سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سارا


معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد.

نظرات 9 + ارسال نظر
پدرخوانده سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

درد ودریغ از اینهمه غفلت ما الخصوص من

حال این ساراها رو کی باید بپرسه

شقایق سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام سهبای عزیزم
با خودم فکر می کنم برای بهتر شدن حال این سارا های غرق شده در سکوت غم و گرد باد فقر چه باید کرد
مسئولیتم چیست؟

با مرام سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ب.ظ

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد

این چه ترکیبی است؟

من بی تقصیرم !

محبوب سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ http://mahboob.persianblig.ir

وای سهبا دیوانه شدم . یه چیزی تو مغزم صدا کرد تا خوندمش . حالم خیلی بد شد . خیلی بد .

خوبی تو ؟ دلم برات تنگ شده بود آبجی .

سلام گلم . منم دلم تنگ شده بود واست خانومی . کجایی پس؟

و تو رو خدا ببخش با این اوضاع و احوالت منم حالتو بدتر کردم !

samira سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ

به این فکر میکنم که بابای سارا میتونه باحقوق یه ماهش به همه قولایی که داده عمل کنه یا باز باید...

احتمالا همین میشه که شما میگی عزیز ، متاسفانه !

رویا سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ

یه نفس عمیق...

سلام رویاجون . ببخش گلم که با این نوشته ها حالت رو بدتر کردم !

کبمیاگر سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ

بزرگی و صبر سارا را در سیاه مشق هایش دیدم

از این دست بزرگ های کوچک کم نداریم کیمیاگر عزیزم فقط حیف که دیده نمیشن !

تنها چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.1365.blogfa.com

یه تکه سلام ، دو فنجان مکث و یک لحظه سکوت به احترام نام قشنگت . . .
سلام/عذر بابت نیامدن...

سمیرا جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خیلی چیزها هنوز هستند که تو ندیدی و کاش هرگز نبینی..و من چه دردها کشیدم از دیدن این صحنه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد