ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ز شرم، گر چه تهی ماند
از تو آغوشم
نمی شود شب ِ دیدارمان
فراموشم
دلم که بود خروشان چو بحر،
شد خاموش
چو موج ِ گرم صدایت
دوید در گوشم
زدی به شانه من تکیه و
ندانستی
که بار غم فتد از
رفتن ِ تو بر دوشم
به رنگ ِ بخت منش آفریده
است خدا
بیا که مرده آن گیسوی ِ
سیه پوشم ا
گَرَم تو خون جگر داده ای
، حلالم باد ه
و گر ز جام لبت ِ
می کشیده ام، نوشم
ه
به خویش باز نیارد مرا ز
مستی ِ عشق
اگر که بال زنان آید از
سفر ، هوشم
نمی شود دل دریائی ام تهی
از شور
اگر به صورت ظاهر، فتاده
از جوشم
از آن زمان که جدا ماندم
از گل رویت
چو بلبلی که خزانش زده ست،
خاموشم
به یک دو حرف، کنم مختصر،
حکایت را
ترا ز یاد نبردم، مکن
فراموشم
استاد محمد قهرمان
۸۹/۱۱/۰۴
پی نوشت :
به اتکای دانش خویش ، هیچکس را توان زیستن نیست ،که انسان نیازمند تفکر است .
و از بی شمار اندیشه های ضروری انسان ،اندکی چنین است :
آدمی نیازمند آنست که بیندیشد و راه حقیقی انسان بودن را دریابد .
که در تداوم کردار ،هیچکس را تکیه بر دانش و هوش نشاید .
بایسته آنست که خواسته خود نیک بداند و بداند که به راه زندگی ،عظیم ترین نیاز او حقیقت است .
و زیستن را نفس نیکی لازم است و ادراک سپاس ،
که زندگی را در درون زندگانی دیگری است به معنویت ،
و انسان چه تهی دست و مفلوک می نماید ،
اگر بدین وادی گام نهد و معنای زندگی را در نیافته باشد .
چه می کنی این روزها دختر؟ یه جورایی شدی... عمیق تر و آروم تر. تلاطم هات همه درونی شدن. من این رو حس می کنم از نوشته هات...
سلام آجی من...
یه پست پر از بوی عشق...پر از درس زندگی...
عاشق این معجونهای زندگی بخشتم عزیزم...مرررسی
سلام سهبا جان
عزیزم. هر چی بگی حق داری . دلم تنگ شده بود خیلی ...
همش منتظرت بودم سایه عزیزم . حیف ....
دریافت مفهوم زندگی از سوی بزرگان اندیشه، چراغی فرا راه خرد و احساس ماست.
امیدوارم تهی دست و مفلوک نباشم.
خدایا کمک کن تهی دست و مفلوک نباشم.
سلام سهبای عزیز
سلام استاد قهرمان بزرگ
دنیا با وجود شما ها چقدر قشنگه....
چو بلبلی که خزانش زده ست، خاموشم
...
باز هم ما را به ضیافت اشعار زلال استاد مهمان فرمودید. و با افزودن نثری گرانبها سفره معنی را به اوج رساندید و خوانندگان به فراخور دریافت خویش تجربه ای ره آموز و در طریقت عشق و منزلی دیگر در سلوک مهر اندوختند . ضمیر مهرافرین تان همواره جاری باد و غنچه درون تان پیوسته شکوفا باد . به قاعده اتحاد نفس در هستی هر موج اوج افرین در هر نقطه اقیانوس هستی بیگمان بر سرشت و سرنوشت قطره های اقیانوس به اندازه نزدیکی انها به محور و مرکز آن موج تاثیر گذار است . الهی ما را بدان مرکز نزدیکتر بگردان .
یه وقتایی نسیان خوب بود.../
زیبا بودند هم شعر استاد هم نوشته های پی نوشت
ممنون
ممنون از شما واستادقهرمان عزیز بابت شعر ای قشنگ وبه روزشون.
"به یک دو حرف، کنم مختصر، حکایت را
ترا ز یاد نبردم، مکن فراموشم"...
حرف اول و آخر تمام هجران-عاشقانه ها همینه...اینکه آدم دلش بخواد هنوز یکی یادش باشه که یادشه...حکایت با این "یک دو حرف" تمام نمیشه...حکایت با این تازه شروع میشه...اینو شاعر میدونسته که آخر شعرش آورده...یعنی بچرخ تا بچرخیم دوباره از اول شعر...
ممنون از استاد...و ممنون از شما که وبلاگتون در این فضای سرد مجازی گلاب پاش عطر یگانه شعر استاد شده...
آزادی زیباترین سخنی که ایهام می طلبد.
حالا که دوستر داری به سخت یابی و دشوار یابی مفهوم. بگویمت از سر هوش وافر است که این می خواهی
خیلی ها همین که یکی دو کلام دشواریاب می گویی خسته می شوند و می روند و دیگر بازنمی گردند. در حالی که شما هل من مزید می طلبی . این زیباتر است.
باید ذهن همه تیزیاب باشد. البته به شرطی که گرفتار کژیابی نگردیم.
ببخشید
دیدید من اسیر آشفتگی ام بودم و سلام نکردم!!!!!
دوستان عزیزلطف دارند. ازیکایک آنان ممنونم.
وای سلام پدرجان ! دلم برایتان تنگ شده بود !خوش آمدید پدر عزیزم .
...و باز هم عرض ارادتی خالصانه به استاد بزرگوار ...
...و ممنون از تو سهبای عزیز.....
به یک دو حرف، کنم مختصر، حکایت را/ترا ز یاد نبردم، مکن فراموشم...
خیلی قشنگ بود...
خوبی نرگس؟؟؟
سلام سهبا جون بالاخره به روز شدم و منتظرتون هستم .
و انسان چه تهی دست و مفلوک می نماید ،
اگر بدین وادی گام نهد و معنای زندگی را در نیافته باشد
***********************************************
..... باز هم غلی از استاد عزیز و باز هم شور و حالی دگرباره که فرا می گیرد وجودم را.....
سلام سهبا بانو.... اول هفته و رو خوب و فرخنده ایی داشته باشی » سپاس از لطف بیکرانت.
سلام سهبای عزیزم اینجل گاز قطع شده از صبح داریم میلرزیم از سرما نهارم بهمون ندادن
من در این بیت اوج می گیرم با دل دریایی پدرت که قطعا پرستیدنی است مثل همه باباهای مهربان دنیا
«و گر ز جام لبت ِ می کشیده ام، نوشم
به خویش باز نیارد مرا ز مستی ِ عشق»
و آنوقت آرام می گیریم به خواندن این بیت
«به یک دو حرف، کنم مختصر، حکایت را
ترا ز یاد نبردم، مکن فراموشم»
و تقدس پدرت بی شک در واژه هایی که قداست سوگند دارند فزونی می یابد. او زمینی نباید باشد. پدر همچون تویی با چنین تفکر و قلم نافذی بی شک آسمانی است کسی متفاوت از ما...
دستش را به احترام ببوس از جانب منِ مردابی و کوچک
بازم استاد قهرمان عزیز و اشعار قشنگ
ممنون از نوشتن اشعار استاد
نمی شود دل دریائی ام تهی از شور
اگر به صورت ظاهر، فتاده از جوشم
خیلی قشنگه
سلام سهبای عزیز به روزم روی هردو بلاگم مثل اینکه از این انشاهای من خوشتون نمی یاد ها