سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بازی

مدتهاست که از دنیای بازیها دور شده ام . بعد از گذشت دوران کودکی دیگر یادم نمی آید جذب بازی ای شده باشم . اما در دنیای بازیهای مجازی باز هم جناب کرگدن ( البته با طرح سایر دوستانشان ) مرا با بازی جالبی آشنا کردند که خوشم آمد من هم در آن وارد شوم ( البته بدون دعوت )!

 حسرت های زندگی عنوان این بازی است . من هم میخواهم از بزرگترین حسرت های زندگی ام بگویم . البته اینها همه آرزوهایی عادی و معمولی اند و تقدم و تاخر شان  اهمیتی ندارد !

۱- یکی از بزرگترین حسرت های زندگیم داشتن مادربزرگ بود که متاسفانه مادربزرگ مادریم را هرگز ندیده ام و دیگری را در سن ۱۰ سالگی از دست داده ام، اما هنوز هم طعم محبت های خالصش را در آن دوره کوتاه به یاد دارم .

۲- داشتن یک خواهر و همچنین داشتن برادری بزرگتر از همان کودکی یکی از حسرت های همیشگی من بود . با گذشت عمر من و بزرگتر شدن برادرها آرزوی داشتن برادر بزرگتر کمرنگ شده ولی حسرت داشتن خواهری خوب و همراه همواره با من خواهد بود .

۳- موسیقی یکی از بزرگترین آرزوهای کودکی و حسرت های همیشگی من است . همواره به حال افراد خوش صدا غبطه خورده ام و همینطور آرزوی همیشگی ام بوده که بتوانم سازهای مورد علاقه ام را خوب بنوازم !

۴- شعر و نویسندگی حسرت دیگر زندگی ام می باشد . دوست داشتم می توانستم قشنگ شعر بگویم و روان بنویسم اما....!

۵- سفر یک دغدغه بزرگ فکری من است . از دورترین و کوچکترین ده کوره در همین ایران خودمان بگیر تا بزرگترین مثلا آبشار دنیا ! دلم میخواهد بتوانم سفرهای زیادی را در دوروزه عمرم تجربه کنم،  اما ظاهرا این هم در محدوده حسرت ها خواهد ماند !

۶- آرزوها گاهی به روز می شوند : یعنی چه ؟ اجازه بدهید تا بگویم :

در این روزگار نامردیها و نامردمی ها ، در زمانی که هر روز روزگار اتفاقی تازه برایت رقم میزند ، در این بازار شلوغی و تشویش و دلهره و نگرانی و هزار کوفت و زهرمار دیگری از این قسم ،گاهی به شدت دلم خواسته از جمع جدا شده،تنهای تنها و به دور از دغدغه همسر و فرزند و کار و زندگی به یک روستای دنج و سرسبز بروم و به دور از هر آدمیزادی با خودم و خدای خودم خلوتی داشته باشم . یعنی داشتن یک خلوت شده یکی از حسرت های این روزگار ما!

۷- و این هم آرزویی است که برای من و امثال من که در دیار غربت زندگی می کنند پیش می آید . وقتی که فاصله ها زیادند ، وقتی که گرفتاریهای زندگی زیادمی شود ، با بزرگتر شدن بچه ها و مشکلات آنها زمانهایی پیش می آید که دلم می خواهد چند روزی را بدون دغدغه و نگرانی و با آرامش کامل در کنار خانواده پدری ام به سر ببرم . یعنی میشود جدا از نگرانی های روزمره همیشگی چند روزی را در جمعی که دوست داری و در بینشان آرامی و شاد به سر ببری ؟ عجب چیزهایی شده حسرت های دست نیافتنی این روزهای من !


بس می کنم و من هم از دوستان خوبم سمیرای گل، پدرخوانده ،میکائیل ، گیس گلابتون و دیگران دعوت می کنم در این بازی شرکت کنند .

نظرات 16 + ارسال نظر
پدرخوانده چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ق.ظ

خوب چرا اسم این گذاشتی بازی

اینکه یه جور حسرت کده یا آرزو خانه است

حوب کم وبیش همه یه آرزوهایی دارند حالا چزا اسمشو بازی گذاشتی الله وعلم جالا بگو ببینم دوست داری بدونی که من به چه چیزیهایی حسرت می خورم که ندارم یا از دست دادم یا در آرزوی بدست آوردنش بودم اگه می خوای می تونی بگی ولی خب شما که قسمت اعظمشو می دونید نه؟

من اسمشو بازی نزاشتم ! ولی خب یه جور بازیه دیگه نیست ؟!
و وقتی دعوتتون کردم به بازی یعنی دلم میخواد بشنوم از زبون خودتون ! پس لطفا بازی کنید با رعایت همه قوانین بازی !

پدر خوانده حیران وغریب چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ق.ظ

کدام قانون من قانونی ندیدم که کجاش فوله کجاش خط قرمزه کجاش گله کجاش اوته

ای وای !!!!!
یکی هست به داد من برسه اینجا !!!!!
کمک !

طه چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.m-rajabi.com

.
.
.
اصلا به من چه که در این شهر......لب گرفتن جرم است و تجاوز مد!!!
.
.
.

؟؟؟؟

کرگدن چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

۱- چه بد و تلخ ...
۲- خواهر ... همدردیم ! ... اینو یادم رفت بنویسم تو بازی م !
۳ و ۴ و ۵ - چقد شبیهیم ما !
۶ و ۷ - درک می کنم ...
ولی جددن درست فرمودید ، عجب چیزهایی شده حسرت های دست نیافتنی این روزهای ما !

مرسی که نوشتید ...

ممنون بابت حضور و داوریتون !

کرگدن چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

ضمنن من که تو پی نوشت چهار دعوتتون کرده بودم که !

ممنون قربان ! واسه ما هم همون اشاره کافی بود دیگه ! نه ؟

زهرا باقری شاد چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

راستش دیروز خیلی درباره حسرت هام فکر کردم...باورت می شه چیزی یادم نیومد؟ و این در حالیه که کلی حسرت دارم...
اما انگار فراموشی گرفته باشم. چیزی یادم نمی یاد..ته دلم می دونم حسرت خیلی چیزها هست اما چرا یادم نمی یاد؟
راستی مرسی که تولدم رو یادت بود...یک دنیا ممنونم.

میدونی من اولین باری که پست کرگدن رو خوندم همین حال شما رو داشتم اما بعدش که نشستم به فکر کردن یادم اومد . یکی یکی !

بازم میگم تولدت مبارک .

پدر خوانده چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ

بابا یکی به این نمی گه که بین آرزو و حسرت وبازی فرق هست

شما که تدعای دوستی باهش دارید کمکش کنید که متوجه شه

خب شما که گفتین ! متوجه شدم دیگه !!!!!

کیمیاگر چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

حسرت حسرت حسرت
همه ما آدمها آرزوهای کوچیک و بزرگی داریم وقتی بهشون نمیرسی میشه حسرت
البته من بر این باورم که انسان قادر به انجام هر کاری که بخوادهست فقط ما خودمون اسیر و پایبند شرایط عدم وجود امکانات و وابستگیها و غیره کرده ایم به هر حال خواستن توانستنه
حالا نشنو ارزوهای منو
من دلم میخواد یه نوازنده خوب باشم اینقدر خوب که بتونم یه بار تو گروه یانی بنوازم..... من دلم میخواد مثل شما سفر کنم همه دنیا رو ببینم ... دلم میخواد یه دنسر خوب باشم مثل باله سالسا تانگو ... مهمتر از همه دلم میخواد یه عکاس حرفه ای باشم که به این یکی میرسم
آها تازه یادم اومد تازه دلم میخواد مثل بعضی از ادمها خاص باشم ذهنمو پرورش بدم کارای عجیب غریب بکنم
لطفا به آرزوهای من نخندین خوب هر کسی یه جوریه ما هم اینجوریشیم ...
با آرزوی بر اورده شدن آرزوی همه آرزومندان

واسه شما اینا همه یه آرزوئه که برآورده شدنیه ! حسرت نیست .
ایشاله میرسی به ارزوهات .

کیمیاگر چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ

راستی در مورد داشتن خواهر و برادر این آرزویی که بر اورده شدنش دست ما نیست شرمندتم عزیز به هر حال ما همه برادر و خواهر های دینی همدیگر مستیم برادر چشماتو درویش کن خواهر حجابتو رعایت کن هه هه هه

اونطوری حساب کنی خواهر وبرادر زیاد داریم که !!!

با مرام چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ

من دوست دارم بازنشست بشم برم بشینم کارهای خودم را انجام بدم دوست دارم هر کسی مشکلی داشت بتونم حل کنم دوست دارم تو خیابون تو کوچه آواز بخونم دوست دارم یک شب استاد شجریان را دعوت کنم خونم شعر سعدی سر عشق رو بخونه من هم گوش کنم چه غلط ها

بازنشستگی که حسرت نیست همین فردا تقاضا بدین !
مشکلات مردم هم که تمومی نداره پس این یکی رو بی خیال شین !
خب آواز بخونین مگه چی میشه ؟!
این یکی هارو منم آرزو دارم ولی خب ....! خوش سلیقه هم هستین تو انتخاب شعر ها!!!!

سلام چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://ketabe-zendeghi.persianblog.ir/

سلام
مرسی از اینکه به بلاگم سر زدید
خوشحال می شوم وبلاگ مرا به اسم کتاب زندگی لینک کنید
راستی شما را به چه اسمی لینک کنم؟
با تشکر

مردی که می خندد چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام...
بازی شمردن حسرت ها..مثل بازی سرنوشته..اصل زندگی...یعنی شمردن حسرت ها.
خب من به بازی دعوت نشدم و بی ادبیه اگه بازی کنم(شوخی)
ولی آرزو میکنم به همه آرزو هاتون برسین شما وبقیه دوستان محترم....
البته شاد باشین که خیلی از حسرتایی که شمردین دست یافتی هستن....

سلام . اگه دعوتتون نکردم راستش روم نشد وگرنه خیلی دلم میخواست شما هم در بازی ما شرکت کنید !
ممنون از حضورتون.

شقایق پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ http://sanayeman.persianblog.ir/

سلام ..چه خوب.. بازی ..اسمش که خیلی عالیه ولی وقتی صحبت از حسرت پیش میاد همه ناخود آگاه یه آهی به بلندی حسرتهاشون می کشن!! و بازی یادشون میره!
ولی خودمونیم ها وضع اکثر ما که از رفاه نسبی مادی و معنوی برخورداریم خوبه ...و حسرت زیادی به دل نداریم
اگه همیشه در کنار حسرت ها ...داشته هامون روبه یاد بیاریم شاید دیگه حسرتی نمونده باشه!
من هم این حسرت سفر و حسرت یه جای آروم رو شدیدا دارم خیلی شدیده ..کمک!
امیدوارم به همه آرزوهای قشنگت برسی

شقایق عزیزم
اگه قرار بود به داشته هامون فکر نکنیم که تعداد حسرتهام به عدد زیادتری میرسید . من فکر میکنم جزء دسته بندی آدمهای قانع قرار بگیرم! اما خب گاهی بعضی حسرت ها همیشگیند !

مردی که می خندد پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام...
اومدم تشکر کنم بابت شوخی که من کردم و جواب شما....
من راستش خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که حسرت هامو جدی نگیرم....ولی گفتنشون هم جرات می خواد...
بازم از لطف شما ممنونم.

هر وفت جراتشو پیدا کردین ما میشنویم !

سمیرا پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام ببخشید دیر بهتون سر زدم به علت مشغله درسی.
این روزها نه حسرت گذشته رو دارم نه غم آینده! فقط دلم یه روز برفی رو میخواد که سفیدی ویه رنگیش همه جارو بپوشونه

سمیرای گلم ! ایشاله خدا صداتو میشنوه و یه برف حسابی میاد همین روزا !
موفق باشی با درس و امتحاناتت !

قاصدک یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام عزیزم.
اول از همه بگم تعجب کردم از اینکه اسم این بازیه ولی یه کوچولو بیشتر نگاه کردم دیدم که واقعا بازیه ربطش میدم به زندگی که واقعا بازیه .همیشه در حسرت چیزایی هستیم از اول که به دنیا اومدیم از همون بچگی بچگی سفید بودیم مثل بازی شطرنج و با مهره هاشروع به بازی کردیم تا الان و داریم با سرسختی ادامه میدیم اولش راحت بازی میکردیم ولی الان به سختی وتا کی نمی دونم؟؟؟؟؟ و مهمتراز اون اینکه آخرش کی برنده است !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد