ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بارها گفته ام ، بارها فریاد زده ام که من در زندگی ام ، به دنبال نشانه ها هستم . که هرگاه دقت کرده ام آنها را یافته ام . به قول فرداد عزیز ، باید گوش کرد تا صدای خدا را شنید . خداوند با هرکسی به زبانی سخن می گوید . این را نیک می دانم ، اما باید دقیق بشوی تا بشنوی ، تا ببینی ، تا دریابی راز زندگی را . تا هدر ندهی آن شادی نهفته در لحظه ها را که زندگی ات را زیباتر می کند . چند روزی است دوباره ذهنم درگیر است ، در حال ارزیابی خودم ، رفتارم و اندیشه هایم هستم . در فضای مجازی هستم و فکرم مشغول ، چشمم می افتد به وبلاگ هیچ که بارها و بارها پاسخ ذهنی ام را داده ، بدون اینکه از دغدغه های فکری ام اطلاعی داشته باشد :
دو عالم را به یکبار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد
می گویم : اگر همه عالم را خود او در دل بیندازد چه ؟ که بخواهد با گذر از آفریدگانش به آفریدگار برساندت ؟ که از نشانه ها راه را به سوی او طی کنیم ؟ می گویم با تمام وجود دریافته ام این حقیقت را که دل آنقدر تنگ است که تنها جای اوست و بس . کاش می شد همه عالم را از دل برون کرد تا تنها او بماند و بس !
ساعتها می گذرد و هنوز گرفتارم در دام سئوالات گوناگون که باز دوباره با گذر از همان فضا می رسم به همان خانه آرامش و اندیشه و این بار اینگونه پاسخ می یابم :
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
...
پاسخی زیباتر از این بر سئوالم نداشتم . آرامشی در قلبم خانه می کند و بغضی در گلویم . چه می توانم بگویم جز سپاس از خالق و مخلوق . از آفریدگار و آفریده . ممنونم خدایم که به سوی چنین بندگانی رهنمونم می شوی ، ممنونم دوست بزرگوار ، استاد عزیز که این چنین زیبا از زبان خدا سخن می گویید . تمام زندگی به تکرار چنین لحظاتی می ارزد ، حتی اگر سراسر سختی باشد !
فقط یکی
یکی هم یکی
جا واسش
می مونه
حرفی ندارم . آرامش و آرام گرفتن برای عرکس معانی خاصی و تجلیات خاصی داره .
خوشحالم که کمی آرام شدید
سلام دوست گلم ..می دونی تو فوق العاده هستی

از وقتی از نشانه ها گفتی من رفتم و تو یه دنیای دیگه زندگی می کنم!احساس می کنم برای مدت طولانی باید فقط فکر کنم و دیگر هیچ..
به خاطر این سکوت موقت منو ببخش دوست نازنینم
گلهای قشنگ زندگیت رو هم ببوس از طرف من
راستی ممنون که این وبلاگ های عالی رو معرفی می کنی .
نوشته هات ودنیات حرف نداره ........بازهم خدارو شکر می کنم کنارشما هستم
درسته هر کسی یه جوری درکش میکنه..اما گاهی خیلی باید منتظر شنیدن صداش بمونی....گاهی انتظار خیلی سخت میشه
شنیدن صدای خاصش یه شنوائی خاص میخواد
تو میتونی بشنوی
سلام
منو ببخش که دیر به دیر میام
-----------
بهتون حسادت میکنم ... چقدر خوبه که هر موقع نشانه هاتون کم رنگ میشه یکی هست که بهتون آرامش بده ...
خیلی خوبه ....
موفق باشید و شاد....سلامت
حالم خیلی خوب نیست نرگس فقط اومدم که بگم خوندمت در ضمن این حرفها را نزن تو همیشه به من لطف داشتی
سلام سهبای عزیز
خدا رو شکر....این یقین رو طوری مطرحش کردی که غیر از پذیرفتنش دنبال لذتی دیگه نمیشه رفت...بهتون تبریک میگم.
خدا اینگونه اطمینان رو فقط در دلهایی می اندازه که لایق و طالب باشن.
ممنون که من رو هم شریک کردی...
سلام خوبی آبجی؟
خیلی خوب نوشتی مرسی
مواظب خودتون باشید
التماس دعا داریم
...کاش به روزی برسیم که اینها نه یادآوری..که ملکه احساس و فکر و ذهن مون بشه...
...تا دیگه هیچوقت احساس دلتنگی و دغدغه فکری نکنیم...
...بنظرم ارزیابی.. کار و مشغولیت عقل حسابگره..از گذشته.. و درآینده !!...
...اما در لحظه ...بدون دیروز و فردا ...نه دغدغه ای هست و نه ...
سهبای مهربان
همیشه تو نوشته هاتون یه حس خاص دارید
آدم احساس آرامش میکنه
سلام سهبا جان حالش ما احوال شما؟ خوفی خوشی سلامتی؟
چه نشانه ای زیباتر از هستی......
من هستم پس خدایی هست؟
حال این خدا چه هست و که هست بماند از برای تعریفی چندین هزارساله از پس اوراق زندگانی.......
سلام دوست...
این تجربه های معرفتی دنیایی ست که نمی توان به هیچ گونه ای به دیگران انتقال اش داد. به گونه ای دیگر من نیز تجربه هایی از این دست داشته ام و اندکی درک می کنم...
روزی مصاحبه ایی از کارگردان فیلم رنگ خدا میخواندم....
پسرک نابینایی هنرپیشهء این فیلم بود....
این کارگردان میگفت: یکروز در اردوی فیلمبرداری در شمال، دیدم این پسرک نوک انگشتانش را بر تخته سنگهایی کنار رودخانه میکشد و از آنجایی که خط بریل را میدانست ، شروع کرد به خواندن جملاتی که جوهرهء حمد و ستایش داشتند، خوب که دقت کردم اشک از چشمانم سرازیر شد، منقلب شدم.... حتی سنگها هم در طبیعت خدا مشغول حمد وسنای خداوند بودند.
چه شعر خوبی.../
چه روح بزرگی داری تو بانو.. چه افکار قشنگی داری..
امیدوارم همیشه آرامش در خانه ی قلبت باقی باشد..
همه اینها نشانه های اشکار و محسوس و ملموس توحید خداوند است
خدایی که در همین نزدیکی است ..و هرچه بیشتر از جزئیت خود فراتر رویم و از چند و چون ها در گذریم بیشتر می بینیمش و هر لحظه شیداتر از پیش ...اری فقط می توان گفت : بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود .
نمی دونم چی بگم سهبا جان.
بی شک همه چیزایی که داریم میبینیم و می شنویم نشانه های اونه.
پس انتظار برای چی ؟
هو الظاهر...
دوستت دارم نرگس مهربان و پر انرژی که هر روز داری بهتر می نویسی از دیروز... دلم برای صدات تنگ شده اما نمی خوام به این زودی ها بشنوم چون می دونم دوباره می زنم زیر گریه... راستش خیلی خیلی بیشتر از قبل دلم هواتو کرده... و هوای رویا رو... عکس روی تو چو در اینه جام افتاد من خندیدم و در میان خنده و گریه به روزی فکر کردم که با تو زندگی کردم به اندازه هزاران سال بی پایان...
باسلام! بیت نخست به این صورت صحیح است :
دو عالم را به یک بار از دلِ تنگ ..... الخ