سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ارغوان تنهایی


جمعه دوم اسفند ماه و سالن شهید رجایی قزوین، خیلی وقت بود منتظر این روز بودم، بخصوص بعد از به هم خوردن مکرر کنسرت های اخیر و حالا حضور علیرضا قربانی  و گروه اشتیاق به همراهی ارکستر مهرگان ...

با هوای جنون آغاز کرد علیرضا قربانی که انگار خوب می دانست حال و هوای جنون این روزهایم را ...

به سر می دوم رو به خانه ی تو
که شاید بیابم نشانه ی تو
فتاده ز پا خسته آمده ام
که سر بگذارم به شانه ی تو

تصنیف ها یکی یکی به دنبال هم، دنیایی خاطره را زیر و رو می کنند ، چه وقتی کیف انگلیسی خوانده می شود، چه آنگاه که با تشویق بی نهایت حضار ، آهنگ زیبای شب دهم همه ما را میخکوب می کند بر جا که بشنویم :

مرز در عقل و جنون باریـــک است

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم

مثل ویرانی و بهت مــــــردم

گیسویت تعزیتی از رویـا

شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنـجیر است

زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی

باده نوشیده شده پنهانــــی

شنیدن ترانه زیبای " تو ای پری کجایی " یک طرف و گوش سپردن به دغدغه زیبای فریدون مشیری از زبان علیرضا قربانی هر کدام حسی غریب را با ما همراه می کند که زیباست و خاطره ساز:

" همه می پرسند چیست در همهمه ی مبهم آب , چیست در زمزمه ی مبهم شب...

من به این جمله نمی اندیشم, به تو می اندیشم ..."

و از گوشه ای صدای " امید " را می شنوم که می نالد:

ارغوانم آنجاست ...ارغوانم تنهاست ... ارغوانم دارد می گرید ...

تصنیف های دیگری هم خوانده شد: مدار صفر درجه ، تصنیف زندگی( ساخته جدید قربانی و تیتراژ پایانی جشنواره فیلم فجر) و تصنیف "از خون جوانان وطن لاله دمیده " که هر کدامشان به تنهایی خاطره ساز آن شبند، اما ...

بداهه سرایی علیرضا قربانی با پیانوی بهنام ابوالقاسم و اشعار بی نظیر مولانا و ابوسعید ابوالخیر تکانم داد، میخکوبم کرد ، مرا به درونم کشاند ، به خاطره هایی دور از منی که گم شده این روزها ! منی که روحی بی قرار بود در این لحظه های ناب، روحی بی تاب ، سرکش ، تشنه ... حالا انگار این اشعار با آن زبان از دل برآمده قربانی بر سر من و دلم آوار می شوند تا به یادم بیاورند گمشده ام را و حسرت به دلم کنند آن لحظه های دور و آن اشتیاق غریب و آن زبانی که زبان دل بود و قلمی که مشتاق و بی قرار پر می کشید بر صفحه سپید کاغذ تا حال و هوای روح را بنگارد ...

تنها اشتراک من دور و این من، اشکهایی بود که پرسش همسرم را برانگیخت :" چرا گریه می کنی؟" و من که جز بغض پاسخی نداشتم ...

دل جای تو شد وگرنه پرخون کنمش

در دیده تویی وگرنه جیحون کنمش

امید وصال توست جان را ورنه

از تن به هزار حیله بیرون کنمش

 

با درد بساز چون دوای تو منم

در کس منگر که آشنای تو منم

گر کشته شوی مگو که من کشته شدم

شکرانه بده که خونبهای تو منم

 

دل در بر من زنده برای غم توست

بیگانه خلق و آشنای غم توست

لطفی است که میکند غمت با دل من

ور نه دل تنگ من چه جای غم توست

نظرات 13 + ارسال نظر
جوجه اردک زشت شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام آرام آبی خدا

رشک وشکر باهم در دلم می لغزد...رشک بابت صدای زنده و ناب قربانی وشکر که روح تان پی در پی زنده شده است

کاش تداوم داشته باشد و هنر بر صدر نشیند

شکر

هنوز گیج آن بداهه خوانیم برادر و حسرت به دل که چرا حواسم نبود ضبطش کنم !
کاش روزگار آنقدر نامرد نباشد که حال خوش را بر ما نبیند ... امروز هوای دلم غبار مطلق بود ... سیاه سیاه...

جوجه اردک زشت شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 ب.ظ

رسم آغاز بهار عبور از هوای زمستان است زمستانی که سقف آسمان کوتاه هست...

اگر ضبط میکردید لذت آن گیجی مستانه از بین میرفت....خاصیت بداهه نوازی به همین است که گروه اجرایی و شنونده ها باهم یک بار تجربه می شوند

حق با شماست ولی دلم تکرار آن لحظه ها و آن حس های خوب را می خواهد !

ر ف ی ق یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ق.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

و انگار که
مشتی شاپرک
در دشتِ رخشان ِ شب
مهتاب را بازیچه کرده اند !!
این را گفتم که بدانی احساس ِمن از خواندن ِ ارغوان ِ تنهایی چه بود !

سلام مهربان
بگذار به خودم تبریک بگویم
به دو دلیل !!
برای ِ بودن ِ در اینجا که سعادت می خواهد و
برای ِ خواندن ِ یک احساس ِناب که در این زمانه نایاب است

سلام رفیق عزیز . بودنتان در این زمانه نایاب , سعادتی می خواهد ...ممنون که هستید.

طهورا یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

از آبی نوشت ها معلوم است چه گذشته بر دل...

آخییییییی اون بغض آخری خیلی دیدنی بوده

سلام خانوم دل

آی امان از این لودهنده های آبی ...

سپیدار یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام. پس جمعه ای سرشار از موسیقی و جنون و عشق و خدا داشتید...

سرشار جنون و حسرت ...

مریم یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com/

حس میکنم بغض دلت را
و می بینم اشکهای جاری بر گونه ات را
تو ارغوانی... ارغوان دل و جان
سلام بانو

سلام مریم جانم . تبریک عزیزم .

تنفس یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ب.ظ

چه احساسی دارد وقتی لحظه هایی ما را به گذشته ِ خودمان میبرد...خصوصا گذشته ِ خوبِ خودمان...
گاهی این حسها لازمند برای روحمان
اشکهایی که فقط دلمان میداند علت سرازیر شدنش را.وچه خالی میشود بیقراریمان از بغض.
سلام سهبایم
دلتنگتانیم

سلام عزیزترینم . خوب است که برای گذشته خود دلتنگ می شویم هنوز ! می ترسم از روزی که دیگر هیچ به یادم نیاید از آن گذشته های دور...

سپیده یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام مهربان ...
اواخر تابستون اینجا هم کنسرت داشتن ...اما دوست داشتم مثل قدیما با شما همراه بودم

سلام سپیده جانم . چقدر جایت را خالی کردم عزیز همیشه دل.

زهرا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ق.ظ

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو

پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟

محمد علی بهمنی

سلام آبجی سهبا

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟
سلام زهراجانم .

سمیرا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است.......

مرز در عقل و جنون باریک است ...

ری حان سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ

گشتـه خـزان نوبهار من،
بهار مـن ...
رفت و نیامد نگار مـن،
نگار مـن ...
سپری شــد شب جـدایـی
بـه امیـدی که تـو بیایــــــی
آخـر ای امیـد قلبـم
با مـن از چـه بی وفایــــــی


http://axgig.com/images/18707728400203537310.jpg

+ دیروز تولد سایه بود، گفتم یاد آوری هم بشه

سلام گل ریحانم . ممنونم عزیز دل .

مشتاق پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ق.ظ

سلام
اینقدر زیبا توصیف میکنید حال و هوای خودتان را که ادمی مشتاق میشود کاش دراین تجربه باشما شریک بود...
این حس مشترک میان انسانها حس عجیبی است ....میخواهی ساعتها بنشینی بپای سخن دل...مگر این دل چیست و کرانه اش کجاست و ...وباز هم میرسی به همان نقطه همیشگی که لوعتی لایبردها الا وصلک و شقی لا یبله الا النظر الی وجهک....و اگر میبینی با سخنی از دوست گاه اندکی ارام میگیری چون از جنس هموست..
لحظات انس شما با دوست افزون..

هر آنچه حس زیبا و آرامش بخشی به انسان هدیه می دهد بی شک از اوست و کاش در همه این تجربه های زیبا با هم شریک بودیم .
سلام استاد بزرگوار . ممنون از شما.

بزرگ شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 ق.ظ

سلام
خون چرا در رگ من زنـجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

سلام آقا بزرگ عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد