سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

کاوه یا اسکندر



در شگفتم از تکرار بازی‌های روزگار . تکرار تاریخ . گاه بعضی نوشته‌ها یا اشعار قدما را که می خوانم، متعجب می‌شوم از اینکه گویا آنان این نوشته ها را درست برای این زمان و این مکان نوشته‌اند. و این حرفها نه حرفهای آن زمان که حرف دل مردمان این روزگار است.

این شعر مرحوم اخوان ثالث را بخوانید که در تهران اردیبهشت 35 نوشته شده و شباهت آن را با تهران این روزها بیابید. اگر شباهتها و تفاوتهایی یافتید با ما هم در میان بگذارید، شاید از این رهگذر نتیجه ای درخور بیابیم .

موجها خوابیده اند ،آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است

در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی‌آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
آبها از آسیا افتاده ست
دارها برچیده خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بینم صدایم کوته ست
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود


نکته 1:

این شعر را با صدای شهرام ناطری و از آلبوم سفر عسرت بشنوید .
نکته 2:
تکه آخر این شعر برای من بسیار تامل برانگیز بود . نظر شما چیست ؟
باز می گویند فردای دگر صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد , امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
نظرات 24 + ارسال نظر
مهدی پژوم یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام.
... درد ما همین است دوست. یا تکرار می شویم و یا در جا می زنیم. این شباهت ها چندان غریب نیست در این سرزمین...

شقایق یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام سهبای عزیزم
ممنون بابت این شعر زیبا و وزین

شاید این شعر حکایت همه زمانها باشه ..از روزی که دروغ و فریب متولد شد تا به امروز
و اینکه همیشه صبر می کنیم« تا دیگری پیدا شود» یعنی اینکه هنوز خودمون به باور لازم نرسیدیم...و شاید برای رسیدن به این باور نیاز به اسکندرانی داشته باشیم!

محبوب یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ http://mahboob.persianblog.ir

نرگس عزیزم ! من عاشق این شعرم ... مخصوصا همون تیکه آخرش ... همون امید و آرزویی رو که اخوان میخواد دقیقا درم ایجاد می کنه ...
راستی باید حتماً با هم حرف بزنیم در مورد اون چیزی که نوشتی ...
سمیرا کجاس ؟ نیستش انگار

زری یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ

نرگس جان خوبی؟ دلم برات تنگ شده...پیدا نیست...

سمیرا یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ

من اینجام...گلی خانم بی وفا تو دیگه ما رو فراموش کردی!

داوود بهرا(پرفسور حاجی فیروز) یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام. خیلی لذت بردم! اگه دوست داشتی سه شنبه ها ساعت 17 در حوزه هنری شب شعر برقراره.....بیشتر حافظ شناسی هست!

سیروس یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.justtired.blogfa.com

کاوه ای نیست
اسکندرهم همون بهتر نیاد
گویا باید بمانیم و ببینیم و بسوزیم

حسین یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

امینی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:49 ب.ظ

خیلی شعر زیبائی است . متشکر

زخمه ارغنون یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://zakhmeh2004.blogfa.com

ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
از ما بجز فسانه مهر و وفا مپرس...

حبیب یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ http://nogall.persianblog.ir

نه کاوه نه اسکندر فقط حبیب

حبیب یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ http://nogall.persianblog.ir

چه کنیم که این رسم زندگی شده




نامردی رو میگم

بزرگ یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ

از بس فکرم مشغوله و گرفتار فکری دارم نظری نتونستم بنویسم ببخشید. بزرگ کوچک

عاطفه یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

اسکندر که بیاد بدتر میشه اوضاع..

سیروس دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.justtired.blogfa.com

سهبا بانو م.ر.ت مخفف اسم شاعر اون رباعی ذکتر محمدرضا ترکی هیت

ر-د دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ

اسکندر ! گاهی فکرمو به خودش مشغول می کنه..

داداش دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ق.ظ

خوب بود-
اون هم حتما یک دلیلی برای خودش دارد.بازهم نمی شود این دلتنگی را با گریه فراموش کرد

حمید دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

من برگشتم! نهاوند بودم.
شاعر،دردش را می نویسد همانگونه که دردها را می داند...
کاش همه شاعر بودن...

بزرگ دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ

مطمئن باش
نه کاوه ای پیدا خواهد شد
نه اسکندری
کاوه و اسکندر این من و ماست
پس برون رو
که منتظرند

آرمین دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://armin-hosseini.blogfa.com

گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب



این قسمتش رو خیلی دوست داشتم

مامانگار سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام سهبا...یادمه سالهای اول بعدانقلاب که هنوز امید نمرده بود و رگه های همراهی و همدلی نخشکیده بود...این مدل شعرای سیاه دوران تاریک به دل نمی چسبید...اما حالا همون حس های اولیه این شعرا زنده شده...می چسبه و بیان حاله !

مامانگار سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

...میبینم که شما همچنان وفاداری تان به شاعرای خراسانی رو نشون میدید...استادقهرمان...و اخوان ثالث مشهدی...

سمیرا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

شعرهایی که انتخاب میکنی خیلی قشنگن اما من دوست دارم بیشتر دست نوشته های خودت رو بخونم و خاطره بچگیهاتو...یکی دوبار نوشتی و من از سبکش خیلی خوشم اومد

باید حال و هواش پیش بیاد سمیرا ! ولی چشم . سعی می کنم بیشتر گوش کنم !

داش آکل پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

من عاشق این آلبوم و بخصوص این آهنگشم! محشره!

پ.ن.: می تونم بپرسم شما مال کدوم شهر هستید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد