کیامهر عزیز بازی جدیدی به سبک بازیهای کرگدنی راه انداخته ، راجع به عکسهای دوران مدرسه و من نیز در این بازی با ارسال عکس اولین روز مدرسه یگانه شرکت کرده ام . بازی جالبی است . فراخوان بازی ، باعث شد سری به آلبومهای قدیمی بزنم و برگردم به دوران مدرسه . عکسهای دوران دبیرستان من که بخصوص در اردوهای دانش آموزی گرفته شده اند ، بیشترین عکس دوران مدرسه من را شامل می شوند . این عکسها حدودا مربوط به بیست سال پیش می شوند . لطفا روی عدد 20 زوم کنید ! وای ! احساس غریبی است وقتی گذر روزهای عمر را می بینی . تعدادی از شما عزیزانی که این متن را می خوانید کل ورقهای عمرتان چیزی بیشتر از 20 نیست ! اصلا این گذر زمان و افزایش عدد عمر حکایت عجیبی دارد . تازه از عکس یگانه هم 7 سال می گذرد . باور کردنی نیست . انگار همین دیروز بود که این دختر آرام و خجالتی را به مدرسه بردیم . چه ذوق و شوقی داشت . یادش بخیر ، چه اصراری داشت که با ریحانه دوستش هم کلاسی بشود که نشد ! اما از آنجا که به شدت مستقل بار آمده ، خیلی سریع به وضعیت جدیدش خو گرفت . درس خواندنش هم انگار حکایت درس خواندنهای خود مرا داشت . شبهای امتحان با دیدن چهره آرام و دیدن کتاب داستان در دست یگانه ، انگار فلاش بک می خورم به سالهای دور که من هم به همین شیوه روزگار مدرسه را گذراندم . بچه که بود وقتی به اداره می آوردمش ، همکارانم این اصطلاح را برایش به کار می بردند : ثبت با سند برابر است ! یا کپی برابر اصل مامانش ! حالا با این مشخصات اگر توانستید عکس یگانه را تشخیص بدهید به من هم بگویید ، برایم جالب است . بگذریم . چیزی که باعث نوشتن این پست شد ، علاوه بر عکسش ، دیدن نامه ای بود که همین چند روز پیش برای تولدم نوشته بود . قسمتی از آن را برایتان می آورم :
مامان جونم ! قربونت برم الهی ! عزیزک من ! خب دیگه ! زیاد جو نگیردت ! آخه میگن آدم رو برق بگیره ، جو نگیره ! تولدت مبارک !.....
راستی مامان پیر شدی ها !!! شوخی کردم بابا ، به دل نگیری حالا !
ناپلئون میگه : حرفی رو بزن که بتونی امضاش کنی و چیزی رو امضا کن که بتونی پاش وایسی ! پس منم میگم : دوستت دارم .امضا .
یگانه یک شعر موشح داره که یکی از دوستان براش گفته . عنوان این پست مطلع این شعره .
پی دوسه خط از جنس دل و لبخند :
محسن باقرلو و تعدادی از بچه ها لطف کردند و در مورد هر عکس چند کلمه ای را نوشتند . این نوشته ها را می آورم تا به یادم باشد این لطفشان را :
کرگدن نوشت :
سلام خوشگل خانوم ... توو اون چشمات چی داری که هرکی به این عکس نیگا می کنه جذب زلالی ش میشه و عاطفه و احساسش ... کاش هنوزم همچین باشی ... تا همیشه .
دنیز نوشت :
من در کنار معلم خود همیشه احساس غرور میکردم و میدانم که دوستم داشت لحظات در کنارت بودم بهترین لحظه عمرم بود...
پونه نوشت :
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه میدهید؟
کوروش تمدن نوشت :
ببین اگه همتون مثل ایشون خانوم و باکلاس بودید من لال میموندم
بابا یه عکسی بفرست که من بتونم توش حرف دربیارم !
پیی نوشت :
آمد روبه رویم ایستاد . چشم هایش را بست . بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد . سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یک دست تر و سبک تر بود . بعد سیاهی چشم هایش را دوخت به من . گفت دوستم داری هنوز ؟ گفتم همیشه دوستت داشته ام . گفت : فقط و فقط مرا دوست داری ؟ گفتم : فقط و فقط تو را دوست دارم . گفت : دروغ می گویی ! گفتم : راست می گویی !
آن وقت راهش را کشید و رفت . حالا من ایستاده ام اینجا . منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند . این مساله ی خیلی مهمی است که دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند . عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش می گوید دروغ می گویی ، دروغ گفته باشد !
از کتاب دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند ، نوشته پوریا عالمی
جالب بود. خسته نباشی
قشنگ و جالب بود
من که هرچی گشتم شما ها رو ندیدم؟
پیام تبریکشو قاب کن واسه آینده
من بودم میزاشتمش تو یه جلد کوچیک و مینداختمش گردنم
همون نوشته حافظم میشد
من که عکسشو دیدم زود فهمیدم یگانه است آخه فکر نکنم زمان شما وایت برد بوده باشه ......ولی خب خیلی شبیه شماست کلن ازینکه یگانه مستقله خیلی خوشم میاد ...زنده باشه
اولین باری که دیدمش یادت میاد؟یه روز توی تاکسی بود بهت گفتم واییییی این چقدر شبیه توئه!! اصلا انگار نرگس رو کوچیک کرده باشن! یگانه قشنگ می نویسه امیدوارم این نوشتن رو ادامه بده چون مطمئنم آتیه خوبی داره با قلمش... این پی نوشته خیلی تکان دهنده بود واسه من...
آبجییییییییییییییییییییییی
کدوم عکسی که دارم میمیرم از کنجکاوییییییییییی
ابجییییییییییییییییییی شمارشو بهم بگو؟
سلام عزیزم
خیلی زیبا بود یگانه هم مثل خودته با این سن کمش بیان تاثیر گذاری داره خدا خودت و گلهای زندگیتو حفظ کنه
وقتی پی نوشت خوندم یاد مامان خودم افتادم حتی یه وقتایی که دعوامون میشه آخرش میگه من عاشقتم چیکار کنم دختر
منم از طرف همه دختر های عالم به همه مامان های عالم میگم : دوستت دارم مامان
سلام سهبا بانو....
چقدر زیبا و با احساس نوشتی.....
حتما" برای دیدن کپی برابر با اصل به جوگیریات سر خواهم زد.
سلام سهبا.. خدا حفظش کنه برات..
مرسی عاطفه جونم .
سلام سهبا بانو
اتفاقا توی عکسا معلوم بود که خیلی آشناست یکیشون
بچه های توی کامنت ها هم گفته بودن
خدا حفظش کنه برتون و شما رو برای اون
سلامسهبای عزیز
داشتیم ؟
دیگه به ما تیکه میندازید ؟
آپتون رو دوست داشتم راستی اگعه گفتید تو اون عکس ها من کدومم
سلام من برگشتم خاله ی من
زیبا بود. مرسی
مادر مهربان
خیلی جالب بود و پر احساس
خوشمان آمد
یا حق
خوب شد عکسشو گذاشتی داشتیم دق میکردیم که نمیدونستیم یگانه کدوم هستش.
خدا حفظش کنه انگاری سیبیه که از وسط با شما نیمش کرده باشن
...واااای که چه سخته وقتی میگویند...دروغ میگویی!!..
..اما حق دارند...با چه میزانی بسنجند قدر و قیمت و بزرگی این عشق را...
...و چطور خلق کنند تصاویر بی نظیر این دلداگی را...
...سخته...اما حق دارند..
سلام
دیگه تصمیم گرفتم که هر وقت از زور ناراحتی نمی دونم چه کار کنم....بیام به این وبلاگ...شارژ بشم و برم دنبال زندگیم.(البته من تقریبا هر روز میام..ولی اون وقتای خاص رو از بی حوصله گی هیچ کاری نمی کردم)
سراسر دلگرمی...و لذت زندگی.
خدا این دلگرمی رو صد چندان بکنه و به شما و خانواده صمیمی و مهربونتون برگردونه...
همیشه شاد و سلامت و در عافیت زندگی کنین.
زمان را که هر لحظه باخته ای ....
کمی این لحظه را هم باور کن ....
سهبا جان ممنونم از این همه مهربونی .. یگانه و نیایش نازنین رو ببوس از طرف من
وای چه دختره نازی خدا برات حفظ ش کنه
هستم عزیزم زیر سایه تون . کمی خسته ام .
چه عکس قشنگی !
جمله ناپلئون !... سکوت می کنم .
شاد باشی نازنین .
پاسخ به سپیده عزیز
چرا دختر خوبم ، بیست سال پیش وایت برد بود . چیزی نگذشته که ! یه بیست سالی فقط . مگه نه سهبا جان ؟!
وااااااااای سهبا جان چه دختر نازی داری
خوشحالم خودتو دیدم اما چهرت برام تازه نبود.با توجه به نوشته هات تقریبا با همین چهره تصور کرده بودم
یک نکته ی جالب در این بازی این بود که میکاییل و مهربان رو دقیقا با همین چهره تصور کرده بودم.
چه خوبه ذهن آدم با واقعیت هماهنگ باشه.
سلام آبجی نرگس گلم دلم تنگ شده بود برات میگن دختر کو ندارد نشان از مادر یگانه را میگن دیگه
عجب نامه ی قشنگی.
روز اول مدرسه واقعا هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه
پی نوشتت هم خیلی جالب بود.
سلام سهبا جون
توی کامنت های بازی کیامهر گرامی هم نوشتم که معلم این دختر شما بسیار به نظرم آشناست. من دبیری داشتم که بسیار شکل ایشون بودن به خانم سرکار خانم علمی. حالا نمی دونم این خانومی که توی عکس دختر شماست همون خانم علمی هستن یا فقط شباهت ظاهری دارن ولی اگر ایشون باشن خیلی جالبه برام. بعدش من با این حافظه افتضاحم هم قیافه ایشون یادم باشه هم فامیلیشون!!!!!!!!!
دخترت رو ببوس
مرسی که جواب سوالم رو دادید.
سلام خاله جون....به افتخار این دختر ناز با ذوق باید کلاه از سر برداشت!
خدا جفتشون رو برات حفظ کنه....
آخی نازی...
راستش همون موقع که عکسها رو دیدم حدس میزدم این عکس موبور و معصوم باید دختر گلت باشه هم به خاطر شباهتش هم رنگ مانتو و مقنعهش که مشخص بود مال قدیم نیست...