لیوان چای خالی....
سرد ... روی میز
انگشتهای من یخ زده .....
روی زانوهام
حرفهای گفته نشده
جایی توی فضای خالی میان ما
بیرون آفتاب غوغا می کند
سردم است
سردم است ....
سلام . بعد ده روز دوری از فضای بلاگستان ، بالاخره اومدم . سفر خوبی بود . جای شما خالی . سفرهای تنهایی گاه گاهی را به جمع خانواده و عزیزانم دوست دارم و توصیه می کنم که هر از گاهی هر کداممان تنها به جایی برویم . فرصت نابیست که کم پیش می آید .خودت برنامه می ریزی وعمل می کنی .همانطور که می خواهی . این بار سعی کردم از لحظه لحظه سفرم استفاده ببرم . برنامه اصلی ام جدا از بودن کنار پدرو مادرها ، دیدن بزرگترهای فامیل بود . دیدن دایی ها و خاله هایم . عمیق شدن در خطوط چهرهایشان ، شنیدن کلام پخته و سرشار از تجربه شان . گریز به گذشته ای شاید نه چندان دور که آنها اینچنین شکسته و دور از نیروی جوانی نبودند و ما در کنار آنها درس زندگی را می آموختیم . یادآوری خاطرات شیرین کودکی . حالا ما شده ایم در سن و سال مشابه آنها و آنها شده اند مادربزرگها و پدربزرگهای فامیل . خدا حفظشان کند . اولین روز سفر ، بعد از چند ساعت استراحت ، به عیادت دایی بزرگم رفتم که بعد از دوهفته بستری شدن در بیمارستان ، در منزل استراحت می کرد و هنوز نشانه های بیماری در وجودش به چشم می خورد . به محض دیدنم گفت : قسمت شد تا یکبار دیگر دایی ات را ببینی نرگس جان ! و خدا می داند که شنیدن این حرف چه کرد با من . تک تک حرفهایش را با گوش جان شنیدم ، نگاهش کردم آنقدر تا شاید چهره اش را همانطور کامل در ذهنم به خاطر بسپارم برای همین لحظات دوری . حرفهایش تلخی و شیرینی را باهم به یادگار می گذاشت برایم . وقتی می گفت که یادآوری کند پستی وبلندی روزگار را . که روزگار همیشه بر یک مدار نمی چرخد ، که فراز و نشیب دارد و باید بدانیم نه در فرازها به خود غره شویم و دل ببندیم به خوشیهای روزگار و نه در نشیب ها خود را ببازیم و فکر کنیم دنیا برایمان به انتها رسیده ! می گفت که قدر خودمان را و سلامتی مان را و لحظه لحظه زندگیمان را بدانیم که بعدترها دچار حسرت نشویم و فکر نکنیم آنطور که باید استفاده نکرده ایم از این عمر گران . سفر دو روزه به مشهد هم لحظات خوبی را برایم رقم زد در کنار دایی عزیزم که همیشه بودن در کنارش برایم آرامش غریبی را به ارمغان می آورد . نشستن پای درددل عزیزان هم از آن کارهایی است که دستاورد این سفرهای تنهایی است . برای ما که سالهاست دور مانده ایم از جمع آنها ، فرصتی است که بدانیم چه می گذرد بر عزیزانی که روزگار کودکی را با آنها شریک هستیم .
سه شنبه شب و دیدار کوتاه از استاد قهرمان هم یکی از بهترین دستاوردهای سفر یکهفته ای من بود . در کنار دوستان همشهری دیگر استاد ، آقای علی باقرزاده (بقا ) ، و دوستان دیگری که بودند و نشد که هم صحبتشان بشوم . نشد که صدای شعرخوانی استاد قهرمان را بشنوم ، نشد که سیر نگاهش کنم ، اما باز هم فرصت مغتنمی بود که استاد و دایی عزیزم در اختیارم نهادند و از ایشان بسیار متشکرم .
جای همه تان را در حرم ضامن آهو خالی کردم . تک تکتان را نام بردم و خواستم که حاجت قلبیتان را ادا کند صاحب آن حرم عطر و نور . خلاصه بگویم ، دلم برایتان تنگ شده بود . بر خلاف گفته تان فراموشتان نکردم و بودم با شما ، متوجه شدم طرح قشنگ و خلاقانه کیامهر را و نتوانستم در آن شرکت نکنم ، متوجه شدم فیلتر شدن وبلاگ زری را ، شاهد کوچ کیامهر و الهه شدم از پرشین بلاگ . تک تک کامنتهای مهرآمیزتان را خواندم و بغض کردم و خوشحال شدم که هستند کسانی که عدم حضورم را می بینند و برایشان مهم است بودنم . به خاطر همه اینها از همه تان متشکرم . دو روز است که فکر می کنم که بعد این مدت چه بنویسم و باور کنید که هیچ به ذهنم نمی رسید . انگار فاصله گرفتن از نوشتن ، کلمات را با تو غریبه می کند . غریبه شدم با نوشتن و حرف زدن چونان همیشه . اگر نوشتم تنها به خاطر پاسخ به محبت شما بود و بس . ببخشید پراکنده گویی های این دل و ذهن باز هم دلتنگ را . راستی تا یادم نرفته بگویم که آن متن کوتاه بالا داستانی دارد که بعدا برایتان خواهم گفت . وجود با محبتتان پایدار.
اوووووووووووووووووووووووووووووووول
خوش برگشتید
الان خوندم متن رو
مثل اینکخ بهتون خوش گذشته ها
خوشحالم کخ حوش گذشت و خدارو شکر
اون شعر اول بلاگ هم جالبه
سلام سهبای عزیز
خوش آمدی به دیاری که دلتنگت بود و جا خالیت را سنگین احساس میکرد
مهم نیست چی مینویسی ... مهم نیست که چقدر دست و دلت به نوشتن میره ..
مهم حضور خودت در این خونه است که هنوز برای ماها پر ارزشه ..
خوشحالم که خوشحالی ...
حداقل میدونم دستاورد خوبی به دست اوردی بعد این یه هفته که تو چهرتم نمود داره .....
سلام...رسیدن بخیر...زیارت قبول...خدا رو شکر که بهت خوش گذشته...بابا دلم برات تنگ شده بود دختر...
سلام ،بله اسمش رادین شد یهنی جوانمرد ،مرسی که سر زدی ، من عاشق گلم اما گل نرگس رو خیلی خیلی بیشتر از باقی گاها دوست دارم ، اتفاقا نزدیک خونه ما دو تا جهار راو هست که از شانس من پر از گلفروشه واسه همین زیاد می خرم دوست جون.
بالاخره برگشتی زیارت قبول ،ان شاا.... که هر کجا هستی خوش باشی خانمی .
سلام رفیق/
سفر بخیر...
/
هوا داره کم کم سرد میشه و یه گوشه دنج بدجوری می چسبه
باد آمد و بوی عنبر آورد....
من که از دیروز بهت گفتم بوی نرگس میاد هی گفتی مال من نیست!!
خوش اومدی بانوی آرامش و گرمی و صفا...جای خالیتو بیشتر از همه وبلاگ نشینها من و برو بچ اینجا حس کردیم البته نه همه فقط سه تاییمون!! و خیلی سخت بود دیدن در اطاقی که بسته بودنش یعنی نبودن یک دوست....
اما خوبه که برگشتی..خوبه که مثل همیشه با لبخند و محبت برگشتی...خونه رفتن همیشه خوبه چه تنها چه با دیگران...اما خوش به حالت که رفتی حرم..خوش به حالت که گنبد طلا رو دیدی....
زیارتت قبول و خوش اومدی
سلااااام آجی سهبای خودم...دیدی ما هم اومدیم همسایه ت شدیم؟همسایه بودن با سهبای مهربون عالمی داره...خیلی از کسایی که دوستشون داریم تو بلاگ اسکای بودن و وقت کوچ کردن ما بود دیگه.....
دلم برات یه ذره شده بود...گاهی که کامنتت رو توی وبلاگ کیامهر یا خودم میدیدم کلی ذوق میکردم...دلم میخواست بیام اینجا بنویسم که دلم تنگه ولی نمیخواستم سفرت رنگ دلتنگی به خودش بگیره....
امیدوارم دلت آروم شده باشه....خیلی خوبه دیدن اقوام و عزیزان بعد از مدتها...و چقدر خوب گفتی از دایی مهربونت...حرفاشون به دلم نشست...
خوشحالم که نوشتی...دل تنگم آروم شد...مررررسی که اومدی به خونه ی جدیدم آجی...یه دنیا دوستت دارم...ممنون از دعای قشنگت توی حرم ضامن آهو...
دلت شاد عزیز دلم
سلام سهبا جان
خوشحالم که برگشتی و خوشحالم از اینکه توانستی روزهای خوبی رو در کنار خانواده و نزدیکانت بگذرانی.
همیشه شاد باشی و سلامت
سلام بر سهبای عزیز
واسه نبودت یاد شعر قدیم خودم افتادم که گوشه ای از آن رو مینویسم
بودنت درسته
برات
نبود بود
اما
نبودت
خیلی حرفها بود
گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
که اندر این دریا نماید هفت دریـــــــــا شبنمی.
سلاااام سهبای عزیز...
رسیدن بخیر...حتما توشه خوبی ازاین سفر دل داشتی..
شرمنده که نتونستم در خدمتت باشم...خیلی دلم میخواست ببینمت...اما خیلی گرفتار بودم و گرفته...ولذاگفتم درموقعیت بهتری زیارتت کنم..
سفر بخیر . یه موقع هایی در اختیار خود بودن خیلی کیف می ده .
سلام
بعضی از سفرها یه ریست کامل مغزین . با اون ها خیلی حال می کنم .
گاهی وقتی از بعضی سفرها برمی گردم نصف شماره تلفن هایی را که حفظ بودم هم فراموش می کردم .
شاد باشی دوست من
سهبا جان با اجازتون لینک می کنم تا راحتتر پیداتون کنم .
شاد و سربلند باشین
[گل][گل][گل]
سلام.
ممنونم از حضورتون. به محمد هم سلام برسونید.
آرشیو که مشکلی نداره من که الان امتحان کردم باز کرد فقط یه کم طول کشید . . .
سلام سهبای عزیزم
دلم واقعا برات تنگ شده بود
تو این مدت که نبودی من مطمئن شدم شما و دنیای مجازی بخش مهمی از زندگیم شدین
خوشحالم که راضی و خوشحالی
درود و خیر مقدم . خوشحالم از اینکه برگشتید و امیدوارم که کم باری که حس میکردید کمتر شده باشه که به نظر چنین میاد خیلی از سفرهام رو تنهایی انجام دادم واقعا لذت بخشه و ...
منتظر نوشته های شما هستیم و ننوشتن شما اگر این است .... با اینکه عقیده مذهبی و ماورایی ندارم اما از اینکه در یکی از امکان مقدسه باورتان به یادم (منظور یاد دوستان مجازی به اصطلاح) بودید ممنونم و این بسیار ارزشمند است که در چنین محلی که از نگر شما یکی از مقدس ترین عبادتگاه هاست برای دوستان ارزوهای خوب کردید ، تشکر میکنم از این موضوع .پاسخ پرسشتان هم همونجا دادم شاد باشی و بدرود
صهبا جان تولدت که در پیشه مبارک


تولد همه دی ماهی ها مبارک
کلن توجه کردی ما هفت نفر متفاوت از بقیه بودیم
کلن دی ماهی ها نادر و کمیاب هستن
من نیمه دی هستم.
انصافا این کیامهر عزیز هم کار قشنگی کرد ها
من چون تویه ماه هستیم تورو به همراه دوستای دیگرو لینکیدم.
خدا کنه تغییر آب و هوا گرفتگی دلتون رو حل کرده باشه.
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
ایشالا که سفر خوش گذشته باشه.
دخترای گلتون رو ببوسین.
تنها رفته بودی سهبا؟؟
چقدر خوب
راستش تو کامنت قبلیم تو پست قبل می خواستم بگم تنها ولی روم نشد ولی الآن که می بینم تنها رفتی خیلی خوشحالم...
گاهی هیچ چیز بهتر از یک سفر تنهایی نیست
و فقط اون تنهایی خاصه که حال آدم رو خوب می کنه...
سلام سهبا جان ..رسیدن به خیر ستاره ی درخشان این دنیای مجازی
جات خیلی خیلی خالی بود دوستم ..دلم تنگ شده بود برات فراوان ...اما از اینکه سفر خوبی داشتی خیلی خیلی خوشحالم
روی ماه دسته گلهای قشنگت رو ببوس
وای چه سورپریزی خوبی همسایه؟ما هم که همونجاییم
همه ایام عاشورا تاسوعا میرن ولایت تو چرا قبل از این ایام رفتی؟
سلام بانو ...
رسیدن به خیر .....
امیدوارم که سبک شده باشی ......
اون کوله باری که تو همراه خودت میبردیم میترسیدم سنگین تر برگردی ...
ولی خوشحالم ...
انشااله همیشه شاد باشی ......
جاتون خالی بود ......خیلی خالی !...
سلام سهبا جان
دلم واست یه ذره شده . اما خوشحالم که برات سفر خوبی بوده . عزیزم ممنون به یاد همه بودی . به قدر نیت پاک و قلب مهربانت که می دونم بی نهایت است سپاسگذارم .
سهبا جون این نظر آخر و خصوصی کن . ممنون
دلق حافظ به چه ارزد به می ش رنگین کن /
وانگهش مست و خراب از سر بازار بیـــــار.
سلام مشهدی سهبا خانم..
زیارت قبول...حس میکنم که منم رو هم دعا کردین.اگر هم فراموش شدم...عیبی نداره...لطفا الان دعام کنین.چون بوی ضامن چشمان آهوها رو میدین....
سفرنامه تون با وجود مختصر بودن گویا بود.خوشحالم که راضی برگشتین....
سلاممممم سهبای نازنین
رسیدن به خیر
خوشحالم که خوش گذشته....
حافظ آنروز طربنامه ی عشق تو نوشت/
که قلم بر سر اسباب دل خـــــــــرم زد.
رسیدن به خیر...
من شرمنده ی تو ام فعلن و حرف نزنم سنگین ترم
حالا فعلا چیزی ننویس تا خستگی سفر از تنت بره دختر! من تو رو از یاد نمی برم هرگز... اونها رو هم از یادم نبردم...وگرنه نمی تونستم درباره شون بنویسم....نه؟
ما که به دلیل دور بدن از خانواده زیاد تنهایی مسافرت می ریم
خوش برگشتین سهبا بانو
انشالاه که روبه راه باشید
قالب نو مبارک...