ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از خاطر عزیزان ، گردون سترد ما را
هر کس به یاد ما بود ، ازیاد برد ما را
خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند
چون شعر بد به خاطر نتوان سپرد مارا
با اصل کهنه خویش دلبستگی نداریم
آسان توان شکستن چون شاخ ترد مارا
ما برگهای زردیم ، افتاده بر سر هم
در قتلگاه پاییز ، نتوان شمرد ما را
سرجوش عمر خود را ، چون گل به باد دادیم
در جام زندگانی ، مانده ست درد ما را
کودک مزاجی ما ، کمتر نشد ز پیری
بازیچه می فریبد ، چون طفل خرد مارا
گردون چو دایه پیر بی مهر بود و بی شیر
شد زهر خردسالی ، زین سالخورد مارا
باقی نماند از ما ، جز مشت استخوانی
از بس که رنج پیری ، در هم فشرد مارا
چون شاخه های سر سبز، از سرد مهری دهر
آبی که خورده بودیم در رگ فسرد مارا
خون شهید عشقیم بر خاک ره چکیده
پامال اگر توان کرد ، نتوان سترد مارا
ما قطره های اشکیم بر چهره ی یتیمان
چون دانه های باران ، نتوان شمرد ما را
با این دغل حریفان ، بازی به دستخون است
وز نقش کم نمانده ست ، امید برد ما را
گو جان خسته ما ، با یک نفس برآید
اکنون که آتش عشق در سینه مرد مارا
چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم
هر کس به راه افتاد ، با خویش برد ما را
استاد محمد قهرمان
چه شعر قشنگی بود.
حالی کردیم سر شبی.
آخی!
بالاخره این در اتاق شما باز شد ما بیایم بشینیم دو کلمه و بریم. امروز این در اتاقتون واسه ما گیر داشت باز نمی شد. دلمون تنگ شده بود این در هم باز نمی شد.
دیگه قرار نشد همش از همشهریتون شعر بذارینا!
اینم از همشهری ما،فروغی بسطامی:)
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود
دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا
گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود
عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق
که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود
کی جهان سوختی از عشق جهان سوز اگر
در جهان جلوهٔ آن حسن جهان گیر نبود
بس که سرگرم به نظارهٔ قاتل بودم
هیچ آگاهیم از ضربت شمشیر نبود
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهٔ نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
خیلی خوب بود...استاد شعر خوب زیاد داره مثل اینکه
این شعرش قشنگتر از قبلی بود...........این دفعه دیگه خوابم نمیادP:
پرواز ما شکسته باپر وبال بسته
در اسیای هستی خاک سیه نشسته
خورشید و روشنی ها ماه و صنوبری ها
گاه و فسردگی ها جام و چمیدنی ها
راه و رهیدنی ها ساز و شنیدی ها
یک بار هم نگاهی بر بام دلبری ها
....!!!!!
سلام
والله ما انقدرها هم خشن و عصبی نبودیم٬ تقصیر عکاس است که به میمیک صورت ما در هنگام عکس انداختن توجهی نداشته!
شعر آقای قهرمانی فوق العاده بود. مخصوصا بیت:
ما برگهای زردیم ، افتاده بر سر هم
در قتلگاه پاییز ، نتوان شمرد ما را
مرسی بابت حسن سلیقه ت واسه انتخاب این شعر.
اما همین که از درخت میوه ای چید عذاب الهی نازل شد. حدود بیست دزد در آن حوالی بودند و سرگرم تقسیم اموال دزدیده شده بودند که ماموران حکومت سر رسیدند و آن ها را دستگیر کردند و پاها و دستان آن ها را بریدند و در این آشوب دست درویش نیز به اشتباه بریده شد و خواستند پایش را نیز ببرند که سواری پیش آمد و فریاد زد که او را رها کنید زیرا وی زاهدی پارساست. ماموران که اوضاع را چنین دیدند جامه بر تن دریدند و حلالیت خواستند اما درویش ایشان را گناهکار ندانست و گفت :او خود از دلیل بریده شدن دستش آگاه است زیرا او حرمت سوگند حق را شکست و عدل الهی نیز به سبب آن عهدشکنی دستش را برید.
شرمنده سهبا جان...اگر دیر شد فرستادن ادامه این حکایت...
ممنون از لطفتون....بچه گی ها خیلی بهتر بودم..
این شعر مثل انتخاب کننده اش محشر بود ...
خیلی تلخ بود نرگس... گریه م گرفت...
اومده بودم بگم که دیروز صدات کلی بهم انرژی داد...کلی دوستت دارم...
ما قطره های اشکیم بر چهره ی یتیمان
چون دانه های باران ، نتوان شمرد ما را
خیلی تلخ بود و فوق العاده
عالی
گریه دار بود
اما بابا مامانم همیشه گفتن
مرد که گریه نمی کنه
؛با اصل کهنه خویش دلبستگی نداریم / آسان توان شکستن چون شاخ ترد مارا؛...
؛چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم / هر کس به راه افتاد ، با خویش برد ما را؛...
میشه برداشتهای زیادی از این شعر داشت ولی من اونجوری تو دلم میخونمش که به حال این روزای ایرانمون شبیه تره...
چند تا از شعراشون رو خوندم. اما این خیلی احساسی بود.
سلام به سهبای عزیزم و این خونه با صفا...
منو ببخش دوست خوبم مدتی هست که نمیتونم مرتب مهمون خونه ات باشم ..امیدوارم همیشه سلامت باشی و شاداب