توی این چند روز تعطیلات آخر صفر که خود به خود به خاطر عزاداری هاش غمگین می گذرند ، اگه قاطی هم بشن با یه سری جریانات خاص مثل 22 بهمن امسال که در نوع خودش چه قبل و چه بعدش دلهره و تشویش به همراه داشت بخصوص با این قطعی موضعی راههای ارتباطی ، اگه دور از خونواده توی یک شهر غریب باشی که تقریبا" حالت تعطیل به خودش گرفته به خاطر مسافرتهای برنامه ریزی شده ملت ، و تنها هم باشی چون همه دوستان و آشناهات هم به سفر رفته باشند و تو هم برنامه سفرت به هم خورده باشه ، با همه دلتنگیها و بی خبریها، چه باید کرد تا در مجموع تعطیلات خوشایندی رو داشته باشی؟
خب . من تصمیم گرفتم علاوه بر استراحت ، یک برنامه بزارم برای دیدن یه دوست . یه دوست خوب که سابقه آشنایی مون برمی گرده به شهریور 72و آغاز دوره دانشجویی . یه دختر خونگرم و مهربون از خطه سرسبز مازندران که هنوز هم وقتی به او فکر میکنم نظم و ترتیب و ادبش اول از همه میاد تو ذهنم . من و فرخنده در تاریخ تولد شناسنامه ایمون مشترکیم ، بجز این مطمئنا" وجوه مشترک زیادی هست که این دوستی 16 ساله رو شکل داده ، علیرغم همه فاصله های مکانی !
بعد از فارغ التحصیلی اکثر بچه ها حتی با وجودی که بیشترشون در تهران ساکن شدند و به نوعی همکار هم هستند ، از همدیگه بی خبر موندند . اما فرخنده جزء معدود بچه هایی بود که همیشه با همدیگه در تماس بودیم . چه با دیدارهای نادرمون ، چه با تماسهای تلفنی یا پیامک های گهگاهی . این ارتباطات اما آنقدر عمیق هست که اگه بخوام اسمی از بچه های با معرفت دانشکده ببرم حتما" فرخنده جزء سرلیست های این بچه هاست . چه همون زمان که همه ما جوونهای ناپخته ای بودیم ، چه حالا که واسه خودش شده مامان دو تا دختر ناز و قشنگ و دوست داشتنی به اسمهای سارا و سایه که دلیل مزاحمت این بارمون هم تولد سایه عزیزش بود .
بعضی خونه ها هستند که وقتی واردش میشی آرامش پیدا میکنی ، اصلا" یه جور انرژی مثبت از همه طرف خونه به تو منتقل میشه که باعث میشه همه سختی ها و غم وغصه هاتو فراموش کنی و آرام و بی دغدغه بخوای فقط زمانی رو صرف همه چیزهای دوست داشتنی زندگیت بکنی مثل کتاب و فیلم و خاطره که از وجوه مشترک من و فرخنده ست .
خونه فرخنده برای من یکی از همون خونه هاست که با وجودی که خیلی به اونجا نرفتم اما تمام دفعاتش قشنگ توی ذهنم نشسته . ممکنه این حس مثبت به خاطر نظم و نظافت و سلیقه یا چیدمان خونه باشه ، اما چیزی که مهمتره ، اون صفا و صمیمیت و مهربانی صاحبان خونه است که این حس رو به تو تزریق میکنه . محبتی که از دل بلند بشه ، لاجرم به دل هم می نشینه . خدا رو شکر میکنم که علاوه بر ما دوتا ، همسرانمون با هم و بچه هامون هم با همدیگه به راحتی ارتباط برقرار می کنند .
نمیدونم چرا دلم خواست اینجا از این دوست خوبم بنویسم اما از خدا میخوام که این خونواده دوست داشتنی رو همیشه سالم و سبز و پایدار نگه داره و دعا میکنم که همگیشون به همه آرزوهای کوچیک و بزرگشون برسن . خدا این دوستیهای قشنگ رو از ما نگیره .
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل کشور کلیک کن و ببین منتطر جوابت هستم
www.4edalat.com
****شکن
http://leetservice.com/
http://ilovebiology.info/
http://www.surfidblock.info/
http://01.kordiblog.com/news/1490/
http://googlenew.blogfa.com/page/f.aspx
http://sup5041.pardisblog.com/ http://www.jasjoo.com/web/?show=norm&ask=%D9%BE%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل کشور کلیک کن و ببین منتطر جوابت هستم
www.4edalat.com
****شکن
http://leetservice.com/
http://ilovebiology.info/
http://www.surfidblock.info/
http://01.kordiblog.com/news/1490/
http://googlenew.blogfa.com/page/f.aspx
http://sup5041.pardisblog.com/ http://www.jasjoo.com/web/?show=norm&ask=%D9%BE%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C
خدا شماها رو هم از ما نگیره
و شما رو سمیرای عزیز .
داشتن دوستهای خوب و با صفا نعمت بزرگیه و دونستن قدر دوستهای خوب نعمت بزرگ تر
دوست خوب یکی از بهترین نعمتاییه که خدا به هر کسی نمیده . اما حتما تو خوبی که خوبها هم کنارت قرار گرفتن .
من نمیدونستم تو بچه داری سهبا . شاخ درآوردم
در جواب محبوب
شما چیزی درباره سهبا نمی دونید اگه بدونید شاخهای بیشتری در میارید
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
چرا محبوبه جون ! من دو تا دختر گل دارم که بابتشون خدا رو شکر میکنم عزیز . واسه خودم مامان بزرگی ام من !!!!
و جناب بامرام : مثل همیشه مرا شرمنده خودتان می کنید . ممنون .
دوستی هایتان پایدار...
چه دوستی قشنگی و چقدر خوب و ساده نوشته بودیش...خوبه که آدم اینارو بنویسه...چیزایی که داره و دوسشون داره...اینجوری بیشتر حس میکنه که شاعر راست گفته که ؛زندگی خالی نیست...مهربانی هست...سیب هست؛...
خدا برای هم نگهتون داره...
داستانی که برای عکسداستان پست عکس امام زاده نوشتی بودی رو خوندم...واقعا قشنگ بود...حیفم اومد نیام و بابت لذتی که بردم تشکر نکنم...مرسی...
به به ! خوش اومدین جناب ابر چند ضلعی عزیز! باعث خوشحالی منه که از داستانم خوشتون اومده . نظر لطف شماست .
دوستی هایت را پاس بدار
که دیباچه زندگی تو هستن !!
ایشالا این جور دوستی ها هر روز پایدارتر بشن:)
منم دلم میخوااااااااااد!
نمیدونم چرا با هیچ کدوم از دوستام اینجوری نیستم.........البته منم یه دوستی 14 ساله دارما........ولی به خاطر تفاوت زمان تعطیلاتمون هر سال ارتباطمون کمتر میشه:(
اگه این دوستی برات ارزشمنده , نزار حتی این فاصله ها از بین ببرنش . مهم نیست که هر کدومتون کجای این کره خاکی هستین و با چه تفکراتی , مهم نفس دوستیهاست که ارزش دارن و باید برای نگهداشتنش یه خورده تلاش کرد .
موفق باشی گلم .
به قول سهراب :زندگی ابتنی د ر حوضچه اکنون است
می بینم که بساط نون غرض دادن داغه اینجا و من هم فرمایشات جناب با مرام را تایید کرده و خطاب به کلیه اهالی بلاگستان معروض میدارم که شنیدن کی بود مانند دیدن؟! باید از نزدیک ببینید این بانوی ما را ....
هر کی از دست بده این دوستیو ناسپاس ترین آدمهاست.
باشه که قدر بدونیم حضور شماروان شاا... .
سمیراهای گلم
ازتون ممنونم . این نظر لطف و مجبت شماست . این خوبی های شماست که قابل جبران است .
ببخشید اون کامنت بالا کلمه غیر جا افتاده !!
غیر قابل جبرانند محبتهای همیشگی شما عزیزان من !