سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بالهای یک فرشته


گفت : " هیچ میدانی صبح ها که از خواب بیدار می شوی , انگار فرشته ای هستی که تازه به زمین آمده باشد ؟"

- فرشته ؟!
-
باور نداری , آینه را ببین !
-
من که در این تصویر بالی نمی بینم ....
دستانت را مثل دو بال بر شانه ام گذاشتی و گفتی : " حالا چطور ؟"
دو بالم را بوسیدم و گفتم :" کدام بال , قویتر از دستان تو ؟ و چه زیبا به اوج می رسم اگر بالهای پریدنم , دستان تو باشد ... "

لختی درنگ , جرعه ای آرامش ...


غروب یک روز تابستان  و پرواز پرندگان و درختانی که در غروب رنگی سرخ گرفته اند 



غروب روزی دور , همراه با مادر , حیاط امامزاده حسین قزوین 



رنگهای سبز و فیروزه ای و سرخ , معجونی از آرامش ناب , یادگاری از اردبیل 



طاقی های زیبا , ورودی سرای شیخ صفی الدین اردبیل 



و باز هم سبز و آبی و قرمز و نقش های طاقی زیبا 



طرح گل و پرنده , هنر سرانگشتان قالیباف اردبیلی ...

یه وقتایی ...


یه وقتایی , یه پیامکهایی , عجیب درد داره :


* درد یعنی سرت به همون سنگی بخوره , که به سینه می زدی !


*  زخم هایم به طعنه می گویند :" دوستانت چقدر بانمک اند !


* سیر شدم , بس که سرد و گرم روزگار را چشیدم !


شنیدن این حرفها , از زبان یک عزیز , چقدر سخت است و کامت را تلخ می کند !



پی درد نوشت :

                                                               برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس رخ ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

+ بدون شرح :

زایل شود هر آنچه به کلی کمال یافت


می گویند ققنوس , این نماد جاودانگی , پرنده ای نادر و تنهاست که هر هزار سال یکبار بال می گشاید و آواز می خواند و به وجد آمده از آواز خویش , آتشی می افروزد . خود را در آن می افکند , می سوزد و خاکستر می شود و از خاکسترش ققنوسی دیگر پدید می آید تا دور دیگری از زندگی را با طراوت جوانی آغاز کنند . آنگاه زمانی که شهامت یافت , سفر به شهر آفتاب را شروع می کند . همانجایی که در معبد آفتاب , آشیان ققنوس خوش می درخشد . آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد . به افراد پاکدل جرات وجسارت بخشیده و در دل افراد ناپاک , ترس و وحشت ایجاد می کند . اشک این پرنده هم , درمان کننده زخمهاست . تنها دلخوشی ققنوس مرگ است . برای آنکه بتواند زاده شود , ابتدا باید بمیرد که او فرزند خویشتن است . ( خوشا مرگی دگر با آرزوی زایشی دیگر )2

در نظر ققنوس " نه این زمین و زندگی اش چیز دلکشی ست ... حس می کند که زندگی او چنان مرغان دیگر ار بسر آید , در خواب و خورد , رنجی بود کز آن نتوانند نام برد ... آنگه ز رنج های درونیش مست , خود را به روی هیبت آتش می افکند ..."3 "

حقیقتش سر اینکه ققنوس شده همراه لحظه های این روزهایم , ذهن مرا بسیار به خود مشغول کرده بود . اینکه این پرنده افسانه ای از کجا به یکبار آمد و در ذهن و روح من لانه کرد و خواسته اش چیست که تا نیابد , رهایم نمی کند . شک ندارم که در ورای هر کدام از این افسانه ها , حقیقتی نهفته که دست یافتنی ست . شاید من هم باید آتشی فراهم کنم برای سوختنم . شاید هر یک از ما در درون خویش ققنوسی داریم که باید با سوختن در آتشی خود خواسته , زایش وجودی نو را در خویش به تحقق بنشینیم ؛ که زادنی نو تنها آنگاه شکل خواهد گرفت که به کمال رسیده باشی .

و من به این می اندیشم که صاحب این روزها , مولایم علی (ع) , آن مهربان پدر , ققنوسی ست جاودانه بر تارک همه زمانها و مکانها ... او که زندگی اش خود سفرنامه آفتاب است و مهر , خجل از مهر بی نهایت وجود با برکت اوست . انسانی که هر لحظه زندگی اش در آتش رنجی عظیم از رنجهای انسانی , از آن دست دردهایی که خاص اوست و از ذهن من خاکی فراتر است و در فهمم نمی گنجد , می گداخت ! رنجی درونی که هر لحظه او را می میراند , به این امید که در این سوختن ها شعله ای باشد برای انسانهای خفته دورانها تا بیدار شوند و زخمهای عمیق دل و روحشان را در اشکهای علی (ع) درمان کنند و دریابند که برای زادنی نو باید مرد – مرگی از جنس این دنیای خاکی و خواسته های پست آن – که این مرگ , خود زندگی دیگریست ؛ که ابدیت حیات از برکت مرگ به دست می آید .

و علی (ع) فرزند خویشتن است . والد و وارث اینگونه بودن . وجودی که در اوج کمال , با آتشی از جنس نماز – این گفتگوی عاشقانه با معبود – مرگ خویش را رقم زد تا حیاتی جاودانه را معنا بخشد . آنگونه که قرنهاست نام او , دل هر آنچه عاشق را , به درد می آورد . دردی از جنس دردهای دل علی , به این امید که از پس این رنجها , راه و رسم زندگی علی گونه و مرگی علی وار را بیاموزد . همانگونه که بعدها فرزندش , حسین (ع) , مرگی دیگر در آتشی برخاسته از دردهای دین و انسانیت را رقم می زند و ققنوس وار می سوزد تا دین زنده بماند و آزادگی به افسانه ها نپیوندد . کاش همچو ققنوس , رهرو راه مولا باشیم . کاش ذره ای دریابیم راز جاودانگی علی (ع) را ....

1- عنوان پست , مصرعی ست از سعدی    2- قسمتی ازشعر دکتر شفیعی کدکنی   3- قسمتی از شعر ققنوس نیما یوشیج 


پی نوشت :

بخوانید ققنوس از منظر نگاه دوستان عزیز دیگر را :

مهاجر ( صهبانا ) ,  عمه طهورا ,  سایه  , رفیق  ,  زهرا زین الدین , امپراطور بهاران , آسمان سکوت   ,   آقا بزرگ  ,  سپیده  ,  مهرداد  ,  فرداد  ,  سپهر 

نیایش نامه ...



زیباترین گل هستی ام , میلادت پرشور . برق چشمانت , لبخند لبانت  , شادی دل مهربانت , جاودانه . 


یک شاخه گل مریم , به پاکی قلب و نگاه نازنینت , تقدیم به وجود ارزشمندت .

شب قدر است و زمان نیایش . زمان تولد است اگر رها شویم از سیاهی دل . خواستم به بهانه تولد نیایش , تولدی دیگر را از مهربان هستی بخواهم ... کاش من هم میلادی دیگر داشته باشم ... کاش قدر بیابیم در این شبهای قدر ...