سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

زمزمه ای با محبوب

تا به حال اینقدر از شوق لبریز نشده بودم که ندانم چه باید کرد ؟ دلم در سینه آرام ندارد . شادی و غم با هم در جانم به غوغا نشسته اند و من حیران که کدام یک قوی ترند ؟حال غریبی دارم . دو روز است هدیه هایی از خداوند دریافت می کنم که بسیار بیشتر از حقم است . آنقدر بهت زده ام که نمی دانم این لحظات را چه معنایی نمایم !‌چنان حسی از قلبم به سرانگشتانم ساری شده که توان مرا از من گرفته است . آغوشی می خواهم برای دمی پناه بردن و گریه کردن از عمق وجود . حس می کنم مهربانترینم صدای ناله های دلم را شنیده و به اینهمه درد رحم نموده . اما او که می داند اینهمه شوق ، بالاتر از ظرفیت قلب من است . با چه امتحانم می کند این بار ؟

کاش خدایم مادر می شد ، پدر می شد ، عشق می شد ، و من می توانستم به خودش پناه ببرم و همه حرفهایم را تنها در گوش خودش زمزمه می کردم و می گفتم که با من چه می کنی محبوبم ؟ می گفتم ظرفیت قلب مرا دیده ای مهربان ؟ این فقط یک مشت خاک تپنده است که از نور عشق خود در آن دمیده ای ! این مشت خاک را چقدر ظرفیت تحمل است مگر ؟  چه می کنی با من ؟ چه می کنی ؟ به خودت قسم کم آورده ام . من کوچک را چه به درک بزرگی مهر تو ؟

می دانم هستی ، همراه همیشه لحظه های منی . اما امروز برای اولین بار در این عمر 35 ساله که به بیهودگی گذشته ، دلم می خواهد در کنارم باشی ، که وجودی زمینی داشتی و من در آغوشت رها می شدم و سر بر شانه های مهربانت ، بی پناهیم را ضجه می زدم . کجایی خدایم ؟ عجیب است که حالا تنها کمی از درد آن شبان را می یابم که می خواست تو را ببیند و سر بر پاهای تو بگذارد و .... اما من کجا و درک آن شبان از تو کجا ؟ ذره ای بیش نیستم و ذره را مگر چه گنجایشی از دریافت عشق توست نازنین ؟

نمی دانستم تسلیم شدن به مهر و قهر تو اینقدر شیرین است و چه زیانی کردم از این همه نادانی !  گوشه ای از بهشت مهرت را نشانم دادی و دیوانه و شیدا شدم ، خوشا به حال آنانکه تمام تو را دریافته اند ! نمی دانم چه می گویم . اگر نمی نوشتم انگشتانم در این حس غریب به آتش کشیده می شدند . قلبم رهایی می خواهد از قفسه سینه و اشکهایم مرهمی نیستند بر این آتش درون . سوز و گداز قلبم را تو آرام کن محبوبم . اما نه ! به همین آتش راضی ترم . مرا ببخش که از تو چیزی جز آنچه تو می خواهی خواستم ! غلط گفتم . همان کن که خود می خواهی . قول می دهم زبان در کام بگیرم و فقط آن کنم که تو می خواهی . تنها عاجزانه می خواهمت . می دانم رهایم نمی کنی ، از تو می خواهم آنقدر آگاهم کنی که حتی دمی دستهای مهربانت را رها نکنم ، که گم نشوم ، که جدا نشوم .... مگذار تنها بمانم .....

نظرات 41 + ارسال نظر
تنفس یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

زمزمه های مهربانی ات همیشه نوازشگر گوشها ٬نه دلهای ماست ....و امروز نیز زمزمه ای با محبوب .
احساس بسیار خوبی است و لذت و شیرینی اش شاید با لسان مادی قابل بازگو نباشد .می فهمت ...می فهمم.

گوشه ای از این مهر عظیم را شما در دلم راه داده اید مهربانم . و من چگونه شکرگزارتان باشم که در خور باشد ؟!

بزرگ یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

سهبای عزیز
لیاقت میخواد که خدا بطلبت
خوشحالم که خدا دوستت داشته
منو هم دعا کن
محتاجم

بزرگیتان را پاسخی نمی یابم عزیز بزرگوار !

عاطفه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

وااااااااااای سهبا.. چه سعادتی داری تو که این حس و حالا رو درک میکنی..
چقدر دوست دارم مفصل در این مورد باهات حرف بزنم.. کاش بشه..

اگه بتونم حرفی بزنم ، در خدمتت هستم عزیز.

مذاب ها یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

احساس عجیبی است و قتیکه گمگشته ایی را پس از سالها می یابی.....
چه میگویم؟...
گمگشته ؟.... نه....
بهتر است بگویم چشم انتظار....
آری چشم های منتظری را پس از سالها به تماشا بنشینی.....
در روزمرگی ها غرقه بودیم....
هر روز رسولی را برایمان میفرستاد.....
و ما در کثرت تعلقات رسولان را کمرنگ کردیم.....
هر روز نامه ایی و یا نشانه ایی را برایمان مینوشت و نشانمان میداد.....
اما امان از چشم هایی که سواد خواندن نداشتند و یا اگر داشتند عشق خواندن چنین نامه هایی را نداشتند و امان از دلتنگی دل بیقراری که آیه های زلالش بر باورها تلنگر میزنند اما چشم که کدر میشود ، نشانی را گم میکنند و باز هم تنهایی و باز هم انتظار و باز هم گمگشتگی.....
خوشا در عشق پدا شدن و در آغوشش گم شدن.....


مگر هر کسی که بر دل نشست ، رفتنی میشود؟!!!!!!

من این را از گونه های خیس مرجان ، فهمیدم.....!!!!!!!

(حرف های تنهایی.... سایه روشن)

سهبا بانو......
محرم شدنت مبارکباد.....
بی احرام و بی طواف !!!
قربانی ات چه بوده؟

چی بگم به شما ؟!

سمیرا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

همه مون خیلی لحظه ها اینجوری شرمنده هدیه هاش میشیم عزیزم..و چه حس قشنگیه این حس ناب....راستی قراربود گزارش کنسرتو بذاری چی شد پس؟

گزارشمو نوشتم عزیزدلم . اما مگه این حس غریب گذاشت ؟ بزار در اولین فرصت . زندگیت پر هدیه های خوب خدا سمیرای من .

سمیرا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

نمیدونم چند وقت بود که از خونودن مطلبی اشکم سرازیر نشده بود اما اونقدرنابه این حس قشنگت که نمی تونی جلوشو بگیری .......امیدوارم هرچه خواست یگانه معبود ه برایت شادی آفرین باشه .

از صبح اختیار اشکهایم از دستم خارج شده عزیزم !‌ و تو میدانی چه سخت است با این حال در اینجا سرکردن !

میکائیل یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

روزگارت را که در طلب عاشقی بودی به یاد دارم ...
و چه روز ها گمگشته در راه
و چه روزها پریشان حال که کجاست مطلوب دلت
و از آن روز جز صبر چیزی برایت نگفتم ....
و حال امروز ....
امروز ها را به خاطر بسپار .. این دفتر دلت هر روز خاطره ای دیگر خواهد داشت .... شوق های امروز را به خاطر بسپار

و من همیشه مدیون حضور همیشگی تو و آن عزیز دیگرم که در لحظه های احتیاج ، ناخواسته سر می رسید ! و من مگر چه می خواهم از خدا جز همین همدلی ها ؟!
ممنونت هستم همیشه . می دانم که می دانی .

آرام یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

همیشه کم میارمت
خوشحالم
اینجا انگار اومدم ومقابل آینه ی خودم ایستادم

آینه ای در برابر آینه ات می گذارم
تااز تو ابدیتی بسازم !

کورش تمدن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
چقدر راز و نیازتون زیبا بود
چه خوب که از خدا هدیه گرفتی

مرسی دوست خوب . امیدوارم هر هدیه ای که میخواهید از خدا بگیرید شما هم .

مامانگار یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

...لحظاتی می رسد که اونقدر رقیق و نازکدل ایم ..اونقدر سبکبار و لطیف ..سر بر آسمانش بلند میکنیم که پایمان از زمین جدا میشود...
..برای لحظاتی تجربه ناب و بینظیری ست...
...وبازگشتی دردآور..اما شیرین دارد..چراکه :
...ما پای بر زمین و...سر بر آسمان داریم...
...ممنون که خلوت هایت را بین دوستانت تقسیم میکنی..

چقدر واهمه دارم از این بازگشت !‌ هنوز پایم در آسمان است و ترسم از بازگشت !‌ سخت است عزیز ، خیلی سخت !

دانیال یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.danyal.ir

برای دیدن غمزه سهبا و شنیدن آواز گلهای نرگس و تحسین سروها که با صبر سبز خویش ، آموزگار شکیبایی شدند و برای تعجیل در اجابت گلهای آفتابگردان باید به آسمان نزدیک شد و در آغوش آسمان به خدای خوبی ها و زیبایی ها نگریست .... عالی نوشتی عالی صفت

کلید را به دستم دادی یعنی ؟ که این هدیه ها پاداش صبرند ؟!‌ یا ....

بابای آرتاخان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

خوشا به حالت که هدیه می گیری . بعضیا دعا می کنن که تنبیه نشن ولی دعاشون کارساز نیست !

به جای اینکه دعا کنی که تنبیه نشی برعکسش رو بخواه . بگو خدایا ازت پاداش نمیخوام !‌ هر چی خودت میخوای برایم مقدر کن !‌ جوابش بهتر میشه !!!

رویا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.ir

خب میون اینهمه رفیق ما آسه میایم آسه می ریم شما فک نکن نمیایم.

بعدش هم تو این روزها داری یه چیزهای جدید رو تجربه می کنی که من چون نمی فهمم برات در موردش
چیزی نمی نویسم که بشم مصداق هرکسی از ظن خود...
خب فقط چون اینهمه انرژی گرفته ای از این حالاتی که برت می گذره مسرورم و امیدارم خوب و خوش لحظه هایی باشن برات.

رویاها کارشان است آهسته آمدن و رفتن عزیزم !‌ خصلتت را می دانم !‌
اما شکسته نفسی کردنت را .....!!!

س یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://EISILA

سلام
اکنون زمزمه های آواز پر ملائک از روح تو به الهام گذشته اند. مبارک باد بر تو هیبت دریافت این فتوح !
طینت پاک تو و دیگر دوستان جوانت لبریز این نجابت قریب باد
زندگی روزانه ی ما بدون گفتن الفاظ سخت من، خود پر از رازهای مگو و لطایف بی شبیه است.

نازنینم کلامی نمی یابم به پاسختان ،‌ الا اینکه سرآغاز این شوق بی حد شما بوده اید . می دانید دیگر ؟!!!

س یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ http://EISILA

عزیزی .
در لحظه های صمیمی ات برای من هم گل بفرست.
راستی امروز بچه ها به من گل دادند.

چه سعادتی نصیب آن گل شده است نازنین !‌ خوشا به حالش !

مریم یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام صهبای عزیز
از خوشحالیتان خوشحالم. چقدر قشنگ بود این زمزمه! تقریبا درکتون می کنم آخه من هم مدتیه همین حس و حال را دارم!

چقدر خوشحالم مریم جانم . یادم باشد با تو صحبت کنم در این مورد ! خوش آمدی نازنینم .

آرمین یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

سلام بر آبجی عزیزم خوبی آبجی؟؟


آره واقعا لیاقت میخواد که خدا آدمو بطلبه و این لیاقت نصیب شمای بزرگوار شده . ایشاالله همیشه پشت و پناه شما و خانواده نازنینت باشه

من تو خواب رفته جلوی خونه خدا و ی سوری ایی بلند تو خواب اومد تو گوشم خیلی دوست دارم تعبیرش چی میشه ولی نمیدونم - ی بارم خواب ی آدمی و دیدم صورتش پور نور بود .

نمیدونم ارمین جان . اما هر چی هست خیره مطمئنا !‌ تو قلب پاکی داری و مطمئنا خدا حسابی هواتو داره !

الهه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

آجی خوب من......
بعضی وقتا هییییچ چیزی نمیتونم بگم در باره ی پستهات...یعنی حس میکنم هرچی بگم شایسته ی حس و حال نوشته ت نیست.....
فقط بدون که بی نهایت لذت بردم و بی نهایت خوشحالم از این حالی که داری.....

و من گاهی حس میکنم چقدر احساسات من و تو شبیه هم میشه آجی من ! اینو جدی میگم و خوشحالم از این بابت . ممنون از حضورت .

وانیا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام سهبای عزیزم
برات دعا میکنم هم خودت هم دخترای گلت

مرسی عزیزم . و من چقدر محتاج دعای شما خوبان هستم .

پرند دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ق.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

صدای ما که به جایی نرسید...
ما که بریدیم ازش...
ما رو نمی‌بینه... ما هم نمی‌بینیمش...
تو که صدات می‌رسه...
تو که باورش داری هنوز...
تو که برای شنیدنت گوش‌های تیز و شنوا داره...
تو که حرف‌هات پیشش خریدار داره...
بگو یه فکری به حال ایران بکنه سهبا جانم...
بگو یه تکونی به خودش بده...
به خاطر مظلومیت‌های خورد شده...
به خاطر حق زیر پا له شده...
به خاطر داغ مادرها و پدرها...
به خاطر درد خواهرها و برادرها...
به خاطر بی‌پناهی مردم...
بگو "من"ها رو رها کنه...
بگو "ما" رو دریابه...
بگو بسه خواب...
بگو بلند شو دیگه...

اگه بگم برات که این روزها یک لحظه از فکر تو و مهتاب و ... غافل نیستم باورم میکنی پرندجانم ؟ که هر وقت پرنده ذهنم به سمت شما پر میزنه ، تمام وجودم بغض میشه و یک خشم نهفته از درونم سرباز میکنه ؟ با تمام وجود دردت رو می فهمم ! باور کن .
چیزی رو که نمیدونم سر این بغضها و خشمهاست و اون چیزی رو که یقین دارم اینه که باید به خودش اعتماد کرد . اینکه کی تموم می رسن این ناراحتی ها ، چه وقتی آرامش میاد به سراغ قلبهامون رو نمیدونم . اما حالا دیگه میدونم که این گره ها فقط به دست خودش باز شدنیه . اما این هم یک یقین قلبی میخواد که باید ایجاد بشه عزیز دلم .
خودت رو اذیت نکن و با اطمینان به وجود مهربون و قدرتمندش کمی آرام شو . روزهای بهتری در راهند . من ایمان دارم !

س دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ق.ظ http://EISILA

نگفتم پیامهای الهی می رسد و دل شاخه های جوان به طراوت آفتاب!! خوش می شود؟!
وقتی رویاهای راستین سر می کشند در کوچه های مهربانی!

بر این باورم نازنینم که پیامهای الهی همیشگی هستند ، منتها نمیدانم چرا ما گاهی چشم و گوشهایمان را می بندیم بر این همه نشانه های جاری در زندگیمان ! کاش همیشه بینا باشیم و شنوا ! دعایم کنید نازنین که محتاجم !

بزرگ دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

خوشحالم که خوشحالی اما خوشحالیت بیشتر از خوشحالیست

منم خوشحالم که شما از خوشحالی من خوشحالید ! حالا این خوشحالی واسه چیه ؟!

سایه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام بر سهبا

چقدر غبطه خوردم به این راز و نیاز خالصانه ات ! مرا هم دعا کن که بسی محتاجم ...

درست زمانی که از شوق دریافت بزرگترین هدیه این روزهایم ، اشک تمام چهره مو پوشونده بود و نمیتونستم کنترلش کنم ، زنگ زدی و من بی اختیار کلید پاسخ تلفنم رو زدم و با شما برای اولین بار به صحبت نشستم . اون زمان مطمئن بودم که من و شما ، اشتراکاتی داریم که به احساسات این روزهای من مربوط میشه . باور کن من به این تبادلات روحی خیلی اعتقاد دارم سایه جان . و خوشحالم که این روزها با دوستان خوبی مثل شما بیشتر آشنا میشم .
ممنونم ازت که یکی از هدیه های خوب خدایی برای من این روزها .

یلدا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

بزرگ یه چیزهایی به من گفت ومن خیلی خوشحال شدم

سعادت واقعی یعنی این خواهر دیگه بالاتر از این چی می خوای خوش به حالت

آقا بزرگ چی گفت بهت یلداجون ؟ به منم میگی ؟!!

منیژه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ق.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

سلام نرگس عزیز...خوبی مهربون؟؟ تو این لحظه های ناب و زلال با پروردگار عشق و زیبایی من رو هم فراموش نکن...

قربونت برم عزیزم. اگه بگم همه این لحظه های ناب رو بجز لطف خودش مدیون شماها هستم باور می کنی منیژه جانم ؟!

یلدا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

انگاری می خوای بری یه جای خوب که آرزوی همست

کجا میخوام برم من ؟!

هستی نمونه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://d.blogsky.com

هدیه بهار یک گل است و آن گل نرگس است
تقدیم به شما !

همه دارایی منم یه دله ، پر محبت ، تقدیم به شما !

محمد دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.hubut.blogsky.com

سلام:
همواره به این نوع احساسات و شوق،که تو داری، افتخار
می کنم که این افتخار ایرانیان هم هست،حس قوی و همچنین بیان قوی تو را ارج می نهم.
...وخوشحال،باز هم خوشحال از دیدن دست نوشته هایت..
لذت بردم.محمد.

و من هم به حضور شما در این خانه و اینهمه لطفتان افتخار می کنم !

میکائیل دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

آرمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

سلام بر آبجی عزیزم

آقای اسحاق چگینی رو میشناسی؟؟

ایشون دنبال مجوزش هستند و از طرف موسسه ایشون به تهیه کنندگی خودم و اقای چگینی برگزار میکنیم

گروه استاد جلال ذوالفنون و خواننده نداره فقط همخوان داره

مکتب سه تار ذوالفنون

در هر صورت اگه زنده باشم حتما میام واسه کنسرت !‌ منتظریم .

کیمیاگر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

تن آدم است
خاک درگاه معشوق در محراب عشق
و جان
آتش سینه حضرت دوست
از نفس تا نفس
و از جنون تا عصیان خون
آتش بر خاک
طغیان روح
آدم خاکستر نشین
انسان داغ
حکومت آتش است
در مملکت دل
دولت عشق است
در اقلیم وجود
سروده سعید رمضانی

وای محشر بود عزیزم . مرسییییییییییی !!!!
تو هر وقت میای یه موج خاصی از وجودت رو اینجا جاری میکنی که تا مدتها به جا می مونه . ممنونم عزیز .

افروز دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

چقدر خوشحالم برای این حس خوبت خدا رو شکر

مرسی افروزجانم .

آرمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

ایشاالله مجوز گرفته بشه جاتون روی سر ماست

فکر نمیکنم با مجوز مشکلی داشته باشن که ! تا اسحاق چگینی هست غصه تون چیه آرمین جان ؟

یه پرنده دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ب.ظ

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود



پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود



گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود



من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود



گرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود



شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود



چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

شعر به این قشنگی ، آخه چرا نگفتین کدوم پرنده ؟! ببینم بچه شاهین نیستی احیانا ؟!

سمیرا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اینجور که اینها میگن انگاری میخوای بری مکه!! (ستاد شایعه سازی CNN)

واااا !!!! سمیرا تو دیگه چرا؟ تو که میدونی که ! باور نکردی که حرفاشون رو ؟

آرمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

بخدا منم اول فکر میکر میخوای بری مکه

ای بابا !
خدا از زبونتون بشنوه !

آرمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

مرسی از لطفت ایشاالله اگه برگزار شد میایم با استاد خونتون

برگزار میشه انشاله !

بزرگ دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

منم همین طور

شماها چرا مشکوک می زنین همتون ؟ چی رو شما هم همینطور ؟

یه پرنده دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ

حس قشنگی داری کلمات رو خوب میشناسی تبریک میگم....نه حدس اشتباه بود ...وقت اش نیست خودم رو معرفی کنم.خیلی بی ریخت و زشتم...مهم این بود حسم رو بگم.تورو خدا اگه خدا رو دیدی بهش بگو یه پرنده کوچلو اون پایین پایین ها منتظر عنایته...پوسیدم


خدای من !‌ یه معمای دیگه اضافه شد به معماهام !!!!
در هر صورت خوش اومدی و از لطفت ممنونم .

آرمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

خودم خودمو جل میکنم خونتون

آدم پروتر از من دیدی ؟؟

قدمتون روی چشم آرمین جان !

تنفس دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام عزیزم
جای پای قدم های مهربانت زینت بخش نگار خانه دلم است .و چه سرزنده و خوشحالم برای اینهمه دوستی و وصال یاران خوب و دوست داشتنی
و چه بزرگمنشی ات زیبا و مسرت بخش بود این هدیه های الهی را قدر می دانیم و شاکر درگاهش هستیم
موفق وسربلند باشی

و ما هم جای پای مهربانی شما را در این دوستیها به چشم جان دیدیم مهربان !‌ گفتم که نگویید متوجه نمی شویم عزیز دوست داشتنی من . دنیای این روزهایم با لطف و مهر شمایان رنگ زیبایی گرفته عزیزترین .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد