"درخت سیب پر از سیب های قرمز و آبدار بود . ماه از توی آسمان به درخت سیب نگاه کرد . به سیب های سرخ نگاه کرد و با خودش گفت " کاشکی من هم سیب بودم ! از درخت آویزان بودم ! باد که می آمد تکان می خوردم !
فرشته ی آرزو صدای ماه را شنید و او را به آرزویش رساند . یک دفعه ماه خودش را لای درخت سیب دید. کنار سیب های سرخ بود . باد وزید و او را تکان داد . ماه خندید . خوشحال بود . صبح روز بعد بچه های دهکده پیش درخت سیب رفتند . سیب های قرمز را چیدند و خوردند . یکی از پسرها ماه را دید . بقیه ی بچه ها را صدا زدو گفت : نگاه کنید !همه ی سیب های این درخت قرمزند . فقط این یکی زرد است .
پسر دیگری از درخت بالا رفت و ماه را چید . پایین آمد و گازش زد . یک گاز بزرگ . دندان های پسر ،ماه را قلقلک داد . ماه خندید . ناگهان از توی دل ماه نوری طلایی بیرون ریخت و همه جا را روشن کرد . نور ماه مثل جوی شد و راه افتاد. بچه ها هم به دنبالش راه افتادند و توی نور ماه شنا کردند و به سیب های قرمزشان گاز زدند .
کمی که گذشت نور ماه جمع شد . گرد شد . ماه شد و به آسمان برگشت . توی آسمان نشست و به زمین نگاه کرد . از آن بالا نگاهش به درخت اناری افتاد که پر از انارهای آبدار بود . با خودش گفت : کاش من هم انار بودم و توی دلم هزار تا دانه ی قرمز بود !
و باز هم فرشته ی آرزو صدای او را شنید و ...."
تعجب نکنید . این یک قصه ی کوتاه از مجموعه ی هفتاد قصه قد و نیم قد برای کودکان ،نوشته فریبا کلهر است که دیروز از جشنواره ملی اسباب بازیهای قزوین برای نیایش کوچکم خریداری شد . این جشنواره هم از ابتکارات جالبی ست که در این شهر انجام شده و برگزاری آن توسط استانداری ، شهرداری و کانون پرورش فکری کودکان صورت گرفته است . اصولا قزوین در زمینه های فرهنگی شهر پیشتازی است که همیشه پیشرو در ارائه برنامه ها و ایده های نو و جذاب است . در این جشنواره که از چهارم تا پانزدهم فروردین در محل سعدالسلطنه قزوین برگزارشده ، علاوه بر غرفه های صنایع دستی قزوین و آشنایی با آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی این شهر ،غرفه های متعددی نیز در زمینه های مختلف مخصوص کودکان از جمله آموزش سفال ، اریگامی ،طراحی چهره و کاریکاتور ، غرفه های نقاشی کودکان ، روانشناسی کودک و حوزه سلامت ،آتلیه کودک ، غرفه اسباب بازیهای بازیافتی ،آموزش شهروندی به زبان کودکان و همین طور غرفه های اسباب بازیهای دست ساز ،غرفه های مخصوص کانون پرورش فکری کودکان ، غرفه های فروش اسباب بازی و همینطور غرفه انتشارات شهر قلم نیز وجود داشت که بسیار مورد استقبال خانواده ها و بخصوص کودکان قرار گرفته بود . به علاوه در دو سالن مجزا ،برنامه های زنده شامل قصه خوانی و نمایش عروسکی و شعر و موسیقی زنده و همینطور اجرای مسابقات شاد و مفرح برای کودکان توسط مجری های توانای صدا و سیما در حال اجرا بود که برای کودکان حاضر در نمایشگاه بسیار جذاب و سرگرم کننده بود . من به شخصه از حضور دو ساعته خودم به همراه بچه ها در فضایی با معماری سنتی و قرار گرفتن در فضای شادمانه کودکانه بسیار لذت بردم و نمی توانم مراتب قدردانی ام از ایده پردازان و دست اندرکاران ارائه این برنامه های زیبا را ابراز نکنم . امید که هر روز شاهد اجرای بیشتر و بهتر و متنوع تری از این دست برنامه ها باشیم .
خوش بحالت
میدونی رفتن به اونجا چقدر تو روحیه ات تاثیر داشته
کاش همیشه سر حال باشی
مرسی بزرگ عزیز. گاهی بچه ها آدم رو وادار به کاری می کنند که نتیجه اش میشه همین ! به قول شما یک تجدید روحیه خوب در عین خستگی فراوان !
اول سلام به نرگس خانم گلم
صبح عالی به خیر
چقدر خوبه آدم روزشو با یه پیام از مهربونترین آدم دنیا شروع کنه
روز خوبی داشته باشی
سلام گل نیلوفرم . چه خوشحالم که اول صبحی اسم تو رو می بینم و بازم باید از ته دل بگم : خدایا شکرت ! خداجون دوستت دارم !
نگاه روشن تو ، سهبا ... آغاز فصل نو فرداست ... از عشق پلی و از بهار گلی پیوسته در مقابل دل ، نوید وسعت سبزینه ی بهاران است ... پرواز می کنم از اوج کوه این همه اندوه ، تا در شب شوق آور زمزمه های گاه گاهت ، عیدانه از قلم تو بستانم ... سلامم را در آغازی دوباره پذیرا باش ... سهبا جان از این که در روزهای پایانی سال 89 نتوانستم جوابگوی محبت شما باشم بی نهایت شرمنده ام ... من سفری را از تهران به قزوین ، رشت ، انزلی، آستارا ، اردبیل ، سرعین ، تبریز وجلفا آغاز کردم دو روز هم به نخجوان رفتم و در روزهای پایانی هم به رسم غریبان دور از وطن به اصفهان و موطن اصلی خود شهرکرد رفتم وحالا هم بازگشتم در حالی که کلی وقت کم آوردم ... این ها رو گفتم که به من حق بدهی ... به هر حال سال خوب و خوشی را برایتان آرزومندم ..
پرنده مهاجری بودید که از دیار دوستان گذشته اید بی نشانی که برجای نهید ! خوشا به حالتان که سفر برایتان اندوخته ای شده گرانبها از آغازی در دهه ای نو . امید که روزهایتان سرشار نشاط باشد و موفقیت .
خوش آمدید دوست عزیز . این خانه بیقرار دیدن دوستانش بود در این مدت .
سلام نرگس جون خوبی عزیزم؟من اومدم
خوش گذشت بهت عزیزم؟انشالا سال خوبی داشته باشی خانوم
سلام عزیز . مرسی خانومی . خوش اومدی .
سلام سهبا عزیز
سال نو بر شما و خانواده محترمت مبارکباد
ببخش اگر چند روزی نبودم و از حضورت کسب فیض نکردم ....
امیدوارم بتوانم جبران کنم و در سال 90 پر بارتر باشم ....
سلام سپهر عزیز . جای خالیت بر دلم سنگینی میکرد برادرم ! خوشحالم که برگشتید .
سلام ابجی
خوش به حالتون کاشکی منم اونجا بودم
جاتون خیلی خالی اینجا وقتی رفتین
دلم تنگ شده براتون
راستی اگه میشه به استاد قهرمان بگین که منم می خواهم شعراشون تو وبم بذارم.
سلام داداش جون . اومدنی خواب بودی . دلم نیومد بیدارت کنم . گفتم اینطوری واسه خودمم راحت تره !
خب بزار داداشی . چه اشکالی داره .
سلام سهبای عزیز
من فکر می کنم این شما هستی که از آن امکانات استفاده کردی .والا ممکن است کلی فعالیت های فرهنگی ارائه شود اما افراد استفاده نکنند.من نمی دانم شهرهای دیگر چگونه است اما خدماتی که شهرداری یا به رایگان و یا به هزینه ی کم ارائه می دهد بسیار عالی است .این جشنواره ها به تناوب در پارک ها با بهترین خدمات اجرا می شود خصوصا در اعیاد.مانند مشاوره های خانه ی سلامت محله های مختلف شهرداری....
بهرحال خوشحالم که استفاده بردی و لحظات خوبی را گذراندی
سلام عزیزترین . نمی دونم ! زیاد از فعالیت های فرهنگی شهرها خبر ندارم ، اما حداقل اینجا به چشمم میاد این کارها و تا سر حد امکان سعی می کنم استفاده کنم ازشون تا روحیه بچه ها بالاتر بره و بتونم گامی برای آشنایی بیشتر اونها با جامعه بردارم .
ممنون از لطفتون .
سلام سهبا بانو
سال نوتون مبارک
شرمنده درگیر بودم و خیلی نمی رسیدیم سر بزنم بهتون
عکس اولی تقریبا یاد باغ دولت آباد یزد منو انداخت
واقعا چه خوب تویاین مشهد خراب شده که اصولا هیچ اتفاق قرهنگی نمی افته مگر شٌله خرون!
مگه میشه تو شهری مثل مشهد هیچ اتفاق فرهنگی نیفته آقا سیروس آخههههه ؟؟؟؟!!!!!!!!!
راستی سلام .خوش اومدین . سال نوی شما هم مبارک .
با سلامی به نجابت باران به شما که نگا ه تان تکثیر مهربانی است .
عزیز لحظه هایت قرین شادی.
ممنون مهربان . لحظات شما هم لبریز شادمانی .
سهبای نازنین
فکر می کنم حس نیایش کوچولوی عزیز وقتی توی این فضا قرار گرفته درست مثل حس بچه های اون داستان بوده وقتی توی نور ماه شنا کردن
و حس تو شاید شبیه حس ماه بود وقتی در لذت بچه غوطه می خورد
چه تفسیر قشنگی سمیه عزیزم . نگاه زیبای شما به مسائل ستودنیه عزیز دلم . چه خوشحالم از برگشتنت !
خدا ببخشه بهتون فرشته کوچولوتون رو بانوی مهربان ...
مرسی نازنینم . خوش اومدی الهام جانم .
سلام
این ایده ها اگر ادامه دار باشه و باهدف خیلی تاثیر میذاره.متاسفانه برخی از مسئولین فرهنگی و هنری فقط به بیلان کاری برای ارتقائ درجه فکر میکنن ....و مقطعی عمل میکنن.البته همین هم غنیمته.
جالبه که من در ایام کودکی در جایی شاگرد خانم کلهر بودم.خیلی شریف و دوست داشتنی هستن...خدا حفظشون کنه.
این دختر خانم هم که مزین کرده این جشنواره رو....
انشالله در زیر سایه پدر و مادر و در نهایت عافیت بزرگ بشه و افتخار همه ما بشه.....دیدنش آدم رو با نشاط میکنه.ماشاالله.
قصه های خانم کلهر معرکه ن ! واسه یه کتاب 18000 تومن ناقابل پول دادم ، اما واقعا میرزید ! با خوندن یک قصه و نگاه کردن سطحی به همشون نتونستم از خریدش بگذرم ! اما خدایی گرون بود ها !!!!!!!!!!
بچه ها کتاب زیاد دارن ، اما کتابهایی مثل این کتاب که به دل خودمم بشینن کمند !
خوش به حال شما که شاگرد ایشون بودین .
حال دارا و سارای خودمونم پرسیدی ؟
مثل این که اب و هوای قزوین بهشون ساخته ها ...
ماشاءالله چه قدی کشیدند!!
اتفاقا همه غرفه های کانون پر بود از عروسکهای دارا و سارا . دو تا هم عروسک بزرگ ( با حدود سه چهار متر ارتفاع ) توی حیاط سعدالسلطنه وجود داشت ! منتها من موندم شما قد اونا رو از کجا دیدین ؟!!!!
نکنه چشم برزخی دارین شما برادر ؟!!!
...قبلا فکرش رو هم نمیکردم که قزوین تااین حد فرهنگی و هنری باشه !!..
..خیلی خوبه... عکس هم بسیار حال و هوای دلگشایی داره !...
..و نیایش کوچولو هم که وجود نازنینش ..آب و رنگ خاصی داده به این پست...
..ممنون دوست من...
ممنون مامانگار عزیزم . با وجودی که خیلی نسبت به این شهر ارادت ندارم متاسفانه ! اما نمیتونم از خوبیهاش چشم پوشی کنم دیگه !
سلام
یه سیستمم یه مشکلی داشت امروز برای اولین بار لوگوی وب ات باز شد...دلم برای تنهایی گنجشک گرفت...بدهم گرفته...دلیلش رو نمی دونم اما گرفته... کاش من هم آویزان بودم از دل تنگی های این ماه و اون گنجشک
چه قصه قشنگی بود دقیقا توی فضای روحیم بود خوش به حال نیایش جون که خوراک فکریش خیلی عالیه با این قصه ها و این نمایشگاه ها بزرگ شدن روح اش رو سبک می کنه در آینده
اسپند یادت نره
قالب وبلاگ بیشتر از نیم ساعت نیست که عوض شده و فکر کنم شما اولین نفری هستید که دیدید آنرا ، حتی قبل از اینکه خودم درست ببینمش ! تنهایی در ذهن و قلب آدم است که نمود دارد . این گنجشک اگر نمادی از من باشد تنها نیست ! نگرانش نباشید .
چشم من نگران خودم بودم بهرحال با نماد شما همذات پنداری کردم و خوبی هرمنوتیک در اینه چون من خودم رو در آن گنجشک دیدم
بهرحال دست مریزاد میگم قشنگ شده ..بیست
مانا هم مدام ستلق میزنه که اونم پیام بذاره
تسلیم
منظورتون اینه که همین قالب خوبه ؟ من راستش زیاد از رنگ و رویش خوشم نیامده ! اما اگر شما بپسندید ، چه چاره ! باید با آن بسازم فعلا !
سلام دردانه ماه وسیب
خوب بودنتان را در دل جاری کرده ام تا خداهم بشنود
قزوین را با نام تاریخی و فرهنگی اش می شناسیم و خوبی آن در حجم کنسرت های موسیقی نمایان است
وای نیایش جون دلم رو برده
براش وان یکاد خوندم
قربان مهربانیت بروم سلطان مهر و ماه ! خدا هر لحظه با شماست ! با شما می بیند ، با شما می شنود ، با شما می خواند ، با دستانتان می نویسد ! خوشا به حالتان !
ممنون از ان یکاد ! مرا هم به امن یجیبی میهمان کن عزیز !
نه ...شما خوتان صاحب اختیارید من شخصا" پایبند مفهوم شده ام تا رنگ و لعاب ...هر آنچه حس و روحیه خوتان می طلبد انتخاب نمایید من با قبلی هم خو کرده بودم هرچه شما خودتان انخاب نمودید بر دیده می نهم هنوز در لذت ماه و انار هستم
داستان های کودکانه گاه عمیقترین مفاهیم را در بر دارند ! من هم به شدت لذت بردم از خواندن این اولین داستان مجموعه !
ممنون بابت لطفتان .
در بلاک اسکین چند تا قالب قشنگ هست اگر بازدید کنید بد نیست در حد پیشنهاد است کاش وقتی بازدید می کردم که شما انخاب اصلی خود را کرده بودید تا دلتان نلرزد اما باور کن زیباست
قشنگ است . اما رنگ پیش زمینه اش باب میلم نیست ! دنبال می گردم برای یکی دیگر که شاید از این بهتر نباشد ، اما حداقل باب میل دلم باشد !
همه اش تقصیر قالب های پیچک است که دچار فیلتر شده !
سلام سهبا جان خوشحالم که شادی
بهترین آرزوها رو برای تو دوتا دختر گلت دارم
مرسی وانیای عزیزم . از لطفت سپاسگزارم نازنین .
من باید از درخت آویزان شوم و تاب بخورم و باد بیاید به سوگ از من بگذرد و مرا ناز کند بر سر دار درخت
می بینی جماعت سنگ به دست را که سیم دادند تا سنگ زنند!!!!!!
شما با این نظرهای قبض آلودتان ،قلب مرا نشانه می روید مادری ! قبض قلب مرا که نمی خواهید مهربان ؟ می خواهید ؟!
خدا نخواهد وجود کسی را که سنگ زند وجود مهربانی چون شما را !
چقدر زیباست این داستانهای کتاب!
و کتاب زیبایی دخترت نیایش!!! چقدر زیباست!!!!
این نظر بسط آمیغ بود و نظر قبلی قبض آلود
ببخش مرا که دیوانه تر از من نمی بینی در این جهان مجاز
میبینی همه از من گریخته اند به درون شاد خود؟!!
دیوانگی از زیباترین آفریده های خداوند است اگر به چشم دل ببینیم !
خواهان این دیوانگی هایم که خود پای ثابت این دیوانگی هایم ! اما مهربانم این دنیای مجاز مگر چه اهمیت دارد که بودن یا نابودنش قبض و بسط روح شما را در پی داشته باشد ؟!
کاش بدانم کدام موجود نامنصفی قلب مهربان شما را به تلاطم وامی دارد به ناسپاسی ؟!
سهبا تو می دانی کوچه ها ی بن بست فلسفه ی دیوانگی من، چند پنجره دارد به باغ های رویایی درون دلهایی ناب؟! یکی از این باغهای رویایی، نشاط جهان توست که ساعت ها نگاه خیره ی دیوانگی مرا از پنجره ی باغ به درخت ها و گلهای عطرافشان وجودت مشغول و متذوق می دارد!
اگر روزی فریادهای شوق آمیز این دیوانه را از شکفتن گلهای باغت شنیدی زنهار که پنجره را نبندی از آزار این صدا!!
این صدای منست، خیره به جهان درون جوانه های دلت! باشد؟
من خود مجنونم بر شنیدن صدای فریادهای شما مهربان ! چگونه پنجره ای را که به شوق شنیدن آن باز است همواره ،ببندم بر آن ؟! به عقل جنون زده ی من جور در می آید عزیزترین ؟!
سلام
خانه تکانی مبارک...گفتم هر آنچه با قلب و سلیقه خودتان باشد بیشتر به دل همگان می نشیند.سپاس
هنوز مطمئن نشده ام بر انتخابش . ببینم دوستان چه می گویند !منتها کار دارد هنوز ! زحمتهایم بر عزیز مهربانم کامل نشده و ادامه دارد !
قالبت قشنگ شد. باز شد. پنجره ی ویندوز من هم مشکلی نداشت.
یعنی با سلیقه مشکل پسند شما جور در آمد این قالب مهربانم ؟!
کارهایش که انجام شد قشنگ می شود. بله یک طرفش خالیست پس؟ فضای بیهوده طرف راست.
از برادر هم نظر بخواه
برادر مشغولیاتشان زیاد است ظاهرا ! از طرفی می ترسم دعوا بیندازم بین پسر و برادر ! تازه آشی که دو آشپز داشته باشد چه خواهد شود مادری !!!!
نمی دانم چرا نگران برادر شده ام ؟! شما می دانید ؟!
همیشه سر حال باشید.
سلام بر آبجی عزیزم
خوبی آبجی ؟
آبجی عکسها خیلی قشنگ بودن و قالب وبلاگتم مبارک
اگه کاری داشتی بهم بگو واسه پدر شوهرتون و ضمنا نتیجه حیکم چنومیا هم بهم بگو
سلام برسون
سلام . چشم . ممنون آرمین جان .
سلام
من اگه دستم به اون نیایشت برسه لپاشو گاز میگیرم پس برو دعا کن که تو حرم ندیدمتون
ما که چشممون شور نیست اما تو برو براش اسپند دود کن و از طرف من هر دوتا لپاشو می دونم که دلت نمیاد گاز بگیری اما ببوسشون
دیدی نرگسی مریم چه دل ساده و پاک و مهربانی دارد
اگر تمام بدی ها را هم در حقش روا بدارند بازهم دل آسمانیش طاقت ندارد و زود از کینه خالی می شود
حالا دیگر تمام دلش بوی گل نرگس می دهد
بیا و ببین خودت را در میان لینکهایم پیدا می کنی یا نه؟
یا علی مدد
اگر به غیر از این بود که نامت مریم نبود مهربانم ! می دانی که مریم معطرترین و زیباترین گل هستی ست ؟!
خوش آمدی خواهر عزیزم .
سلام بانو . قالب جدید زیباست ...
جالب بود خیلی .
دلتنگت بودیم زیاد ;)
مرسی عزیز دل .
من هم همینطور . خوش آمدی بارانم .
یه جورایی نوشته هاتونو میبینم جالبه بازم میام
همچین هم به نظرم غریبه نیستید ها !!! در هر صورت از اومدن و باز اومدنتون خوشحال میشم .
به به ....
قالب قشنگیه
میبینم که قالب جدید همراه با سال جدید اومده .... مبارکه مبارکه.....
و تغییرات جدید تری در راه است برادرم !
ممنون از لطفتان . قشنگی از چشمهای شماست که کاش همه این چشم زیبابین را داشته باشند !
اول سال هستش و اگه خدا بخواد دارم از شاخ و برگ سر کارم کم میکنم
دارم اتاقمو عوض میکنم به این خاطر کم پیدا شدم
ایشاله این کم پیدایی به حضور بیشتر شما منتهی بشه بزرگ مهربون !
اتاق نو مبارک .
سلام خواهرم
خوبی وبلاگ شما اینه که هر دفعه که بیایی چیزای زیادی برای کشف کردن وجود داره.....
روز خوبی داشته باشین در زیر باران بهاری....
چی بگم برادر ؟! من که چیز تازه ای کشف نکرده ام در این حوالی بارانی !
داستان قشنگ بود راستش اول تعجب کردم !
و اینکه اختیار دارید من که بخوام هم نمی تونم از این بلاگ و نثر منحصر به فرد شما دست بکشم
تازه دانشگاه شروع شده و یکم سرم شلوغه ببخشید دیر سر زدنم رو به بزرگواریتون
تعجب واسه اینکه فکر کردین با یه بلاگ بچگانه سرو کار دارین ؟!!! یا من بچه شدم ؟ یا مثلا شدم خاله نرگس برنامه کودک ؟!
موفق باشین تو درس و دانشگاه و زندگی آقا پوریای عزیز .
قاب رو که از توی کادو درآوردم با دیدن این عکس چی گذشت بر من توی اون لحظات ، فقط خدا می دونه . انگار یکی تو رو هل داده باشه به دنیای خاطراتت ، به دنیایی که انگار هزاران ساله که گذشته از اون روزها ! بعضی چیزها کهنه که می شن ، رنگ و روی گذر زمان که می شینه روشون ، چقدر ارزشمند می شن . مثل این خونه ، مثل پنجره چوبی ش ، مثل اون کاشی آبی سر در خونه ، مثل کاهگل های دیوار که اسکلت چوبی ساختمون هم ازش پیداست ، مثل همه خاطرات خوب و بدی که از بچگی باهامونه !
پری ، یعنی میشه یه روزی وقتی به این قاب عکس نگاه کردیم بگیم وای انگار همین دیروز بود؟ یعنی میشه دوستیهامون هم مثل این خونه قدیمی بشه ولی با مرورش حس کنی چقدر تمام لحظاتش ارزشمندن برامون ، که بشن یکی از داشته های قشنگ زندگیمون ؟!
وای برادرجان !
پرتابم کردید به سمت خاطراتی قشنگ که هنوز طعم تازگیش زیر زبون دلمه !
بی نهایت ممنونم از شما !
کاری نکردم آبجی وظیفمه هر کاری کنم
محبت داری آرمین ! اصلا دل تو همش عصاره محبته ! کاشکی قدردانش باشیم .
سلام عزیزم...خیلی دلم براتون تنگ شده ...اینجا جاتون خیلی خالیه
تو که نیستی سمیرا ، اصلا از اتاق بیرون نمیرم ! باور کن دلم نیومده پامو بالا بزارم اصلا ! چقدر این اداره کم داره وجود مهربونت رو عزیز دل !
سلام.راستش علتی که نوشتم غریبه هین بود که فکرنمیکردم باین راحتی منو ...ولی جواب شما خیلی برام جالب بود.یه جورایی حس خودی بودن بمن دست داد.چقدر خوبه ادمها اینقدر بهم حس خوب بدن.بایک کلمه که به جایی هم برنمیخوره.خیلی وقتا دلم تواین دنیا میگیره...خدا یارتون...
هر وقت دلتون گرفت ، یادتون باشه که همه ما آدما یه جورایی مثل همیم ! اگه از جنس هم باشیم که هستیم ، اگه دلمون واسه هم بتپه ، اگه نگاهمون به آسمون آبی باشه و یادمون باشه بالهای پروازمون رو ، اونوقت می بینیم که دلتنگی درد مشترک همه ما میشه ! پس چندان هم غریبه نیستیم با همدیگه ! بخصوص وقتی که از دیاری برام پیغام می گذارید که روح من اونجا جا گذاشته شده ! وقتی هر دو از یک خاک باشیم ، این همدلی ها بیشتر و بیشتر هم خواهد شد .
باز هم میگویم ، خوش آمدید .
منم دلتنگونم..اما راستش هیچ جای دنیا ناون ما نمیشه الان یه مسافت طولانی رو تاخونه زیر بارون شدید پیاده اومدم وای که چه کیفی داشت....منم خیلی دلم میخواست برم نمایشگاه اسباب بازی اما متاسفانه اون هفته جور نشد...خوشحالم که نیایش رو بردی و خوش گذشته بهتون....
خوش به حالت که تو شهری نفس میکشی که عاشقشی ! کنار کسانی که دوستشون داری و دوستت دارند ! زیر بارونی که گلها و سبزه های اون شهر رو زنده میکنه و روح عشق تو رو لطیف تر و لطیف تر !
سلام ما رو هم به همه همشهریهای خوب و نابت برسون سمیرا جان .
ممنونم از شما.میخواستم اسمو عوض کنم.بنویسم اشنا.باخودم گفتم کلمه غریبه حس منفی بشمانده.بهرحال خیلی ممنونم.انگار یه جایی بیداکردم که گاهی حرفامو اونجا بنویسم و یه کسی هم هست که ...
با شما موافقم . شاید بهتره یه اسمی آشناتر با روح و قلب خودتون به ما هدیه بدین ! گر چه من هیچگاه در قید و بند نامها و ظواهر نبودم !
هر وقت خواستید و دلتون گرفت ، گوشه ای از این خونه ، سایه ای پیدا میشه که بتونین دمی آروم بشین ، اگه من لایق باشم !
نیایش قشنگم ...
دلم لک زده برای دیدنت مهتابم !
سلام آرمین
نظرتون در مورد حکیم چنومیا در شیراز چیست؟
آیا قبولش دارید یا سر کار ی است؟
با تشکر