آدینه ای که به مهر ختم شد ... ( این سخن عمه طهورا تکانم داد !)
من آدم لحظه هایم , اما هر از گاهی , حسرت می برم به گذر زمانی , مثل گذشتن همه مهرهای زیبا و پر شور و شوق مدرسه !
و هر از گاهی انتظار می کشم آمدن زمانی را , مثل آمدن مهر ... امسال دیرزمانی ست منتظر مهرم تا که شاید , مهر ماه , ماه و مهرم را به من , به آسمان سایه سارم , به آسمان دلم , برگرداند ...
کاش از پس آمدن مهر , ماه و مهر با تمام زیبایی و اوج درخشش خود برآیند . کاش ....
+ گزارش کامل رونمایی از کتاب استاد قهرمان عزیز را در خانه شعر و ترانه در افسون غزل بخوانید .
++ پیامکی زیبا :
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم , قلم , قسم !
سه چیز را آلوده مکن : قلب , زبان , چشم !
سه چیز را هیچگاه فراموش مکن : خدا , مرگ , دوست !
+++
آفتاب را نمی شود در کیسه ای جمع کرد و برد ؛ ابر را نمی شود مثل کهنه ای در مشت خود فشرد ؛ آفتاب در آسمان , آفتاب می شود ! ابر هم بدون آسمان فقط چند قطره آب می شود ؛
پس تو ابر باش و آفتاب ؛ قول می دهم که آسمان شوم ! کمی ستاره روی صورتم بپاش , سعی می کنم شبیه کهکشان شوم ...
و بیست و نهم شهریور ماه 1391 هم روزی خاص شد در تقویم خاطره های دل من . روزی که دختر کوچکم , قدم در راهی نهاد که دنیایش را و آینده اش را خواهد ساخت . امروز وقتی مدیر مدرسه نیایش , به آنها خوش آمد گفت و برایشان شعر " باز آمد بوی ماه مدرسه , بوی بازیهای راه مدرسه " را می خواند , ناخواسته اشکی از گوشه چشمانم سرازیر شد و بغضی گلویم را فشرد که راهی به بیرون نیافت ! چه زود می گذرند روزگار شادیها ! چه زود گذشت روزهای زیبای اول مهر ! چه زودتر بزرگ می شوند فرزندان !
نمی دانم در ذهن دخترکم چه می گذرد ؟ نمی دانم سوی نگاهش به کجاست ؟ اما کدام پدر و مادریست که بهترین آرزوها را برای فرزندش نخواهد ؟ و قلب من امروز بیش از همیشه , سرشار بود از دعا برای آینده ای سرشار از خوبیها ... برای زندگی ای آنگونه که درخور نام نیایش قشنگ من باشد .
دوست دارم هدیه شما عزیزان به فرشته کوچکم , یک دعا باشد از ته دل , تا که کارساز باشد در روند زندگی اش و در ساختن انسانی که کمال را به معنا بنشاند . و امروز دو دعای زیبا همراه نیایشم بود وقتی افتخار او را به آرزو می نشست و عالمگیر شدن برق چشمانش را ! و آن دیگری که اینگونه گفت :
کیف دانشش سنگین از اندیشه و خالی از خستگی
دلش دشت پروانه , لبش عسل , چشمش برکه و قلبش ایمان ...
ممنون از آرزوهای ناب دلهای پاکتان .
پی نوشت استاد قهرمان :
گزارش رونمایی کتاب جدید استاد قهرمان را در افسون غزل بخوانید .
اسیر فاصله ام ,
ای فدای تو جانم !
رهی که چاره ی
دوری کند , نمی دانم ! بگو چرا به اجابت
نمی رسد یکبار مگر تو را چو دعا
زیر لب نمی خوانم ؟ علاج خویشتن از
این و آن نمی طلبم که دردم از تو و
در دست توست درمانم برآن سری که
بگردانی ام ز دین , ای بت بده نشانی دین ,
تا که خود بگردانم ! دم تو گرم ! که
چون پانهی به کلبه من شود چو روز بهاری
, شب زمستانم چو گفتمت ز شکر
تلخ تر ! برآشفتی ز راست گفتن
بیجای خود , پشیمانم ! ز هر طرف که
بگردی , مقابلم با تو که آفتابی و من
آفتابگردانم حصار تنگی از آن
بازوان مهیا کن! به جرم عشق اگر
مستحق زندانم نه دین به جانب
خود می کشد , نه کفر مرا چو استخاره که
آید میانه , حیرانم ! بگرد تا که
بگردیم , ای غم هجران ! که دل قوی به
امید است و مرد میدانم . استاد محمد قهرمان 90/8/21
دیروز شنبه 25 شهریور ماه , مراسم رونمایی از کتاب جدید استاد به نام روی جاده ابریشم شعر , به همت دفتر شعر و ترانه برگزار گردید .راستش نمیدانم چه بگویم که حق کلام را رعایت کرده باشم و لطف میزبانان را . جای همگی تان سبز بود .
باز هم مثل همیشه شرمسار لطف سایه خوبی ها , طهورای آبی ها , منیژه مهربانی ها و رفیق عزیز همیشه همراه بودم که با حضورشان , این محفل را برایم ماندنی کردند . ممنونم عزیزان مهربان . شرمنده شمایانم که بیش از این مجال گفتارم نیست . تا فرصتی دوباره که شاید بیشتر بگویم از این روز به خاطر ماندنی .
دلتنگ که باشی , دلتنگ خاطره های ناب کودکی , آن زمان که بوی ماه مهر تو را پرتاب می کند به سالهایی دور که بی تاب رسیدن مهرماه و فصل مدرسه , اشتیاق خریدن کتاب و دفتر و کیف مدرسه با تو بود و روز اول مهر که چه حس نابی از بودن و انگیزه زندگی در آینده ای سرشار رویاهای زیبا را در تو زنده می داشت . و حالا زمانی که خودت فرزندانی داری که همان حال و هوا را در تو زنده می کنند , نگاهی می کنی به گذشته و می گویی : چه زود گذشت ! بعضی روزها آنقدر در خاطره های کودکی سیر می کنیم که از زمان حال و نقشی که در آن داریم غافل می شویم ! و این روزها هر چیزی تو را برمی گرداند به خاطره ای دور و رهایت می کند در روزهایی که چه شیرین می گذشتند و چه بی دغدغه ! حتی گلها هم سرشار خاطره اند این روزگاران .
به گل جعفری می شناختمش ! نمیدانم اسم حقیقی اش را , اما در ذهنم تصاویر زیادی دارم از این گل زیبا , بخصوص وقتی کل باغچه را با این گل تزئین کرده باشی و وقتی شب , در نور زرد زیبای باغچه , نگاهش کنی ... هنوز خوب یادم هست لذتی را که از تماشای این گل در شبها و روزهای دور می بردم .
نیلوفر و لاله عباسی . فکر نمی کنم هیچکدام ما , سهمی از کودکی هایمان را با این گلها تقسیم نکرده باشیم . این بار که سعی کردم زمانی را عکس بگیرم از این دو گل محبوبم , که هر دو با هم شکوفا باشند , یادم آمد که در آن زمانهای دور , سحرخیز تر بودم و این امکان برایم فراهم تر بود , تا حالا که از هر فرصتی برای خوابیدن بیشتر استفاده می کنم ! دلتنگ باغچه های گلکاری شده مزین به لاله عباسی های رنگارنگ هستم و شوقم برای جمع کردن بذر آن تا سال دیگر , همان رنگی را بکارم که دوست تر دارم !
و یاس سپید و خاطره پدربزرگ . ( دیگر هیچ ندارم که بگویم که هر دوی این اسامی , سرشار خاطره اند : یاس و پدربزرگ )
غرقه در دنیای بی خبری , خفته بودم که صدایی مرا به عالم هشیاری برگرداند . جای خالیت هشیارترم کرد و مرا واداشت که بر وسوسه خواب غالب آیم و برخیزم . آرام آرام رد صدا را گرفتم و تو را دیدم که رو به پنجره باز که ماه آسمان با تمامی درخشش زیبایش در آن جلوه گری می کرد , با دستانی رو به آسمان , اشک ریزان , راز و نیاز می کردی . گوشه ای ایستادم و محو گفتگوی عاشقانه و آن چهره مردانه با صلابتت شدم که باران اشک جلوه ای نو بر آن داده بود . حالا دیگر تصویرت در برابرم مات و لرزان شده بود . چشمانم را بستم . ترا دیدم که همچون فرشته ای بال زنان در آسمان لایتناهی به پرواز درآمده بودی و من که ... هر چه سعی می کردم انگار بندی مرا به زمین وصل کرده بود . هر چه تلاش می کردم نمی شد !
خسته و مستاصل , دورشدنت را می دیدم که ناگاه ناله ای از دل برآمد و به سختی صدایت کردم . برگشتی و مرا دیدی و متعجب نگاهم کردی . بغض آلوده گفتم قرارمان این نبود ! می دانی که من هم پرواز را و آسمان را دوست دارم . قرارمان بود همه جا با هم ....
دستم را گرفتی و گفتی بیا ... و من انگار یک پر , کنده شدم از زمین و در کنارت اوج گرفتم رو به آبی بی انتها ... سبک و رها بال می زدم و به این می اندیشیدم که دستان تو بر هر آنچه بند و زنجیری پیروز خواهد بود .
لبخندی زدم به وسعت تمامی عشق و شادی و خوشبختی ام از بودن در کنار تو ...
دستی اشکهایم را از چهره ام سترد . چشمانم را گشودم . دستم در دستانت بود و نگاهت ... و ماهی که با تمامی درخشش خود شاهد پرواز ما دو بود در آسمان عشق ...