ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عکسها را ورق می زنم . آدمها ، یکی ، دوتایی ، جمعی ... همه با همند و تنهایند ... دور هم می گویند و به ظاهر می خندند ، اما چشمها ... چشمها دروغ نمی گویند ... چشمها از تنهایی فریاد می زنند ... چشمها ...
غریبگی آدمها در جمع هم فریاد می زند ! غم چشمها فریاد میزند ! چشم ها زبان دلند ... نگاه ها از عمق جان فریاد می آورند فریادهای غم را ... راستی چرا چشمها این روزها همه ترجمان غم و تنهایی اند ؟
وقتی قرار است تنهایی سرنوشت همیشه آدمی باشد، وقتی تو در هر حال غریبی ... پس چرا همهمه های بیهوده را بر دل تحمیل کنی و بیازاری دل همیشه بی قرار را ؟
دلم خلوتی میخواهد خالی از غیر تا من باشم و غربتی که با این دنیای غریب نسبتی دارد ناگسستنی... خلوتی که نمی دانم چرا نیست شده در این روزگار !
خلوت دو نفره می خواهم با تو ! تو که نوای همیشه ام را می شنوی و با زبان خود سخن میگویی ! هر چند گاه گوش شنیدنم بسته است ، اما تو که همیشه شنوایی ! پس بشنو نواهای بی قراری ام را !
مهربان همیشه ام ، دلتنگ آرامش با تو بودنم ، دلتنگ خلوتی که هیچ همهمهای برهمش نزند . دلتنگ خلوتی که من بگویم و تو بشنوی و مرهم دلم بشوی !
راستی مهربانم ، فقط تو می دانی راز خموشی این روزهای دلم را... کاش دلم را دریابی محبوب ! کاش دریابی ام ... کاش ...
بحث اصالت وجود نیست اما براین باورم که انسان تنهاست و این اجتماع برحسب نیاز گرد هم آمده اند وگرنه تنها واژه تحمل و تخریب را آموخته ایم . برای چه؟ هیچ
من هم دلتنگ عکس دونفر با خدا هستم که هردو کنار کتری سیاه چوپان نوای نی بشنویم و تا ابد چشمهایمان را بنوشیم...
خلوت ها چه کوتاه....چه کم...سقف آسمان کوتاهست وما داریم راه رفتن با زانو را می آموزیم
سلام مهربان
تصویرتان از عکس دو نفره با خدا چه زیباست برادر . دلم صدای نی می خواهد و نوای رهایی...
سلام برادرم ...
یا لطیف ارحم عبدک ضعیف ...ارحم ...
این تنهایی را دوست دارم
سلام مهربان ...ممنونم چه دلنشین بود
تنهایی وقتی خلوتی دو نفره باشد با او, دوست داشتنی ست ... اما عمه جانم گاهی تنهایی بسیار سخت می گذراند روزگارم را ...
آهو یا سهبایش مهم نیست ،
تشنه ی دو سه چشم نازم که ندیده خریدن آغاز کند !
خریدار ناز چشمان آهوام وقتی ضامنش اوست ...
عاشق که تو باشی مگر میشود معشوق آغوش نگشاید برای مهرورزی؟ عبد که تو باشی مگر ممکن است معبود دلش بیاید حتی یک لحظه دوری ات را؟ وقتی برای دوستانت برای عزیزانت برای همه اینقدر بی دریغ مهربانی مگر می شود محبوب را از عشق بیکرانت سیراب نکرده باشی؟ خوش به حال خدا که چون تویی دارد و خوش به حال تو که چون او را.....
این روزها با خود غریبه شده ام انگار خواهری جانم ... دلتنگم عجیب ...
و اگر نبود او از ما چه می ماند جز خاکستری از حسرت ...
چشمها دروغ نمیگویند
کاش خدا حرف چشمها را روی پیشانی می نوشت
کاش حرفی برای نگفتن نداشتیم
شاید من نتونم خلوتی دو نفره با او داشته باشم اما تو آنقدر عزیز هستی که دعوتت را بپذیرد
کاش یک لحظه تو بودم
همه با هم اما در اصل بی هم
کاش لیاقت نگاه او را داشته باشم آقا بزرگ مهربان , کاش ...
ممنون از لطفتان ولی من اینگونه نیستم که می گویید!
چشمها همیشه راست میگویند ، اکثر احساس ها را هم از توی چشمها می شوند خواند ....
چقدر آدمها را می شناسم که در جمعند اما تنهای تنها ....بخاطر این هیچوقت حسرت جمع بودن آدمها را نمی خورم خدا کند آدمها همدل باشند گاهی حرفهایت را به نزدیکترینهایت نمی توانی بزنی مهربان... این سخت است سخت...
سلام سهبایم منهم دلتنگ جمع سه نفره هستم خداکند پیش بیاید ....
سلام عزیزترینم . چقدر حرفهایتان مشترک است با حرف دلم ...
امیدوارم زود پیش آید این امکان . امیدوارم ...
گاهی با نگاه خودمان هم بیگانه میشیویم آنقدر که در غربت روزگار غرق شده ایم .....
دلم برای نگاه مهربانت تنگ شده
و من هم برای نگاه عمیق و مهربان تو عجیییب دلتنگم عزیز دل .
انسان را غرق در عشق می کند، غرق در هوس می کند، غرق در خوبی و بدی می کند، غرق فقر و ثروت می کند، غرق در دنیا می کند...
و در آخر غرق در تنهایی...
به ته خط میرسی و منتظر آغوشی و آرامش ابدی.
گاه نهایت ما، 23 سالگی ست و گاه 30 و گاه 90 سالگی...
وقتی حس کنی تنهایی، دنبالش میروی و آغوشش را طلب می کنی...
نهایت 23 سالگی و 30 سالگی ... تلخ است حمید عزیز. تلخ است اینکه فرصتی اینگونه گرانقدر را به گونه ای بگذرانیم که در این سن برسیم به آخر خط ...
امید که همواره در امن آغوش او باشیم .
سلام
دل و دلتنگی و تنهایی ...
قصه همیشه جاری
در حیات این جهانی..
و چه زیبا امام سجاد نجوی میکند
انت لا غیرک مرادی
و لک لا لسواک سهری و سهاری
و لقاوک قره عینی
و وصلک منی نفسی
و الیک شوقی
و فی محبتک ولهی
.........مناجات مریدین
سلام استاد بزرگوارم . کاش با دل بخوانیم این مناجات زیبای امام زین العابدین را.
ممنون از حضور همیشه گرانقدرتان.
گیرم فراموشت کنم، در گیرودار روزها
اما چه با قلبم کنم؟ با دردها، با سوزها
گیرم که خاموشت کنم با اشکهای خود، ولی
من را به آتش میکِشد دلداری دلسوزها
با شوق یک فردای خوش، راحت نفس خواهم کشید
اما اگر رخصت دهد این بغض ِاز دیروزها
راهی به پهنای جهان هم باز باشد باز هم
پابند بام خویشتن هستند دستآموزها
فتح بلندای وصال، یعنی شروع بازگشت
ای عشق! ما را خط بزن از دستهی پیروزها
شعر از: علی حیاتبخش
ای عشق ما را خط بزن ..
ممنون گل ریحان .
من در میان جمع و دلم جای دیگری ست
اگه دل هیچ جایی نداشته باشه چی ؟