غرقه در دنیای مجاز خویش بودم و رابطه های شیرین و سرگرم کننده اش ، غوطه ور در عالم دوستیهای پاک و بی ریا ،بازیهای خلاقانه و شادی آفرین ، شگفت زده از تفاوتهای فراوان دنیای آدمها ،آدمهایی که همه از یک خاکند و عصاره ای از یک روح ، اما دنیاهایشان از این سر کهکشان تا آن سو متفاوت . اتفاق پنجره ای گشود برایم به سوی آسمانی که سیاهی اش دلم را آزرد اما ایهام نوشته هایش خبر از رمز و رازهای فراوانی می داد که همگی تو را به سمت خورشید هدایت می کردند و من هم که عاشق گشایش رازهای رو به روشنایی آفتاب . به گوشه و کنار آسمان سرک کشیدم تا شاید کلیدی بیابم برای رمز گشایی . حالا دیگر با ستاره های روشن این آسمان آنقدر آشنا شدم که بدانم هر کدامشان کلیدی هستند برای گشودن رمزی و چه حس شیرینی داشت خواندن مکتوبات پس از کشف شدن رابطه ها و گشودن رازی از رازهای بی شمار آن . که در پی شناخت راز حضور آدمی به ماجرای هبوط رسیدم و تنفسی عمیق در سکوت آسمان بی انتهایش نمودم و فهمیدم که خدا برای من کافیست !وچه زیبا نسیم تسنیمی به من آموخت که عشق بهشت را به ارمغان می آورد ، چه در هرم آتش مرداد باشی یا طراوت اردی بهشت !
شگفتا از این رازهای خلقت !شگفتا از این موجود تو در توی هزار تو که بزرگترین پدیده هستی است و مگر نه اینکه درک بزرگترین پدیده هستی ،همتی می خواهد عظیم ؟ که جهان بزرگ است و اندرون ما پر از فضای خالی ادراک ،و چه شگفت انگیز است نگریستن در عجایب خلقت و گشودن رمزی از رازهای بی شمار آن . و مگر نه اینکه این مهم به شرط آزادی مهیا می شود ؟ آزادی و از بند تعلقات رستن ، از بند رنگ های مجاز ، آزادی از انجماد فکر و ذهن ، آزادی از جهل نگاه و سیاهی قلب ؟
و من چه خوشبختم که از پس این پنجره کوچکم به هستی ،گدازه های عشق مذاب را در می بابم و در آتش آن سوز و گداز را می آموزم تا شاید خاکسترم از پس این همه سالهای انجماد فریاد عشق برآورد و سرمستی !و من چه خوشبختم که برای چشم هایم نامه ای می یابم با پارچه ای پاک و سپید که گواهی بشود بر اشکهایم که خود گواهند سوز و گداز قلبم را و به یادم بیاورند که باید از آراستن خویش در آینه های مقعر و محدب بپرهیزم ، چرا که تنها نگاه خدا برایم کفایت می کند ! و چه زیباست وقتی در سایه سار زندگی ام ،با نگاهی به روشنایی سپهر خانه ام در می یابم که باید برای سرمستی سری به میکده حافظ بزنم و آنگاه دمی بعد ، پیکی از شیراز برسد و از حافظ شیرین سخن و برایم بسراید :
من خرابم ز غم یار خراباتی خویش
می زند غمزه او ناوک غم بر دل ریش
گر چلیپای سر زلف تو هم بگشایند
بس مسلمان که شود فتنه آن کافرکیش
با تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم
آشنای تو ندارد سر بیگانه و خویش
به عنایت نظری کن که من دلشده را
نرود بی مدد لطف تو کاری از پیش
آخر ای پادشه ملک ملاحت چه شود
که لب لعل تو ریزد نمکی بر دل ریش
خرمن صبر من سوخته دل داد به باد
چشم مست تو که بگشاد کمین از پس و پیش
گیجم هنوز و زمان می برد تا از خماری این همه شراب ناب بدر آیم . شاید به قول استاد من هم باید بیاموزم که :
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
و در نهایت اینکه :
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم .
پی نوشت :
با کسب اجازه از نازنینی که زجر کلامش ،دلم را به درد آورده ،عصاره این لحظات غریب را تقدیم می کنم به سپهر عزیز که با کلامش مرا در دل دریایی مواج و عمیق انداخت تا کی از پس غوطه های فراوان در آن ،به سلامت به در آیم و خدا کند توشه ای بیابم از این اقیانوس بی انتها . و تشکر ویژه می کنم از آرمین عزیز که خواسته یا ناخواسته شد : آن پیک خوش خبر که رسید از دیار دوست .
رفتم که تفعلی بزنم....(دهنم از این زیبایی آب افتاد)
چه ها کردی تو إی ساقی ، چه افیون ریختی در می
که شد حقا ، بساط کثرت و وحدت به کلی باطل
چون در جریان ماوقع نیستم نمی توانم نظری بدهم
اما متن پست فوق العاده بود سهبا
سلام
دیدی سرانجام پدیده های جهان هستی با جلوه گری همیشگی شان خود را به تو نمودند؟بانوی سرشار روزگار؟
دیدی نگاه لبریزت از بلوره های درخشان خدا، موجب جلای دل شد؟
دیدی آسمان سکوت قدم های نرم و شوق آمیزت را به خود بالید و راز باران را درخشید؟
باش تا صبح دولتت بدمد.
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ای بابا چه فایده؟! سهبا جان خب پی نوشت رو باید واضح تر می نوشتی عزیزم.
اری: همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
... مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
...
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
صهبای یقین در کش و از دیر گمان خیز
...
سلام نرگس جون!
نمی دونم چرا؟
حالا فهمیدی که خدا برایم کافیس؟همین قسمت متنت یه دنیا عشقه مرسی که به یاد منم بودی عزیز دلم به خدا خیلی خجالت کشیدم
دیگه نمی دونم چی بگم با کلی ذوق و شوقم
یا علی مدد
سلام
شگفتا از این بزرگترین پدیده هستی !!!
انسان عجب مو جود پیچیده ای است و اما
باران باش ببار٬ مپرس پیاله ها از آن کیست...
.............................
چقدر لطیف و زیبا می نویسی معلوم است که اهل هنری٬ مهربان
سلام آبجی
حسابی شرمنده کردیا ؟؟
من فالتو نخوندم موقعی که استاد قاسم حافظ گرفتند گفتم ببندینش تا خودش بخونه
من خرابم ز غم یار خراباتی خویش
می زند غمزه او ناوک غم بر دل ریش
این فاله بود؟
سلام آرمین جان . بیش از اینها شرمنده محبت شما هستم . بله . این فال استاد قاسم حافظ بود . و چه خوش موقع و به موقع رسید کتابت با فال اندرونش . ممنونم هزاران بار .
همیشه آنچه از دل برمی آید بر دل هم مینشیند
تک تک کلماتت قشنگ و حساب شده بود
کاش ماهم میدونستیم علت چیه؟
سلام نرگس جون
سلام
به یمن وجود دوستان، شما را در خانه نگهداشتم تا گاهی با شما زمزمه کنم.
با لاله که گفت حال ما را که چنین
آشفته و غرقهء خون می آید
بس کن دگر این قصهء جانسوز ای شمع
کز صحبت تو بوی جنون می آید
(استاد شهریار)
سلام سهبا بانو....
باور کن من خود را لایق این همه لطف نمیدانم خواهر بزرگوارم.....
هر اتفاقی که در وجودت رنسانسی را رقم زده ، نتیجهء پاکی باورهای ناب شماست، گاهی انسان ناخودآگاه دعوت میشود.....
و چه سعادت بزرگ و نابی است که در این میهمانی، خدا میزبان باشد......
این اتفاق ، اتفاق فرخنده ایی است سهبا بانو.....
و سعادت بزرگی نصیب شما شده که خوب میدانم قدرشناس این فرصت استثنایی هستید و امیدوارم ما را از تجربیات ارزشمندتان در این راه بی نصیب نگذارید....
متن زیبایت را خواندم.....
غافلگیر شدم.....
حال و هوای غریبی تسخیرم کرد.....
احساس فلجی را تجربه کردم که معجزه ایی باعث شود بتواند راه برود......
سهبا بانو.....
با خواندن متن زیبایت توانستم امروز یکقدم بردارم.....
یک قدم راه بروم.....
یک قدم فاصله را تا منزل دوست کم کنم.....
شور و حال عجیبی دارم.....
سپاس خواهر بزرگوارم.
چقدر لبخند خدا زیباست.......
کاری نکردم آبجی
عاشقیت درد داره.../
در ره منزل لیلی چه خطرهاست ولی
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...
من هم با مذاب ها همراهم نرگس جان...و قلم زیبایت را در وصف سپهر و نوشته هایش ستایش می کنم...
من که چیزی دست گیرم نشد
ببخشید که دوزاری ما کج وکوله است
شما یک فلش بک بزنید به حرفهای همین چند روز پیشمون ، دوزاریتون راست میشه پدرخوانده عزیز ! بقیه اش رو هم تشریف بیاورید در خدمتیم واسه توضیح !!!!
همه هستی تشکیل شده از عشق. از مهربانی. از دوست داشتن. فقط کمی باید به سبب این خوبی ها نزدیک شد. به همون که نهایت مهربانیه. همون که ما از اونیم...
من صدای نرگس جون و نشنییییییییییییییییییدم
خانمی زیبا نوشتی و آرامش عجیبی دادی
سلام سهبای مهربونم.. من برم پستا رو بخونم و برگردم..
راستی چه بلایی سروبلاگ میکائیل اومده؟ فیلی شده؟
کل وردپرس فیلی شده نازنین ! تا کی ؟ خدا میدونه !!!
دنیای مجازی رو بخاطر این دوستی ها دوست دارم
منم که مثل پدر خوانده سردرنیاوردم بازم نصف نوشته توی دلت بود خواهر....اما قشنگ بود
دو تا پست پایین تر کامنت داری سهبا جانم.. (آیکون خبر رسان)
سهبا جان
سلام ...
برای همیشه بودنت
سرودنت
برای این آرامش خانه ات
که پاگیرم می کند
برای دل پاکی که داری و برای عشق می تپد
برای همه هستی ات
خوب من
سپاس ....
..نباید ترسید..و یا احتیاط کرد...باید پرید..
..نباید در این دریای مواج دست و پا زد...بایدغرق شد...
..که این اوج عشق و دلدادگی ست...
..که عشق ..همان غرق شدن..همان پیوستن بدنبال گسستن..همان بیخود شدن...
سهبای عزیز
ممنون از وقتی که برام گذاشتی
بابت سوالت بگم که : من سه سال پیش مجبور به ترک خونه و خونواده م شدم و الآن توو یه کشور دیگه ای پناهنده ام . توو این مدت ندیدمشون ، بغلشون نکردم ، نبوسیدمشون و نوازششون نکردم ...
این اون نعمتیه که من ازش بی بهره موندم
برای خودت و دخترای گلت آرزوی شادی ، سلامتی و زیبایی روز افزون دارم...
شما با افتخار به لینکدونی ما اضافه شدید منو هم لینک کنید امیدوارم