ، نفس خواهم کشید به امید مهربانی ارحم الراحمین .
ممنون از حضورتان .
در عمق فطرت تو روشنایی ، بی رنگی ، سعادت ، حقیقت ، یقین ، کمال و پاک ترین پاکی ها موج می زند ... حال که از نخستین آغازها و آخرین انجام هایت گفتی خوشحالم از این که حسابت با خودت روشن است و معین و منطقی !! مو به درزش نمی رود ... سلام سهبای دور اندیش ، گاهی وقتا از چیز هایی سخن می گویی که عقل من هیچ وقت فکرش را هم نمی کند ... پاینده باشی
سلام دوست عزیز .
در زندگی ، حداقل پس از گذران سه دهه و نیم از آن ، آنقدر دانسته ام که باید تکلیفم را با خودم و خواسته هایم روشن کنم ! و امیدوارم که خداوند نیز در این مسیر یاریگرم باشد .
زنده باشید و سرزنده .
وقتیکه اندک اندک از همهء تعلقات تهی میشوی، اندک اندک جا برای حضور کسی خالی میشود که همهء بودنت در حضور او معنا پیدا میکند....
و آفرینش بگونه ایی دیگر در باورهایت تجلی میکند....
و تازه میفهمی که در پس این همه ابرهای تیره گون ، تلألوی زیبای رخسارهء خورشید چه بیقرار و چه بیدریغ چشم به تابیدن بر وجود ماسیده ات دوخته بود و اندک اندک جریان حیات در رگهای وجودت آب میشود و جاری ...
دیگر بگونه ایی متفاوت میبینی ، رنگها را ، پیرامون را، مناظر را، حس تازه ایی از بودن در وجودت میشکفد و احساس میکنی که بجز خود، کسِ دیگری هم در کالبدت زاده شده که دگرگونه ات کرده، دیگر گیاه تلخ کینه در وجودت میخشکد و گل عشق و دوست داشتن میشکفد... دیگر همهء هستی با تو حرف میزند و تو میتوانی حرفهایشان را بفهمی....
این اتفاق فرخنده مبارکت باد خواهر عزیز و گلم. برایمان دعا کن که سز شویم با چنین بهاری و روزی فرا رسد که بیایی نوروزمان را تبریکمان گویی.
امید که بهاری شوم ، بهاری شویم ، و در پس همه ابرهای تیره گون ، خورشید را به تماشا بنشینیم ، آنقدر که جایی برای هیچ کینه ای نماند در دل ، که دل تنها مکان عشق است .
باز هم ممنونم برادرم .
چه نصیحتهای ارزشمندی کرده پدرت....حرفهاش کیمیاست...خدا کنه همه مون قدر این حرفها رو بدونیم
مرسی سمیرای مهربونم . مطمئنا این حرفها کیمیاست . کاش گوهرشناس باشیم .
زیبا نوشته اید مثل همیشه بانوی مهربان ...
ممنونم الهام جان .
رستم از این شعر و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا...
الهی آمین...
تو رهایی خواهر جان...
من چی بگم...
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا ....!!!!
سلام نرگس جان.بهاری شدنتون مبارک.خوش به حالتون که دلتون رو خونه تکونی کردید.کاش من هم بتونم.
یه چیزی بگم؟من از این شعر خوشم نمیاد.خودم هم دقیقا نمیدونم چرا.
هیچکس از فاصله ها خوشش نمی آید عزیز . اما گاه باید رها شد ....
خدا کند بهاری شوم ...
خانه تکانی دل کار آسانی نیست ، اما به نتیجه قشنگش می ارزد..
خدا پدرتو برات حفظ کنه آبجی گلم..
مرسی عاطفه گلم . مرسی خواهر خوبم .
خدا همه پدرها رو حفظ کنه .
درد بزرگ ما تو این دنیا عادت و وابستگیه. اگه بتونیم به خودمون وابسته بشیم و به خودمون عادت کنیم دیگه هیچ دردی نخواهیم داشت...
من عادت به خودم را دوست ندارم حمید ! من از خودم هم رهایی می خواهم !
القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیرالله واقعا که قلب جای خود اوست و انچه رنگ او دارد.وچقدر ادمی گاه دور میافتد که همه چیزهای کوچولو شاد یا نگرانش میکند ولی خدای باین قشنگی و خوبی و کاملی که همیشه دارد را از یاد برده و غمگین همان کوچولوهاست.توکلتان صبرتان مهربانیتان نیکیهایتان و.در یک کلام جانشینی خدایی تان.خلیفه الالهی.افزون باد. خیلی نوشته شما دلچسب و قشنگ بود.قلب شما مالامال از عشق حق...
گاهی کوچکی های دنیا ما را از خود دور می کند ! گاه آنقدر ریزها را درشت می بینیم و درشت ها را ریز که سرگیجه می گیریم و نمیدانیم حق کجاست و باطل کجاست ؟ گاه خود را مرکز دایره ای می دانیم که هستی بر محور ما می گردد ! خدای را که فراموش کنیم ، خود چه مفهومی دارد ؟ و خود حقیقی را که از یاد بردیم ، دیگر زندگی مفهوم حقیقی اش را از دست خواهد داد . آن وقت است که همه مفاهیم رنگی از دروغ به خود می گیرند .
خدا کند حضور حقیقت راستین را فراموش نکنیم که دیگر از دایره انسانیت هم خارج می شویم ، چه رسد به دین ،به خلیفه الهی ، به عشق ، به نیکی .....
دعایتان را با جان آمین می گویم و از نظر لطفتان بی نهایت سپاسگزارم .
رد پای دوست در اطراف خانه دل چه زیباست و من به امید همین حضور بی تکلفت هر بامداد بیدار می شوم ...
دل من جای دوستان نابی چون شماست سایه جانم . و من هم اگر هستم در این دنیای مجاز و نفس می کشم به دلیل حضور شماست . که در حقیقت هم زندگی با شما زیباست . ممنونم مهربانم .
...تنها در سکوت..عالمی معنا نهفته..که وقتی بر دست و پایمان می پیچد..عظمت خلقتش عیان میشود...
...کاش به این سکوت درونی و آرامش اش برسیم..کاش...
ممنون مریم جان از تذکر قشنگتان . سعی میکنم به سکوت درونیم بیشتر توجه کنم .
منظورم عادت به خود و روح دمیده شده در خود بود.
وقتی به اون روح دمیده شده رسیدی اون وقت می تونی رها بشی...
حق با شماست . چشم !
سلام:
مثل همیشه ،ساده و روان و پر معنا...لذت میبرم از اینگونه متن ها...دستت درد نکنه...
سلام . ممنون از لطفتون .
من عاشق این شعرم.../
خوبه که شما دوستش داری ! من خیلی کم استفاده ش میکنم اما گاهی لازم میشه .....
من این جمله بزرگ رو همیشه به خاطر دارم که می گه اگه کسی بده تو بد نباش اگه کسی بدی می کنه تو بدی نکن و با خوبی جوابشو بده تا خودش خجالت بکشه و آدم شه ولی بعضی اوقات اون شیطون درونم گولم می زنه و همون کاری رو که خودم می خوام انجام می دم و بعضی اوقات هم پشیمون می شم
بیخودی که آقا بزرگ ، بزرگ نشدند که ! گوش کن به حرفشون ، اما گاهی هم خوبه ادم به حرف شیطونک درونش گوش کنه !!!
کاش پدرت من رو هم نصیحت می کرد. کاش.
زری من ، هر پدری بهترین نصیحت ها رو به فرزندان خودش میکنه . میدونی بابای من عملی نصیحت می کنه تا زبانی ؟!! این حرفها رو من از رفتارهای پدرم فهمیده ام تا از زبانش !
سلام آبجی سهبا.....
صبح زیبایت بخیر شادمانی باد.....
سلام برادر گرامی . صبح شما هم بخیر و سلامتی .
خوشحالم که میتونم بخونم
یعنی خوشحالم اینجا رو میخونم
از وقتی این مطالب رو میخونم فکر میکنم عقلم ،فکرم بزرگتر میشه
شما دیگه از حمید یاد نگیرین آقا بزرگ ! خودتون بزرگین و بزرگوار .
راستی چه عجب از اینورا ؟!
سلام سهبای نازنین
واژه به واژه این پستت از آرامش غریبی برایم می گوید که در جانت رخنه کرده است. آرامشی که ریشه در ایمان تو دارد...
خوب گفتی نازنینم ....
حالا دیگر با اطمینان قلبی می گویم ، تا وقتی یاد و نام خدا در لحظه های زندگیم جاریست ... آسمان زندگیم همیشه آبی است...
و خوشا به حالت ... اگر همه ما چنین ایمانی داشتیم بی شک هیچ سختی ما را از پای نمی انداخت...
خوشا به حالت که با شهامت طاقچه عاداتت را ویران کردی و حالا با دلی بهاری تر از همیشه به همه نرگس ها شکفتنی نو را می آموزی
سلام گل نیلوفر نازنینم .
ویران کردن طاقچه عادات ، خیلی سخت است مهربانم ! چیزی بیش از شهامت می خواهد ! هنوز گرفتارم با عواقبش در دلم ، اما من مبارز سرکشی هستم !
دعا کن نرگس از پس این همه اتفاقات غریب ، در نزد خداوند سربلند بیرون بیاید ! دعایم کن که محتاجم مهربانم .
یک فرشته می خواهم برایم بگوید !!
فرشته سراغ دارم مهربانم ، بگو چه می خواهی بشنوی ؟!
زنده باد استاد شجریان...
زنده باد سهبای عزیز...
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران ...........
زنده بادا صاحبدلان زنده دل !
سلام
عید تون مبارک.چون الان دلتون رو خونه تکونی کردید پس لایق عید واقعی هستید مهم نیست کی سال تحویل میشه مهم اینه کی دل نو میشه
خوشحالم
وممنون از احوال پرسی تان
صدایتان همانیست که تصویر کرده بودم
سلام . ممنون از محبتتان .
راستش برای اولین بار نمی دانستم تکلیفم را ! حسم را وقتی مانای عزیز به ناگاه خواست این فاصله را بردارد ، گم کردم ! ببخشید اگر نمی دانستم چه می گویم !
راستی ، صدا مگر تصویر دارد ؟!!!
بابت تبریک هم ممنون ، گر چه هنوز مانده تا تمام شود کار دل تکانی ام ! از عهده اش بر نمی آیم ...
دارد....برای من همه چیز تصویر دارد حتی طعم هم دارد خیلی وقت سعی می کنم اطرافم را با نابینایی بشنوم ولمس کنم گاهی هم کر می شوم و هر صدایی که لب خوانی می شود را تصویر می کنم
صدایتان تصویر تنایی در بیشه داشت و طعم انگور داشت وگس
من در این زمینه کاملا بی استعدادم ! نمی توانم تصویر صدا را درک کنم !!!!! حیف ..........

تصویر چی بود صدای من ؟! کلمه رو متوجه نشدم ؟!تنایی؟؟؟؟
حالا این خوبه یا بد ؟!
سلام بهارینه پروانه و درخت
خانه تکانی با عشقمعنا می یابدو شما که سرشار این حس هستد برگ برنده را دارید منم موافقم کگه الان عید رو تبریک بگم
زندگی شاید زنی است که هروز از خیابان با زنبیل می گذرد
اینقدر توانم را گرفته این خانه تکانی که نمی دانم چه بگویم مهربانم ! ببخش ....
بی تصمیمی ام در کلام هم از این خستگی ست . شرمنده ات هستم عزیز دل.
سلام متن دلنشین تان راخواندم به زیبایی پروردگار را
ستایش نمودیدمتشکرم قلمتان پایدار باد....
کاش اینگونه باشد........
ممنون . لطفتان مستدام .
هرکه در درت یا در دلت درامد یک جایی بده تا:
هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید،
چه آنکس که به درگاه خدا به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد
داستان معرفت ازاینجا آغاز می شود
و اینگونه است که تاریخ در ذهنم تکرار می شود و من هی سرگیجه می گیرم و هی چرخ می خورم در افکاری که تمامی ندارند !
خوشا استشمام عطر دوست در فضای آزادی ...
چقدر دوست داشتم این جمله رو :)
بارانم با آنهمه جمله های نابش اگر از جمله ای خوشش بیاید ،برایم افتخار است . خوش آمدی عزیز .
سلام بر سهبا جان مهربان خوبین خانمی ؟
سلام یلدای نازنینم . خوبم به خوبی شما . ممنونم مهربان .
ببخشید...کلمه تنهایی در بیشه بود
ممنون از توضیحتان .
تنهایی در بیشه ........
طعم گس انگور ......
نمیدانم ! درک نمی کنم شباهتها را و علت ها را !
اما باز هم ممنونم از شما .
سلام
اولین باریه که میام تو خلوت شاعرانه سهبا اون هم خیلی اتفاقی از طریق سمیرا . چقدر احساس سبکی کردم از گشت و گذار تو خونه مجازیتون . پاینده و سرزنده باشید .
همیشه یه آرزویی داشتم که خیلی کم برآورده میشه اون هم اینه که وقتی به یه وبلاگی سرک میکشم بدونم با کی طرفم برای اینکه حدودم رو رعایت کنم و سنجیده و به اندازه بنویسم . چرا همه پشت نوشته هاتون واسه آدم هزار تا شخصیت مجازی می سازین از آقا بزرگ گرفته که دوست دوران دبیرستانم بوده تا سمیرا که بیشتر پدرش رو میشناختم ولی خودش رو هرگز ندیدم یا یلدا که با بزرگ دیدمش ... دیگه دارم گیج می شم ... جون همه منو می بینن و لی من کسی رو نمی بینم
سلام . خیلی خوش اومدین . دوستان سمیرا و همشهریانش همه برای من ارزشمند و محترمند .
اما نمیدونم چه چیزی رو می خواهید در مورد من بدانید که از گشت و گذار در این خانه پیدایش نکردید ؟ کدام هزار شخصیت مجازی ؟ بفرمایید تا رفع ابهام شود .
ممنون از حضورتان .
مجدداً سلام
شما هم یکی از هزاران شخصیت مجازی روی وب البته برای من ، من شخصاً ترجیح می دهم روی هر وبی که می روم بدانم صاحب وب کیست و چه سیمایی دارد و چه شخصیتی ( قسمتی از شخصیت از تصویر افراد قابل تشخیص است) البته خیلی ها نمی خواهند در وب دیده شوند که قابل احترام هستند و من فقط علایق شخصی خود را نوشتم تصور کن بزرگ خان یه پیرمرد خروس باز باشه
ببخشید زیاده حرف زدم
علیک سلام .
حق باشماست . مساله اینجاست که شما به تازگی وارد جمع شده اید . که اگر از قبل ترها همراه بودید ، در مورد قیافه و شخصیت و حتی صدا سئوالی نداشتید . چون همه اینها در زمان آشکار شده اند . منتها بنا به دلایلی من هم با شخصیتی مجازی ( که البته خیلی هم پنهان نمانده ! از جمله بین نهاوندیان عزیز) وارد این فضا شده ام . سئوال خاصی دارید می توانید از همان آقا بزرگ عزیز بپرسید . پاسختان را به درستی خواهند داد . در غیر اینصورت سمیرا که دوست عزیز و همکار خوب من هست و به اندازه کافی از من شناخت دارد .
دیگر چه ؟ می ماند شخصیت که فکر می کنم در همراهی کشف خواهد شد .
آنچه شرح بلاغت بود گفتی جانا ....
من خیلی وقته تو جمع شماها هستم ولی نمی دونم چرا رغبت نمی کردم چیزی بنویسم . کلا همیشه هم یکجور نمی مونم دائم در حال تغییر و تحول هستم هنوز هم به دید و بازدیدهای سنتی ایمان دارم و فکر می کنم وقتی سری به بزرگ می زنم و یه چای با هم می خورییم ( هنوز نخوردیم ) کلی فرق می کنه با اینکه تو وبش برم درباره عکس پدر یه دوست دیگه مطلب بنویسم بنابراین همیشه دوستای قدیمی رو رصد می کنم ببینم کجا و در چه حالند .در مجموع از وقتی که شروع به نوشتن مطلب کردم احساس می کنم در بین جوانتر ها من هم جوان شده ام و شوق نوشتن هم بیشتر شده . خوشحالم که در جمع شما هستم
خب خدا رو شکر .
خوشحالم از اینکه یه دوست خوب نهاوندی دیگه به جمع اضافه شد . چای خوردن با یک دوست همیشه فراهم نیست ، اما میشه از پس همین دریچه های مجاز آدمهای خوب خدا رو شناخت و دوستشون داشت . و مگه غیر از اینه که که من با لطف سمیرا و با کمک همین فضای مجازی با بزرگ و یلدا و اردک و مانا و حمید و همه دوستان خوب دیگه آشنا شدم ؟!
خوش اومدید . و باید این نکته رو هم اضافه کنم که از لحاظ سنی با هم زیاد فرقی نداریم . ولی من هم مثل شما به شوق میام در بین جوانها .
ممنون از لطفتون .