سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

یک بازی کلامی !

در کنجی  از این آسمان پرستاره ،‌در گوشه ای از دب اکبر ، ستاره کوچکی یافتم و در آن خانه کوچکتری بنا نهادم تا بشود سایه سار زندگی ام . خانه ای که بنایش از دوستی است و وسعتش  را از دلهای مهربان شما گرفته است . خانه ای که اگر عطر یاد و حضور دوست را از آن بگیری ،‌به خرابه ای بیش مانند نخواهد بود . سایه ساری که ایجاد شد تا لختی آرامش را ودوستی و محبت را هدیه بگیرد و هدیه بدهد در این زمانه آشوبها و نامردیها و نامرادیها !

گهگاهی در آن زمزمه ای می کنم با شما ، یا از هفت توهای درونم یا از سطحی ترین لایه های وجودم . گاهی از زمین می گویم ،‌گاه از آسمان !‌گاه غزلهای زیبای نازنین پدر بزرگوارم معطر می کند اینجا را ، گاه دلنوشته ای از بزرگواری دیگر !‌ تلاشم این است که خانه ام معطر باشد به عطر گلهای نرگس و مریم و یاسمن !‌ از لحظه های نیایشم به آن یگانه هستی برایتان می گویم و رضایم را از آنچه برایم مقدر نموده بیان می کنم . اما یادم هست و یادتان باشد که من زمینی ام و از خاک . به دنبال بالهای گمشده ام هستم اما پرم از خطا و اشتباه ‍‌!‌ تا پرواز را بیاموزم ، بسیار به زمین خورده ام و خواهم خورد ، اما هر بار با امیدی نو برخواهم خاست . و من به لطف شمایان در چشم پوشی از این خطاها امیدوارم ،‌همانگونه که از آن ستارالعیوب رحمان همین را می بینم .در این آخرین روزهای مانده از دهه هشتاد ،‌قبل از شروع دهه دیگری از زندگی بر همه ما ، کدورت ها را از این خانه و از خانه دلم زدوده ام و سعی کرده ام آن را تنها با محبت آراسته نمایم . دوستان عزیزم ،‌بدانید که امواج دلتنگی و ناآرامیهای شما از آن سوی این کهکشان بی نهایت هم که باشد ، بر من و خانه ام می تابد و دلتنگم می کند . به شادیتان شادم و از غمهایتان غمگین می شوم . پس یادتان باشد که جایی ، در گوشه ای از این آسمان پرستاره ، که گاهی ابری می شود و گاه غبار آلود ، خانه ای هر چند کوچک هست که می توانید غمهایتان را و حتی شادیهایتان را در آن سهیم شوید و اندکی - اگر بشود - آسودگی را به تجربه بنشینیم در پناه مهربانی ها و دوستی ها - اگر که  دل بدهیم به محبت لایزال مهربانترین هستی -  . همیشه منتظر قدوم معطر و مهرانگیزتان هستم . به خانه آرامش من خوش آمدید .


پی درخواست نوشت :

دوستان خوبم ، به عنوان یکی از بازیهای آخر سال از شما می خواهم در چند جمله خانه مجازی خودتان و مرا به رشته کلام در آورید . آگاه شدن از نظرات شما در مورد این خانه و فهمیدن دلیلتان برای بودن در این فضای مجاز برایم بسیار جالب است . از خودم شروع کردم تا شما هم ادامه بدهید . من هم برایتان خواهم گفت از خانه ای که متعلق به شماست . سخت نگیرید . به جایش قلم را در دستانتان بگیرید و شروع نمایید . منتظرتان هستم و پیشاپیش از حضورتان سپاسگزارم .

نظرات 49 + ارسال نظر
ر ف ی ق یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

خونه ی خیالی من در آسمان پر ستاره ی تو ، تنها ، شمع شب خیالی است ... چگونه گویمت من ، منی که ( از شوق حضورت ) در درون چشمه سار اشک های خود نشسته ام ... بیا به قلب من ، نگاه کن ، که با زبان خود بگویدت : همیشه ای ستاره ی مجازیم ، همیشه ای فروغ جاودانیم ، همیشه تویی استادییم ... توضیح اول : این آخری رو از باباشاه قهوه ی تلخ یاد گرفتم ... توضیح دوم : این جملات را واسه نشون دادن سرعت عمل واست گفتم به امید خدا جملات در خور شان شما را فردا پیشکش می کنم

محمد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ http://www.hubut.blogsky.com

سلام:
یاد کتاب شاهزاده کوچولو،افتادم...مخصوصا آنجا که از گل
سرخی که در سیاره اش جا گذاشته بود،حرف میزد...

اصولا فضای مجازی برای کسانی که حرفی با تمام مخاطبها
دارند،بسیار اختراع جالبیه،مخصوصا که دوستانی نظیر شما
مطلب بنویسند...
خوشحالم که امسال،با شما آشنا شدم.محمد.

جوجه اردک زشت یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام
1.مشتی خاک و
این همه کشته
سیب درد مشترک نبود...........................
2.دلایل محکمی برای بودنم هست دلایلی که بر جذبه مهر واندیشه استوار است.چه چیز در جهان بهتراز صداقت بیابم؟ شور غزل و موسیقی آسمانی و لبخند فرشتگان به شکل باران ...هرچه می خواهم این جاست.
3.خداپدر آقابزرگ را قرین رحمت خود بگردانند که سبب شد سرم بچرخد سمت مدار مهرورزی شما.
4.حس نوشتارت مرا یاد شاهزاده کوچولو نوشته دوسنت اگزوپری می اندازد. وشیفتگی اش از رفتار آدم ها
5.به قول بودا: کودک ماندن راز رسیدن به خداوند است...بال داری کافی است باورش کنی
6.نشد...آنچه خواستم نشد کاش سوال راحت تری در حد شور من می پرسیدی فقط نوشتم که ابراز وجود کرده باشم
7. پیش تر ها از دهه هشتاد عبور کرده ای ...

س یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ http://bahar7245.blogsky.com/

سلام
شاخه شاخه، شاخه داده ایم پیچک هستی را پشت پنجره های حیاط مهربانی که باهم دمی و نمی از لطف و قهر و حضور و شعور می گوییم.
خانه ات سایه سار مهربانی است که دوستان مجازی ات با عشق در آن گل می بارند.
برقرار باد خانه ی دلت .

پرند یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://ghalamesabz1.blogsky.com

وبلاگت برام مثل یه خونه‌ با دکوراسیون و طراحی سنتی و تزئینات چوبیه، با چند تا پشتی که اطراف اتاق جا گرفته...
یه کرسی گوشه‌ی اتاق...
تابلوهای خطاطی روی دیوار و عطر نرگسی که پیچیده توی خونه در کنار یک نوای موسیقی ایرانی با صدای شجریان یا ناظریان که فضای خونه رو پر کرده...
و زنی با چهره‌ی مینیاتوری دلنشین نشسته زیر کرسی کنج این اتاق و با صدای گرمش منو مهمون یک غزل می‌کنه...
و همه‌ی اینا رنگ زندگی داره... رنگ آرامش...

آناهیتا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سهبا و نامش مرا به یاد اولین حضورم در این خانه می اندازد.خانه ای که روز اول نویسنده اش خودخواه به نظر می رسید و عجیب! خانه ای که در بدو ورودم باور نداشتم نویسنده ی با صفایش همیشگی شود در وجودم...اعتراف می کنم اگر پدر نبود بار دوم وارد آسمان بی کران مهر و محبتت نمی شدم.
سهبا خواست خواهر منیر شود...سهبا خواست آنا قرمزی را باور کند...سهبا احترام گذاشت و احترام دید...سهبا مرا با استاد همیشه قهرمان آشنا کرد...سهبا عشق مادری را از زاویه ای متفاوت به من نشان داد...سهبا مرا زیبا دید...
حضورت را دوست دارم خواهر مهربانم.دل نوشته های تو عین حقیقت است.تو با خانه ی مجازیت شخصیت جدید نساختی...فقط نرگس را به تکامل رساندی.به تو و قلمت افتخار می کنم مهربانم...

مصطفی یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

نمی دونم فکر کنم نیاز به توضیح نباشه؟

مصطفی یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ



از این بیرون که نگاه می کنم می بینم تو مرکز این کانون خواهر بزرگم سهبای عزیز قرار داره و بانی این یکدلی،و شکل گرفتن این مجموعه ی پاک هستند.تشکر میکنم از این بزرگوار و همه ی بچه ها بابت این یکی بودن و احترامی که در این بین اصل ارتباطتان می باشد و به رعایت آن پایبندید.
من به نسبت کمتر از این صمیمیت بهره می برم و علتش رو هم تو خودم می بینم.به این مجموعه ی خوب غبطه می خورم.
انشاءاله که همیشه به شادکامی در کنار هم بمانید.

عاطفه یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام مهربون.. یه ذره حالم خوب نیست.. یعنی دوباره سرماخوردم! یه سال بود اصلن سرمانخورده بودم.. حالا تلافیش داره درمیاد!
البته الان بهترم.
حتمن مینویسم.

مکث دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

اخ جون بازی بازی بازی.... من بازی می کنم نرگس...بیا بچرخیم...

افروز دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ

چشم عزیزم اگر این شرکت مزخرف مجال بده حتما...
ولی حس من را که نسبت به خونه مجازیت میدونی چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است اینجا خونه آرامشه حتی تو روزهای طوفانیش

سپیده دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام یگانه خانه دوستیهاست اینجا
حتمامیام میگم

هیچ دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ

در این روزگار که به قول سهراب :ای کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود ...حس غریبی از صدق و یکرنگی و بی رنگی و رهایی ما را به سوی این خانه می کشاند ...ارزو می کنم از راهنمایی ها و نقدهای شفاف و روشن شما بهره مند شوم ...و برتر از همه «محبت که عصاره افرینش است » در سایه سار زندگی موج می زند وما را لحظاتی در طراوت نسیم خنک مهر می نوازد

ایام به کام و عشق و افرینندگی برازنده وجودتان

فرداد دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام سهبای عزیز
هرچند که نام اصلی شما برگرفته از گلی خاص بهاره و بهارهم که زندگیی تازه رو نوید میده...اما دقیقا سهبا برای ما مثل همون ستاره ای که میون ستاره های دیگه بدجور خودنمایی میکنه...اونم تو شبهای خنک تابستان وقتی در بالای پشت بام دراز کشیدیم و ستاره ها رو میشماریم تا خوابمون ببره...
وبلاگ منم که بالاش نوشتم:
در آخرین قاب تصویر مردی است که می خندد...
همین.
زنده باشین و سایه تون برسر خانواده عزیزتون و دوستانتون مستدام .

هیچ دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ http://mindzeinab2009.blogsky.com

پیوندها هرچه در راستای زدودن ناهمدلی ها و نزدیکی قلب ها و نفس ها و بلکه اتحاد وجود ی با همه مظاهر و ظواهر عالم وجود حرکت کنند و از زمین تنگ نظری و زمانه دلخوری ها دور شوند و درنگ در زمانه کثرت گرایی و تقسیم های پی در پی و زمینه انواع و اقسام پیکارها را با ندای : ارحنا یا بلال نبی اعظم ..کوتاه نمایند و اذان اعلام خودخواهی را در طلوع خورشید اذان توحید فرونهند بیش از پیش سمت ها را سمت او خواهند دید و سمت و سوها را به سوی او خواهند درنوردید و الا باز هم لسان الغیب در گوش جان نجوا خواهد کرد : احرام چه بندیم چون ان قبله نه اینجاست در سعی چه کوشیم که از مره صفا رفت ..هرچند تار دل در پایان اسفار اربعه و نقطه فنای از پس گذشتن هفت شهر عشق این اهنگ را ساز می کند .

ر ف ی ق دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

ومن ایمان آوردم که دلنوشته هایت همه یادگاری های بهشتی اند که گو یی با آدم به زمین آمده اند و در زمین ـ هم ـ همچون آدم بیگانه اند ...معانی مرموز و آن جهانی و شگفت و بیتاب کننده ی نوشته هایت ارزش قداست و زیبایی و تلاوت دارد و دل آدمی را به پاکی سوق می دهد ... ومن (( خونه ی خیالی )) را بنا کردم تا زمستان و سکوت دلم را پایان دهم - آمدم تا از شوری سخن بگویم که حلاج را برسر دار بی قرار کرد ـ آمدم تا با شب خو نکنم ـ از آفتاب بگویم و حالا حس می کنم (( زمزمه های گاه گاه )) تو همچون بارانی بر کویر سوخته وساکت دلم می بارد و سکوت دلم را به بهار رهنمون می سازد ... وسپاس و تهیت دختر مردابیرا که ستاره ی سهبا را به من نشان داد

مذاب ها دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام خواهر مهربانم....
کامنتم رو از صبح تا حالا آماده کرد ه ام اما منتظرم تا سایر دوستان کامنت بزارن بعد از خوندن چندتاشون کامنتمو بزارم.....
بجز این یکی مگه کسی کامنت نذاشته؟

[ بدون نام ] دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ

وای نرگس جون بالاخره من تونستم اینجا کامنت بدم
خوبی؟
چقدر قشنگ نوشته بودی
حتما منم مینویسم
دلم برات تنگ شده.دوست دارم

اسمت رو ننوشتی نازنین !

فائزه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ

وای تو کامنت قبلی اسممو یادم رفت بنویسم
فائزه ام

سمیرا دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به نظر من این خانه جاییه برای لختی آرامش..چند لحظه ای درنگ و دیدن دوستانی پر مهر و خواندن حرفهایی از جنس حریر دل نرگس...

خونه مجازی منم یه فضاییه که اگر چه به خاطر رفت و آمد افراد مختلف و متفاوت و آشناهای بسیار نمیتونم چندان راحت توش از همه حرفهای دلم بنویسم اما فرصت خوبیه که نوشتن یادم نره..خیلی دوستش دارم

مذاب ها دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ http://mozabha.bligsky.com

من از واژه های داغ می آیم....

از خانه ایی که خون میجوشد....

نه بر آتش....

که در دوست داشتن.....

نام آن واژه ها و خانه ام را "مذاب ها" گذاشته ام....

تا همه بدانند و قتیکه اتفاق عمیق و زیبای دوست داشتن بر دل چنبره میزند ،حرف هایی از دل میجوشند و روانه می شوند که میتوانند هر احساس ماسیده ایی را بر مسیر خود آب کنند.....

زمزمه های گهگاهِ سهبا ، زمزمه هایی است که چهرهء زیبای مهر را نقش آفرین می شوند بر گسترهء سرزمین دلهایی که همچون کویر ، تشنهء قطره های زلالِ دلِ از عشق آکندهء آسمانند و گویی هر بار که می بارد مژدهء بهاری است که بر رخسار طبیعت تجلی میکند و دم مسیحایش هر احساس مرده ایی را میشکفاند.....

و اینگونه است که سهبا میشود شهبانوی باورهایی که از دوست داشتن پیاله می نوشند ،و بدینگونه بر قلمرو دلها سلطنت میکند و می شود چشمهء سارای هر آنکس که میخواهد در دوست داشتن مست و محو شود.

بزرگ دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

سهبای مهربان
یعنی یه پست تو وبمون بنویسیم یا اینجا

بزرگ دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

خودمونیم ها خیلی قشنگ و گیرا مینویسی
همیشه غصه این نوشته هاتو میخورم

منیژه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

زمزه های گاه گاه یعنی خونه ای سرشار از حس مهربونی و دوستی...یعنی صاحبخونه ای که روحی داره به قشنگی شکوفه های بهاری... دلی داره به وسعت آسمون...یعنی دختری که دلش واسه همهء دوستای مجازی و واقعی اش می تپه...یعنی نرگسی با صدای گرم و صمیمی...زمزمه های گاه گاه یعنی نرگس دوست داشتنی من...یعنی سهبا برای من ستاره ای بزرگ در دب اکبر...
دل نوشته های من...نمی دونم...نمی دونم یعنی چی؟؟ شاید مامنی برای نوشتن از دلتنگی ها...تنهایی ها، لحظات عاشقانه و نغمه های شاد و غم انگیزی که منیژه تو زندگی اش داره...
منتظر نوشته های تو هم هستم...

سایه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

همیشه اومدم به خونه مجازی ات و دست خالی نرفتم . میزبان خوبی هستی عزیز . برقرار باشی ...

یلدا دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

خانه مجاری شما یعنی آرامش و آسایش که وقتی وارد خانه می شی با گرمی وجود و دل صاحب خانه روبرو می شی و دلت می خواد که هر چی تو دلته بریزی بیرون و می دونی که کسی هست که سنگ صبور باشه و تحملت کنه و همه رو پیش خودش نگه داره

خانه مجازی من هم یه کلبه درویشی مجازی که متعلق به شماست

جوجه اردک زشت دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

درک تان بسیار بالاست این را به مسابقه بگذار بعد ببین چه خبر می شود اقا بزرگ از بزرگیشونه مث شما که اون پایین پایین ها سر می زنید ....کمتر از ۱۰ روزه که وب راه افتاده...با تکنولوژی سر ناسازگاری داشتم اما نه....سبب شد دایره دوستان فرهیخته ام گسترده تر شه.کاش...
دیشب یه کامنت گذاشتم خیلی آشفته بود.ببخش

مامانگار دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ

...سلام سهباجان..
..زمانی که وارد عالم مجازی و نت شدم..کارم سرچ کردن و خوندن مطالب مورد علاقه ام بود..تااینکه به تشویق بچه ها اومدم تا عضوی کوچک ازاین جامعه بزرگ و رنگارنگ وبلاگستان بشم..
شروعش سخت بود..چراکه من در این سن وسال..نوشتن رو گوشه دنجی میدونستم برای مرور خودم..و برای بیرون ریختن ذهنیات و درونیاتم !...برای خلوت کردن با خودم..
.. اما حالا قرار بود..عده ای از دوستان رو هم دراین فضا شریک و سهیم کنم..
..کم کم اینجا نه تنها شد اثر ذهن و درون من..که شد تاثیرگذار بر باورها و دلمشغولیاتم..شاید قبول نکنی..اما بچه ها و دوستانم همگی تاکید دارن که من اززمان وبلاگ نویسی..تغییرات خاصی در رفتار و ذهنیات..و حتی صحبت کردن ام داشته ام..
..پس خیلی مدیون این دنیای مجازی و دوستان عزیزم هستم...چون این حجم دوست و همراه داشتن..در دنیای واقعی امکان پذیر نیست..اونم بااین تنوع و تعدد آراء و افکار...

حمید دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

خیلی قشنگ نوشتی. تو نویسنده ی خیلی خوبی هستی...

نسکافه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام سهبای عزیز
خوندم پست رو

روش فکر می کنم و جوابتون رو میدم نمی خوام سر سری یه چیز گفته باشم
شرمنده

مامانگار دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

...سهباجان...خانه مجازی تو..خانه شعر و ادب و سیر آفاق و انفسه !...
..مخاطب هات هم مثل وبلاگت و نوشته هات..خاص اند..
..کسانی که دمی آسودن و بر پهنه عالم نگریستن رو دوست دارن..کسانی که با چشم وچراغ دل رهسپارند...
..هرکس بدنبال گلواژه های عشق و محبت و دوستی ست.. حتما سری به خانه ات میزند...
..واگر دقت کرده باشی..خودبخود به مسیری ثابت تر وفضایی یکدست تر افتاده ای اخیرا...
..بیشتر از سیروسلوکت..از دغدغه های درونی و شخصی ات می نویسی..فکرمیکنم..آرامش بیشتری به تو میدهد !..
..وچه چیزی مهمتر از رسیدن به آرامشی که در عمق وجودمان خانه کند..
..خانه دلت پرصفا و صمیمیت تر از همیشه باد..

الهه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام آجی....
اینجا پر از یه نا آرومی آرومه!پر از یه آشفتگی عاشقانه ست....پر از حس گم شدن و پیدا شدنه....درست مثل زندگی...مثل عشق....لذتبخشه تو خونه ی تو نفس کشیدن....بهتره بگم "وجد آوره"...
با وجود اینکه اسم حقیقیت رو میدنم همیشه بهت گفتم آجی سهبا....به خاطر اینه که واقعا مثل یه ستاره ای....ستاره ها درخششون رو از وجود خورشید میگیرن...با اینکه ما توی شب خورشید رو نمیبینیم....اما ستاره ها هستن برای اثبات وجود خورشید و آسمونو نورانی میکنن....توی این روزای ظلمت گرفته ی ما هم آدمایی مثل توستاره های این دنیان و خونه ی تو خونه ی آسمونی ماست....

آلن دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

زمزمه های گاه گاه یعنی آرامش و آرامش و آرامش.
درسته که خیلی اهل شعر نیستم.
ولی به هر حال اومدن به این خونه و خوندن مطالبش منو برای چند لحظه آروم می کنه.

اراجیف یک عدد کابوی تنها ، یه محلیه برای گفتن حرفایی که بیرون از اونجا خریداری نداره و با نوشتنش تخلیه انرژی میشم.

کیامهر دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

زمزمه های گاه گاه اول از همه مرا یاد شعر می اندازد
یاد حرف های شاعرانه
یاد استاد محمد قهرمان
یاد سهبا و نیایش و یگانه
گاهی نمی دانم بعد از خواندن پست های سهبا چه باید بنویسم و اصلا مگرلزومی هست که حتما چیزی نوشت
اینجا خانه خوبی است
اینجا شعر دارد و آواز
اینجا موسیقی داد و دلگشاست
هر چند وقت یک آهنگ تازه داد
این خانه را دوست دارم
با تمام شعر ها و آهنگهایش
با تمام زمزمه های گاه گاهش

کیمیاگر دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ

خانه ی دوست کجاست ؟
خانه ی دوست همینجاست
روزگاریست بر در آن زده ام
روزگاریست که عطر نرگس
در به سویم گشوده است و منم مسرورم
روزگاریست در این خانه ی دوست
میهمان دل پاکی بودیم
در غم و شادی این مهمانی
همه با هم بودیم
و برایت ای دوست ... صاحب خانه دل
آرزویی دارم ....
آرزویم این است :
تا شقایق زنده است
خانه ات باد آباد


دوست خوبم به قول یارو گفتنی چشمه ی شعرم یه قلی زد
ما هم نوشتیم من فعلا وبلاگی ندارم تا در موردش بنویسم ولی در مورد خود شما و وبلاگتون ما فقط فیض میبریم و حظ
امیدوارم به دوام باقی بماند این خانه و صاحبخانه

دوستدار تو آجی کوچیکه

حسام دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

فقط سلام.../

دخترشهید دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ http://sallambaba.blogsky.com

خانه ات پر از صفای عاشقانه است
پر از بهانه های ماندن است ...

جوجه اردک زشت دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

تکمله ای بر نظر قبلی
واژه شناسی نثرهایت توجه ام را جلب کرد استفاده زیاد از حرف الف هجاهای کشیده در کنار مصوت جریان سیال بودن ذهن ات را تقویت می کند جملات کوتاه با ریتم یکسان نشان از بی آلایش بودن خودت می دهد به قول پری شاه دخت شعر آدمیزاد فوغ فرخزاد:اگر بی شعر وکلام عشق می توانید زندگی کنید پس بروید زندگی کنید اگر درد سیال داشتید قلم را زمین نگذارید...براین باورم که آدم باید در اثرش جریان داشته باشد ...نیایش شاید یک اسم ساده در نظر خیلی ها باشد اما سیال بودن ذهن ات به سمت این اسم رفته.
ظاهر نوشتارتان چهارچوب مشخص ندارد اما فاصله که میگیرم می بینم با ریتم صحیح کلام به پایان بندی درست هدایت می شویم
پی درخواست نوشتن ات برایم جذاب است.هیچ وقت سوالی از خودتان نپرسیدم چون خودتان جواب ها را در نوشتار ات گذاشته ای

تنفس سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سهبای عزیز کلبه ای دارم کوچک برای بیان تالمات کسانی که در برهه ی از زمان بسیار رنج و زحمت کشیده اند برای برقراری ما. و ما بسیار مدیون خستگی های آنان هستیم . وزنگ تنفسی برای تفکر و اندیشیدن به آنچه می دانسته ایم و ساعتی به دور از دغدغه ها و روز مرگیها بدون قضاوت بیاندیشیم واز دوستان بیاموزیم و از مهرشان سرشار شویم و اما از خانه ی شما بگویم :شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد؟ گرچه مدت کوتاهی است که سعادت حضور در خانه ی پر مهرت را دارم اما احساسم این است که سالیانی است با دلت آشنایم !و آن به علت وجود گرمای مهربانی و صمیمیتی است که در جای جای این خانه موج می زند و سخنانت بر دل و جانمان می نشینداما زیباترین خاطره هامان نگفتنی است
تصویر صحن خلوت باران نگفتنی است
و برایت هر چه خوبی است از خداوند منان خواهانم
امیدوارم تمام عمرت سرشار ازاینهمه مهربانی و محبت بمانی که بیش از این را دریافت خواهی کرد ...

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

ذوق زدگی ام را می نویسم پیش تر گمان می کردم چون دنیای مجازی است پس روح ندارد اما روح را باور کردم تازه دارم تاتی تاتی می کنم سخت نیازمند دست گیری شما و دوستان هستم
به نوشته هان ایمان بیاورید که صاحب شان روحی بزرگ و شاعرانه دارد
نه هندوانه زیر بغل تان می گذارم نه نان قرض می دهم
آقا بزرگ مرا می شناسد بخش عظیمی از زندگی ام را به پاس رک گویی و حاضر به تعریف وتمجید از دست داده ام تا آرامش داشته باشم در پیشگاه قلب هستی شاید به وقت نیاز چاقوی خدا برگلوی زمین قوچ شود و از قربان گاه با لبخند بارانی خارج شوم
دعا کنید لایق قربان شدن به راه اش باشم وگرنه مسیر زندگی ام از ترکستان عبور کرده است

کورش تمدن سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
درباره وبلاگتون:
خوندن وبلاگتون برای من هربار یادآور احترام به بزرگترهاست
میبینم که اغلب تو پستهاتون یادی از استاد قهرمان میکنید و این اصلا براتون تکراری نمیشه و هرروز خلوصش بیشتر میشه
این احترام و یادآوری قابل احترامه و یه الگو واسه همه

بزرگ سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.navan1.blogfa.com

سهبای مهربون من در مورد تو و وبلاگت با نام پستهای گذشته خودت مینویسم امیدوارم خوشت بیاد



من این روزها "هیچ" "روحیه" "گریه" را ندارم اما "یک دعوت" ازطرف "تو" برای شرکت در "یک بازی کلامی" "تولدی دوباره " برای من "ازنگاهی دیگر" است
در این "بازی آخرسال" نام پست های گذشته ات را همانند "پازل" کنار هم میچینم تا "نتیجه " "سوال" "تو" از من باشد و فکر میکنم این "یک ایده جالب" باشد.
اول "یک تبریک ویژه" برای "تو" که در "چهل سالگی" باز "نامه ای به یگانه" می نویسی ، خوب "راه" "امید" و "آرزو" را می شناسی.
"یک توصیه به خودم و شما" "هیچ" "دلی در قفس" نمی ماند و "تو" باعث "تولدی دوباره" در "ماجرای من و گلکم" بودی.
میدونم کامنت های من مثل "جیرجیرک" سر "درد" "آدم" رو زیاد می کنه و "تو" با جوابهات "درس آزادگی" "بی رنگی" "عشق و غزل" میدی منو اونم "آموزش در خانه"
"تو" میگی "برای پدر بزرگوارم استاد قهرمان" "به عنوان سلام" "غزل" می نویسم "غزلی که زندگیست"
همیشه یک "سوال" داشتم چرا "داستان آدم نشدن آقای صاد" واسه تو "یک تجربه" بود؟
عاشق "ماجراهای نیایش" "نامه ای به یگانه" بودم
"نتیجه" کامنت من در مورد وبلاگت اینه که "از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر"
سهبا عزیز ببخشید اینگونه نوشتم فقط خواستم پست های زیبای گذشته ات رو یاد آوری کنم

هنگ کردم با دیدن این کامنتتون . آخه دقیقا از همون روشی استفاده کردید که من برای بعضی از دوستان استفاده کردم . اما باور کنید نه من از دست شما کپی کردم ، همانطور که مطمئنم شما هم این ایده رو از من نگرفتید ! به این اتفاق چی میگن آقا بزرگ ؟!

سپیده سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ق.ظ

یه جایی وسط کهکشون زندگی یکی به گفته خودش برای تمرین زنده ماندن وزندگی یه خونه پراز صفا درست می کنه !سایه سار زندگی
تونگاه اول این خونه مجازیه اما وقتی به روح بزرگی که این دنیارو پیش می بره می رسی می فهمی آدمایی که تو دنیاو واقعیت بزرگن دنیای مجاز رو هم آباد می کنن واز اون فضایی برای پرورش خودشون ودیگران می سازن اینجا جایی برای ساختنه .
اما خونه تو برای من دیدن اون روی دیگر مهربان تو ست برای آنانی که شاید تا به حال ندیده باشی اما حس خوبی را به آنها هدیه می کنی و برای آنها تو نشانی می شوی از سوی مهربانی !امیدوارم این کلبه آرامش و دوستی از گزند کوچکترین طوفانها در امان بماند و نسیم محبت و صفا زمزمه همیشگی آن باشه .ممنون به خاطر بودنت

میکائیل سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ق.ظ

اولین ....
اولین بودن نشانه چی است ... نشان غرور و یا نشان فخر .. آیا همیشه اولین بودن ... حکم بهره مندی است .... بعید دانم ...
از روزی که خشت این خانه را بنا نهادی ... و پا در این منزل گذاشتم .... بودم و بودم .... گاهی سر به زیر وساکت و گاهی پر شر و شور .. گاهی منتقدی خشک ..گاهی فیلسوفی لطیف .... اما هیچ نبودم جز پسری که آرام میگرفت در این مامن ....
این خانه برای من حکم مامن است .... آرامشی بی وصف ... خانه ای که در دنیای بی مثالش نیست .. خانه ای که هر جای دنیا بروی .. باز خانه توست و تو میدانی آنجاس که مهر را به تو ارزانی خواهند داشت و این سفره بی منت باز است ... و هرکسی بر وصف حال خویش گذری بر این سفره خواهد زد .. تا از دستان مهربان دوست تحفه ای گیرد ... و آن تحفه جز به مهر تو نیست
این خونه .. خونه ای است .... که وقتی ظهر خسته از مدرسه میای و تا درو باز میکنی .. وقتی عطر دلنواز غذایی که دوستش داری .. میپیچه تو دماغت ... بعد تو میای و با یه لبخنده دلنشین میگوئی پسرم خسته نباشی و در آغوش میگیری و عشق را سرشار میکنی در سراسر وجو ادم ....(این یه تیکشو واسه خودت نوشتم)
روزهای بسیاری به همراه تو و با تو در این خانه گذر کردیم ... از روزهای شادی و لبخند تا روزهای تلخ و گزند.... از روزهای بی قراری و تا روزهای آرامش بی مثال ... و حال انکه به امروز رسیدیم ... و تو خواهی در وصف چه گنجانم
از وصف بی مثالی محبت سرشارت به میهمانانت ... از دستان نوازشگرت .. از خنده های بی هوایت از صحبت های دلنشین دوستانت و گاهی بغض هایی که تنک میزنن کنج گلویت ... و گاهی قطره اشکی ... که مخفیش میکنی با یه لبخند ... که چشمانت گواه دلت نباشد ....
میگذرد روزها و این روزها خوشحالم چون خرسند و آرام میبینم تورا و این بهره ای است که از وجود این خانه نازل شده است .... و این خانه جز به این حکم که آرامشی به تو ارزانی کند هیچ نیس و تو به آنچه در دل آرزو داشتی رسیدی و آن حکم عشقی است ... که روزگاری است از تو دور بود ... حال آنکه در کنارت است و گواهش ان بغض بی امانی است که در دل داری
شاید در جمله ای خلاصه کنم حرفم را ... این خانه دیگر تنها خانه تو نیست .... این خانه آرامش کده دلهای بی قراری است ... که این روزها در پی بی قراری دل پا به این خانه میزارن و از تو بی قراری ها میشنوی و ازمهر بی امانت که در دست تو امانی است به انها میبخشی ....

سمیرا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

میکی جون یه چند خط دیگه می نوشتی تعارف نکنی یه وقت؟! خیلی قشنگ بودن حرفهای بچه ها خوشمان آمد
اما کامنت بزرگ یه چیز دیگه بود..و اون مهرورزی جوجه اردک مرا یاد برخی از جانداران انداخت....

مهتاب پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ق.ظ http://tabemaah.wordpress.com

سایه ... زندگی
سایه ... مادر
سهبا ... نرگس ... سایه ... مادر
سایه ی مادرانگی ...

عاطفه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

من اینجا کامنت گذاشتم ولی فک کنم پرید نه؟

عاطفه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خونه ی سهبا مثل خونه ی خواهر بزرگمه که ندارم.. و آبجی نرگس اولین کسیه که دلم میخواد با قلبم بهش بگم خواهر خوبم..وقتی شاده شاد میشم.. وقتی غمگینه غمگین..
از رابطه ش با خانواده لذت میبرم.. از پرورش روحش ذوق میکنم.. از خدا که میگه هیجان زده میشم.. خیلی حرفا با آبجی نرگس دارم که سر فرصت بهش میگم..
خونه ی خودم برا وقتاییه که واژه ها دارن لبریز میشن و اینکه باید تمرین نوشتن بکنم.. قلمم خوب نیست.. ولی امیدوارم با تمرین بهتر بشه..

عاطفه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

دوباره نوشتم:)
به قولم عمل کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد