سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

داستان عشق ما شنیدنی ست...

داستان عشق آدمها داستان غریبی است. غربتش ریشه در هبوط دارد و جدایی! تلخ و شیرین درهم ! تلخ که ترا از محبوب جدا کرده و شیرین اینکه فرصتی برای محبتی از نوع دیگر به تو هدیه داده! فرصتی برای زندگی در زمینی که از جنس توست، از خاک، همان که معبود ترا از آن آفرید، با انسانی باز هم از همان جنس، اما... ماهیت عشق به خاک بر نمی گردد که تو را روحیست که از او به امانت گرفته ای تا این چند روز غربت را از او جدا نمانی! که تکه ای از او را با خود داری تا یادت بماند بهشت حضورش را و وابسته نشوی به خاک! که هرچند از خاکی اما تو را با خاک نسبتی نیست! که نسب تو میرسد به معبود! به خدا! به معشوق! به عشق! همان که زیباترین هدیه معبود است به انسان تا یادت بماند درد دوری او را از تو، و اگر رنج عشق را درک کردی بدان که لایق این بودی که همدرد او باشی! همدرد او که بزرگترین عاشق است و اصلا عشق یعنی او! و تو می آموزی در این فراز و فرود همیشه عشق که او عاشقیست غیور که تو را فقط برای خود می خواهد و لاغیر! 
نوجوان بودم که کتابهای عاشقانه برخی نویسندگان را می خواندم و همان زمان هم بنظرم تخیلی می آمد قصه ! آنقدر فضا و زمان در داستانها عجیب و غیرواقعی بود که اصلا در باور من نمی گنجید و تنها خاصیت سرگرم کننده داشت و البته نباید از جذابیتش برای آن سن و سال که بودم گذشت! هنوز هم معتقدم که این قصه ها بیشتر به رویا می مانند تا اینکه در واقعیت زندگی ما جاری باشند، حتی یادم می آید سالها پیش در نمایشگاه کتاب تهران از یکی از معروفترین نویسندگان این کتابها پرسیدم زمان و مکان در قصه های شما مشخص نیست و او پاسخی نداشت که به من بدهد! 
عشق واقعا مقوله غریبی است، به غربت آدمی در این خاکدان غریب، و من معتقدم قصه عشق هر عاشقی مخصوص اوست، متفاوت و منحصربه فرد! 
چند روز پیش داستان زندگی دوستی را شنیدم و قصه منحصر به فرد عشقش را و به این باور رسیدم که حتی خیالی ترین عشق رویایی ترین داستانهای عاشقانه هم می تواند به حقیقت زندگی راه یابد که آدمی این مخلوق خاص پروردگار، عجیب ترین آفریده اوست که می تواند عجیب ترین زندگی ها را برای خود رقم بزند در این دو روزه جدایی اش از آفریدگار عشق! وای بر ما اگر به آسانی قضاوت کنیم پیچیدگی های عجیب روح این آفریده غریب را!

- داستان عشق ما شنیدنی است، باز گفتنش نیاورد ملال( استاد محمد قهرمان)
نظرات 6 + ارسال نظر
آرشید شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 04:00 ب.ظ

عشق را خداوند بنیان نهاد
تا از قعر بودن
آنقدر گدازه های مذابِ خواستن از کانون وجودت فوران کند
تا روزی بلند ترین قله ی هستی باشی .


سلام و سپاس فراوان

درود و سپاس فراوان...

طهورا شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:35 ب.ظ

به دل نشست...

سلام

سلام مهربان

جوجه اردک زشت شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:06 ب.ظ

عشق شاید دهن کجی ما به بی تابی خاک باشد...وقتی از جهان زیرین به سطح می آیی نور چشمهایت را می زند و برای عادی نشان دادن طالب نور بالاتر می شویم و این می شود عشق
هفت طبقه مانده تا عشق تا نور
ذست مریزاد

دست مریزاد برادر، چه زیبا گفتید! ممنون

عشق یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:05 ب.ظ

من مزخرف ترین دروغ جهانم...باورم نکنید

یادت باشه اول و آخر فقط خود اوست و لا غیر... که غیر او هر چه هست حق نیست!

سپیدار سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:47 ب.ظ

من با توضیح " جناب عشق" کاملا موافقم
اول و آخرم نداره
غیر او هم
با خود او هیچ فرقی نداره
کلا همه چی واسه ما " غیر" ه
همش باید حس کنیم که حسش میکنیم!
ولی واقعا نه حسش میکنیم نه لمس

عشقم دروغه.فقط یه نیازه.حالا از هر نوعی که میخواد باشه

خو باشه! در برابر کسانی که تجربه ش کردند و اینقدر قاطع راجع بهش نظر میدن ، حرفی ندارم! بخصوص که من از اولش هم اعتقادی بهش نداشتم!!!
راستی ، چه عجب از اینطرفا؟!

سپیده شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:34 ب.ظ

چقدر حس حرفهایت به دل نزدیک است نازنین ...
منم تواین دنیا سنگی اعتقادی بهش ندارم دقیقا جاش تو رویاوداستان هاست

تو عم عزیز نازنینم؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد