دیروز سر کلاس خوشنویسی ، استاد پیله چی حرفهای جالبی به من زدند . اصولا همیشه صحبت کردن با ایشان ، جزء جذابیت های کلاس ایشان برای من و دوستانم بوده است . آرامش غریبی از سخنانشان برای من ایجاد می شود که در نوع خودش بسیار ارزشمند است . دیروز وقتی من ناخشنودیم را از خطم ابراز داشتم ، گفتند که شما خط را با تفکر می نویسی ، اما خط باید با دل نوشته شود . کسی که خط را با دل بنویسد ، قلم و جوهر و کاغذ در راستای دل او قرار می گیرند و نتیجه این همکاری نمی تواند خط خوبی نشود . بخصوص که اگر کسی به این پایه برسد که این هنر با دلش همراستا شود ، نمی تواند حتی یکروز از آن دور بماند و همین تمرین های هر روزه ، خواهی نخواهی در بهبود هر روزه خطش کمک شایانی خواهد کرد . استاد فرمودند : خط خودش نشان می دهد که خطاطش در موقع نوشتن دچار تکلف و سختی شده یا نه ، با دلش نوشته است . من خوشنویسی را همیشه دوست داشته ام . اعتراف می کنم پشتکار و اراده قوی ای ندارم که بتوانم تمرین هایم را زیاد کنم و به همین دلیل پیشرفتی در کارم حاصل نمی شود ، اما این دلیل نمی شود که با دل سراغ خط نروم .
بگذریم ، آقای دکتر رضا افضلی ، استاد دانشگاه فردوسی مشهد ، شعر زیبایی دارند در مورد خطاطی که از خواندنش حظ بردم . می نویسمش تا شما هم در لذت خواندنش شریک شوید .
خط می نویسی روی غم پا می گذاری
غم را به قلب نقطه ها جا می گذاری
در کوچه و پس کوچه ی تالار هستی
آویزه ها از نقش زیبا می گذاری
هر تابلو رنگین کمان آرزویی است
در پیش چشم اهل دنیا می گذاری
هر واژه ای را می نویسی ، پله پله
گامی به بام عشق ، بالا می گذاری
در گوشه شبهای خلوت با قلم نی
پا روی آن پنهان پیدا می گذاری
با قایقی از نی قلم ، در بحر واژه
اوقات عمرت را به دریا می گذاری
چینت ز زلف و نقطه ات از خال یار است
چون نقطه بر خط چلیپا می گذاری
تو خالق زیبایی از وصل حروفی
وقتی کنار هم الفبا می گذاری
داند به خوبی خامه ات ناحق و حق را
اصل قضاوت را به فردا می گذاری
چون که خدا بر این قلم سوگند خورده ست
ارزد به خود وقتی که بی جا می گذاری
پی نوشت :
خط فوق مربوط به زنده یاد استاد ابوالحسن محصص مستشاری است .
سلام
من رو بردی به ۲۶ سال قبل وقتی که کلاس خط می رفتم . بنا به اصرار پدرم کلاس خط می رفتم و صد البته پشتکار هم داشتم . یه شش سالی رفتم و بعد بوسیدم و گذاشتم کنار . البته اثرش هنوز در خطم وجود داره اما لذتی که اون موقع ها داشت دیگه وجود نداره .
خیلی خوبه که می رید کلاس خط . راستش رو بخواید یه نمه تحریک شدم برم کلاس !
شاید یه روز دوباره رفتم . مرسی به خاطر این نوشته های تحریک آمیز !!!!!!!!!
نظر قبلی مال من بود ! بی اسم و نشونه !
منم همین طور..
رفتم به اون زمانی که کلاس خط میرفتم ...
و استادم از دستم دیوانه شد...
گفت برو به جای خط خیاطی یاد بگیر ....
منم دیگه ادامه ندادم ... الانم بعضی وقتها حتی خودمم نمیتونم
دست خط خودم و بخونم ...
چاره چیه ...
این کلاس رو از همت شما داریم سهبا جون و انصافا روزها و ساعتهای خوبیه برای من..شخصیت آروم استاد بهم آرامش میده و هی دلم میخواد بنویسه و هی من نگاش کنم...اما ناراحتم که تنبلی میکنم و پشتکارکافی ندارم و خطم پیشرفت نمیکنه..دیروز با دیدن خط خودم یاد این بیت افتاده بودم که میگه:
داند آنکس که آشنای دل است
که صفای خط از صفای دل است....
وقتهایی که دلم پریشونه توی خط خودشو نشون میده...اصلا انگار خط همه دل آدم رو میریزه بیرون و بدجوری لو میده آدمو...استاد احتمالا الان کل شخصیت ماها رو میشناسه...
آی گفتی سمیرا ! منم دقیقا به همین فکر میکنم . به علاوه اینکه استاد کلا روانشناس خوبی هم هستش
فکر کنم منم دوست دارم برم کلاس خوش نویسی..
واااای مثل اینکه ما هممون کلاس خط میریم...چه جالب...میبینی چه ارامشی به آدم میده...من عاشق خطاطی ام....منم اعتراف میکنم که پشتکارم خوب نیست...
سلام سهبای عزیز.منم با سمیرا جون موافقم که خط آدم انگار همه چیزو میریزه بیرون
سهبا جون از بایت هدییه به زبون نیایش گلم که میبوسمش، خیلی ممنون.کاش فاصله تولد آدما کم بود تا زود به زود همدیگه رو ببینیم.من که همیشه از دیدن شما شاد میشم.آرزو دارم که تو هم همیشه شاد باشی
سلام
فقط خواستم بدونی به یادتم
در ضمن تو خودت استادی
اینقدر از بقیه تعریف نکن
سلام سهبا جونم...
نقاشی...خط...سفالگری...کلا همه ی هنرهایی که کار دست هستن یه ربط مستقیم به دل دارن...من یه زمانی تمرین خط میکردم ولی رهاش کردم...اما سابقه ی نقش زدنم روی بوم خیلی قدیمی تر از خطاطیه...هیچوقت خطاطی حرفه ای نکردم اما نقاشی چرا...کلا گرفتن قلم و قلم مو توی دست و نقش زدن محشره...تمام احساسات آدم میاد توی دستش و از اونجا روی بوم یا کاغذ...قلب هنرمند توی انگشتهاش میتپه....کاش فرصت کنم باز نقاشی رو از سر بگیرم...خیلی وقته دلم هوای بوی رنگ روغن کرده...
اسمم از کامنت وبلاگ کرگدن مونده بود همینجوری!
اشتباهی بود اسم کامنت قبلم...ببخشید
پیشنهاد میکنم یکی از نمونه خطهای شکسته تو بذاری تا دوستان بدونن چقدر شکسته نفسی میکنی!
سمیرااااااااااا ! میخوای آبروم بره ؟!
می دونی سهبا جان فکر می کنم هر کاری رو با دلت بری جلو و انجام بدی بهترین می شه . حتی خطاطی . خوش به حالت چنین استادی داری !
شعر بی نهایت زیبایی بود.بااجازه شما کپی کردم
سلام ابتدا به ساکن از ابراز همدردی شما ممنونم . ایشان استاد من در زندگی بودند البته خودشان از اینکه به این نام خوانده شوند خوششان نمی آمد بویژه اینکه سن ما نزدیک بود ،(ایشان سی و شش ساله و من سی و چهار ساله ) بزرگواری میکردند و مرا برادرخوانده خود مینامیدند ... ایشان در فلسفه اولی ید طولایی داشتند با اینکه ریاضی خوانده بودند .. . در مورد پرسشی که فرمودید ، چشم حال و احوالم کمی مساعدتر شد در مورد پرسشی که فرمودید پاسخ خواهم داد اما فکر میکنم در بخش درباره من بد نوشته ام ، که موجب سوتفاهم شده است . بنده زندگی را دروغ نمی دانم .بازنگری بفرمایید حتما متوجه خواهید شد ، باری قصدم تنها تشکر بود از ابراز همدردی شما . ممنونم و فعلا بدرود ..
کاش نمونه خط خودت رو بذاری سهبا خانوم
...واقعا هنر ..انسان رو غرق خودش میکنه...یا بهتره گفت..غرق میکنه در بحر افرینش !!
..این بیت هم میگه که اوقات عمررا به دریا میگذاری..
..امیدوارم ادامه بدی ومارو هم بی نصیب نذاری از دیدن کارات...مرسی...
یادم باشه یکی از خطهاتو یواشکی برداریم بذارم اینجا تا همه لذت ببرن!
آره سهبا جون کیامهر راست میگه تونستی یه نمونه خطتت را بگذار تا ما هم لذت ببریم
سلام بر سهبا ، ستاره ی زیبای دب اکبر !
عید تو هم مبارک دوست خوبم
سلام...
بیشابیش فرارسیدن عید سعید غدیر خم عیدی که نخستین امام شیعیان از جانب حضرت رسول (ص) برگزیده شد را به شما و همه ی دوستدارانتان تبریک وتهنیت عرض میکنم
سلاااااااااااام چه شخصیت جالبیس دارید شما ها
این طرز نوشتن و صحبت واینا رو میگم گاهی خجالت میکشم اینجا کامنت بذارم بلاگتون فرهیختگانیه اونوقت منه جوونه ۲۰ ساله با بلگه شاد و شنگولم بیام اینجا و وکامنت بذارم !!!!
متن زیبا بود و عکس ها زیبا راستی من با خاطرات بچگی آپم
سهبا جون خیلی زیبا بود و زیباتر اینکه خط خودتم بذاری تا لذت ببریم مطمئنا؛زیباست و واقعا؛خط خوب با آدم حرف می زنه و درون شخص رو نشون می ده .
خط می نویسی روی غم پا می گذاری
غم را به قلب نقطه ها جا می گذاری....
چقدر زیبا بود
مرسی از انتخاب خوبت
منم هیچ وقت نکته ها و صحبتای استاد وحین سرمشق گرفتن فراموش نمی کنم ...مرسی که کلاسو سرپا نگه داشتی !
سرکار خانم سهبا!
از محبت های همیشگی جناب عالی سپاسگزارم.شعر بالا را به خطاط پر سابقه جناب استاد محمد تقی ابراهیمی نیا تقدیم کرده ام. برای خانواده محترم سلام برسانید.
با تشکر فراوان
و اجازه جناب عالی مفاله ی زیبای شما د. وبلاگم نقل شد.
همیشه تو رو در حال خطاطی تصور می کردم !
تکون خوردم الان !
...
سلام .. عمدا در این پست کامنت دادم ، چون امکان ارسال نظر خصوصی موجود نیست . تشکر میکنم که لطف کرده و هر دو متن را که اتفاقا طولانی هم هستند خواندید ، در مورد زندگی و دروغ ، توضیحی باید بدهم ، من نه میگویم زندگی دروغ است ، نه میگویم باید باشد این روزمرگی ملال آور پوچ را نمی پسندم و عرفیات را مصداق زندگی نمی دانم همین . البته فرمایش شما هم متین است که دروغهای بزرگتری وجود دارد و .. باری ، استاد در اثر سرطان ریه ، فوت شدند . بله با شما موافقم ....... برخی نمیتوانند در زمین زندگی کنند .. به هر شکل از شما ممنونم . امیدوارم که این دیدگاه تلخی که نظرات ایشان داشت بیشتر موجد تلخکامی شما نگردد هر چند فلسفه زندگی ایشان بسیار پیچیده بود و از تلخی غمی داشت و نداشت لذت میبرد اما شاد نبود و .. بماند شرحش در ظرفیت قلم من نیست .من هم خوبم ، به قول خود ایشان الان شاید کرمها یا موشهای کارشان را اغاز کرده باشند و از این حقیقت اجتنابی نیست .. . از الطافتان ممنونم . بدرود .
خطاطی از اون مقولاتیه که همیشه عاشقش بودم و نمی دونم چرا نرفتم سراغش...
حتی روزهای مدرسه که همه نقاشی و طراحی رو ترجیح میدادن و از خطاطی بیزار بودن من برعکس بودم و انصافاْ هم بد نمینوشتم...
فکر می کنم اگر سراغش میرفتم همونی میشد که استادت گفته...
با دل...
بدجوری هم با دل...