سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بی رنگی

از آن چه رنج می بریم

زندگی نیست ، زندگان اند !

بر پیشانی خود می نویسیم

هر کس دروغ نمی داند

به انتظار ورود نماند!


شادی شفیعی


چند روزیست گرفتار زخمی کهنه شده ام باز . زخمی که با هزاران دردسر در لابه لای تنظیف های زیبا و تمیز پنهانش کرده بودم تا چشمم به آن نیفتد و بتوانم مثلا زندگی را بی ناراحتی ادامه بدهم . زخمی که نمی دانم آیا هرگز درمانی خواهد داشت یا خیر ؟ اما ظاهرا در تقدیر من است که از همین زخمها جان بدهم تا آسوده شوم ، گرچه مطمئن نیستم حتی در پس جان دادنش آسودگی ای هم خواهد بود یا خیر ؟!

بیزارم از این زخمهای نهان ، متنفرم از این بغضهای فروخورده ، که داغانت می کنند . هر چه سعی در نهان کردنشان داری ، اما آنها آنقدر قدرت دارند که روزی و روزهایی به تکرار از وجودت سر به در آوردند و تو را یکسره به نابودی بنشانند . برایتان می گویم ، این بغضها و این زخمها همه از جنس دلند و عصاره آن محبت !  که آنقدر باید پنهان بماند که بشود خشم ، بشود عصیان ، بشود زهر ، بشود جام شوکران . آنوقت است که تو با دست خودت جام شوکرانت را سر کشیده ای و کیست که به چنین آدمی حق بدهد ؟ که تاییدش کند و دردهایش را درد بداند ؟ مطمئنا سرزمینی که به ظاهر از عقل خالی شود و دل بشود فرمانروا ، حقش همان جام شوکران است وبس . چند روز است دوباره این زخم دلشوره و دلنگرانی افتاده به جانم . مثل خوره روحم را می خورد و نمی دانم با آن چه کنم . حرفهای پر نیش و کنایه دیگران هم مثل موشهای موذی دلم را می جوند و لحظه به لحظه عمق می بخشند این زخم کهنه تبدار را .

نگرانم ، نگران سرزمینی که جوانش شده بازیچه ، که دل پاکش و اعتقادات زیبایش شده دست آویز سیاستی کثیف . نگران جوانی که فکرش باید در قفس بماند و زبانش در کام . که خشمش و خروشش را باید خفه کند و او هم درد را تجربه کند . درد سکوت ، چرا که به ازای هر کدام از اینها باید آماده شنیدن هر چه باشد جزآنچه که هست ! من جوان سرزمینم را می شناسم . هم سن و سالش نیستم ، ظاهرم با او یکی نیست ! شاید از جنس او هم نباشم ، اما دردش را و دلش را می شناسم . دلی که برای همین خاک می تپد ، دلی که برای همین اعتقادات می سوزد ، دلی که دوست ندارد خدایش را آنگونه ببیند که دیگران می خواهند . دلی که می خواهد خود بیاموزد ، نه اینکه همه چیز را از دریچه نگاه دیگران ببیند . دلی که می خواهد در فضایی آرام و آزاد نفس بکشد . دلی که می خواهد مطمئن شود اگر حرفی زد ، روبروی دلی از جنس همان خاک در نخواهد آمد ! دلی که دوست دارد همه را دست در دست همدیگر ببیند نه روبه روی هم .

دلتنگم و به وسعت دل تمامی مادران داغدار ، به اندازه دل تمامی مادران نگران ، از کلماتی واهمه دارم . و خشمم می گیرد وقتی به بعضی کلمات فکر می کنم . غصه ام می گیرد وقتی سیاستمداران سرزمینم هر روز نسخه ای جدید برای جوانانم می پیچند . جوان جان می دهد برای اعتقاداتش حتی اگر در ظاهرش نمود نداشته باشد ! حتی اگر شما با چشمانتان او را حواله جهنم دهید  !  جوان واهمه ای ندارد از زخم ، اما به سن من که رسیده باشی ، می دانی که همین اعتقاد ، همین صداقت و پاکی می شود ملعبه دست آنها - فرقی نمی کند در کدام سو باشند - که دو روز بیشتر در قدرتشان بمانند ! و وای به روزی که همین جوان صادق و ساده بفهمد این ماجرا را ، که آنوقت چیزی برایش نمی ماند جز وجودی نابود شده ، جز روحی مسخ شده ، جز دلی پر خشم . بیزارم از هر چه سیاست است . مدتهاست که عهد کرده ام چشم ببندم بر روی همه رسانه های خبری . سالهاست که نه می شنوم و نه می بینم . اما مگر می شود چشم دل را به روی همه نگرانی ها و دلشوره ها و دلتنگی ها بست ؟ که مگر می شود تمامی بغض مادران و پدران سرزمینم را حس نکرد ؟ که مگر می شود چشم بست به روی چشم انتظاری آنهایی که نمی دانند آیا روز دیگری را به دیدار جگر گوشه شان خواهند گذراند یا نه ؟ که مگر می شود خاکستر وجود مادران را ندید ؟ - باور کنید برای من فرقی نمی کند مادر ژاله باشد یا سهراب !- آتش غیرت و تعصبتان را خاموش کنید برادران ! من فقط یک مادرم ، مادری از جنس دل و احساس که می تواند سنگینی غم هر دو را همزمان بر دل کوچکش ببیند . دل مادر که جناح بندی نمی شود ! او فقط یک سو می شناسد ، یک راه می داند ، راه عشق .

نمی خواهم برایم از قصه شیرزنان مملکتم بگویید . از دلاوریهای زنان مسلمان هم بارها شنیده ام که بخدا قسم اگر بدانم در پس همه این بازیها حقیقتی شیرین نهفته ، خودم با دست خود هرچه دارم را روانه کارزار خواهم کرد ، اما چه کنم که شک دارم به همه چیز .

کاش سنگ بودم . کاش به جای دل در وجود من سنگ بود تا مجبور نبودم این کلمات را با اشک بنویسم و با بغض بخوانم . که اینگونه خودم را در معرض قضاوت شمایان قرار نمی دادم که لابد من هم مثل همه آن دیگری ها شده ام اسیر و همکاسه شیطان ، شده ام بازیچه فتنه ، شده ام از عقل گریزان ! پرونده مرا به کدامین دستم حواله می دهید ؟ راه جهنم و بهشت از کدام سوست ؟ مراقب باشید که به اشتباه نروم این مسیر را !

کاش سنگ بودم .... اما.... شاید در مورد سنگ هم قضاوت اشتباه نموده ایم ؟ از کجا که سنگ ، سنگ باشد ؟!

پی نوشت ۱:

می گویند : به چراغ زرد راهنمایی می مانی ، نه سبزی ، نه قرمز ! آن دیگری می گوید در این زمانه باید تکلیف خودت را روشن کنی ! یا اینوری بشوی یا آنطرفی و گرنه سرت بی کلاه می ماند . من از کلاه خوشم نمی آید . دوست ندارم نه کلاهی از سرم برداشته شود ، نه گذاشته ! من به بی کلاهی خود خوشنودم . شما بگویید رنگم چیست ؟ سبزم ؟ قرمزم ؟ زردم ؟ سفید ؟ آبی ؟ بی رنگم شاید ؟ یا شاید هم ... بی خاصیت ؟ هر چه هست من همینم  !

پی نوشت 2:

دوست داشتم در سالروز تولد پیامبر مهربانی ، از مهر بگویم ، اما ..... مگر شد ؟ مگر می شود ؟ مگر می گذارند ؟

نظرات 23 + ارسال نظر
آرمین یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

بزرگ یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://navan1.blogfa.com/

سهبای عزیز
به نظر من مهم نیست چه رنگی باشی مهم اینه دلت با این مرز و بوم باشه و دلت بخاطر یه تیکه نون رنگ عوض نکنه
سهبا خانم
از زمانهای گذشته تا الان و تا آینده خیلی از جوانان ما سرخی خون خودشون رو بخاطر یک وجب از خاک پاک کشورمون روی زمین ریخته اند و بر این کار فخر نمودند
سهبای مهربان
اگر کسی بخاطر مردم کار میکند نه منت بر سرش میگذارد و نه مشت بر دهانشان میزند و نه از مرگ مردم این خاک و بوم خوشحال میشود و به دنبال سوء استفاده نمودن میافتد
سهبا بانو
ما هم این زخم ها رو میبینیم و لب فرو میبندیم اما سکوتمان علامت رضایت نیست بلکه خاموشی ما رساتر از فریاد هاست

بزرگ یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://navan1.blogfa.com/

حمید یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

باز هم زیبا و عمیق.
سنگ،انسان نیست. انسان اشرف مخلوقات است و از روزی که خدا او را اشرف کرد تمام خصوصیات مخلوقات دیگر را در درونش بوجود آورد. گاه می تواند به سفتی سنگ باشد و گاه به نرمی پنبه! گاه می تواند لجنزار باشد و گاه به صافی یک رودخانه. انسان همین است. اشرف مخلوقات. از همان روز بنایش به خودخواهی بود. همین...

سامان یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.nicmusic.blogfa.com

بالاخر انتضار به پایان رسید آلبوم جدید محسن چاوشی
برای دانلود این آلبوم به وب ما بیاید
نایس موزیک بزرگ ترین مرجع دانلود موزیک در ایران
( با لینک مستقیم (

میکائیل یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

جوانم ... زبانم در کام .. اما کدام زبانی ... زبانی که حرفش حکم مرگ است ... زبانی که سرت بر باد میدهد ... زبانم فریاد هیهات من الذله ... اما به کدامین صراط ... زبانم هل من ناصر ینصرنی ... اما به کدامین آزادی .... آزادی ام کو ...

دیگر نیازی به بال شکستن نیس .... کافی است اسمان را از ما بگیرند ...

هر آنسو که نگریستم هیچ ندیدم ....
سایه های سیاهی رخنه در دیوار ها ...
چشم های هراس ...
خون تنم را می میکند ....

چراغ های راه خاموشن ....
دست به پنجره دلم میکشم ...
شاید چراغ افروخته راهم شود ...

واین دل های در پستوی زمان کشته نخواهند شد
چون تا امید هست .. چراغ راه پایدار ....

دختر مردابی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ http://dokhtaremordabi.blogsky.com

خداحافظ برای همیشه
دختر مردابی را برای همیشه حذف کردم
شاید اینگونه آسوده تر باشم

چرا نازنین ؟ چه شد مگر به یکباره ؟
این چه رسمی ست دلبسته کردن و به یکباره رفتن ؟
چه بد شده روزگار رفاقت ها ؟ چرا سمیه جانم ؟ چرا ؟!!!

سمیرا یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند....

سمیرا یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به به چشم ما روشن به جمال محرمعلی خان

محرمعلی خان ؟!!!
کیه سمیرا این که میگی ؟

حمید یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ

چرا کامنت منو تایید نکردی؟

هیچ یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ

سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند ..
خدا فرمود : در روزرستاخیز نه مال و نه فرزندان به حال انسان سود ی ندارد مگر کسی که قلب سلیم با خود آورده باشد . آری پیامبر اعظم فرمود: ما اوذی نبی مثل ما اوذیت . هیچ نبی ای به اندازه من ازار ندید . چرا چون او اهل دل بود ...صاحبدل بود چه می گویم :عین دل بود و البته او عقل کل هم بود و این عقل و دل عین همند و دوروی یک سکه اند و احکام ان یکی است . بیراه نیست که گفته اند : جهنم ۷ دارد و بهشت ۸ در ُ و این یکی هم دل است یعنی اعضاء و جوارح انسان دو در دارند یکی به بهشت رفاقت و صداقت و صفا و وفا و درد و دو دیگر به جهنم دشمنی و کین و دورویی و حسد و...اما دل فقط یک در دارد و انکه صاحبدل بود و هوای دل را داشت و نگهبان دل شد که آسیب نبیند زیر ضربات تازیانه بی دردی که به تعبیر شاعر : درد بی دردی علاجش آتش است . امید است که صاحب قلب سلیم باشد و مژده برشما مادران باد که پیامبر فرمود: الجنه تحت اقدام الامهات . شما و قلب شما به استناد همین سخن شاخص بهشت است و شما خود بهشتید هرچند در جهنم دنیا گرفتار و زندانی شده است این بهشت تا صیقل یابد و سنگ صبور نامهربانی ها باشد .. اری مقام مادر دقیقا به همین دلیل فراتر از توصیف است که زیربنای عشق و مستوره مهربانی است و اگر نباشد همین امواج مهرورزی شما مادران که ما یک لحظه نمی توانیم در جهنم سوزان بی مهری و نابخردی و نامردمی زیست کنیم . غمی ندارم ز بی کلهی کاسمان کلاه من است .

[ بدون نام ] یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ب.ظ

از کجا که سنگ هم سنگ باشد. این بخش از نوشته شما مرا به یاد سخن مولانا انداخت : ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم

مریم یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام نرگس جون تو سپیدی از جنس مادران سرزمین من و اما چه بگویم سکوت بهتر از همه حرفهای دنیاس و به احترام سخنان زیبایتان یکروز نه ببخشین یک ساعتی سکوت خواهیم کرد
ممنونم از متن زیبایت
یا علی مدد

پرند یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

همه‌ی حرف‌هاتو می‌فهمم سهبا جان
ولی...
صانع ما سبز بود... نه قرمز و زرد و هزار رنگ دیگه...
صانع نماد مظلومیتی بود که قربانی شهیددزدی جائران شد...
صانع معترض بود...
نیازی نیست دلت رو جناح‌بندی کنی...
چون از سنگر زورگویان و ظالمان نفسی قطع نشد که نیاز به عشق پاک مادرانی چون تو داشته باشه...
صانع مظلوم بود...

الهه یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

قضاوت کار ما نیست آجی...خودت رو زجر نده...بی رنگی تو خیلی بهتره از رنگ و لعابهای مختلف این روزا....
سهراب یک بار جون داد...مادرش داره هر روز جون میده...حرفات رو میفهمم آجی...و فکر میکنم حق با توئه...

آسمان سکوت دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام عزیزم.
هیچ نگران نباشید. به بزرگان وطنمان اعتماد کنید بزرگتر از آنان هیچ کجای جهان نمی یابید. شاید با روحیات من آشنا شده باشید.آزاد اندیشم ولی به هیچ وجه دلم نمی خواهد با ذکر مشکلاتی که به هر حال پیش روی جامعه ای رو به رشد هست، دل دشمنان را شاد کنم. چرا زشتی های کثیف!!! آنها را نبینیم؟آنها قصد دارند با ایجاد فتنه و تردید و نغمه های ناساز، به نفع خود به استعمار ما بپردازند.
سران ملت ما بسیار ساده زیست و مهربان و متفکر و عالمند. اگر قبول ندارید فقط مدتی سکوت کنید و تحقیق! بعد نظر بدهید که آیا تا کنون به فکر رفاه و آسایش خود و خانواده شان بوده اند و کاری نکرده اند؟
منکر کم کاری های زشت و نفرت انگیز برخی مدیران اداره ها نیستم. اما هرچه بدی از این مراکز ببینم هرگز پای مقامات بالاتر (شخص رهبر و رییس جمهور ) نمی گذارم.
چون این بزرگان سعی کرده اند حسن نیت خود را ثابت کنند.
می دانم که حتما و حتما درصدد رفع مشکلات برمی آیند. تاکنون کارهای بزرگ اجرایی را شاهد بوده ایم.
البته گاهی کارها کند پیش می رود و نمی دانم برخی دست اندرکاران بودجه ها را چگونه صرف می کنند.
اما من به آینده ای شیرین امید دارم.
سهبای عزیز می دانی که من با درد آشنایم. حرفم از سر هوا نیست.

حمید دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://samandis.blogfa.com

الان داشتم وبلاگ گردی می کردم. اما هیچ جایی زیبا تر و بهتر از وبلاگ کسانی نیست که خیلی دوستشون داری. دلم برا دوستای خودم تنگ شده...

ببر۸۹ دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ http://gs1357.blogfa.com

جالب بود.کاش من هم به یکی از این رنگها ایمان داشتم.کاش صداقتشان را باور داشتم.کاش ذره ای در حقانیت یکیشان شک نداشتم.

مهتاب دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://tabemaah.wordpress.com

...
آزادی ! به خاطر دل ِ مادر ها , از ره خون نیا !

مکتوب دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ http://maktooob.blogsky.com

سلام لینکتون کردم با اجازه .

ناهید دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://nahid-sunset.blogsky.com/

سمیه رو می فهمم!
سمیه جان هر جا هستی برای تو و اون کوچولوی نازنینت سعادت آرزومندم .

فرداد سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام
شما خواسته یا ناخواسته از مهر گفتی...
نه از رومم نه از زنگم
همان بی رنگ بی رنگم...
....

افروز سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

حالا فهمیدی بغض این روزهای منو نرگس؟
هر روز یه خبر تازه از دستگیری یک نفر

نمی دونستم نازنین دردت رو ! ببخش منو !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد