این روزها انگار من به تناقض های موجود در زندگی بیشتر توجه می کنم ، یا شاید آنها نمود بیشتری یافته اند ! جریانی از احساسات متضاد ،اتفاقات متناقض ،حال و هواهای غریب برعکس ! درست مثل هوای بهار که دمی آفتابی ست و گرم و لحظاتی بعد باران به شدت بر سرت می بارد، حال و روز ما هم هر لحظه به رنگی است . زمانی در جمع هستی و شادمان به بودن در بین عزیزان و دمی بعد دلتنگ می شوی برای دمی خلوت با خود . گاه سکوت می پسندی و زمانی صدای تیک تاک ساعت که نشانه حضور سنگین سکوت است ، بر دلت سنگینی می کند . گاه با شنیدن نوای آشنای موسیقی غمی آشنا از خاطره ای دور در ذهنت می نشیند و زمانی همان آهنگ شادی وصف ناشدنی ای به تو هدیه می دهد . غریب است این حال و روزگار آدمی با دلش ! غم و شادی دو روی سکه زندگی اند که هر دو در هر لحظه به تو می رسند همزمان ، تا بدانی که تا بوده روزگار همین بوده ، که شادی را و غم را کامل برایت نخواسته ! تا به یادت بماند که هر دو گذرایند ، همچون روزگار بودنت در این دو روزه هستی . که باید بگذاری و بگذری .
دوشنبه هشتم فروردین 90 ، روز آفتابی و درخشانی شد برایم . گرچه از صبح که از خواب بیدار شدم تا به همین حالا ، گوشه ای از دلم و ذهنم درگیر بیماری عزیزی است ، که نگرانی ام را از بابت سلامتی اش پنهان می کنم تا آنرا به فرزندان و پدر و مادرم منتقل نکنم ، اما مگر می شود لحظه ای از حضور این فکر آسوده شد ؟ در تمام این لحظات همراه بوده ام با آن عزیز در راهروهای بیمارستانی که زمانی تمام زندگیم را در خود گرفتار کرده بود . سلامتی چه نعمت بزرگی ست و چه دیر ما قدردان حضورش می شویم !
با همه اینها وقتی زهرا – قدیمی ترین دوست زندگیم که دوره آشنایی من با او به زمان دبستان برمی گردد !- با من تماس گرفت و قرار گذاشتیم بنا به سنت زمان تجرد ، کمی از خانه بیرون بزنیم ، می شد روز خوبی را پیش بینی کرد . مقصد مثل همان دوران نامعلوم بود ،اما هدف این بار ولگردی تعیین نشد ! که یافتن قل سوم مان شد هدف امروز . و عجیب اینکه پس از ده سال بالاخره من توانستم لنگه گمشده دوستی را بیابم و ببینم . و باز تناقضی دیگر در رفتار . دل شاد است و زبان به شادی می چرخد و به شوق ، اما چشمها اشک می ریزند . به لحظه ای گذشت آن دو ساعت با هم بودن ، اما آنقدر قوی بود حس زیبای ناشی از آن که تاثیرش را تا مدتها بر من باقی بگذارد . و بعد خبر خوشایند دیگر ، یافتن دوباره بهترین دوست دوران دانشجویی و صحبت با او پس از مدتها دوری ، شادی وصف ناشدنی ای را برایم به ارمغان آورد . و حالا که با گوش سپردن به آهنگهای خاطره آمیز قدیمی ، دل تنگم را رهسپار کوچه خاطرات کرده ام و گذر افرادی که آمدند و رفتند ، یا که نه ، آمده اند و برای همیشه در خانه قلبم ماندگار شده اند ، نمیدانم کدامیک از این حس های متناقض ، غالب وجودی ام شده اند . اما آنقدری می دانم که باید برای هر دویشان شکرگزار باشم که زندگی اگر رنگی هم دارد ،از همین تلخی و شیرینی غمها و شادیهای توامان است که تا آن یک نباشد ،قدر این یک را نخواهی دانست . که هر چه از دوست می رسد و رنگ و بوی عطر حضور او را داشته باشد نیکوست و من آنرا به جان خریدارم .
بخواندم من هر شب سخن ماهوارت
ندیدم من ، جز دو چشم اشکبارت
قلم بر دفترت آرامشی شد
خطوط روی صفحه مشکبارت
فراز سینه سرشار مهرت
سکون قلب مهجورم از کنارت
وصالی باشدم تا نزد خورشید
از ان ستارگان دوستانت
اگر دارم عز و سر بلندی
بباشد نزد من سرو بهارت !
خدااااااااااااااااااااااای من !!!!!
اصلا نمیدانم چه باید بگویم ! اینقدر که ذوق زده شده ام !!!!
بروم مادری را به کمک فرا بخوانم !
واااااااااااااای !!!!مرسی دانیال . ممنون از شعرهای قشنگت !
فروغ چشم نرگسدان هستی
شعور شعر چون طوفان هستی
بهار سبز گلباران دلها
شفای قلب دست افشان هستی
کمال دانش از بهر وجودت
فکور شهر بی ایوان هستی
خصال سینه اتان گنج اسرار
حامل سرّ داداش دانیال هستی
تو را افتادگی قامت دوست
شکور ، شکر ، شیرین جان هستی
اینجاست که باز هم باید بگویم : و من لال می شوم !!!!
ووووووووووواااااااااااااااااااای من اول شدم اینجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سهبا بانو چه خوشحال شدم که اول شدم
ایشالا بیماری عزیزتون رفع شه
لذت ببرید از این هوای بهاری راستی از وقتی من برگشتم شما سر نزدید ها جز همون پست اول
آهنگ های بلاگ هامو عوض کردم عاشق آهنگ روی کوآلا هستم
شما در شور و انرژی همیشه اولید . حالا چقدر مهم است مگر اول شدن در اینجا پوریای عزیز ما ؟
خدایا شاعران را ببخش خدایا کتاب های عروض و قافیه را عوض کن!!
خدایا لنگشی هم اگر هست در عروض و قافیه ، به دلهای عاشق شاعران و مهر بی پایان مادران ببخش !
کوآلا جان دلخوش لطف محبت در کمال اولی ؟!
سدّ معبر شدیم در حریم زعمتان
پس ای جان ، سومی !!!
اول و دوم و سوم همه اش محبت بی پایان دوستان است و ما به ازایی ندارد جز قدردانی با زبان دل ! ممنون از شما .
سلام سهبا جونم
دوست دارم همیشه شاد ببینمت
مرسی مهربون با مرام ! الهی دلت همیشه شاد باشه خانوم گل .
سلام.
حس غریبی است عبور کردن از روال عادی و زدن به صف خاطرات.سمیرا بانو جمله قشنگی دارند باور کردن ایمان یعنی رسیدن به معجزه .کافیست همه هم دل شویم و ان دوست نادیده درمان شود اتفاقی که در آیین زار می افتد و روح بیمار درمان می شود ما می توانیم تمام انرژی جهان را از دریچه قلب شما بر قلب دوستان بفرستیم ایمان دارم به این انرژی
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ که دلتنگ آهنگ های قدیمی ام
هیچ معجزه ای از همراهی دلهای پیوسته بعید نیست ! خدای مهربانی تنها منتظر همین همدلی هاست تا معجزاتش را عیان نماید بر آفریدگانش .
ممنون از همراهی تان .
آهنگ های قدیمی ، ریشه در دل دارند برادر ! تا عمق جان نفوذ می کنند .
روسیاهم ،اما پیغامتان را از راهی نه چندان نزدیک خواهم رساند . خدا کند بشنود صاحب پیام ! به مهربانی رضا و خداوند رضا ایمان داشته باشید . آرامش از آن شماست .
سلام سهبای عزیز
لذت دیدن دوستان قدیمی یادآور خاطرات دوران گذشته ی آدمی است و بسیار خوشحال کننده !ما هم از شادی شما مسروریم...
امیدوارم که خداوند عزیزتان را شفا دهد انشالله.
...............
بنده از اینجا شما و برادر بزرگوار را برای آمدن به شهرمان دعوت می کنم تا جاهای دیدنی اش را ببینید گر چه قزوین بسیار دیدنی است مخصوصا دریاچه اوان ...
ممنون مهربان . ظاهرا باید یک تور ایرانگردی راه بیندازیم ! بهتر است اول از قزوین شروع کنیم ، بعد برسیم به دریاچه گهر و تنگه واشی و شاید سر از مازندران هم در آوردیم در مسیر ...

خدا را چه دیدید !
در هر حال من واقعا از دیدارتان مسرور خواهم شد عزیزترین .
سلام خوبی ؟؟
همون دوستت که همسرشون ناراحتی ریه داشتو میگی؟؟
مشهد هستی آبجی ؟؟ اگه هستی امام رضا حتما منو دعا کن مرسی
نه آرمین جان . اما این دوستی را که شما هم میگویی امروز دیدم .
تمامی رنگ زندگی از دوستی هاست چقدرجاتون خالیه اینجا ماهم دلمون خیلی تنگ شده براتون .......
و من هم چه دل بی قراری دارم برای دیدن تو و سمیرا و ...
دیدن دوستان قدیمی همیشه حس خوبی به آدم میده انگار دوباره بچه میشی و برمیگردی به روزهای خوشی که توی حیاط مدرسه دنبال هم میذاشتیم....خوشحالم که داره بهت خوش میگذره..امیدوارم تا آخر سالت همینطور قشنگ و شاد بگذره
وای سمیراجان ، دیدن دوستان قدیمی و همینطور عزیزان دوست داشتنی ام ، در این چندروزه ، ارزشمند می کند روزها را . دقیقا با دیدنشان برگشتم به دوران دبیرستان !
امروز هم مهری را دیدم !
تا زمانی که چشم هست...چیزای دیدنی بسیارن.عجب چشمانی خدا به شما عطا کرده.جای ماهم ببینین.چون خوب میبینین.فقط نگران مقدرات نباشین.
خدا رو شکر....
یاد گرفته ام برادر ! از چشمانی که در هفتمین قاب به اطراف می نگرد آموخته ام که دقیقتر ببینم !
با مقدرات هم نمی شود جنگید . سعی می کنم نگرانش نباشم . ممنون از محبتتان .
...سلام سهبای نازنین...
...خوشحالم که در خانه استاد قهرمان ..یادی از من هم کردی...ممنونتم...
...این دیدار دوستان ایام کودکی ونوجوانی..خیلی دلچسب و شیرینه !..بااینکه شاید گذر روزگار خیلی از هم دورمان کرده باشه..اما همینکه بهم میرسیم..ناخودآگاه در اون قدو قواره و لباس قبلی رفته..و از زمین و زمان کنده میشویم انگار...میشیم همون کودک یا نوجوون سالها پیش..
..مطمئنم که کنار خانواده عزیزت..کلی انرژی و شور و حال گرفتی عزیز..و ازاین بابت خوشحالم..
سلام مامانگار عزیز . ممنون از لطفتان .
دقیقا همینطور است که می گویید . دوستان د وران کودکی جزء گنجینه های شخصی هستند انگار و واقعا ارزشمندند .
سهبا نشانه روشن اوست ..که کثرت ها را به وحدت و بیگانگی ها را به یگانگی دورنگی ها را به درنگ می پیوندد و در عین فراغ وصل می افریند
افرین بر افریننده این شوق و ان اشک
افرین بر نگارنده این سوز و ان روز
افرین بر جان انکه صبح را دید و سیاهی را درنوردید
افرین بر ستاره ها و درخشش انها در اسمان نظرها و نقدها و بسط ها ...
و انکه سرانجام همه قطره ها به هم پیوستند و سی مرغ ها در کوه قاف اگاهی سیمرغ را در جان خود به تماشا نشستند ....از پذیرایی شما و همه نظر دهندگان حظ بردم و از همه سپاسگذارم. خدایا به همه افریده هایت اگاهی و شادی و عشق و توحید و بی اندازه عنایت فرما و قلب ها را مالامال از مهر و عشق فرما تا همه غبارها و ناگواری ها را به کلی از همه دل ها رخت بربندد و همه ما در اینه یکدیگر فقط تو را ببینیم و بس و از دیدن و خواندن یکدیگر مشعوف شویم و بالنده
لطفی هم اگر هست از نظر عنایت اوست که دوست ترین است و مهربانترین .
و در برابر نیایش های زیبای شما جز زبانی به شکر و زبانی به گفتن آمین چه می توانم داشت که دعاهایتان همه برخاسته از زلال وجودتان است و مهر بی نهایتتان .
ممنون استاد بزرگوار . حضورتان چون همیشه باعث مباهات است .
سلام بانو
سال نوتون مبارک انشااله خدای سبحان به خاطر دل مهربون شما عزیزتون رو شفا میده . منم براشون دعا میکنم ...
سلام سپیده خوبم
سلام عزیز دل . باز هم خوش آمدی و سال نو باز هم مبارک . امید که روزگار را به شادی و خوشی بگذرانی مهربانم . از دعایت ممنونم .
دل من هم برای سپیده تنگ شده . چه می توان کرد با این فاصله ها ؟!
سپاس بانوی غزل وباران
ایمان دارم که در خانه اش را کوفته ام و می دانم به حرمت چون شمایی باز خواهد شد
نهاون یادتان رفت بهشت گم شده غرب کشور 18 منطقه بکر جنگلی...تبلیغ نمی کنم .
کلبه هست و نان هنری{درجه اش از درویشی پایین تر}
من هم شک ندارم که در کوفتنش را نیازی به کوفتن درب نیست برادر !
نهاوند در مسیر دل من است . فراموشش نمی کنم ! باید با سمیرای عزیز هماهنگ شوم آنرا !
نان هنری به مذاق ما خوشایند تراست برادر ! ممنون از محبتتان .
حال همسرشون خوب بود ؟؟
خوبند آرمین جان . همسرشان را ندیدم !
به نظر من غم و شادی وقتی در یک چرخه ی تکراری باشن، یکی هستن. مثل اینست که در آتش باشی و بخواهند تو را با بنزین(غم) یا با الکل(شادی) خاموش کنند!
وقتی ما از حقیقت دور شده ایم دیگر نمی توانیم به لذت واقعی برسیم. وقتی نرسیدیم دیگر غم و شادی اش با هم فرقی نمی کنید!!
انسان وابسته به خود است و روح دمیده شده در خود...
باید ذهن را پاک کنیم و آرام آرام آن لحظه ی زیبای تولد را بیاد بیاوریم... لحظه ایی که هیچ بودیم... خالی...
باران را که در آغوش می گیرم ، حرفهای تو را هم در ذهنم مرور می کنم و می گویم یعنی ما چقدر فاصله گرفته ایم از این آدمیت فرشته سان ! انسانی که در آغوش خداوند جای دارد و هنوز عطر خدا در نفسهایش جاریست .
ممنون حمید عزیز .
سلام ابجی گلم
من اپم با یک داستان
منتظرم
میام داداشی چشم .
زندگی تو و اطرافیانت قرین سلامتی و نشاط باد.
مرسی مادری . سلامتی و نشاط شما آرزوی همیشگی من هم هست مهربانم .
راستی آن کامنت را به خدا اتفاقی مثل این که حذف کردم. خودت را که حرفم را قبول داری شاهد می گیرم.
حرفهای شما برای من حجت است مادرترین ، اما متوجه نشدم کدام کامنت را می فرمایید ؟!
سلام با کنسرت ستاد جلال ذوالفنون در قزوین به روزم حتما سر بزنید و نظرتون رو درباره استاد ذوالفنون بدهیدمرسی
بدرود
www.musicarmin.blogfa.com
در سحر پنجه استاد ذوالفنون که حرفی نیست آرمین جان . زحمات شما هم به هیچ نحوی قابل جبران نیست . ممنون برادرم .
سلام با کنسرت ستاد جلال ذوالفنون در قزوین به روزم حتما سر بزنید و نظرتون رو درباره استاد ذوالفنون بدهیدمرسی
بدرود
www.musicarmin.blogfa.com
راز آدم برفی ها از زاویه ذهنم منتظر دوستی هاست
من هم منتظر راز آدم برفی ها بودم . ممنون عزیز بزرگوار . خواهم آمد با سر.
زندگی پر از تناقض است . یه جایی خوندم زندگی جمع اضداد است . هر دو را بپذیر عزیز هر چه از دوست رسد نیکوست ...
آموخته ام که با تناقضات زندگی نمیشود جنگید ! باید آنها را پذیرفت ، و از آنها در راه رسیدن به کمال استفاده برد . ممنون سایه جانم .
توی وبلاگ آرمین دعوات کردم
دعوای مادرها هم دوست داشتنی است از نظر من . اما مادری من نسبت حسادت ندادم به استاد ذوالفنون . گر چه با نظر ایشان موافق نیستم و معتقدم استاد شجریان یکی از افرادیست که به شدت به کشورش تعصب دارد . اینکه ایشان با صراحت نظرشان را در مورد شرایط کشورشان اعلام می کنند دلیل بر زیر سئوال بردن کشور و حس وطن پرستی شان نیست .
اصلا من چرا باید در مورد ایشان صحبت کنم ؟
اما مادرم ، در هر شرایطی استاد شجریان بسیار برای من محترم و دوست داشتنی هستند . فرزندان و مادران می توانند در بعضی زمینه ها افکاری متفاوت داشته باشند ، نمی توانند مهربانم ؟!
نرگسسسسس؟ نمی خوام. دلم خواست. خب منم دلم می خواد با تو قدم بزنم.... نمی خوامممممممممممممممممم
جانا سخن از زبان ما می گویی ؟!!
خدا را شکر که همدیگر را پیدا کردید. اتفاقا پست آخر من در مورد دوستی گمشده است که احتمالا آرزوی دیدنش را به گور خواهم برد
گاهی همت ها و معرفت ها گم می شوند ، نه آدم ها ! امیدوارم شما بتوانید دوستتان را بیابید .
ممنون از حضورتان .
اردک جان در همه خانه های ناون به روی سهبا جون و همه بچه های بامعرفت بلاگستان بازه....
از مهربونی دل سمیرای عزیزتراز جان غیر این انتظاری هم میره مگه ؟!!!
سلام بر سهبای عزیز و مهربان
عیدت مبارک
ببخش منو گوشی نداشتم واست پیام بفرستم
شمارتم نداشتم بهت زنگ بزنم ممنو که بیادمان بودی
سلام . رسیدن بخیر آقا بزرگ . دلتنگتان بودیم . امیدوارم تعطیلات را به خوبی و خوشی سپری کرده باشید .
تو این روزای شلوغ و پلوغ و بی مصرف عید پیدا کردن یه روز خلوت کاری است بش دشوار . . . فرصت خوبی داشتی
سلام . حق باشماست . این زمانهای خلوت به سختی پیدا میشوند و من چقدر منتظر رسیدنشان هستم و قدردانشان !
ممنون که آمدید . امیدوارم تعطیلات خوبی را گذرانده باشید .
زندگی همان یک فنجان چای است با حبه ای قند...
مخلوطی از تلخی و شیرینی...
همه ی روزهایتان شیرین و به یاد ماندنی...
گاهی در پس نوشیدن چای ،طعم شیرینی قند به یادگار می ماند ،گاه تلخی طعم چای !
خدا کند قند و چای اش اصل باشد تا تلخی و شیرینی اش بیرزد به چشیدنش !
ممنونم عزیز از حضورت .
چرا می توانند به شرطی که نگویند بزرگ ترها حس وطن دوستی را نمی فهمند!
من هم قبلا دوست داشتم.
الآن در کنار خوانندگان قدیمی برایم به شمارند و مغرور
حالا خوبه همه ی طرفدارهایش مرا دعوا کنند.
ای آزادی تو چه خوبی
وای مادری جانم ! این چه حرفیست که شما می زنید ؟! من که هستم که چنین چیزی را بگویم ؟!!!!
گذاریم ! خدا را شکر همه شان به اندازه ده نفر من زبان دارند برای دفاع از خودشان ! من همینقدر که دل مادرمهربانم را نرنجانم َ هنر کرده ام !
مرا ببخشید . اصلا کار دیگران را به خودشان وا
ببخشید اگر از سخنانم رنجیدید !
میدانی که من هیچ دلبستگی به هیچ چیز و هیچ کس ندارم.
فرزندها هم که می آیند و می برند و می روند و نمی دانند ما به خاطر حفظ سلامتیم.
می دانم مادری . نرنجید ! دلبستگی ها مایه عذابند ظاهرا ! تلخی و شیرینی شان به شدت همزمانند و توامان !
من هم دارم می آموزم دلبستگی هایم را و وابستگی هایم را کمتر کمتر کنم مهربانم !
جرتون نشه بهم
نگران نباش آرمین جان . هیچی مهمتر از دل مادر نیست برای من !
چه روزها غریب
چه غریب روزها
سایه های کنج دیوار
قدم های خالی
پنجره بسته
یاران سفر کرده
ما و موسیقی خیال
دل بسته به آرزوی محال
کاش
ماهی ها دلتنگ آفتاب نبودند ......
کاش دلها اینقدر تنگ نبود .....