زخم زبان رسید ز یاران به ما و بس
آن سان زبانزدیم که داند خدا و بس
ای کاش چون حباب سبکبار می شدیم
چندان که بود زادره ما هوا و بس
حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست ، باید در یابیم راز این حضور را . نمی دانم این سخن از کیست ، اما هر کدام ما بارها آن را شنیده ایم . در زندگی هر کدام از ما ارتباطات گوناگونی وجود دارد . رابطه هایی در شکل های مختلف . این که هرکدام از این روابط از کجا شروع شده ، چه نقشی را در زندگی ما و بر افکار و احساسات ما می گذارند و تا به کی ادامه خواهند داشت ، نشانگر عمق آن رابطه است . آن چیزی که زندگی ما را شکل می دهد بهره گیری از تجاربی است که از همین روابط به دست می آید . احساسات ما با هر کدام از این رابطه ها متاثر شده ، گاهی به شدت احساس غبن می کنیم و زمانی از به یادآوری شخصی و رابطه حسی ای که با او داریم ، گرمای خاصی در قلبمان ایجاد می شود . گاهی حتی عقلانیت خودمان را نیز زیر سئوال می بریم . خلاصه بگویم ، زندگی ما ، فکر و ذهن ما ، عقل و احساس ما ، درگیری مستقیمی با ارتباطاتمان با افراد مختلف دارند . چقدر خوب است که با یادآوری هر اسمی ، حس خوشایند یاد آوری خاطره ای شیرین ترا همراهی کند .چه زیبا خواهد بود که تاثیر حضور ما بر زندگی دیگران آنقدر خوب باشد که لبخندی هر چند کوچک بر لبان دوستی بنشاند . چه دنیای خوبی خواهیم داشت اگر بودنمان به مهر باشد و نبودنمان خاطره ای شیرین . همه ناگزیریم از رفتن اما کاش اگر روزی رفتنمان محقق شد ، دلی به درد آید و گوشه چشمی اشکی بنشیند از حسرت . آدمی مجموعه ای است از نام و یاد و خاطره . خاطره آدمها و روزها و مکانها ، خاطره بودنها و نبودنها . کاش برآیند زندگی مان رو به بی نهایت مثبت میل کند نه نهایت منفی . که کفه دوستی هایمان سنگین تر از کفه دشمنی ها و کینه ها باشد .
پی کرگدن نوشت :
وقتی در دنیای حقیقی ، رفتن سرنوشت محتوم همه ماست ، دنیای مجاز مگر می تواند مستثنا باشد ؟ اما اینکه چگونه باشی و چگونه بروی مهم است . اینکه آنقدر موثر باشی که رفتنت به چشم همگان بیاید ، زخمی باشد بر دل دوستان و ولوله ای بیفکند در جمع آنان که با تو میانه ای ندارند ، یعنی حضورت پررنگ است ، یعنی بی خاصیت نیستی ، یعنی ..... بگذار بگذرم .
بارها گفته ام و باز هم می گویم .در طول زمان حضور من در این فضای مجازی ، بسیار سود برده ام از حضور بزرگانی چون کرگدن عزیز که حتی با چند کلمه ، راهنمایم بوده اند در گشودن کتابی از تجربیات چند ساله ، که حضورشان آنقدر پشتوانه بزرگی بوده برای من و امثال من که برای همیشه دیندارشان بمانیم ، حتی اگر قدرشناس این حضور نبوده باشیم .پس اینجا هم می گویم : محسن باقرلوی عزیز ، ننوشتنتان برای ما خلائی ایجاد می کند که با هیچ چیزی پر نخواهد شد ، چیزی گم می شود که در هیچ کجا یافت نمی شود ، اما عدم حضورتان زلزله ای می افکند در این فضا و شکافی را ایجاد خواهد کرد که پرشدنی نیست و آواری را به جا خواهد گذاشت که ساختنش کار هر کسی نیست . پس هر چند کمرنگتر بمانید و بدانید که همه ما قدردان حضورتان بوده ایم و چشم انتظار برگشتتان خواهیم ماند . آرامشتان آرزوی ماست .
پی زری نوشت :
این مطلبی بود که می خواستم دیشب منتشر کنم ، قبل از اینکه زری رفتنش را به من اطلاع بدهد . یکی از نشانه های همان زلزله ! نشد ، نیایش نگذاشت ! حالا اما مانده ام با این بهت جدید چه کنم . فردا از زری خواهم گفت !
پی شعر نوشت :
تا دوباره یادم نرفته بگویم ، رباعی بالا از پدر خوبم ، استاد محمد قهرمان است .
اولیم
آره واقعا رفتن خیلی بده ، مخصوصا کسی مثل کرگدن که بچه ها بهش عادت کردند . اما شاید با رفتن راحتر باشه وراحتر زندگی کنه .
براش دعا میکنیم که هر چی خیرش پیش بیاد
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده ی کنایت رفت...
سلام
نمی دانم ...
مثل این میمونه که ندونم چرا و برای چی بوجود میاد...
تا به فکر وجودشم .....
رفتنش سر میرسه ....
اسمش روزگار ....
برای هیشکس نمونده ...
برای ماهم نمی مونه
سلام عجب تم زیبایی ... خوش سلیقه ایی ها سهبا جون ممنونم از تبریک ات عزیزم
سر فرصت باید وبت رو مطالعه کنم
سلام عزیزم چه پست کامل و زیبایی نرگس جون،دستت درد نکنه،
راستی چرا نیایش نگذاشت نکنه مریض شده؟
رباعی که کثل همیشه خوندنی بود
اما خوب به طبع سن و سالم اون شعرهای مدرنی که رو بلاگ میذارید رو خیلی دوست دارم اون اسپرسو و اینا.....
راستی منم ناراحت شدم از رفتن مکث
آپممممممممممممم
چقدر خوب وصف کردی این رفتن رو....خدا کنه همه بچه ها دوباره جمع بشن .....ولی وقتی کرگدن نیست دور کی و کجا میشه جمع شد؟
سلام سهبای نازنین
این پست خیلی چسبید
حضور هیچ آدمی حتی بدش بی دلیل نیست
همه این آدم ها به دلیلی سر راه ما قرار می گیرن
رفتن کرگدن یکی از تلخ ترین وقایع این چند روز بود
کسی که با حرفاش دل خیلی ها رو شاد کرد
براشون دعا می کنیم
و امیدواریم
رباعی مثل همیشه عالی بود
هیچ رفتنی رو هیچ وقت دوست نداشتم نرگس...هیچ وقت...آخه هر کسی رو تو حریم دوستی و احساساتم راه ندادم و اگه دادم با رفتنش داغون شدم!!!!!
آخی نازی طفلک نیایش بخیه که نخورد؟
یادش بخیر
ازوب همین قدسی مآب کرگدن بود که ما با سهبا بانو آشنا شدیم
چقدر خاطره داره وب کرگدنژاما به نظرم بهضی وقت ها آدم باید بزاره بره تا بتونه زندگی کنه بانو
بودن یا نبودن...
مسئله این نیست.../
دغدغه این است
دلگیر نباش...
کلا انگار یان روزا همه ابری هستیم و همه داریم رفته ها رو می شمریم..
دوستی و دلتنگی مجازی و واقعی سرش نمیشه.. وقتی یکی شد دوست و همراهت. نبودنش شکافه..
همراه رفتن رسیدنه
اینجا ست که وب نویسیهایی مثل جناب کرگد ن به این میرسن که وجودشون تواین دنیای مجازی چقدر مهم وارزشمند بوده و هرکسی نمیتونه به این ماندگاری برسه
شاید صلاح این دنیا هم تواین اوضاعش این باشه
اینجور رفتنها از نظر من هیچ توجیهی ندارد.از نظر من یعنی آنقدر برای مخاطبت ارزش قائل نشوی که این همه اصرار مخاطبانت را ببینی و باز هم دم از رفتن بزنی...اینجور رفتنها یعنی کم آوردن یعنی تسلیم شدن به همه عواملی که میخواستند تو نباشی..........حالا مفصله حرفام...شایدم یه روزی نوشتمش...نیایش چی شده خانم؟
من الان پست زری رو خوندم شوکه شدم..
راستی نیایش چی شده؟ حالش خوبه؟
نیایش خوبه . دیشب زمین خورده ، لبش یه کوچولو پاره شده . یک کمی هم کوفتگی داشت توی ناحیه بینی ! این طفلی من هر روز یه بلایی سرش میاد !
پس این استاد قهرمان که همیشه ازش می گی پدرتونه ! جالبه . یه وقتایی مثلا می گی نشد که به استاد قهرمان سر بزنم و غیره . جالب بود برام کشف این مسئله .
خوب بودن خوبه . اما من دارم کم کم به این نتیجه می رسم که اگه خوب باشی مغبونی . چه اهمیت داره که دیگران از تو خوششون بیاد اما تو از اونها بدت بیاد . من می گم چرا تو باید از دیگران ناراحت باشی ؟ بگذار دیگران از تو ناراحت باشن . اینطوری بیشتر خوش می گذره !
سهبای محترم
از قدیم و ندیم گفتن(به قول مرحوم شکسپیر):
بودن یا نبودت
مسئله این است...
چقدر خوب گفتی سهبا جان...
فصل خوبی نیست این فصل بلاگستان...
کاش رفتنها از سر دل باشه که قطعاً پذیرفتنش هم راحتتره... برای همه
نه از سر اجبار یا چیزی مشابه این...
مممم...
منظورم اینه که وقتی باید رفت که دل بخواد بره...
نه اینکه دلمون رو جا بذاریم و بریم...
فکر کنم تو کامنت بالا بد گفتم!
...پستت واقعا بیان حال بود...ممنون...

...منظورم از گلشیفته همون خودشیفته است !!...
..آخه کرگدن داشت از محسن تعریف میکرد...منم برا مزاح اینو گفتم...
..آخه کرگدن بارها خودش ازاین کلمه خودشیفته فراهانی استفاده کرده بود...
سلام و ...
آدم های خوب زندگی ما ، آنها که می بینیم می شناسیم و آشنا می شویم همه بهانه های زندگی هستند و دوستشان داریم و گاهی تاثیرشان در نبودن بیشتر است . می آیند که بمانند ولی نا غافل می روند ... و ما تنها می شویم با یک خلا بزرگ ..تا چه آمدنی باشه و چه جور رفتنی . اما سهبا جان گاهی باید رفت . گاهی باید کوچ کرد . می دونم که گاهی دوستان نت صمیمی تر و همدردتر از دوستان حضوری هستند ولی شرط دوستی گاهی رهایی است ... گاهی هم باید کمی سکوت کرد . ایستاد و فکر کرد . گاهی نمی تونی خودت باشی هستی ولی خودت نیستی چون نگذاشتن خودت بمونی ... گاهی باید بری اونجا که بتونی خودت باشی ... گاهی باید تنها باشی .
پرگویی ام را ببخش
الان متوجه زمین خوردن دختر گلتون شدم...امیدوارم که مشکلی نداشته باشه...البته زمین خوردن از راههای بزرگ شدنه.ولی برای پسرا...دخترا که اذیت میشن من دلم میسوزه...انشالله که شما و خانواده عزیزت همیشه در صحت و سلامت باشین.
رفتن یه اجباره خوشا به حال کسانی که رفتنشان داغ بر دل دیگران شود
کاش باور داشتیم هیچ چیز تصادفی نیست!!!
الهی نیایش گل زمین خورده!؟ حتما گریه کرد . ایشالا چیز مهمی نبوده باشه . ببوسش از طرف من .
من هیچی ندارم بگم ... غیر از آه و اشک ... دلم داره می ترکه نرگس جان... خودم روزهای خوبی رو نمی گذرونم و این چیزا دیوانه ترم می کنه .. نمی دونم
اولا سلام
شما دستور هم نفرمایید ما اینجا مقیم می دانیم خودمان را
خبر هم ندهید ما می خوانیم شما را سهبای عزیز
شاید بی سر و صدا
چقدر خوب گفتید
چقدر خوب است آدم انقدر عزیز باشد و حضورش ارزشمند که اگر روزی به هر دلیلی قصد رفتن داشت
اینطور دل آدمهای اطرافش به تکاپو بیفتد
محسن باقرلو به هر دلیلی که رفت
شناختی که از او دارم مرا مجاب می کند که به نظرش احترام بگذارم و غصه ام را از ننوشتنش مخفی کنم
من مطمئنم که شرایط بد روحی محسن عوض میشه و دوباره بهتر از قبل خواهد نوشت
شما هم مطمئن باشید که این دوری دیری نمی پاید
دست شما درد نکنه
پست محشری بود
شازده خانوم ان شاء الله الان بهترند ؟
چی شده دیروز نبودم اینجا چه اتفاقهای افتاده
نیایش چطوره؟
بلا دوره
سلام سهبای عزیز
ردپای خاطرات ما درست به اندازه مهر و کینی است که از جانمان برمی آید.
گامجای آنها که دلتنگشان می شویم بر دلمان نه پاک می شود و نه کوچک شاید به همین خاطر است که این روزها خیلی ها از رفتن و دلتنگی هایشان برای کرگدن می نویسند.
متاسفانه از محسن باقرلو کم خوانده ام چون دیر با وبلاگش آشنا شدم اما سکوت مکث دلگیرم کرد.
حالا نمی دانم با این همه دراکولا و خانم هویشام و مکثی که هنوز گوشه ذهنم کز کرده چه کنم
زیبا و صریح گفتی همه ناگفته هایی که در ذهنم مانده بود