ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بچه که بودم ـ مثل همین حالا البته ـ خیلی به پدرم وابسته بودم و تمام عشق من به زندگی پدرم بود . پدر من آدم ساکت و کم حرفیه ، اما من با نگاهش همه حرفهاشو می خونم ، با دردهاش درد می کشم ، از غصه هاش رنج می برم و از محبت نابی که توی چشمان زلالش موج می زنه سیراب میشم . تو سن و سال بچگی ، رابطه من و مامان به پررنگی ارتباطم با پدرم نبود .
اون وقتا گاهی پیش می اومد که پدرم به خاطر مسائل کاری چند شبی رو توی خونه نباشه . و چقدر سخت می گذشت اون روزها . وقتی این نبودنش از یکی دو روز بیشتر می شد ، بیقراری من بیداد می کرد ، غصه می خوردم و به روی خودم نمی آوردم . حاضر نبودم راجع به دلتنگی هام با مادرم صحبت کنم . اینجور وقتا حرفام رو فقط با خدا می گفتم . نمازهایی که می خوندم و دعاها و رازونیازهایی که با خدا می کردم هنوز توی ذهنمه . طعم شیرین حرف زدن با خدا رو چند سالی هست که نچشیدم . خیلی دور شدم از اون دنیای پاک و زلال بچگی . دلم تنگه برای اون لحظات قشنگ . این سفر آخری که به شهرم داشتم ، در برابر چشمان متعجب بقیه ، یک شب رو فقط توی بغل بابام خوابیدم . و چه آرامشی نصیبم شد از بودن در کنارش .
این روزها دلتنگی و خستگی در من به اوج رسیده ! برای آرامشم دعا کنید .
کاش مستجاب الدعوه بودم...
وقتی اسم پدر میاد دلم می گیره. چون همیشه چیزای خوب رو برا بچه هاش می خواد. همیشه کار میکنه تا خانواده احساس آرامش کنه . پدر انسان عجیبیه...
شما لطف دارین. سن زیاد مهم نیست. مهم اینه که بتونی اون افکاری رو که سالهاست رفته تو ذهنت پاک کنی. توانایی اینو داشته باشی همیشه پاک بمونی... مثل یه کودک یک روزه
سلام سایت خوبی داری
می خواستم بهتون یه سایت کلیکی معرفی کنم که واقعا پول میده من خودم ازش 20000 تومون گرفتم اینم شماره فیشش SABA١٥٣٠٨٨١١٢٧٢١٥٨١٩
فقط کافی از طریق لینک زیر عضو بشی بعد هم تبلیغات تو سایتت بزاری
http://www.oxinads.com/?i=8963
در ضمن اگه میشه به سایت ما هم سر بزن
سهبای عزیز فکر کنم بیشتر کسانی که این متن رو بخون نسبت به پدرشون همین حس رو داشته باشن من حدود 5الی 6 سالی داشتم پدرم یه موتور داشت به اسم چوپا که الان ازشون شاید یکی دو تا تو شهر بیشتر ندیدم هر وقت صداشو می شنیدم که از سر شهرک { خونمون شهرک طالقانی بود } می اومد قند تو دلم آب می شد مامانم می گفت بدو بابات اومد منم کلی کیف می کردم و با داداشم که از من کوچکتر بود دوتایی می رفتیم جلوی در و منتظر می موندیم تا بیاد و ما رو بگیره بغل خلاصه چه کیفی داشت یادش به خیر کاش اون دوران دوباره بر می گشت .
الان که دارم این مطلب رو مینویسم اشک تو چشمامه .
حاضرم دو چشممو ،دستها و پاهامو و خلاصه جونمو بدم یه بار دیگه بابامو بغل بگیرم عطر وجود بابا رو هیچ کس نداره .
خوش بحالت اون شب رو بهشت بودی . خوش بسعادتت.بزرگ کوچک
دوباره بهت زنگ می زنم عزیزم...
دوس دارم اگه یه روز خدا بهم دختر داد وبلاگی داشته باشه که بتونم از این دست حرفاشو اون تو بخونم ... خدا پدرتونو سلامت بداره ... و ایضن مادر گرامتون رو ...
درسته میگن بهشت زیر پای مادرانه درسته. ولی مهر پدر ،بوی پدر ،دست پدر،اخم پدر و... خلاصه هر چیز پدر چیز دیگیه.
سلم سهبا خوبی به حس نابی که نسبت به پدرت داری حسودیم میشه آخه میدونی من از حسا نسبت به پدرم ندارم من زیاد دلم برای بابام تنگ نمیشه نگرانش نمیشم بهش فکر نمیکنم قسمت کوچکی از ذهن و قلب منو گرفته آخه میدونی چیه اونم نسبت به من همینجوری بوده و خواهد بود
برای همه پدرای خوب دنیا پدر تو و پ د ر م آرزوی سلامتی دارم
منم دقیقا همین احساسات رو نسبت به بابام دارم...
هنوز هم دارم... من تا حالا صدای بلند بابامو نشنیدم ... فقط لبخندشو دیدم ...
قربونت برم نرگس جون ، چرا آخه ؟ هان ؟ برات آرزوهای خوب دارم ... خیلی خوب ...
تو که خسته بشی ... دنیا خسته میشه ها ! از ما گفتن بود
سلام سهبای عزیزم ..خدا پدر مهربونت و همه اونایی که دوستشون داری و دوستت دارن رو سالم و سلامت نگه داره و لطف بی پایانش رو شامل حال همشون کنه
دوست خوبم گفتی دلتنگ و خسته ای...
یه راه رسیدن به آرامش انجام دادن همه کارهایی هست که واقعا دوست داریم و ازش لذت می بریم ...مدتی مثل بچه ها باشیم و فقط به خوشیها فکر کنیم مثل یه رویای کودکانه با خوشیهای کوچک بخندیم وشاد باشیم
زیاد به خودت سخت نگیر ستاره قشنگ آسمون وبلاگی
خدای مهربون نگهدارت
واقعآبزرگ راست گفته منم که یاد پدر شوهرم میفتم دلم براش تنگ میشه خدایش خیلی خوب و عالی بود بیشتر وقت ها جای خالیشو احساس می کنم خدا رحمتش کنه خدا بیامرزدش
از خدا می خواهم همیشه پدرمو برام نگه داره همین طور پدر بقیه ان شا ا...
چه کار خوبی کردی توبغل بابات خوابیدی :) من که هنوزم خودمو لوووس میکنم برا بابایی
عزیزی. خیلی زیاد...
سلام سهبا خانم! خوبید؟ از دیدنتون خیلی خوشحال شدم...به وبلاگ زمزمههای گاه گاه....یکم از خودتون بگید...البته اگه دوست داشتید.......
ازین حس ها بین بچه ها با باباشون خیلی کم دیدم.خدا برای هم حفظتون کنه و مهرتون پایدار.چند وقته بی اعصابی سهبا خانوم کم کم دارم نگرانت میشما.زندگی هممون ازین روزای تلخ و عاری از آرامش داره ان شااله هرچه زودتر دلیلش مرتفع بشه.
قلیان و سرزیر احساس . .... خیلی زیبا است . اولا خدا پدر را با صحت و سلامت عزت برایت نگه دارد . خدا دلت را به نام پدر آرامش بخشد . آرااام . میگم حالا شما این پست رو میذاشتی برای روز پدر نه بلافاصله بعد از روز مادر . حق دارن مادرا روز مادر به کام پدر . موفق باشی
سلام و ممنون از شما . اگه دست من باشه هر روز میشه روز پدر ! فکر کنم یه چند باری نوشتم از ایشون اینجا ! لوس باباام دیگه کاریش نمیشه کرد !
سلام سهبا عزیز
خیلی وبت رو دوست داشتم.
خیلی بهم ارامش میده.
راستش من مدت ها به دنبال ارمشی هستم که من رو تو خفقان غرق کرده و جای هیچ شادی رو واسم نذاشته.
اولین جای ارامش من وب شما بود مخصوصا اهنگ زیبات دوست من
خیلی خوشحالم که اینجا.
با اجازت من شما رو لینک میکنم و خوشحال میشم لینک کنی.
منتظر حضورت به کلبه دلتنگیهام هستم دوست من
سلام ابجی گلم حکایتی جالبی بود
پدر خیلی گل و مادر هم خیلی گل به شرطی که بچه هاشون اذیت نکند
دوستون دارم
راستی از همینجا نیایش و یگانه را می بوسم
به جهت ....
باباها معنای زندگی هستند...ماهن ستاره ان....من که می پرستمش...الهی بابات همیشه سالم و سلامت باشه وسایه اش بالای سرت
با طنز سوسن خانم یه روزم...
وب قشنگی داری !
معنای دستان گرم پدر درکودکی در دستان کوچکم سوز آور است! چه زود رها کرد دستانم را !تکیه گاه بزرگ کوچکی وبزرگی ام !
یگانه صلابت کودکی ام !کاش هیچ وقت سایه بزرگ و دل دریایی شو از دست نمی دادیم ....
پدر باران رحمت خداست. این دیگه به بچه ها بستگی داره که چقدر قدرشو بدونن. خوشا بحالت که زیر این بارون کاسه ات رو برعکس نگرفتی.
کتاب کودک نوین ترجمه مرجان فرجی را اگر بخوانید راز این پارادوکس را بیشتر درمی یابید
کاش منم تا بود یک شب می خزیدم توی بغلش ...
...