سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

جیرجیرک


آخرین باری که از خونه مامان اینا برگشتم ، یعنی بعد عروسی داداش احمد ، همین اول مهر ، به محض اینکه به خونه خودمون رسیدم ، دیدم عجب صدای جیرجیرکی بلند شده توی خونه . دقیقا از دو نقطه خونه صدا بلند بود . یکی از توی آشپزخونه ، اون یکی از اتاق یگانه . اولش مطمئن نبودم که واقعا توی خونه است یا از توی نورگیر بین اتاقها و بالکن صدا به گوش میاد . کلی گشتم اما هیچی پیدا نکردم . پس بی خیالش شدم . بخصوص که با روشن شدن برقها و سروصدای ماها ، صدای جیرجیرکها هم قطع شد . اما شبهای بعد، وقتی به محض خاموش شدن برقها صدای جیرجیرکها بلند شد ، فهمیدم که بله ، باید حضور این موجودات رو جدی بگیرم . راستش رو بخواهید من  تا حالا جیرجیرکها رو از نزدیک ندیده بودم . صدای اونها  جزئی از خاطرات بچگی من محسوب میشه . توی هر دوتا خونه کودکی من ، حیاطهای بزرگی بود پر باغچه و گل وگیاه و درخت  . واسه همین جیرجیرکها هم عضو همیشگی باغچه ها بودند . اما خب یادمه هر چی می گشتم توی باغچه که ببینم این صدا از کجا میاد و صاحبش چه شکلیه ، کشفش نکردم . حالا واسه چی و از کجا این جیرجیرکها به خونه ما اومدند رو نمی دونم ؟ همسرم میگه به خاطر گلهاست که اونا اینورا پیداشون شده ! خلاصه ، حدود یک ماه پیش ، آخر شب بود که همسرم و بچه ها خوابیده بودند ، حدود ساعت یک نصفه شب داشتم با لپ تاپم کار می کردم که یهو یه موجود غریب با سرعت از جلوی من رد شد . من هم که نسبت به هر گونه حشره ای حساسیت دارم . چاره ای نبود ، نمیشد همسر گرامی رو از خواب بیدار کرد . پس مجبور به قتل اون موجود بی پناه شدم که با یک ضربه  به دیار باقی شتافت . دقیقا فردای همون روز وقتی موقع جارو کردن پرده اتاق رو بالا زدم یکی دیگه عین همون حشره دیشبی دیدم که خب این بار هم توسط جارو برقی بلعیده شد . به این فکر می کردم این دوتا چی بودند و توی خونه ما چیکار می کردند که یاد جیرجیرکها افتادم . یعنی اینها همون جیرجیرکهای  بیچاره بودند ؟ شب اما دوباره صدای جیرجیرکها توی خونه من بلند شد . سومین جیرجیرک رو همسرم کشت ، اما چهارمینشون که کوچکترینشون بود ، فضایی بین دو تا سنگ پیدا کرده و هر شب اونجا پنهان می شد . دیگه عادت کرده بودم که هرشب به محض خاموش کردن برقها منتظر صدای جیرجیرک باشم . اگه چنددقیقه بیشتر طول می کشید ، نگران می شدم که چی شده یعنی ؟ کجا رفته این جیرجیرک کوچولوی ما ؟ چند بار موقعیت برای کشتنش فراهم بود ، اما راستش رو بخواهید دلم نیومد ! کوچک بود و مظلومانه راه می رفت ، نه مثل اون یکی ها با سرعت نور !یه جورایی انگار به حضورش عادت کرده بودم توی خونه . تازه فهمیدم اولین جیرجیرکی که کشته شد ، طفلک به خاطر اعتراض به من خودش رو نشون داد . حیوونکی ها شب و روزشون رو توی خونه ما گم کرده بودند . بعد از اون بود که شبها وقتی نیایش و یگانه تا دیروقت بیدار می موندند ، می گفتم الان جیرجیرکها دارند بهمون فحش میدن ، به نیایش می گفتم که اون داره میگه : آخه برو بخواب بچه ! خفه شدم بس که صدامو قورت دادم ! آوازم ته گلوم گیر کرد ! برو بخواب دیگه ! دوشبه اما که  صدای جیرجیرک من نمیاد . دلم براش تنگ شده ! نمیدونم چی شده و چه بلایی سرش در اومده ؟ یاد اون قصه افتادم که جیرجیرکه به خرسه ابراز علاقه میکنه ، میگه دوستت دارم ، اما خرسه میگه الان خوابم میاد . خرسه میره به خواب زمستونیش اما نمیدونه که عمر جیرجیرکه سه روزه ! من همون خرسم ! شما جیرجیرک منو ندیدین ؟

پی نوشت :  داشتم دنبال عکسی واسه جیرجیرک می گشتم. که به این جمله برخوردم :

جیرجیرک برای مردم انگستان  نشانه شانس است هنگامی که در خانه است، وقتی بیرون می‌رود به معنی ترک شانس از آن خانه است.به نظرتون یعنی شانس از خونه من بیرون رفته ؟!
نظرات 39 + ارسال نظر
مذاب ها دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

طفلکی جیر جیرکه ! پدر و مادر و برادرش واسه اینکه اون زنده بمونه و کشته نشه خودشونو به کام مرگ سپردن غافل از اینکه اون اگه تنها بمونه تحمل بی اونا موندن رو نداره .... طفلکی شاید دق کرده و مرده!.... چیکار کردی سهبا!!! قتل عمد؟

سهبا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

اون دوتا رو من وقتی کشتم که نمی دونستم جیرجیرکند ! اما خب اگه کشته نمی شدند هم که هر شب باید به سمفونی جیرجیرکها گوش می کردیم دوست عزیز !

مامانگار دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

..واقعا این جیرجیرکها آدمو میبرن تو حال و هوای پاک روستا و اون بکر بودن و سوت و کوری پرآرامش و صفاوصمیمیتش...
..وقتی جیرجیرشون میشکنه اون سکوت سنگین شب بیابان رو..کیه که لذت نبره و ساعتها به این آهنگ طبیعت گوش نسپره..

مامانگار دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

...سهبا یه خاطره هم بگم...تو شرکت ما یکسری عمده فروش های زعفرون رفت وآمد دارن که روستازاده ان..
یه روز یکی شون وسط راهرو ساکت شرکت موبایلش بصدا دراومد...میدونی زنگ موبایلش چی بود...:
.....صدای جیرجیرک....
..به زور خودمون رو نگه داشتیم ازخنده...خیلی بامززه بود..

سمیرا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اما صداش آزار دهنده است! یکبار یه دونه شون رفته بود توی پریز برق خونه ما پدرمون رو درمیاورد هرشب تا اینکه خودش مرد!

نسکافه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.nescafeh.mihanblog.com

انگلیسی های خرافاتی!!!!!!
این قوم هر چیز رو نشونه ای میدونند از اونا بدتر ایرلندی هان

جالب نوشتید لذت بردیم از خاطره ی با مزتون

آلن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ

شانس از خونتون بیرون نرفته.
شانس رو نابود کردین.

آلن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:17 ب.ظ

من از صدای جیرجیرک خوشم اومد.
ولی خب البته نه توی خونه.
بهتون حق میدم کهاعصابتون خورد شده باشه.

ماشالا بچه های نازی هم دارین. خدا ببخشه بهتون.

panteaa دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

معلومه که نه دوست خوبم ...
فکرایی که بچگیت درباره ی جیرجیرک ها می کردی دقیقا چیزاییه که من همیشه می خواستم راجه بهش بدونم

panteaa دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

فرداد دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

چند وقت پیش با اینکه خونه ما طبقه بالاست...مهمون جیرجیرک شده بود.البته پشت پنجره.نذاشتم کسی بهش دست بزنه.یکی دو شبی با صداش خوابیدم و آرامش جالبی بهم داده بود...ولی نفهمیدم چی شد که دیگه نبودش.واقعا عمرش سه روزه؟

گیس گلابتون دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://kaskiat.blogsky.com/

خطرناک شدینا!!!
نرفته .....مگر اینکه شما از مردم انگلستان باشی و به ما نگفته باشی تا حالا!
تولدها هم بسی مبارک باشه...

نعیمه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://afterborn.blogfa.com

چقدر مثل شمام!!!!!!!!۱
همیشه دلم می خواد یه جیرجیرک ببینم.اگه یه چیزی باشه که پرواز کنه و البته موذی هم باشه تا نکشمش نمی تونم سر جام بشینم! و ...
البته که شانس از خونه ی شما نرفته...

مهتاب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.tabemaah.wordpress.com

منم عاشق صدای جیرجیرکم سهبا ...
سکوت شب رو پر از زندگی می کنه ...

مهتاب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.tabemaah.wordpress.com

به نیایش می گفتم که اون داره میگه : آخه برو بخواب بچه ! خفه شدم بس که صدامو قورت دادم ! آوازم ته گلوم گیر کرد ! برو بخواب دیگه !
....
ای جانممممم
دلم ضعف رفتتتتت

عاطفه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

اصلن صدای جیرجیرک ها رو دوست ندارم..
جمله ای که به نیایش گفتی که بخوابه عالی بود..
حالا این انگلیسی ها یه چیزی گفتن شوما به خودت نگیر..

مریم دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

واقعا؟! چه جالب:-) آخه یادمه چند وقت پیش هم، چند شب متوالی!! (چقدر من کلمه های باکلاس یاد گرفتم!) صدای همین موجود جالب میومد! دقیقا همون شبی که استاد قهرمان خونه ی شما بودن(آااااخی،یادش بخیر)،وقتی از خونتون برگشتیم،با یه صندلی و یه حشره کش! کمر به قتل اون بیچاره بستیم! :-) آخه رفته بود نزدیکای سقف شیطون! ;-) احتمالا اینا با هم فامیل بودن،ولی یه دونه شون خیلی ورزشکار بوده و تا بالا اومد:

رضا شبگرد دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

ها آدم بعضی موقع با پای خودش لگد می زنه به بختش
خداییش مادرش و پدرش و کشتید حالا دارید یتیم داری می کنید

مکث دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ

تو خودت جیرجیرک کنی نرگس جانم... می دونی شعر مهدی موسوی برام تداعی شد با این نوشته خیلی خیلی قشنگ تو؟ ... به خودن دمپایی بر آخرین حشره..... حیف که نمی تونم بهت بگم ازشون نترس..چون خودم ترس رو خوب می شناسم.... اما نوشته ت عالی بود نرگس..عالی....بی نظیر نوشتی....

سبک سر سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ http://www.peerdokhtra.blogfa.com

وای سهبا جان... چقدر این پستت شاعرانه بود.
دلم برای جیرجیرک ها رفت. من هم این موجودات نازنین رو خیلی دوست دارم. بچه که بودم وقتی به شمال می رفتیم تمام روزهامون رو صدای جیرجیرک ها پر می کردند. حتی الان که دارم برات می نویسم انگار جیرجیرکی توی ذهنم شروع کرده به آواز خوندن...
راستی آخرین جیرجیرک خونه تون کجا رفت؟

افروز سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

آخی چه با احساس نوشتی خانومی
امیدوارم شانس همیشه در خونه تون را بزنه

بزرگ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود
کاش میتونستی از قول همون جیرجیرک اقامت چند روزه خودتو تو خونتون بنویسی فکر کنم از قول جیرجیرک نوشتن خیلی خیلی قشنگ بشه

بزرگ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

صدای جیرجیرک و قورباغه منو یاد خونه های دهات میندازه شبهای تابستون موقع خوبیدن چه حالی میده شنیدن این صداها

شقایق سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ

امیدوارم برخلاف تصور انگلیسی ها شانستون بیشتر بشه
البته باید توبه کنین و دیگه اقدام به این اعمال خشونت آمیز نکنین !
یعنی اگه بازم جیرجیرک اومد اونطرف ها بسیار مسالمت آمیز باهاش زندگی کنین و از شنیدن سمفونی شبانه جیرجیرکها لذت ببرین!

یلدا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

نمی دونم چرا من کلا؛از حشرات به هر نوع و شکلی بدم میاد حالا اگه چند تاشون هم توی خونمون باشند که اصلا؛خوابم نمی بره تا نکشمشون دست ور دار نیستن ببخشید من اینقدر بد جنس و ظالمم ولی مجبورم .

شقایق سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ

راستی خالجون مهربون
(البته فعلا از بحث کشتن جیرجیرکهای بی گناه صرف نظر می کنیم..بد آموزی داره!)
چرا دیگه پیش خانوم کوچولو نمیاین؟!

محمد قهرمان سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ

باسلام! سهباخانم ، گمان می کنم شماعکس ملخی رابه جای

جیرجیرک گذاشته اید

منیژه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

واااااای نرگس جون جیرجیرک ها رو من خیلی دوست دارم...صداشون من و یاد خونه ی پدری ام می اندازه...کاش میومدن خونه ی ما...کاش...باورت میشه من تابستون مجبور بودم با صدای کولر همسایمون که شبیه صدای جیرجیرک بود شبیه سازی کنم و خودم رو به خواب بزنم...

بزرگ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://navan1.blogfa.com/

فردا سمیرا به مدت در وب آقا بزرگ زیر ذرهبینه حتما بیا

حامد سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://breathless.persianblog.ir/

یه جوری راجع به جیرجیرک نوشتید که آدم هوس می کنه بره چند تاشون رو گیر بیاره بندازه توی خونه ببینه شبا که صداشون بلند میشه چه جوریاست...
اینا یعنی اینکه خوب نوشته بودید...

منیژه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

بدو بیا حال و هوای این روزهات و بهم بگو...

میکائیل سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

جیر جیرک های گم شده رو هم میشه پیدا کرد ....

خوشبختانه برای شما جیر جیرک ها رضایت دادن ... ماکه هر وقت از سفر میایم ... با یک گونی و خاک انداز به جمع اوری حشرات موذی موسوم به سوک اقدام میکنیم.....

بزرگ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.navan1.blogfa.com

شبهای تابستون صدای جیرجیرک مثل صدای تیک تاک ساعت میمونه

سپیده سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ

شنیدن صدای جیرجیر کهاتو سکوت شب کلن اعصاب میخواد که فکرنکنم اینروزا کسی اعصابش بکشه پس قتل محسوب نمیشه!

کیمیاگر جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام برام جالب بود من جیر جیرکو دیدو یه موجود خاکی رنگ که با تماس پاهاش به باله های انتهایی ایجاد صدا میکنه وقتی تازه عروس بودم یادمه چندین شبه متوالی مراسم جیرجیرک کشون داشتیم در ضمن ما دیگه سوسک نداریم سوسک یه موجود موسمی که فقط تابستونا به خاطر گرما و تشنگی راهی خونه ها میشن
قابل توجه میکاییل

کیمیاگر جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ق.ظ

راستی عکسی که گذاشتی درسته خوده ناکسشه جیر جیرکو میگم

ماری یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 07:56 ب.ظ

واقعا تا اون موقع جیرجیرک ندیده بودید ؟؟؟؟؟؟!!!!! یعنی تلویزیون تماشا نمیکردید:

محبوبه پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:03 ق.ظ

هیرسا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 01:12 ق.ظ http://hodhodhedyeh

من عاشق جیرجیرکام صداشونم عشقمه همیشه تو حیاطمون میان کنار در خونه منم میارمشون تو خونه و تو شیشه نگهشون میدارم و صداشونم دوبرابر میشه ولی بعد چند روز میمیرن دیگه پدر مادرمم میگن گناهه و نمیذارن بگیرم زندانیشون کنم واسه خودم باشن وقتی میمیرنم بالهاشونو رنگ میزنم خیلی قشنگ میشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد