ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
۲۲
صبر از تو مرا به ستاره ئی بدل کرد
که درخششم به زمینیان می رسد.
سنگینی سنگ با من است .
من از تو دهانی می خواستم
که مشتعلم کند ، و ترانه طور بخواند
با لب سوخته ، ناپیمبر خاموشم کرده ئی !
متنی به دست تو افتاده بودم
سرفصل های مرا کنده ئی !
با این همه
چشمم را
تو به خلق پرشکایت گریان گشودی
خلقی که پشته پشته سعادت
به خانه خود می برند،
با ما
از فضله ئی که در آن افتاده
سخن می گویند .
66
همیشه همین است
دستی دراز می شود
و مرا می برد
برمی گرداند در کوچه ئی و رها می کند
غرق ضربات شادی .
این خون است بر پیراهن من
خون انار اناالحقی که از سعادت بسیار فوران می زند
خونی که عطر تو را شنیده و بیرون می زند
که تو را ببیند .
همیشه همین است
دستی دراز می شود
و مرا می برد
اناالحق می گوید
و مرا می کشد !
خیلی خشگل بود سهبا جوووون
لطف داری . ممنون .
فوق العاده بود سهبا جان
ممنون از حسن انتخابت
خواهش میکنم . خدا حفظ کنه شاعرش رو !
همه اش همین است سهبا جان فقط همین ... دستی دراز می شود و مرا می برد ... همین
خوبی خانومی ؟
وقتی سایه منی و همسایه من ، وقتی دردهای مشترک خاموش را در پناه قلبهایمان در می یابیم ، به تو چه بگویم نازنینم ؟!
خییلییییییییییییییییییییییییییییییی زیاد شعره زیبا بود
خوب بود عارفه خانم!
من نوشته های خودتو بیشتر از اینا دوس دارم.
از خودت بنویس...
خب اینا رو از زبون من بخون حمید عزیز ! اشکالش چیه ؟!
خلقی که پشته پشته سعادت
به خانه خود می برند،
با ما
از فضله ئی که در آن افتاده
سخن می گویند .
آی آی آی آی همیشه همین است اناالحق
بدزخمی سرباز کرد این همه خونابه به طعم انار سرریز کرد کمی نمک می خواست تا سعادت کشتن ملس شود در دهانم....همیشه همین است خلع سلاح می شوم در برابر آنانی که رد خون انااحقی بر پیراهنشان مانده است
درد امشبمان مهیا شد جامی سر بکشیم تا سرفصل گریان دیگری
ممنون
از جام دردتون واسه منم نگاه دارید اردک عزیز !
ممنون بانویی شعر و موسیقی
بسیار در انتخاب اشعار دقت و وسواس دارید
اینه که همه شعر های انتخابیتون به دل مینشنه
گاهی شعرها مرا انتخاب می کنند بزرگ مهربان ! باور کنید راست می گویم !
عاشق شعر اولی ام...
ولی من عاشق توام که نمیدونم کجا پیدات کنم زری ! باید زنگ بزنم بشنوم صداتو !
...عرفان ناب !...
سهباجان...حتما طبع شعر و شاعری هم داری...
...اگه شعریا غزل میگی دوست داریم بخونیم عزیز...
...زنده باشی بانو جانم...
مریم جان ، من و غزل ؟ من نمیدونم غزل رو چطوری باید خوند مهربون ! کاش داشتم طبعش رو !
مرسی از اینهمه لطفتون .
چه عکس خوشگلی گذاشتی برای لوگو
شعر هم زیبا بود
ممنون سهبا
عکس نیایشمه دیگه کیامهر عزیز . چشمهاتون قشنگ می بینه .
ممنون .
منم موافقم که گاهی شعر آدم رو انتخاب می کنه میگه من رو بخون وعاشق شو شمس لنگرودی ام از اون دسته شاعرهایی که نمیشه از کنارش راحت گذشت
وااااااااااااااااااااااااااااای خدای من بزنم به تخته نیایش چقدر نازه به خدا چشمم شور نیست اما خودم براش اسپند دود می کنم شما هم
دقیقا همینطوره مانای عزیزم . خیلی وقتها اتفاقی دفتر شعری رو باز میکنی و انگار شعر میشه زبان اون لحظه ت . این شعرها هم از اون دست اشعارین که امروز اتفاقی به سراغ من اومدن ! اگه بعضی ها فکر نکنند من با آگاهی قبلی رفتم سراغشان !
سلام سهبای عزیز
بعضی از افراد همیشه نام و یادشان باعث افتخار و غرور است . خداوند پدر بزرگوارتون را که مایه سربلندی اتان است برایتان نگه دارد و سلامت دارد .
و دختر خانم های گلتون را خدا حفظ کند و قدر دان مادر خوبشان بدارد.
شعر هم بسیار معنا دارد ...
شاداب باشی
سلام عزیزترین . ممنون از لطفتان . خدا سایه شما مادر خوب را هم بر سر فرزندان گلتان نگاه دارد .
ممنون از دعاهای همیشه خوبتان که چه آرامشی را هدیه می دهد .
سلام سهباجون.شعر جالبی بود.موفق باشید.ایشالا شیرینی باشه برای وقت دیدار
مرسی عزیز . دیدن شما خود شیرینیه که مهربون !
جدا از شعرا که بی نظیر بودن من عاشق این خانوم ِ ... وای وای عاشقشمم !!
خدا براتون نگهش داره / جداً دوسش دارم :*
نیایشه عزیزم . دست بوس خاله های گلش هم هست که به لطافت باران بهارند !
مرسی . خوش اومدی .
زیباست تصویر فرزند و متن متینت و شعرهایی که حرف های تو را فریاد می کنند.
تو نهادینه ترین فریاد خلقتی در گوش زمزمه خواه بشر!
تو خواهر روزگار سپید سیاهی! که از خواهش نگاه پرمهرت نگران است!
تو زمزمه ی بشر راستینی در گستره ی هستی جهان!
تویی که هر لحظه ستایشی و یگانه ای تو را به یگانگی اثبات می کنند.
تو ماه زمانی و ستاره ی دورترین نگاه نزدیک منی !
باش ما را نبخش ولی باش!
برای بهترین مخلوق های اطرافت که به تو دل بسته اند.
مادرترین ، اولین شعر را که یادت هست مهربانم ؟ که در حضور خودتان اولین بار باز شد و مرا دعوت کرد به خوانده شدن ؟
و من چه کنم با اینهمه لطف نگاهتان که مرا مثل همیشه شرمسار مهربانی بی نهایتتان می نماید ؟
در قلب من حضوری جاودانه داری مادرم . مطمئن باشید !
سلام نرگس عزیز...دلم برات خیلی تنگ شده نازنین...
سلام منیژه جان . منم همینطور عزیز . به قول مادر: دل به دل کوچه باغ دارد مهربانم !
ماضی استمراری درد تلاشی است بر امریه شما در پرنده بودن سخت مشتاق نظرتان هستم
آمدم و .....
انگاه که دست ها دل ها را یاری کنند و برگ ها را بادها به پرواز دراورند و ارزوها از مرداب بیرون ایند بر ابشار زمان جاری شوند ...و خورشید از پس ابرها سرک کشد و ماه در اسمان جان ها طلوع کند و فروغ مهر و دلدادگی آستانه خانه وجود را گرما بخشد..شاهد غلغله هستی را در اغوش می کشیم و بهار با هم بودن و عشق و امید را تجربه می کنیم ..بهار هست و تو هستی و عشق و امید ...
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
روزگارانتان بهاران !