سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ماجراهای من و آسمون

امروز صبح دوباره وقتی از خونه بیرون اومدم که برم و سوار سرویس بشم ، دیدم آسمون داره می باره . یه لحظه جا خوردم . برف و بارون با شدت در حال پایین اومدن از دل آسمون بودند . یک آن تصمیم گرفتم برگردم و چتر رو با خودم بیارم که توی این شدت بارش خیس نشم و سرما نخورم با این سوز هوا ، پشیمون شدم و گفتم بی خیال بابا ، مگه چند بار توی سال میشه همچین روزهایی رو تجربه کرد که بخواهی با چتر لذت خیس شدنش رو از دست بدی ؟ با خودم می گفتم چه عجب ، بالاخره بغض آسمون شکست . بالاخره دعاهای بچه ها تاثیر خودش رو گذاشت . بالاخره آسمون تصمیم گرفت همه ابرهای سیاهی رو گریه کنه  تا صاف بشه و آسمونی . به این فکر می کردم که اگه فقط یک ساعت با همین شدت برف بیاد ، زمین سفید پوش میشه . که بالاخره زمین هم از ناله های آسمون سهمی دریافت میکنه ، اما ...هنوز نیم ساعت نگذشته هیچ خبری از بارش نیست . دیدین یه وقتایی اینقدر دلتون پره ، اینقدر سیاه شدین و لبریز ، که با تلنگری به هم می ریزین و اشکها بی محابا جاری میشن از چشمه چشمهاتون ؟ اما هنوز اشکها تازه راهشون رو پیدا کردند ، عقلتون به کار میفته و زود دست به کار پنهان کردن اونا میشه ؟ ماجرای آسمون هم شده همین انگار ! وقتی دلش پره از ابرهای سیاه دلتنگی ، وقتی سوز سرما شلاقش رو بر چهره آسمون میزنه ، وقتی چشم خیلی ها به اون خیره شده که یه قطره احساسش رو ببینند ، بغضش میشکنه و گریه ش در میاد ، اما به جای اینکه به اندازه همه ابرهای دلش گریه کنه تا هر چی سیاهی از دلش بیرون بره ، زود هر کدوم از ابرها رو به یه گوشه دلش می فرسته و مثلا صاف میشه و آفتابی ! که باز اون ابرها اینقدر روی هم تلنبار میشن که دوباره یه روز دیگه و یه سیلی دیگه و یه بارش کوچولوی دیگه و باز هم تکرارو تکرار و تکرار .... کاشکی من و آسمون ، یک بار هم که شده از ته ته دلمون اونقدر گریه کنیم که با اشکامون هر چه غبار کدورت و دلتنگی و سیاهیه از دلامون شسته بشه و بیرون بیاد .

بیگانگی مرا برد ، از یاد آشنایی

ماندم غریب در شهر ، مانند روستایی

چون کور در سیاهی ، روز و شبم سرآمد

وز تیرگی نبردم ، راهی به روشنایی

مانند طوق لعنت ، در گردن زمینم

مردود آسمانم ، چون لعنت خدایی

آزادگی طریقم ، افتادگی سلوکم

بی هیچ گونه دعوی ، بی هیچ خودستایی

نه سرخ کرده ام چشم ، از گریه ی دروغین

نه بر جبین من داغ ، از سجده ی ریایی

راه است و هر قدم چاه ، سنگ است و پای من لنگ

وز هیچ سو نخیزد ، خضری به رهنمایی

گو دل شکستگی را درمان کند ، و گرنه

این دل شکسته را نیست ، کاری به مومیایی

برجان نیم مرده ، چسبیده ام به صد دست

آسان نمی توان کرد ، از دوستان جدایی

چندین کبوتر آه ، دارند قصد پرواز

ای ناله از دل تنگ ، سرکن ره رهایی

برخون مرده هرگز ، مرهم کسی نبندد

بی درد را رها کن ، با درد بی دوایی

یارب عنایتی کن ، حکم قضا بگردان

شاید عقیم گردد ، گردون ز فتنه زایی

                                                       استاد محمد قهرمان

نظرات 41 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:46 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

وای که امروز عجب روز قشنگی بود...صبح وقتی از پشت پنجره دیدم بارون میاد ذوق زده شدم و حس کردم چقدر خدا بهمون نزدیکه ما همین دیروز دعا کردیم و اون شنید و اجابت کرد....خدا کنه بازم بباره خدا کنه برف بباره تا زانو....که ما بریم برف بازی.......راستی گریه کردن زیر بارون خیلی لذت بخشه من تجربه اش کردم واقعا کیف داره

آرمین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

شیراز اصلا خبری نیس

دعاش به جون من کنید نماز بارون خوندم

اگه میخوای بازم نماز بارون بخونم طفا اطلاع رسانی کنید

نمار بارون به امامت حجت السلام والمسلمین آرمین برپا خواهد شد

دانیال چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ http://d.blogsky.com

ای باران ،اینک سراسر وجودم سرشار از شوق دیدنت هست

مامانگار چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ

...ازاین گریه ای که توصیف اش رو کردی...تجربه دارم...
..حدود 20 سال پیش ...حال و هوایی به من دست داد که تابحال هنوز مثل اونرو تجربه نکرده ام...
...اونقدر زار زدم و گریه کردم...اونقدر اشک ریختم از عمق وجودم..اونقدر از ته دل همه غمها و گرفتگیهام رو یهو ریختم بیرون ..که بعدش چهره ام اصلا شناخته نمیشد...پف کرده بودم و چشام شده بود عین دوتانخود سرخ شده !!...
...فکرکنم انگار یه تولد دوباره بود برام...ازاون به بعد حالم بهتر شد...روحیه ام بالا رفت و سبک و خالی شدم..
...نمیدونم چرا هنوز اون لحظات به عینه یادمه و فراموشم نمیشه...

مامانگار چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ

...واستاد باز با این شعر قشنگ...مارا هوایی کردند...:

چندین کبوتر آه ، دارند قصد پرواز

ای ناله از دل تنگ ، سرکن ره رهایی......

درررررود...

بزرگ چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

کاش ابرها هم صدای ماها رو میشنیدن
کاش دلشون واسه کشاورزا اونقدر غصه دار میشد که با گریه شون زمین سفید میشد

افروز چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

سلام عزیز
وای هوا را دیدی امروز نرگس جون؟عشق کردم مسیر خونه تا ایستگاه را چه حیف که زود تموم شد

دختر مردابی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://dokhtaremordabi.blogsky.com

سلام سهبای عزیز
راستش با آنچه در پستت گفته ای هم عقیده ام اما بیش از آن شعری که از پدرت آوردی جذبم کرد. زیباست علاوه بر تفکری در که عمق این شعر هست آنقدر وزن زیبایی دارد و اصول آن چنان ظریف رعایت شده که چند بار خواندنش هم خسته ام نمی کند.
باید قدر چنین پدر هنرمندی را بدانید. پدر بزرگترین نعمت خداست و وقتی هنرمند باشد شکرانه ای دو صد چندان دارد

مذاب ها چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

برخون مرده هرگز ، مرهم کسی نبندد

بی درد را رها کن ، با درد بی دوایی

یارب عنایتی کن ، حکم قضا بگردان

شاید عقیم گردد ، گردون ز فتنه زایی


من خسته شدم از بس گفتم استاد گل کاشتند.....اما ...... استاد باری دیگر گل کاشتند.....
یبا نوشتید سهبا بانو از دردی مشترک .....


یلدا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

سهبا جون از بابت تبریکت ممنون کاش بتونم قسمتی از محبتت رو جبران کنم

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://samandis.blogfa.com

خوش به حالتون. اینجا بارون اومد اما کم بود. دلمون برف میخواد. دعا کنید که خدا برامون برف بفرسته.
نمی دونم چرا قدیما بیشتر برف می اومد؟!

فرداد چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

آسمون ابراتو بردار و برو....
سهبای عزیز
حال دختر گلم چطوره؟

مذاب ها چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام سهبا بانو
اگه برایت امکان داره فونت نوشتاری ات را عوض کن با این فونت کلمه ها بخاطر اینکه.... ی.... بصورت چسبان نوشته نمیشه قاطی میشن....

مصطفی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://ghasreseda.persianblog.ir

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
سلام

منیژه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

چقدر قشنگ دلمون و به دل آسمون تشبیه کردی...

آناهیتا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام سهبای عزیزم
امروز خیلی قشنگ بود
فوق العاده زیبا
سلام ما رو به استاد برسونید
مشتاق دیدارشون هستیم

پیمان چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ http://andejroud.blogfa.com

سلام
همانطور که آرمین گفته شیراز مثل همیشه آفتابی بود فقط به نموره خنکتر. همینکه زمین شیراز فهمید آسمون همه جا باریده غیر شیراز خیلی دلش شکست و با یه گریه 5 ریشتری شونه هاش لرزید. ما تو خود شیراز کمی احساسش کردیم ولی در سپیدان همه گریه زمین رو خوب لمس کردن. ایشالا که آسمون واسه ما هم بباره که دیگه زمین هیچوقت گریش نگیره

ابوالحسن چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://andejroud.blogfa.com

سلام
همانطور که آرمین گفته شیراز مثل همیشه آفتابی بود فقط به نموره خنکتر. همینکه زمین شیراز فهمید آسمون همه جا باریده غیر شیراز خیلی دلش شکست و با یه گریه 5 ریشتری شونه هاش لرزید. ما تو خود شیراز کمی احساسش کردیم ولی در سپیدان همه گریه زمین رو خوب لمس کردن. ایشالا که آسمون واسه ما هم بباره که دیگه زمین هیچوقت گریش نگیره

حمید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

- چه تعبیر غمگین زیبایی...خوشم اومد...از اون نوشته هاس که یادم میمونه...

- "نه سرخ کرده ام چشم ، از گریه ی دروغین / نه بر جبین من داغ ، از سجده ی ریایی"
دم استاد گرم که در زمانه پیشانی نوشته های ریا شعراش آدمو یاد حافظ میندازه...

فائزه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام بر نرگس مهربون خودم
چه خوب که اونجام بارون میومده
دلم برات یه عالمه تنگ شده

ناهید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://nahid-sunset.blogsky.com

یک های های گریه بوده از ته دل غمدیده و بقیه اش هم بغض فروخورده از تنهایی . تا باز کی بشکند ... کی بشکند

کیامهر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

سلام سهبای عزیز
من الان یک مقدار لال شده ام
این آهنگ و این سوز آواز ناظری دارد دیوانه ام می کند
بی اغراق بگم لال شدم آن

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

دیوانه می کنه این شعر
این آواز
این آهنگ

کیامهر چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

بارون بارون بارون
چی قشنگ تر از بارون ؟
چی بهتر از بارون می تونه حال آدم رو خوب کنه ؟
و چقدر قشنگ نوشتی این پست بارونی رو
انقدر که آدم دوست داره چشمهاشو بارونی کنه
و چی بهتر از این که یک روزی که هم آسمون می باره هم چشمهای ما
انقدر بباریم که هیچ کدورتی نمونه تو دلامون
تو آسمون دلامون

مرسی به خاطر حال خوبی که با این پست به من دادی

عاطفه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

کاش آسمون اینقدر بازی درنیاره و یه ریز بباره..

الهه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام آجی جونم....خوبی؟
چه قشنگ از بارون گفتی...دل آسمون گرفته...از ما...از دنیا...نمیدونم...فقط کاش میدونست دل ما چقدر به دلش وابسته ست...چقد حالمون به حالش گره خورده.....کاش بباره و بباره...دلم واسه سپیدی یه دست برف تنگ شده...تو این زمونه ی پر از چرک برف هم عارش میاد که یه رنگیشو نثار ما کنه انگار....

آرمین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

سلام
سهبای عزیزم به روز هستم
http://musicarmin.blogfa.com

گیس گلابتون پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://kaskiat.blogsky.com/

وااااااااای!...منم با دیدن برف همش یاد اون شعر میفتم.....با تاکید روی اون قسمت«بنشین...خوش نشسته ای بر بام»
خوش به حالتون خاله جون.....اینجا که هنوز برف نباریده ولی از دیروز تا همین الان داره بارون میاد!

پدرخوانده پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ

مزه بارون به خیس شدنشه به سرما خوردنش به اینکه با تک تک سلولات حسش کنی باید برای لذت بردن حتما تاوانشم داد

یادم می آید یک جمله از ون گوک که من خیلی بهش ارادت دارم البته به طرز زندگی کردنش که این جمله را گفته که رنج خالق زیبایی هاست

حالا من فقط آرزو می کنم که یه برف بیاد و من برهنه دراز بکشم روش تا حس کنم یخ کردن برفی رو

ونهایت لطف کردی بابت به یاد آوردن این دوست ممنون

شقایق پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://sanayeman.persianblog.ir/

سلام دوست نازنینم
نوشته ات مثل همیشه خیلی به دلم نشست..منم عاشق بارونم مخصوصا حالا که نایاب شده!

بابای آرتاخان پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

زیباترین تعبیری بود که در مورد صاف شدن دل خوندم . دقیقا همینطوره . ما هیچ وقت همه ی بغضمون رو خالی نمی کنیم !
واقعا لذت بردم از این پست

مصطفی پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ http://ghasreseda.persianblog.ir

سلام کم پیدایین ؟

آفتاب پرست پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ب.ظ

بازهم یه پست دوست داشتی دیگه

لذت بردیم

من آپم آهنگ بلاگم رو خیلی دوس درام

حسام پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

زنده باشی رفیق
منم نوشتم

سبک سر جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.peerdokhtar.blogfa.com

خیلی خوشحالم که ابرهای سیاهی که مردد مانده بودند بالای شهر بالاخره باریدند.
ابرهای سیاه و سیاهی آسمان و اشک های شور و شوربختی های اشک...

پرند جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

وای سهبا...
منم همون کامنت اول کیامهر...
لال شدم با این آهنگ...

فرزاد پارسایی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.farzadparsayi.persianblog.ir

خیلی قشنگ نوشته بودین .امیدوارم اسمو شهرتون بزودی ابری بشه و اسمون دلتون همیشه صاف صاف

ناهید جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://nahid-sunset.blogsky.com

سلام سهبا جان
جمعه زمستانی ات خوش باشد . خوبی عزیز ؟

رضا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

این بارون اسیدیه نمی شه بی چتر رت زیر بارون

گنجشک جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://gonjeshkk.persianblog.ir

سلام.
حالا که همه دارن ناز میکنن واسه ما آسمونم روش.تازه ما هنوز برف ندیدیم اینجا شما به همون یک ساعتش هم راضی باشید.
چه خوشگل نوشتی راست میگی مثل همون حالی به حالی شدن آدمیزاده اوضاع این روزای آسمون.

آفتاب پرست جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:28 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

دعوتید واسه بازی سهبای عزیز
منتظرم ها

فرداد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

راستی
نظر شما رو در مورد خط خطی که تو وبلاگ سایه کردم ندونستم...
می دونین که خوشحال میشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد