سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

مسافر ملکوت

متین ،‌آرام و ساکت ، با دلی در تلاطم وصل ،غوغای خشوع در جسم خاضع ، صلابت ایمان در چشم های التماس ،‌ناله وجود در بستر خاک ،‌فرشته ای به جا مانده از تکچین و انتخاب ،‌غمگین دلی به شوق ، شوق رحمت ،‌شوق دیدار ، شوق شهادت .شرم قدمهایت بر زمین ، نگاه معصومت به خاک ،‌شانه های لرزانت بر تن ، کدامیک امروز در تعلق این خاک است ؟‌

امروز دوباره آمدی ،‌آمدی و خاطرات جا مانده مرا از آن سامان با خود آوردی ، خاطرات مانده در آوار هفت سال زندگی بیشتر . و اینک من ،‌شرمگینی که روزهای دیدارت را به خاطر می آورد . روزگاری به چهره  ات می نگریستم که گفته  بودند نگاه به چهره مومن عبادت است و امروز .... از من رو برمی گردانی و رخ می تابی . زمانی دست در دست هم ، صفای جبهه را درو می کردیم و بذر یادگاری بر آن می افشاندیم و امروز ...  حتی مرا از لمس پیکرت محروم می کنی و بر نگاهم ریشخند ترحم می زنی . شبی به التماس وصل می گریستی و امروز به تمنای دیدارت اشکهاست که می ریزد و من .... آن زمان را خوب به یاد دارم . جانت به بهانه شکاف سرخ سینه ات به بدرقه آفتاب می رفت و تو در دامان من ،‌آخرین رشته های تعلق را بر می چیدی و اولین اتصال عشق را تجربه می کردی . سینه ات طراوت عطرآگین خون را نثار سیاهی خاک می نمود و نگاه کنجکاوت ،‌شرم بقای مرا فزونی می بخشید و من تنها و نالان به انتظار لحظه بعد ،‌لحظه رقص تو در آهنگ ملکوت ،‌لحظه حضورت در پیشگاه حسین ،‌زمان ملاقات زهرا ، دیدار محمد ،‌وصال علی ،‌اما .... اما من خاکی را چه فهم درک این معنی و مرتبت ؟چشمانم خط سیر نگاهت را می کاوید و دستم ،‌آخرین حضور بنده ای مخلص را به کوله بار خاطرات پیوند می زد . نیمی از پلاک گردنت را به اشارت به من دادی و به اشکم خندیدی . دستانت را غنچه خون کردی و پایت را .... و رفتی !

اما من ،‌پیکرت را بارها دیده ام . پیکری که بر کنارش گلهای بهشت روئیده است . پیکری که بر آفتاب طعن می زند و بر ماه ریشخند . پیکری که نظرگاهش خداست ،‌پیغمبرو علی و فاطمه است . پیکری که معبد فرشتگان است . میقات طراوت بهشت ،‌ساطع نور جنت ،‌افتخار خاک و زمین ، مدرسه گل و باغبان گلستان .

و من امروز پس از سالها ،‌دوباره به دیدارت می آیم . ای آنکه از دیدار ملکوت می آیی ... و به دیدار ملکوت می روی .‌

پی نوشت :

خاطره بیست و هفتم مهر ماه هفتاد وسه ، چند روزیست که در ذهنم جولان می داد و تا نمی نوشتم، از آن رهایی نمی یافتم . همان خاطره ای که باعث نوشته شدن این مطلب توسط یکی از هم دانشکده ای های خوبم شده بود . اولین کاروان 1000 نفری شهیدان جنگ تحمیلی . روز غریبی بود و حس غریبتری . هرگز فراموشش نمی کنم آن روز را در ابتدای دومین سال دانشجوئیم در تهران .

راجع به آن حرف دارم ، اما ترجیح میدهم به سکوت بگذرد .... فقط .... ما همان مردمیم ؟!!!

نظرات 46 + ارسال نظر
بزرگ سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

کاش قدر و منزلت خون تمام عزیز رو بدونیم
کاش شهیدان رو دستمایه ماندگاری خود نکنیم
کاش شهیدان رو بخاطر علت شهادتشون و خودشون دوست داشتیم

کاش ....

دختر مردابی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام سهبای عزیز
چه درد ملموسی را نگاشتی و من چقدر نزدیکم به دلتنگی غریبی که انگار در جان واژه هایت فریاد میزند و بغضی که گویی سال هاست در گلوی این انتظار تلخ به تمنای گریستن ایستاده است...
و وقتی تو را می خوانم چقدر به خودم می رسم به خودی که انگار مدت هاست در میان همهمه روزهایم دفنش کرده ام

سهبای عزیز
حتی بدون دختر مردابی هم می آیم و می خوانمت که خواندنت تازه ام میکند

دلتنگم سمیه جانم . خیلی دلتنگم ....
کاش بگویی دلیل رفتنت را !

آرمین سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

منم ترجیح میدم با این وضیعت حاکم بر جامعه امروز سکوت کنم

سکوت من از درده آرمین جان ، نه از ترس !

درد فهمیده نشدن ....

سایه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

تو که پر از انرژی هستی عزیز. از دلتنگی نگو که جمعی را دلگیر می کنی .

سکوت سکوت تنها پاسخ روزهای دلگیری است !

دلتنگی ثمره زندگی ماهاست ! من یه آدمم و پر دلتنگی سایه جانم . پر دلتنگی ....

فرداد سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام..
منم سکوت میکنم...ولی چشمهایم را توانش نیست.جلوی فریاد خیسش رو نمی تونم بگیرم...
قصه بس گرچه سخن بسیار است
تا شبی بعد سراغت آیم...

یه حرفهایی هست فقط واسه ماها قابل درکه انگار ! نمیتونم توقع داشته باشم از همه که بدونند چی میگذره توی دلم . اما میدونم یکی مثل شما خوب می فهمدش ! ممنون که هستید .

سایه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

این روزا دتنگی تو رگ و خون همه هست . بیرون بودم مردم هم دیگه اون مردم نیستن . میرن میان ... و هیچ . و من دلم می گیره وقتی یادم میاد این روزها ثمره چه روزهایی است .

بی سبب می گردی
انتظار خبری نیست مرا
قاصدک در دل من ... همه کورتد و کرند

و من دلم می گیره وقتی یاد میاد این روزها ثمره چه روزهایی ست .....

الهه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام آجی....
باید خجالت بکشن از خودشون....اونهایی که خون دیگران رو پله ی ترقی خودشون کردن...اونهایی که اعتقادات یه عده آدم از خودگذشته رو گذاشتن به حساب حق بودن خودشون....اونایی که......
نه...مردم همون مردم نیستن آجی...نمیشه که باشن....خیلی چیزها کشته شده تو وجود این ملت...خیلی چیزا هم زاییده شده تو بطنشون....خدا نگذره از باعث و بانیش...

ما هنوز همان مردمیم الهه جانم . مردمی که برای اعتقاداتشان جان می دهند ، اما .... اما متاسفانه فکر میکنم جایی در گذر این سالها ،‌اعتقاداتمان را گم کرده ایم !‌ آرمانهایمان متفاوت شده اند،‌عقیده هایمان تغییر کرده اند ، خسته شده ایم ،مظلوم مانده ایم ، دروغ شنیده ایم ، شک کرده ایم یا ....
هر چه که هست ، چیزهایی عوض شده که نباید .... کاش حرمت ها به راحتی شکسته نشوند عزیز . کاش ....

بابای آرتاخان سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

دونستن حست جالب بود . البته احترام اونها همیشه وجود داره و از بین رفتنی نیست اما برام جالب بود که شما چنین حس قشنگی داشتید .
عالی بود

گاهی اوقات ، اوج حس میرسه به یه بی حسی قوی ! فکر کنم الان دچار همون بی حسی شدم !

مذاب ها سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ http://mozabha.bligsky.com

وقتیکه از شقایق ها میگویی....
دلم بیقرار میشود....
و چشم هایم در امتدادهای دور دستی خیره میشود....
و قرمز غروب بد جور به دلم چنگ میزند....
و فریادهایی که میگفتند این گل پر پر از کجا آمده ؟؟؟
و این فریادها چه سؤال عمیقی را مطرح میکردند....
و پرچم سه رنگ وطنم که بر گلهای پرپر کشیده بودند....
به همین خاطر است که شعلهء دلنوشته ایی در وجودم فروزان شد و قتیکه گفتم : به دلاور که فکر میکنم
هوای بوسیدن برق شمشیرش
بد جور بی تابم میکند....
چه رسد به بوسیدن دستهایش ...
که اکنون دیگر بال شده اند....

سهبا جمله ایی گفتی که همهء نا گفته ها را آبستن است..... (( ما همان مردمیم ))....
دلتنگی ها و بیقرای هایت را سهیم هستیم ، با تمام وجود.

در برابر نوشته های شما همیشه لال میشوم !
ممنون سپهر عزیز .

افروز سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

سلام نرگس جون خوبی گلم؟ ما همان مردمیم عزیزم مطمئن باش فقط داریم تظاهر می کنیم که دوست نداریم همون آدمها باشیم

تظاهر به دوست نداشتن ؟!!! جالب بود حرفت افروزجانم . مرسی .

مذاب ها سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

برای همهء بودنت آب شدم.....
از جنس زلال چشمه....
خون شدم....
از جنس لاله و شقایق....
تشنه که بودی....
از روی عطش مرا یافتی....
نوش جانت شدم.....
قرارمان این نبود که موهایت را رو به دلم شانه کنی....
و لبهایت را روژینه ....
حالا گیرم که آراسته شدی....
دل را چرا گل میکنی!؟....

(حرف های تنهایی .... سایه روشن)

دل از جنس گل است برادرم ؟ یا از جنس شقایق ؟ غذایش نور است یا آب ؟ در بند است یا رها ؟ تو می دانی پاسخ این سئوالها را ؟

تنفس سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام خدا نکنه که شما را دلتنگ ببینیم !گر چه دلتنگی هم جزیی از زندگیه اگه غم نباشه آدم شادی را نمی فهمد اگه دلتنگی نباشه آدم آرامش را درک نمی کند

الهی توفیقمان ده که بیش از طلب همدردی ٬همدردی کنیم

به همراهی تان خوشنودم . همدردی تان فراتر از خواسته دل من است و نشانه لطفتان . ممنون .

سمیرا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خدا رو شکر که هرقدر هم تلاش کنند نمیتوان شهید و شهادت را به انحصارخودشان و افکار خرابشان دربیاورند..شهید همیشه الهی می ماند ...من هم از دیدن گلزار شهدا از دیدن مراسم تشییع شهدای گمنام همیشه بغضم میگیرد...بغضی غریب و کشنده....اما من ایمان دارم بلاخره روزی کسی می آید...

روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی
غمهای روزگاران ....

مذاب ها سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

کبوتری دیدم به خون آغشته....
گفتمش بکجا ها پر میکشی....
گفت : به آنجا که باد گلبرگهای لاله ها را می برد....
راستی، به کبوتری که پلاک ندارد ، چه میگویند؟....
در گلزارها، روی بعضی از سنگها نوشته اند ، شهید گمنام.....
مگر میشود شقایق ، بی نام باشد؟....
مگر میشود که نام شهید ، گم باشد؟....
هر نام، به اعتبار (( شهبد )) نامی میشود.....

(حرف های تنهایی.... سایه روشن)

...

صبا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://zendoni89.blogfa.com

چرا دروغ ولی می دونم که هیچگاه وطن پرست خوبی نبودم و نیستم .
و می دونم که هیچ وقت هیچ کس نخواهد شنید که مثلا صبا در را فلان و بهمان شهید شد.
فکر می کنم اعتقادات خاصی می خواد که من ندارم هیچوقت .
موفق باشین

یک حس هایی فراتر از وطن پرستی و دین پرستیه صبا جان . حس اون موقع اون آدما مخصوص خودشون بود و زمان خودشون . بینشون نبودی و نمی دیدی درک کردنش سخت میشد !‌ حد بالای انسانیت بود و عشق !‌ یکی شدن با ذات !‌ البته اگه به اون ذاته معتقد باشیم !

مامانگار سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام سهبابانو...
امیدوارم دلتنگی ها..میهمان موقتی قلبت باشند..
...هر روز که خورشید طلوع میکند..روزی و روزگاری دیگرست !!...

هر روز ، یه رنگی داره مریم عزیزم . من هم که آبدیده شدم در رنگهای روزگار !

کیانا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

فوق العاده قشنگ بود . ممنون

مرسی . خوش اومدی .

بزرگ سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://navan1.blogfa.com/

خوشحالم که مینویسی از همه رنگ و همه جور
قشنگ مینویسی

منم خوشحالم که شما همه جورش رو میخونین و خوشتون میاد و اینقدر به من لطف دارین .

Persian Friends سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ http://persianfriends.persianblog.ir/

حجاب آری یا نه!
......................
حجاب به پوشش نیست!
به فکر و درک انسان هست!

چرا نباید خانم ها بدون روسری مانند پسران باشند.
یا هر آنطوری که دوست دارند لباس بپوشند.
حق طبیعی انسان هست.

آزادی احترام گذاشتن به حقوق خود و دیگران هست.
نوع پوشش و آراستگی و توجه به زیبایی
لطمه ای به کسی نمی زند.

مشکالت بیکاری و فقر اقتصادی علمی،فرهنگی،اجتماعی،سیاسی رو در جوامع با حجاب چرا مر بوط می کنیم!

مکث سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://maks1359.blogsky.com

سلام سهبای من. زیاد حوصله ندارم. مطلب اخیرت رو تندی خوندم و گذشتم....خوبی؟

هنوز بی حوصله ای زری جانم ؟ چرا آخه ؟!

رضا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.shabgardi.blogfa.com/

یاد و خاطره شون در دل ما جاوید است

مطمئنا همینطوره . آدمهای بزرگ همیشه در خاطره ها ماندگارند .

حمید سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

خیلی قشنگ بود
کاش ادامه بدی
بیش تر حرف بزن تا بدونیم

مرسی حمیدجان . ولی مگه سریاله که ادامه ش بدم ؟!

رویا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.ir

می بینم که انقدری دور هم بودن و رفقا سرگرمتون کرده که پاک رویاهاتون یادتون رفته. این اخر نامردیه. بعدش هم واسه چی پناه بردی به رمزی نوشتن دخترجان؟ بعدش هم رویاها خیلی دوستت دارن

رویاها هم رویاهای قدیم !‌ هیچوقت دست از سر آدم ور نمی داشتند !‌ حالا ما باید بدویم دنبال رویاهامون !‌
تازه اگه رویاهامون نباشن که زندگیامون معنی ندارن که !

ایمان فرستاده سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ http://khoongerye.blogfa.com

سلام همشهری!
به ما سر نمیزنی.
متن خوبی بود.
منم به روزم . . .

سلام آقا ایمان . چه عجب . به روز شدین شما بالاخره ؟!

ثنائی فر سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

سلام سهبای عزیز
ببخشید فرصت نشد بخونم شیطنت گل کرد اومدم زنگ بزنم و فرار کنم گفتم حداقل یه عرض ادب کنم
در نگاه کلی که جالب بود
باز هم ببخشید بازخواهم گشت به شرط حیات

زنده باشید نازنینم . پشت در به کمین شما نشسته بودم . مچتان را گرفتم عزیز من !‌ دیدارتان حتی به لحظه ای ، نشاط آور است عزیزدل .

بزرگ سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.navan1.blogfa.com

دینگ
دینگ

سپیده سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

ما همون آدماییم .......میشه دنیارو عوض کرد این دنیاست که آدمها رو مسخ می کنه .

معتقدم تا آدما نیازی به تغییر حس نکنند و عوض نشن ، دنیاشون عوض نمیشه سپیده مهربانم . کاش بخواهیم تا دنیامون رنگ بهتری بگیره .
ممنون گلم .

سپیده سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

ما همون آدماییم .دنیا رو میشه عوض کرد .این دنیاست که آدمهارومسخ می کنه .

بزرگ چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.navan1.blogfa.com

فکر کردم من دیونه ام تا این موقع بیدارم
نگو دو تا وخیم تر از منم اینجا هستن

سبک سر چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ق.ظ http://www.peerdokhtar.blogfa.com

بزرگ بودند. بزرگ و دلیر.
یادشان گرامی.

بزرگ بودند ، هستند ، خواهند ماند !
خاطره ما فقط متعلق به بزرگان خواهد بود . ممنون عزیز .

مذاب ها چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://mozabha.bligsky.com

گاهی میتوان چشمه را با همهء زلالی اش گل کرد....
دل گل آلود نمی شود؟....
دلِ پاک ، به زلال آب ، ماننده نیست؟....
دل در بند نمی شود؟...
پس این همه، کینه و نفرت ، از کجاست؟.....

حق با شماست . ولی کاش هرگز دل را به کینه نیالاییم که دل فقط شایسته نام اوست که تمام عشق است .

بزرگ چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

نمیدونم میتونی اون لحظه پرواز این عزیزان رو تو ذهنت تجسم کنی
میتونی فکرشون رو اون لحظه تجسم کنی
هر فکری داشتن شیرین بوده واسه فرهادها

فرهادهایی که از بند کوه و تیشه رها شدند و رسیدند به شیرین ترین لیلی تمام دوران !‌
زیباست تصوراتتان بزرگ عزیز . ممنون .

بزرگ چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

عکس داخل وبلاگتو دیدم یاد یه شعر افتادم
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی است

رهایی !‌ آزادی از هر آنچه تعلق است و دلبستگی !‌
آسمان روشن است و آبی ....

ر ف ی ق چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

جهان معنی ندارد ، افرادی این چنین بودند که رفته رفته با عبور از واقعیت های عینی جهان خارج بدان معنا بخشیدند ... سهبا جان ، چه خوب افق خیالت را تا دور دست ها پرواز می دهی ، به ما هم بیاموز ...

خیال من در بند است دوست عزیز . افق نگاه مربوط به من نیست ، که کاش بود ! که کاش در بند نبودم ! کاش قلبم آینه این کلمات بودند ....
نیستم ، دلم در بند است و پایم در گل ....

خوش آمدی دوست خوبم . خانه ام به حضورت رنگ صفا گرفته . ممنون.

تسنیم چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ق.ظ http://t36.blogsky.com

سلام سهبای عزیز. خیلی ممنونم که به یادم هستی. من امدم دوباره هر چند.....

سلام نازنین کم پیدا . خواهم آمد به خواندنت . اما چه عزیز ؟

سایه چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سهبا جان

بهتری خانومی ؟ منتظرم که با یک پست با نشاط برگردی و بنویسی و شادمون کنی .

خوبم عزیزم . امروز روزی نو است و آسمان حال و هوای دیگری دارد . تکرار روزها را جایز نمیدانم . می نویسم انشاله .
ممنون از لطفت .

میکائیل چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

زبانم مثل دستانم این روزها قاصره از حرف و حرکت ...
میدانم که میدانی ...
میدانی که میدانم ...

این روزها این جامه دلتنگی به تنمان است ..
و شانه هایمان را کمی خمود کرده ....

اما باز روشنی خواهد بود ...
آفتابی خواهد تابید ....

تقصیر من و تو نیست که گاهی آفتاب پنهان می شود در پشت ابرهای دلتنگی در قلبهایمان که همیشه پر است از محبت و دریچه ای دارد رو به خورشید . اما میدانی و میدانم که طبیعت خورشید ، تابش است و هیچگاه هیچ ابری توان مقابله با پرتوهای نورانی آفتاب را نخواهد داشت .
امید را باید زنده نگاه داشت . دلگرم باشیم به همین دوستیهای زیبا و قلبهایی که به محبت گرمند و به عطر خوش دوستیها فضای زندگیمان را معطر کنیم .
ممنونم عزیز.

افروز چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

سلام گلم خوبی؟هفته پیش که تهران بودم نتونستم بیام کنسرت
ولی این هفته ولی خدا بخواد قزوینیم مامان داره امروز میاد خیلی خوشحالم نرگس جونم اگر بشه که حتما میایم کنسرت

همیشه شاد باشی عزیزم . سلام منو هم به مامان نازنینت برسون .

بزرگ چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

تا چند سال پیش همه جور دزد دیدم بجز شهید دزد!!!!!!!!
امیدوارم اونی که شهید دزدی میکنه خیر نبینه

حسام چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ

خنکای ختم خاطره بد دردیه.../

خاطره مگه ختمم داره حسام ؟!

عاطفه چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام به سهبای نازنینم.. چه خوشگل نوشتی مهربونم..

مرسی عزیزم . لطف داری

sunflower چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://sunflower10238.persianblog.ir

جلال چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://medorder.blogfa.com

مریم چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام سهبای عزیز
خیلی قشنگ بود

وای مریمی !‌ خوش اومدی عزیز دلم . معطر شد خونه م به حضورت . مرسی که اومدی .

بی بهار چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ http://eisila.blogfa.com

کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق !




سلام
اینجا بود که ایجاز و مجاز به یاریم شتافت.
ببخش که نمی آیم.
می آیم
با تمام تلاش های مانده و ناتمامم .

عطر بهار در نفسهای شما و در حضورتان جاریست . بی بهاری به شما نمی آید نازنینم !‌
خوش آمدید . قدمتان بر روی چشمانم .

ببر۸۹ پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://gs1357.blogfa.com

به قول دکتر شریعتی:ارزش هر انسان به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

حرفهای نگفتنی گاهی چه آسان به زبان می آیند دوست من !‌ کاش حرمتها را حفظ کنیم همیشه ! خوش آمدید همشهری خوبم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد