سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

جرم تو زندگی ست

1-

صف  بسته اند پیش تو دیوارها مدام

قد می کشند دور و برت خارها مدام

جرم تو زندگی ست ، نفس می کشی زلال

سر می کشند دوروبرت مارها مدام

تو میوه داری از همه سو سنگ می خوری

این است سرنوشت ثمردارها مدام

تو راست قامتی و تناور ، از این سبب

تحریک می شوند تبردارها مدام

آزاد می شوی دگر از بندها اگر

راضی شوی به رسم دغل کارها مدام

آسوده می شوی تو از این فتنه های گنگ

عادت کنی اگر به لجن زارها مدام

اما تو عاشقی ، تو وعادت به منجلاب ؟

اما تو شاعری ، تو واین عارها مدام؟!!

نه نه ! تو سبز و روشن و پربرگ و بر بمان !

در حسرت نگاه تبردارها مدام

                                      دکتر کاووس حسن لی 

2-

چیزیم نیست ،خرد و خمیرم ، فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم ، فقط همین

از هر چه هست و نیست گذشتم،ولی هنوز

در مرز چشم های تو گیرم،  فقط همین

با دیدنت ،  زبان دلم بند آمده ست

شاعر شدم که لال نمیرم ، فقط همین 

                                            محسن پرستار

3-

این روزها ، روزهای غریبی است . شده ام کلاف سردرگم ، شاید هم این زندگی ست  که دارد با من اینگونه بازی می کند ! گم کرده ام ،  خودم را ، خدایم را ، امیدم را ، شفایم را ، خدایم را ، خدایم را !

شاید هم او از من دور شده تا التماس کنان به سمتش بروم و از او فقط او را بخواهم ! به خودش قسم دردم را میدانم اما دوایش تنها دست خود اوست !

کم حوصله ام ، بی طاقتم ، کم صبرم ، طاقت هیچگونه حرفی در من نیست ! اصلا در یک کلام ، غیر قابل تحمل شده ام ! خودم می دانم و اقرار می کنم ،  از من بگذرید !

پی نوشت :

ادامه مطلب رو بخونین ، جالبه .

به خیالم زندگی تقسیم ثانیه ها بین اوناییه که تو دلت ساکن شدن... هرکسی به اندازه ی خودش توی خونه ی دلت جایی داره که به همون اندازه براش ثانیه خرج می کنی ... وقتی هم که بره و دیگه نباشه، اولش همه اون ثانیه ها رو میدی تا باور کنی که دیگه نیست ، وقتی هم باورت شد بازهم ثانیه هات مال خودت نمی شن تا وقتی که فراموشش نکردی... فراموش نمی کنی چون گاهی سر جات ایستادی وداری بهش فکر می کنی،  اما!  ثانیه ها باهات نمی ایستن ،میگذرن! میگذرن تا کمکت کنن که تو هم بگذری... اونی که رفته به اندازه ی تمام ثانیه هایی که سهمش بوده و گذشته ات رو مال خودش کرده، (شاید نه دقیقا به همون اندازه ، کمتر البته) تو رو دلتنگ خودش کرده... هرچی هم  این صفحه های دفتر زندگی ورق بخوره بالاخره یه جایی ،یه سطر، یا حتی گاهی یه نقطه پیدا میشه که بازهم یادش  و خاطره ش رو مهمون ناخونده ی ثانیه هات بکنه و باز هم فقط دلتنگی بیاد سراغ ثانیه هات...

***

ثانیه حتی برای ثانیه ای صبر نمی کنه و میگذره؛ خوبه که میگذره! (درست مثل وقتی که به سرعت ثانیه  از نگاهی یا خواهش دلی بگذری. خب اینبار خوب نیست این گذشتن ولی! اتفاق میفته.) اگه ثانیه مکث کنه و قد یک ثانیه بایسته که چرا؟؟ اگه حتی یک ثانیه به چرایی رفتنش فکر می کرد شاید...

***

 میدونی دیگه حسابش از دستم در رفته نمی دونم چند ثانیه شده که ... که نیستم!  هستم ولی حواسم نیست به خودم، به تو، به همین ثانیه ای که گذشت! حالا خوبه که اگه من تو این ثانیه ها نیستم لااقل تو هستی. هر ثانیه که بخوام. اگر نبودی ! فکر کردن به اینکه  یک ثانیه هم نباشی غیر ممکنه. حتی برای یک ثانیه !!!  تو خودت خالق این ثانیه هایی.

نقل از وبلاگ رنگ صداقت

نظرات 18 + ارسال نظر
مذاب ها سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

همهء ثانیه ها فکر میکردم که مال من است ! زهی خیال باطل که او رفت و ثانیه ها هم رفتند و تنهایی مال من شد! و باز ثانیه هایی که روزی با او از من میگذشتند اکنون بدون او میگذرند ، نه اینکه بدون او ! با یاد او میگذرند ، اما چه فایده ، من که دیگر نمیتوانم خم شوم و دستش را ببوسم و او با تواضع دستش را بکشد و نگذارد ، همهء ثانیه ها فکر میکردم که او مال من است، نه خیال باطلی نبود ، مال من بود اما نمیدانستم لحظه ایی بسرعت ساعقه ایی و یا گذر ثانیه ایی او میرود و من ثانیه های بی حضورش را سخت تجربه میکنم ،

سلام دوست عزیز، """ اگر تنهاترین تنهایان شوم، باز خدا هست، او جانشین همهء نداشتن های من است""" (دکتر علی شریعتی)

بزرگ سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

آخرین پست وبلاگ آقا بزرگ مشاعره ست لطفا قدم رنجه کنید و شعر از خودتو در وکنید

بزرگ سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ق.ظ http://navan1.blogfa.com/

هر ژست تو رو میخونم یه حال و هوای تازه داره همیشه یه جورای استفاده میکنم.ممنون
سعی کن زیاد به خودت سخت نگیری تو میتونی از تمام مشکلاتی که واست پیش میاد به نحو خوبی استفاده کنی

سپیده سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ

تو میوه داری ازان سو سنگ میخوری
این است سرنوشت ثمردارها مدام

منوخودم سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ http://bluepenn.blogfa.com

سلام
عرض ارادت
منم این روزها خیلی شبیه این روزهای شما شدم..
فک میکنم میبینم هروقت اینطوری گیج و ویج و منگ و بی قرار میشم معمولن به خاطر اینه که از اون چیزی که درونم به اسم خدائه و بهش ایمان دارم دور شدم...
خلاصه خیلی مخلصیم...

شقایق سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ

ای دل مباش یکدم خالی زعشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی

عاطفه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

امیدورام زود خودتو پیدا کنی سهبای مهربون.. حس بدیه که آدم غیرقابل تحمل بشه و خودش هم اینو بدونه.. درک میکنم..

یلدا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

زندگی همیشه همین بوده و هست گاهی شادی گاهی غم

گاهی نوشه گاهی زهر ،سخت نگیر خانمی .

کرگدن سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

غزل آقای پرستار خیلی خوب بود ولی حیف کاملش رو نذاشتید ...

آناهیتا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

چه غزل زیبایی.چه حالو هوای عجیبی.سهبا جان سخت نگیر.

سمیرا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین........

وای از دست این دل لعنتی

مامانگار سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ

...همیشه کلمه "ثانیه"ها برام تداعی حرکت...تغییر.. تبدیل و نو شدنه...حالاکه نو شدیم...پس دیگه معنی نمیده غم خوردن !...چون چیزی که لحظه پیش بوده حالا رفته...نیست...پس چرا باید بهش آویزون باشیم...فکر و ذهن رو اگه بدیم بدست همین ثانیه های گذرا..دیگه گذشته ای نداریم...پس چیزی هم نداریم دلگیرمون کنه...گذشته "درگذشته"...

مکث سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام دخمره...سلام خوشگله....سلام سهبای خوب خودم..... شعرهایی که نوشتی عالی بودن...عالی...شاید منم بنویسمشون توی مکث... چقدر خوبه که حق کپی رایت رو رعایت می کنی عزیز دلم..

حبیب سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ب.ظ http://nogall.persianblog.ir

[گل][گل][گل][گل][گل][گل]

فائزه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام سهبای مهربون
دلم برات یه ذره شده بود.....چقدر شعرهای قشنگی بود...

آلن چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

واستعینوا بالصبر والصلاة

محبوب چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

هر دو تا شعر عالی بودن ولی دومی را بیشتر دوست داشتم ...
چته نرگس جان ؟ تو اینجوری می نویسی تموم دنیا برام تیره و تار میشه ... منم دور شدم انگار از خدایم ...

ابوالحسن چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://andejroud.blogfa.com

جالب بود!! مخصوصا شعر دکتر کاووسی که حرف دل خیلی هاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد