درخشش دانه های برف در زیر آفتاب نیم روز ، آنقدر بود که تاثیرش را بر رفتار مردم بگذارد . وقتی فارغ از گرفتاریهای روزمره زندگی ،بعد یکفهته کار اداری و نیم روز رسیدگی به کارهای منزل ،ساعاتی را از خانه و از شهر بیرون می زنی به هوای کمی آرامش و به بهانه برف بازی ،وقتی متعجب می شوی از دیدن خیل مردمی که همه به همین بهانه از خانه ها بیرون آمده اند تا کمی از دغدغه های زندگی شان فاصله بگیرند و غمها و غصه هایشان را در میان سپیدی ممتد برف ها چال کنند ،وقتی بیشتر از هر چیزی محبتی می بینی که در نگاه مردم است و شادی ای که به رایگان در فضا موج می زند ، می توانی دلخوش باشی که ساعاتی را به درخشانی دانه های سپید برف در زیر آفتاب نیمروز زمستانی سپری خواهی کرد . مهم نیست که هستی و چه کاره ای ؟ چه اهمیت دارد نامت چیست ؟ عقیده ات چیست ؟ رنگت چیست ؟ سبزی یا سیاه ؟ قرمزی یا آبی ؟ مهم اینست که رنگها را به دور بیندازی و فارغ از دغدغه نام و رنگ در طبیعت گم شوی . سپیدی برفها آنقدر غالب است که حتی رنگ سبز ترا نیز پنهان کند . همه هم میهنیم ، همه ایرانی هستیم ،همه آدمیم ! پس تو هم یا آبی شو مثل آسمان ، یا سپید باش و پاک مثل برف که با آمدنش شادی و نشاط را ارمغان دلها کرد و این شادی و محبت را بی دریغ به دلها و نگاهها هدیه داد .
راه بندان شده ؟ نه راه رفت داری ، نه راه برگشت ؟ مهم نیست . چقدر خوب است که بوق نمی زنی ،چه زیباست که رانندگی دیگری را به سخره نمی گیری ،چقدر قشنگ است که حق تقدم را از آن خود نمی دانی . مهم نیست تو سوار چه هستی و آن دیگری چه ؟ ممنون که به دور از همه اینها از پشت فرمان پایین می آیی و با نگاهی به وضعیت به فکر باز کردن گره ایجاد شده هستی . که به این می اندیشی که چگونه با آرام نگاه داشتن فضا چاره ای بر این معضل بیابی . چه لذتی دارد بیرون آمدن از آن راه بندان شدید ، بدون اینکه صدای بوقی شنیده شود ، بدون اینکه کسی نق بزند ،کسی ناسزایی بگوید ، کسی دیگری را به تمسخر بگیرد ، قیافه ای در هم شود .....
ماشینت خش برداشت ؟ داد نزن ، نگاهی با محبت ، فدای سرت ، برو اما بعد از این بیشتر مراقب باش !چه دلنشین است تذکر دوستانه از یک آدم به ظاهر غریبه : آقا مراقب عینکت باش ، می خواهی کمکت کنم ؟ گلوله ای برف به صورتت اصابت کرد ، لبخند بزن ، مهم نیست ، دردش که آدم را نمی کشد ! گذر با سرعت تیوپی ترا به گوشه ای پرتاب کرد ؟ بلند شو و بخند و شادی را بپراکن .
راستی چه معجزه ای می کند این لبخند ، چه موجی می پراکند این نگاههای سرشار از محبت . مهربانی را هر چه هدیه بدهی ، تمام نمی شود، که بیشتر در فضا موج می زند .که آنقدر مهربانی ، مهربانی می زاید که ترا نیز در خود غرق می کند . مهم نیست که تو که هستی ،از هر چه قید وبند است خودت را رها کن . منیتت را از خود دور کن . استاد دانشگاهی ؟ چه اهمیت دارد که دانشجویی تو را در حین پرتاب گلوله برف ببیند ؟ مدیری ؟ فرض کن کارمندت ترا در حال سرسره بازی ببیند ، کجای قانون هستی به هم می ریزد ؟ سیاستمداری ؟ مگر شادی جرم است ؟ ثروتمندی ؟ مگر چه اشکالی دارد با همان وسیله بی ارزشی شاد شوی که آن یکی که تمام دارایی زندگی اش با ماشین تو برابری می کند ؟ در آ از اینهمه قیود دست و پا گیر . دمی رها شو از هر چه منیت است . آدم شو ، آدم ! به صافی و پاکی همان روزی که به دنیا آمده ای .
چقدر دور شده ایم از انسانیت خودمان ، چقدر غرق شده ایم در آنچه که نباید ! کاش بیاموزیم که از هر چیزی می توان آرام شد . کاش در یابیم که با طبیعت ،با برف، با باران می توان شادی های کوچک بزرگ آفرید . کاش بفهمیم مهربانی و لبخند بهترین هدیه ایست که زندگی مان را رنگ زیبای الهی می دهد . کاشکی مهربان باشیم ، کاش مهربان باشیم ، کاش .....
ممنونم از تو زهرای گلم که این جمعه زیبای درخشان را به ما هدیه دادی !
امیدوارم خوشت رو زائل نکرده باشم.
چه خوب که امروز رو انقدر خوب گذروندی دختر.
سلام
چه خوب نوشتید
کاش همه این فکر رو همیشه تو ذهنمون داشته باشیم و به عمل برسونیم
من سعی میکنم اینجوری باشم ولی بعضی وقتا از دستمون در میره دیگه
اعتراف میکنم که هروقت مثل نوشته شما عمل میکنم اصلا احساس خستگی نمیکنم
این تیکه از مطلبتون خیلی به دلم نشست:
سپیدی برفها آنقدر غالب است که حتی رنگ سبز ترا نیز پنهان کند
قشنگ نوشتی
واقعیته
در کشور چین بعد از ساعت اداری مدیر و کارمند لباسهای یک جور تنشون است مهم نیست کدوم مدیره کدوم کارمند مهم اینه با خانواده یا بی خانواده در حال تفریح هستند.
ولی در کشور ما گاهی حصاری بی خودی و کاذب اطراف برخی آدمها چه مهم و چه غیر مهم میکشند که برخی از کارهای که مردم عادی انجام میدن رو آگراندیسمان میکنه و مثل پتک به سرشون میزنن
سیزده چهارده سال پیش با دوستانم تو خیابون پفک میخوردیم بلند میخندیدیم گاهی بجای اینکه شونه به شونه هم تو خیابون قدم بزنیم پشت سر هم تو پیاده رو راه میرفتیم حساب کن هفت هشت نفر پشت سر هم و چسبیده راه میرفتیم واسه حرف زدن با هم نگاه عقب میکردیم خلاصه خیلی راحت بودیم ولی متاسفانه وقتی به عنوان خبرنگار صدا و سیما مشغول به کار شدم گاه گاهی گزارشات منو تلویزیون نشون میداد بی جهت بزرگ شدم نمیتونستم مثل گذشته مسخره بازی دربیارم وقتی وارد کار جدید شدم فاصله ام با گذشته زیبایم بیشتر شد.
اینو گفتم که بگم گاهی جامعه باعث فاصله میشه
سلام.. تا فردا بیام بخونم..
سلام آخ چه قدر دلم برای بچگیامون تنگ شده روزای برفی نمیذاشتیم یه ذره برف هدر شه اونوقتا بزرگا اینقدر بزرگ نبودند! ره میخانه و مسجد کدام است . نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کین خمار خام است. با خوندن نوشتت یاد این شعر افتادم خدارو شکر کن که معلم نیستی وگر نه بزرگااااا هی بهت میگفتن تو معلم مملکتی خجالت بکش یه کم کلاس داشته باش !!!
چقدر این روزهای خوب قشنگن...مخصوصا اگه توی وطن باشی کنار عزیزانت...من که هیچوقت واسه شادی کردن نه ملاحظه سنم رو میکنم نه موقعیت اجتماعی و ...رو ...
چه خوب که بهتون خوش گذشته .......کاش همه آدما اینجور به زندکی نگاه کنن!
صبح بخیر
انشاالله که خوشحالی
سلام سهبای عزیز
تمام مهربانی ات را انگار در این سطور نذر کرده ای...
اما عزیز دوست داشتنی و ناآشنا یادت باشد که ما مدتهاست انسانیت و انسان دوستی مان را در بازار سیاه داشته ها و نداشته هایمان فروخته ایم...
این روزها آدم هایی که فارغ از روزمرگی ها و جایگاهشان تو را به چشم یک هم میهن نگاه می کنند آنقدر اندکند که گاه از ترس رسوایی خود را همرنگ جماعتی می کنند که در همان ازدحام بی رفت و برگشت به عاصی کردن دیگران کمر همت می بندند...
سهبای مهربان
تو شاید دلی به سپیدی برف داشته باشی اما همرنگان تو کم تعدادند آنقدر که گم می شوند در هیاهوی صدای دعوا و بوق پشت ترافیک مشکلات و داشتن ها و نداشتن هایشان
با این حال اما با تمام وجود به انسانیتی که در این نوشته ات خفته احترام می گذارم و نشناخته می دانم که تو اینچنینی که نوشته ای
ای کاش همه اینطوری فکر می کردند سهبا جان
این همه نقاب و لقب کاذب به چه کار میاد؟
از طبیعت دور شدیم
از درون خودمون غافل شدیم
نمی دونم تکلیف نسل اینده چیه؟
سلام عزیزم.


خیلی ممنون از حضور بارونیت .
غیبتت رو کردم . گفتم بی وفایی و نمیای پیشم
ببخشید .
ممنون از لطفت .
اگه با تبادل و اینا هم موافق بودین خبر بدین .
پستت هم خیلی عالی بود .
خیلی خوب حست رو منتقل کردی .
اونجایی که گفتی آدم باشیم آدم ! خیلی خوب گفتی
سلام نرگس جون...صبح ات بخیر...دلم براتون خییییییلی تنگ شده...خواستم عرض ادبی کرده باشم بانو...
...وقتی که سرمایه و پول..بهونه فاصله بین آدمها میشه!!...
..وقتی که ظاهرا دیگه تفریح وبرف بازی و آفتاب وطبیعت خلاصه میشه در ویلایی اختصاصی... و زمینی که رد پای رو برفهاش فقط مال خودته و خودت !!.. آفتابش وآسمون و درختهاش هم !! ....
... کدوم لذتی برابری میکنه...بااون لحظه ای که ایمان بیاوریم که این آفتاب و برف..این آسمان و زمین..بر سر همه .. برابری و بی تبعیضی..صداقت و عشق وانسانیت رو فریاد میکنه ...
بزرگترین حسن غربت اینه که کمتر تو چشم بیای
سلام سهبا بانو
روز اول هفته شما هم بخیر
امیدوارم هفته پر باری داشته باشید دوست عزیز.
امیدوارم همه جمعه هات و همه روزهات درخشان باشه عزیز .
شاد باشی
سلام سهبای عزیز
تبریک میگم که انقدر انسانی...
هفته و ماه پر از عافیتی در پیش رو داشته باشین.
سلام نرگس جون خوبی عزیزم رفته بودی فدک؟چقدر قشنگ نوشته بودی این پستت را دستت درد نکنه
ما که همچنان به امر خطیر مریض داری از همسر گرامی مشغولیم و امروز را هم در خانه بسر بردیم
راستی زهرا؟
من قربون شما و این انرژی های مثبتت برممممم نرگسی من چقدر تازگی ها مثبت شدی دخترررر.... بوس بده ببینم حالا که مثبتی اینهمه...
یه لبخند میتونه یه روز کذایی رو معرکه کنه
راستی من به خدا بد نیستم ها اون عکس ها شیطنت جوونیه همین و بس تازه همش نمایش و صحنه سازی بود همین
من آپم و منتظرتون بانوی بزرگوار من دیوونه شخصیت شما هستم خانوم فرهیخته و فهمیده ای هستید
خواهش میکنم سهبا جونم!وای چقد چهره ی نیایش زیر دونه های برف معصوم تر شده بود!چقد دوس داشتم یه ذره از شادی شو وقتی برف میزیخت رو سر خواهرشو از ته دل میخندید داشته باشم.واقعا خوش به حالش.چه دنیایی داره!
سلام
زیبا نوشتین موفق و موید باشید.
وااااااااااااااای مردم سهبا.. چه لذتی داشت خوندن پستت و همذات پنداری کردن باهاش..
غبطه خوردم بهتون..
اینجایی که تعریف کردی ایران بود؟ و احتمالا تهران؟ یا یک جای دور دور دور
بله اینجا ایرانه ، یه چند کیلومتر اونور تر تهران ! خودمم باورم نمیشد معجزه برف و آفتاب رو !ولی واقعیتش اینه که بود !
ممنون سهبا خانم بابت کامنتای قشنگتون که توی وبلاگ کیامهر و وبلاگ من گذاشتین.
کامنتای شما هم پر از انرژیه.
جددن کامنتای شما آدمو به ادامه این زندگی (نمیگم نکبتی) امیدوارتر می کنه.
مرسی که هستین.
شبتون به خیر.
چقدر خوب بود ...
کاش همیشه همینطور بود ....
سپید و روشن ...
به یاد این سخن نغز و پرمغز افتادم : تا گرد تعین نفشانی ای دل مشکل که شهود حق توانی ای دل خواهی که بری راه به سرمنزل او میرو به نشان بی نشانی ای دل
از این که مرا به خانه خود دعوت کردید و با این غذاها و نوشیدنی های سرشار از کلمه پذیرایی فرمودید سپاس گذارم .
راستش این حسها رو من همون روزها که همه سبز بودن به عمیقترین وجه ممکن حس کردم...
و در واقع فقط همون روزها حس کردم...