بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج آن دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
دنیای غریبی است این دنیای مجاز . حکایت این روزهای من و این دنیا هم حکایتی است غریب تر . روزی که بنای این خانه نهاده شد ، باور نمی کردم حتی به یک ماه بکشد عمر این سایه سار ،چرا که به گمانم نمی رسید حرفی باشد برای زدن ، چیزی باشد برای خواندن ،راهی باشد برای آموختن !نشناخته بودم آن من دیگرم را !آن منی که سالهاست در درون من خفته بود و با تلنگری به عصیان برخاست . و حالا پس از گذر این مدت که نگاه می کنم می بینم وجودم شده ملک تسخیر شده آن من نهفته سالها . منی که مجالی برای بروز نیافته بود ،که همیشه به سکوت وادارش کرده بودم ،که با سرپوشی از عقلانیت خفه اش کرده بودم و حالا می بینم ذره ذره ، راه را برخود باز نموده و لحظه لحظه ملک وجودم را به تسخیر خود در آورده این من غریب . این روزها درگیری شیرینی دارم با خودم و افکارم . این بار اما کارزار وجودم نتیجه تلخی ندارد . تسلیمم به این مقدر قشنگی که برایم نوشته شده و دو دستم را به نشانه صلح بالا گرفته ام رو به خدا و تمام قلبم را پرکرده ام از عشقش و با تمام وجود می خوانمش و می گویم که راضیم به داشتنش و به رضایتش ! راضیم به حکمتش و چه آرامشی دارم از این تقدیر .
نازنینم ،تو که روشن ترین ستاره آسمان تارم بوده ای در این شبها ، چگونه بگویمت که نرگس هر صبح و شام ،تا چشم می گشاید به دنبال نور روشن ستاره اش می گردد که حتی از ورای آسمان درخشان آفتابی نیز هویداست . که تمامی روشنایی شبهای پرستاره مهتابی هم از اوست . که وجودش به چشمک زدن بی انقطاع ستاره اش وصل شده انگار . این است که لحظه ای ابری شدنت را بر نمی تابد و دوست ندارد غباری بر چهره ی زیبای نورانیت ببیند . عزیز دل ،اگر نبود مهربانی بی حدش و نمی دیدم نفس نفس زدنهایم را در ظلماتی که غرقه اش بودم و هستم ،چگونه می دیدم نوری که از آسمان پرستاره بر من تابیدن گرفت و تنفسی که در هوای تازه کلامی نو نیوشیدن گرفتم و اگر هیاهوی دلنشین سکوت آسمانتان را نمی شنیدم ، کجا به وادی حیرانی گام بر می داشتم و کی می توانستم نیایش و ستایش آن یگانه مهربان هستی ام را با تمام قلبم بخواهم از آن گنجینه بی نهایت لطف ؟
نازنین دوست داشتنی من ، راه من ، هدف من ،رسیدن به خورشید است . هر کجای این آسمان که باشم و باشیم ، رو به خورشید که برویم ، نهایتش به هم رسیدن است . نگاهمان به یکسو است . حرف من این است ، از زمین بروی یا ماه ، ستاره ای کوچک باشی یا قمری بزرگ ،راه را که بدانی گم نمی شوی در این هزار توی پیچیده !چرا به قضاوت بنشینیم راههای نرفته را ؟ چرا می خواهیم همه از یک تجربه مشترک در مسیر به مقصد برسیم ؟ باور کنیم که دلهای همه ما تجلی مهر اوست ،که اگر این را بپذیریم ، ستاره باران ترین شب را تجربه خواهیم کرد در آسمان زندگی مان .
مهربانم ، هنوز نمی توانم بهت و شگفتی ام را از نظرات قشنگ دوستانم در دلنوشته قبلی ام پنهان کنم . باورم نمی شد که از چنین نوشته ای اینگونه استقبال شود با اینهمه نظرات روشن . من نمی توانم همه نقاط مثبت و مشترک را نادیده بگیرم و با ذره بین بدبینی ام به دنبال نقاط تاریک بگردم . که اگر راه مهر را دنبال کنیم ، باید به دنبال همان روشنی ها باشیم و بزرگنمایی شان تا از همان مسیر ، هم مسیر شویم در راه رسیدن به نور و آفتاب و خورشید . از دوگانگی و بیگانگی دم نزنیم تا فاصله نیندازیم بین دلهایمان . باور کنیم هر ستاره ای ،حتی اگر کم سو ،آفریده خداست و باید باشد تا تعادل هستی به هم نخورد . مهربانم !نمی دانم چرا اینقدر نازک طبع شده ام به قول شما . که چرا اینقدر آسان روان می شود این اشکها بر گونه هایم ؟ کم قضاوت نشده ایم ، کم مظلوم واقع نگشته ایم ، کم ندیده ایم تلخی ها را ،اما این روزها ،طاقت هیچ بی مهری ای را ندارم انگار ! راه آسمانتان را بسته ام تا مبادا کمترین خدشه ای به حرمت مقدسش وارد شود ، می ترسم از اینکه من پلی باشم بر بی حرمتی به شما ، آنوقت به بی مهری محکوم می شوم . مهم نیست . به همان یگانه ای که راه نور را در قلبم نشانده ، ذره ای غبار کدورت بر دلم نیست که می دانم تا عمر دارم وامدار شمایانم که مگر نه اینکه هر کس مرا کلمه ای بیاموزد ، مرا بنده خویش نموده است ؟ نازنین ، قبلا هم گفته ام به آن حاکم بی بدیل کلمات و واژه ها ، که نمک گیر اندیشه تان هستم و هرگز حرمت نان و نمک را نمی شکنم . اما حق بدهید که نخواهم در بازی ای وارد شوم که نتیجه اش شکستن حرمت من و غرور و قلبم است . بگذارید همان سهبا باشم ، ستاره ای کوچک در دورترین نقطه دب اکبر و از همانجا شاهد و ناظر باشم بر پرستاره ترین آسمان درخشان و گفتگوهای زیبای ستاره هایش را در راز ونیاز با خالق عشق از همانجا به گوش جان بشنوم شاید توشه ای بگیرم و بتوانم چراغی روشن کنم در دورترین گوشه آسمان که سیاره ای کوچک چون مرا نوری باشد برای رسیدن به خورشید .
نازنینم ، روشنایی تان پاینده ، مهرتان مستدام .
پی نوشت :
این نوشته پاسخی است به دوستی عزیزتر از جان و مخاطب خاص دارد . نگران نشوید و سئوال نفرمایید لطفا !
ای ول نویسنده!قلمتان مستدام باد.
شرمنده نفرمایید هم ولایتی خوبم !
سهبای مهربون
نوشته ات زیبا و قشنگ بود و فقط اونی که باید بخواند و درک کند دل پاک تو رو باید بخونش بقیه هم نظر بدیم تا اسم مخاطب اصلی گم شود در نام ما.
بهر حال انسان خودش باید قضاوت کند و قضاوت دیگران را اگر چه میداند امکان رسیدن به نور الهی نیست نپذیرد.
از اینهمه دقت نظر شما مبهوتم بزرگ عزیز . و نمیدانم چگونه باید شکرگزارتان باشم .
اما نازنینی که مخاطب من است و مطلبم را با مهر بی نهایتش می خواند ، خود پلی است به سوی نور الهی . شک ندارم !
سهبا خانم
با گذشت این یکسال از آشنائی با شما میدانم تو همچون من پیرو حقی،حتی اگر به ضرر خودت باشد
مهم از زندگی رسیدن به نور الهی ست شاید در این راه روشن سنگلاخی انگشتان پایت را زخم کند و شایدم خاری به پایت برود
نباید در این راه که روشنتر از ظهر تابستان است بخاطر تنها خاری در پا به بیابان بد گفت، نباید بخاطر پستی و بلندای زمین به زمین فحش داد ، مهم روشنائی روبروست که باید به آن برسی
سهبای عزیز
مسلما کسی که آموخته ای را به ما می اموزد ما تا بنده خود کرده ، همیشه مدیون کسی هستم که کوچکترین آموخته را به من آموخت
همچنین خداوند به هر کدام ما عقل و خردی داده و حل بسیاری از مسائل ملزم گوش نمودن به عقل و خرد خود میباشد در راه نباید از عقل و خرد دیگران بهره برد چون خداوند همه ما را با عقل و خرد آفریده
هیچ عقلی آنقدر کامل نیست که نیازی به هیچ راهنمایی نداشته باشد دوست خوبم . من همواره مشتاق شنیدن نظرات راهگشای دوستان نازنینم خواهم بود . اما تنها در راهی گام برمیدارم که دل را راضی کند و دل تنها زمانی راضی میشود که در مسیر او باشد .
سهبا بانو
این را بدان دلیل آمدن و نظر دادن من و دوستان دو چیز بیشتر نیست که هر دو بر هم چیره هستند
اول خودت
دوم نوشته های از دل برآمده ات
ولاغیر
اگر همه دلها ،مانند دل شما ، همسو باشند در مسیر رسیدن به نور و دستگیر این دل تاریک نیز باشند ، چه نورافشانی خواهیم داشت در آسمان دلهایمان . بی نهایت سپاسگزارم بزرگ عزیز .
با یک شعر در خدمتم البته در پست قبلی از داستان
منتظرتونم
در اولین فرصت میام داداشی . شرمنده تم حسابی .
چرا آخرش گفتین که مخاطب خاص دارد؟من با لذت همه اش را خواندم...ولی آخرش حس کردم فضولی کردم تو کار کس دیگه...وای که خجالت کشیدم
...
شوخی کردم...ما همه می دونیم که تک تک مون برای شما مخاطب خاص هستیم...ولی نمی تونین نگران نشدن رو از ما بگیرین...
سئوالم نمی تونم نکنم....خوبی خواهر؟نبینم که دنیا رو سخت بگیری....دور ترین ستاره ها همیشه منشاء امید بیشتری هستند.بی ریا تر هستند...خودنمایی ندارن.....پس لطف کنین و سهبا بمونین...
برای شما و خانواده تون آروزی بهترین ها رو دارم مخصوصا یک آخر هفته شاد...
وقتی حرف دلم را می دانید برادر ، چه نیازی به اعتراف ؟! شما یکی از خاص ترین مخاطبین زمزمه های این خانه هستید که به وجودتان مفتخرم !
ممنون از حضور صمیمی تان . آدینه تان بخیر .
کل این مطلب عریض و طویل رو خوندم و کلی سوال رو سوالم رفت اما آخرش فهمیدم سرکارم و مخاطب خاص داشت !
بعدش هم گفتی سوال نفرمائید . خب !فقط کامنت گذاشتم که ما اومدیم خونه نبودید !
من شرمنده از وقتی که برای این مطلب عریض و طویل گذاشتید ! و شرمنده تر از اینکه آمدید و نبودم ! به بزرگواری خود ببخشیدم !
به روی چشم . هیچ نمی گوییم ! هیچ نمی پرسیم!
عزیزی نازنینم ! قلبم پر مهرت است . می دانم که می دانی .
ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم
سخنی که همیشه بزرگان عقل و فلسفه فراموش می کنند!
سخنی که وقتی برای بچه های سوم تجربی تدریسش می کنم، از شدت بغض، بیشتر مکث می کنم. تمام درس موسی و شبان مرا به ضجه ی درون می آورد.
من هرگز راه زشتکاران وقایع اخیر انقلابمان را تایید نمی کنم و از هر دوی آنها بیزارم من به وطن و اعتقاد و رهبرم اعتقاد دارم چون همان حق ولایت حق نمک ماست.
و آنها که روزی به دروغ احساس خطر کردند خود از جمله حق ناگزاران کشور شدند و ...
می دانم حرف هایم را با آمیخته ای از شهد و شرنگ می خوانی اما حقیقتی پیچیده در لفافه ای بس تلخ بود.
عزیز، همین جا بمان و نیا راحت باش من همیشه در گرفتگی مدام دلم یادت می کنم و بغض هایم نیز نمی شکند!!!!
هدیه های زیبای گذشته ی آسمان ستاره باران سیاه هرگز فراموشت نشود.
هدیه هایش تبرکی از جهان معناست یادت نرود.
فدایی هر که اهل ولایت است.
بدرود.
کاش همه ما مکث کنیم بر این دروس پرمعنا ! کاش بغضهایمان را به اشتراک بنشینیم و شادیهایمان را نیز . کاش بدانیم که هستیم و کجا می رویم و در این راه دستگیر هم باشیم ، نه اینکه رنجی باشیم بر رنجهای بی شما ر...
نازنینم ، حتی اگر نخوانیدم ، همواره خواهم خواندتان . گرفتگی دل شما ، رنجوری دل من رادر پی خواهد داشت . قدر و ارزش همه هدیه هایتان را می دانم و از جان عزیزتر می دارمشان .
حضورتان برایم باارزشترین هدیه است . ممنونتانم نازنینم .
سلام سهبا جان نوشته ات بغضی در گلویمان نشاندغمگینی ات آزرده ام کرد
هر ستاره ای حتی کم سو باید باشد تا تعادل هستی بهم نخورد ...
این جمله ات مرا به یاد این شعر انداخت
هر ذره ای که بینی بیهوده نیست در دهر
چون نیست کار یزدان بیهوده آفریدن
من منتظر قدم های مهربانت هستم
و من شرمنده بغضی که بر بغضهایتان افزودم .
مهربانی تان قلبم را سرشار مهر می کند . چگونه می توانم سپاستان را بگویم عزیزترین ؟!
چشم! نه نگران میشویم نه سوال میفرماییم:)
خوبی مهربونم؟
قربان عاطفه سرشارت نازنینم . خوبم عزیز .
نبینیم روزی را که اینجا ساکت باشد
دلمان گرفت چرا نظرها را تایید نمی کنید
با مهربانی تان سکوتش را شکستید . باز هم ممنون از اینهمه لطفتان .
سلام
نوشته ی روان وقشنگی بود مرسی.
از وقتی که برای خواندنم گذاشتی ، آنهم وقتی که در کنار خانواده عزیزت هستی ممنونم سپیده شادیهایم . شادان باشی همیشه .
دست مریزاد بانوی مهربان .
مهربانی ای هم اگر هست ،از آن سیبی است که در روز نخست مادرم حوا به وسوسه ای در دستان آدم گذاشت ! که این دو روزه همه اش نتیجه آن وسوسه شیرین و هبوط بعدش است . امید که زندگیت به طعم سیب سرخ حوا باشد نازنین !
سلام نرگسیییییییییییییی.... باشه سوال نمی فرمایم لطفا. نگران هم... اهان با من بودی؟
قربان نرگسییییییییییی گفتنت زری من . خوشحالم که آمدی و با شور هم آمدی . دلتنگت بودم عزیز دلم . بهتری غزلبانو؟
سوال نمی کنیم ولی از فضولی می میریم :)
چرا جیرانم ؟ کدام سئوال کنجکاوت نموده ؟ بگو تا پاسخت بگویم !
مطلب خیلی زیبا پرورش یافته است. مثل پرورش بوته های ریحان در باغچه ی خانه ای صمیمی
مثل درخشش نور
شور
حضور
برقرار باشی
به پاکی این ملطفه، متن افسردگی زدوده می شود.
شما که اینگونه بگویید نازنینم ، دو بال از شوق در می آورم ! افتخاری می خواهد شنیدن چنین کلامی از استاد ادبیاتی چون شما ! ممنون از اینهمه لطف بی نهایتتان .
امیدم اینکه افسردگی از همه صفحات زندگیتان زدوده شود نازنینم به حق همین دعای زیبای مولای یا مولای جاری در این لحظاتم !
پشت هر صدای حرف های تو صنوبر است
که میتپد.....
و من حیران آن نگاه و آن گوشی که چنین صدایی را می بیند و چنان نگاهی را می خواند ! خوش آمدی عزیزدل . افتخار می کنم به حضورت در خانه ام .
فقط سکوت می کنیم.../
سکوتت پر از هیاهوست حسام . غوغایش را می شنوم !
ای ما جانمان در می رود برای مخاطب خاص !!! کاش ما هم یک روز مخاطب خاص بشویم ها !!!
راستی به روزیم سهبای بزرگوار
شما که خودتان مخاطب خاص هستید و مخاطب خاص هم دارید پوریای عزیز ! شما دیگه چرا ؟!!!
...دوست من...بشددت موافقم بااین کلام خداپسندت که:..ما باید بدنبال نقاط مشترک..و روشنایی های مشترک باشیم..
..مگر نه اینکه ما برای تقویت نورو روشنایی اومدیم...که نه از راه نابودی نورک های ضعیف..بخاطر بزرگ کردن ابرنورها..
..بلکه با عشق به همین نورک ها..و تشعشعات کوچک..ورسیدن به جهانی پر از ذرات نور...
مرسی مریم جان . من هم به شدت با این نظر شما موافقم . ممنون از انرژی های مثبت همیشگی تان که پر از ذرات نور است .
سلام:
منو ببخش که وارد دوستان واقعی شما شدم و میخوام باهت حرف بزنم...!
بسیار عالی است که گفتی:هر ستاره ای،حتی اگر کم سو
،آفریده خداست و باید باشد تا تعادل هستی به هم نخورد:
این حرف شما به من روحیه ماندن داده،که گرچه بسیار
کوچک، ولی خالقم خداست، و همین برایم کافی است.
متن بسیار اثر گذاری بود.......
سلام . چنان حس غریبی از خواندن کامنتتان در من جاریست که زبان گفتنم را کوتاه کرده ! تنها می توانم بگویم حالا دیگر با وجود امثال شما ، ارزش خانه ام بیشتر شده و احساس می کنم نمی توانم به چشم یک مکان بی ارزش به آن نگاه کنم . کاش قدر حضورتان را آنگونه که باید بشناسم .
ممنون از حضورتان . باعث افتخار من است اگر در زمره دوستانتان قرار بگیرم .
سلام خسته نباشید.وبلاگ خوبی دارید.اگه تمایل به تبادل لینک دارید ممنون میشم از محبتتون منو به اسم "آواهای ماندگار"بزنید وتو نظراتم منو باخبر کنید تالینکتون کنم.مرسی
هر کسی اختیار کار خود رو داره و کسی که نتونه حکم خودشو بر دیگران غالب کنه کنه نباید خودزنی کنه و قهر!
چرا نمی فهمم مقصودت را بزرگ عزیز ؟!
سلام دوست نازنینم ..سلام به اون قلب مهربونت و قلم شیوا و اندیشه ی والا ..
دلم برات تنگ شده بود
خوندن این خونه مثل شنیدن حرفهای دل خودم می مونه
یه دنیا ممنون
برقرار باشی ستاره ی دوست داشتنی
فدای تو شقایق نازنینم . من هم مثل تو دلتنگم ! هنوز فرصت بازگشتت نشده نازنین ؟!
نازنین دوست داشتنی من ، راه من ، هدف من ،رسیدن به خورشید است . هر کجای این آسمان که باشم و باشیم ، رو به خورشید که برویم ، نهایتش به هم رسیدن است . نگاهمان به یکسو است . حرف من این است
******************************************
اگر راه مهر را دنبال کنیم ، باید به دنبال همان روشنی ها باشیم و بزرگنمایی شان تا از همان مسیر ، هم مسیر شویم در راه رسیدن به نور و آفتاب و خورشید . از دوگانگی و بیگانگی دم نزنیم تا فاصله نیندازیم بین دلهایمان . باور کنیم هر ستاره ای ،حتی اگر کم سو ،آفریده خداست و باید باشد تا تعادل هستی به هم نخورد
******************************************
سلام سهبا بانو.....
آیه های ایمانت را خواندم.....
شکوفه های حقایق همیشه چشم نوازند....
و باور ها را به گل می نشانند و عطر این گلها روح را سرمست بندگی میکنند.....
سهبای عزیز....
اینگونه نماز خواندنت ، قبله اش دل است ، و چه شکوهی بالاتر از خواندن نمازی رو بسوی قبله گاه دل ؟
دلی که او در آن نشسته....
سهبای عزیز....
خوشحالم که میبینم همچون پروانه مشغول دریدن پیله تنگ و تاریکی هستی که احاطه ات کرده بود ، خوشا به سعادتت که مردمک های چشمت شاهد رؤیت پرتو های نور میشوند.... با این دل عاشق ، برای دنیای تاریک ما نیز دعای ضیافت نور کن....
مانا و سرافراز باشی خواهر فرزانه ام.
از آن می ترسم در تقلای گشودن پیله های تاریکی و تنهایی ، جان دهم قبل از آنکه پروانه شدن را به تجربه بنشینم ! سخت است در تاریکی و به امید نور تقلا کردن ، اما در همانجا ماندگار شدن ! آن کس که محتاج دعاست منم سپهر عزیز ، از آن بی نصیبم نگذارید !
مثل همیشه شرمنده محبتهای زلالتان هستم .
بگو کدامین پروانه ، شعله های ملتهب غرور و قلبت را دیده و به ظلمت پناه برده است ... او کیست که در فضای خلوصش جز بوی مریم تو پیچیده ... هر کسی هست امید آن دارم که زنگار از آیینه ی دلش بزداید ... سلام زیبا بود و دلنشین ، حسی به من می گوید آن کس که باید این مطلب را بخواند تا کنون نخوانده است ، اگر نظر من بیست و پنجمین نظر باشد مابقی دوستان هم که تا کنون نظر داده اند وجدانشان آسوده باشد ...
دوست خوبم ، مگر می شود از دل سخن بگویی و برای دل و شنیده نشود ؟ مطمئن باشید که هر آنکس باید بخواند و بداند ، خوانده است !
از اینهمه محبت شما دوستان خوب شرمنده ام . کاش لیاقت این همه دوستی را داشته باشم .
مقصود بزرگ را من باید بفهمم که آندرستندینگ شد.
قربانتان بروم . باور کنید بزرگ ، دلی دارد به بزرگی دریا ، و به کوچکی دل گنجشککان عاشق بهار !
اینها همه اش بابت غصه ای ست که من بر دل مهربانش وارد کرده ام و شرمنده ام از این بابت !
ای بابا. خب اگه نپرسیم واس کی بود پس چی بپرسیم؟ ببین نرگس تو به احساس مخاطبت باید احترام بزاری. حالا یه وقتی این احساس رقت قلب و دوست داشتن و اینهاست یه وقتی هم فضولیه. خب تو الان با تمام وجود احساس فضولی منو با کف یه کفش اسپرت سنگین وزن کوهُ که پر از گل و لای هستش له و لورده کردی. اخه این انصافه؟ کشتیشششششششششششش کهههههههههههههههههههههه
من بیجا می کنم احساس تو رو - حتی اگه فضولی باشه - با چیزی له و لورده کنم عزیز دلم . چی میخوای بدونی رویای من ؟
هیچی ! فقط خواستم خودمو لوس کنم.
این لوس شدن تو برای من کلی ارزش داره ، میدونستی اینو ؟
وقتی دو بار تو یه روز بیای پیشم ، یعنی کلییییی !!!!مرسی رویای همیشه دوست داشتنی من . خیلی دلم برات تنگه عزیز !