سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

حوای عشق


حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق ، به طراوت باران بهمنی و گفت:" ای معبود و ای معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟" خداوند آهسته در گوش آدم گفت:" من خود دارم با تو می آیم!" آدم پرسید:" این چگونه باشد؟" فرمود:" تو در سیمای آن حوا که همراه توست خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیات جمال من که هر دم تجدید می شود خواهی یافت. حوا اقیانوسی است آکنده از در و گوهر که آن را هیچ پایان نیست . اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت. غواصی باید، چالاکی، نیکبختی، تا دردانه ی عشق را در ژرفای وجود او صید کند."

عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده

سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم ( حافظ)

بدین نگاه، عشق آدم به حوا، در ظاهر، که مظهر" یحبونه" است و عشق حوا به آدم در باطن که تجلی " یحبهم" است، به حقیقت عشق احد به شئونات ذاتیه خویش است.

که سازد طرف وصل از حسن شاهی

که با خود عشق بازد جاودانه( حافظ)

***

بر مثال خویشتن حرفی نوشت

نام آن حرف آدم و حوا نهاد

هم به چشم خود جمال خود بدید

تهمتی بر چشم نابینا نهاد( عراقی)


+ از مقدمه کتاب " در صحبت قرآن" نوشته استاد حسین الهی قمشه ای

نظرات 6 + ارسال نظر
طهورا پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

و من هر روز چقدر دوباره هبوط می کنم ...و چقدر خدا بامن می آید...

سلام سهبا جان
چه سیر و سلوک هایی

سلام عمه جانم . کاش دست مرا هم بگیرید...

ری حان جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:50 ب.ظ

وقتی‌ خُدا زنان‌ را میان‌ِ مَردان‌ قسمت‌ کرد
وَ تو را به‌ من‌ داد،
احساس‌ کردم‌ به‌ من‌ شراب‌ داده‌ وُ به‌ دیگران‌ گندم‌،
به‌ من‌ جامه‌یی‌ از حریر داده‌ وُ
به‌ دیگران‌ جامه‌یی‌ پنبه‌یی‌،
به‌ من‌ گُل‌ داده‌ وُ به‌ آنان‌ شاخه‌یی‌ بی‌برگ‌...
وقتی‌ خُدا تو را به‌ من‌ شناساند،
گفتم‌ نامه‌یی‌ برایش‌ خواهم‌ نوشت‌ !
بر برگ‌هایی‌ آبی‌،
خیس‌ از اشک‌هایی‌ آبی‌
وَ در پاکتی‌ آبی‌ !
می‌خواستم‌ به‌ خاطرِ انتخابش‌
از او تشکر کنم‌ !
او ـ آن‌گونه‌ که‌ می‌گویند ـ
هیچ‌ نامه‌یی‌ را نمی‌پذیرد، مگر نامه‌ی‌ عشق‌ !

وقتی‌ جواب‌ گرفتم‌ُ
برگشتم‌ تا تو را
مانندِ ماگنولیایی‌ در دست‌ بگیرم‌،
به‌ دستان‌ِ خُدا بوسه‌ زدم‌ !
بوسیدم‌ ماه‌ را وُ ستاره‌ها را،
کوه‌ُ دشت‌ را، بال‌ِ پرنده‌گان‌ُ ابرهای‌ عظیم‌ را
وَ ابرهایی‌ را که‌ هنوز به‌ مدرسه‌ می‌رفتند...
بوسیدم‌ جزایرِ کوچک‌ِ نقشه‌ وُ
جزایری‌ را که‌ از حافظه‌ی‌ نقشه‌ جا اُفتاده‌ بودند...
بوسیدم‌ شانه‌ی‌ موی‌ُ آینه‌ی‌ تو را
وَ کبوتران‌ِ سفیدی‌
که‌ جهازِ عروسی‌اَت‌ را بر بال‌های‌ خود می‌بُردند !
شعر از: نزار قبانی

تو بی نظیری ریحانه ام ... ممنونم عزیز دل .

مشتاق جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام
تو در سیمای او خورشید لبخند من و برق تگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیلت جمال من خواهی یافت...!!
بی جهت نیست که اورا اینه جمال اله نامیده اند..
و حیف که او خود قدر خویش را گاه نمیداند...
خیلی زیبا بود..
خیلی ...
اطوار و تجلیات حق در شما متجلی باد!

چقدر حضورتان آرام بخش است مهربان استاد . ممنون .

مشتاق شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:38 ق.ظ

سلام
بامداد اولین روز هفته شما بخیر..

سلام استاد بزرگوارم . ممنون از دعای نیکتان .

سمیرا شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:36 ب.ظ

ببخشید بی ربطه ولی یادش بخیر خاتمی چقدر قشنگ این شعر رو خوند : عشق دردانه اس و من غواص و دریا میکده ...سر فرو بردم در آنجا تاکجا سربرکنم....

و بعد با بغض گفت: عاشقان را گردر آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم....

تاحالا شک داشتم ولی حالا ایمان دارم گاهی لذت میبره از در آتش انداختن ماها....واقعا لذت میبره....پس بذار بسوزیم

داره زجرم میده سمیرا و عجیب اینجاست که اینروزها خیلی ازش می ترسم ... می ترسم ... می ترسم ...
تو میدونی کجاست مهربون همیشه من ؟

دانیال چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ

سیب را بده که به شوق بهشت دل تو را نتوان شکست !



یکی از بهترین پست های این مجموعه که با کمی تاخیر خوانده شد

سلام بر برادر عزیزم . سیب در دستان شماست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد