-
از دفتر خاطرات یگانه ام
دوشنبه 26 خردادماه سال 1393 19:51
بانوی صبح فرداهای روشن, یگانه دلم , تولدت مبارک. پرواز بر آسمان خوشبختی و شادمانی و پیروزی آرزوی همیشه من است. + عزیزترین مهربان دنیا, خانم تنفس عزیزم, میلادتان خحسته.
-
اردیبهشتی بهشتی ...
جمعه 16 خردادماه سال 1393 22:19
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم , نه عقل ماند و نه هوشم بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی در می گشایم ، سبز ، زرد ، قرمز ، آبی... کاش میان اینهمه رنگهای زیبا، قهوه ای چشمان تو غالب نگاهم می شد! کاش قهوه نگاه تو آرامم می کرد ! شازده کوچولو گفت: من گلی دارم که به گمانم...
-
صبح وداع تو
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 18:43
کدام چشم به اندازه ی تو مهمان داشت که کوچه صبح وداع تو راه بندان داشت تو دور می شدی و ابر وقت بدرقه ات به توس آمد و در سینه بغض باران داشت بهار در تب ناباوری عرق می ریخت خزان چگونه در اردیبهشت امکان داشت برای قلب تو ای سرزمین من این بس که قهرمان غزل خانه در خراسان داشت سعید تقی نیا بیست و هشتمین روز از اردی بهشت نود و...
-
نه فرشته ام، نه شیطان
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 08:44
ب هار است و اردی بهشت...اردی بهشتی که همه این سالهای بودنم بی قرار و هوایی ام کرده ... اردی بهشت و هوای لطیف و بارانهای دوست داشتنی اش ... اردی بهشت و عطر سرمست کننده اقاقیا و سنجد و گلهای نسترن و محمدی ... اردی بهشت و هوای عاشقی ... اردی بهشتی که حافظ را و سعدی را برای اولین بار به من نمایاند و مهرشان را در دلم و...
-
سفرنامه نور...
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 19:51
سفر از اینجا آغاز شد، مشهد دل... یا که شاید از قبل ترها، حرم مولا، دو سال قبل تر... تا که مولد مولایم علی را، کعبه دل را زیارت کنم باز ... و رد پای مولا را در نخلستانهای مدینه باز یابم ... و چه شگفت انگیز بود که در مدینه دلها، هر روز با اجازه مولا وارد حرم حبیب خدا شوی و دست در دست پدر به زیارت پیامبر مهربانی برسی......
-
تحولی در پایان
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1392 20:40
شمارش معکوس روزهای پایان که می رسد تو هر روزش را به تکرار می خوانی انگار، حسرت یا شوقش با توست : آخرین جمعه سال ، آخرین شنبه، یکشنبه ، آخرین دوشنبه ... تا برسی به آخرین ساعت و آخرین لحظه و ... به راستی چه سریست در پیوند این آخرین لحظه با اولین لحظه ی سال بعد که تو را به شگفت می آورد و باورت می سازد که در آنی همه چیز...
-
تبریکی با عطر اسفند
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 21:45
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو داری کمان ابرو را بهای روی تو بازار ماه و خور شکست چنان که معجز موسی طلسم جادو را سعیده عزیزم , یادت با هزاران خاطره شیرین و لبخندی عمیق در جانم همراه است و میلادت عطر شکوفه های بهاری را به همراه خود دارد. نازدانه...
-
ارغوان تنهایی
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 23:11
جمعه دوم اسفند ماه و سالن شهید رجایی قزوین، خیلی وقت بود منتظر این روز بودم، بخصوص بعد از به هم خوردن مکرر کنسرت های اخیر و حالا حضور علیرضا قربانی و گروه اشتیاق به همراهی ارکستر مهرگان ... با هوای جنون آغاز کرد علیرضا قربانی که انگار خوب می دانست حال و هوای جنون این روزهایم را ... به سر می دوم رو به خانه ی تو که شاید...
-
حوای عشق
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 22:08
حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق ، به طراوت باران بهمنی و گفت:" ای معبود و ای معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟" خداوند آهسته...
-
نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل ...
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 15:30
آدمی دو شق دارد، روح و تن ! مرد باشی یا زن ، در این قسمت بندی مشترک هستی و بی شک آن چه که مرد یا زن بودنش را عیان می کند نه در روح که در تن اوست ! به عبارتی تفاوت های زن و مرد در جسم اوست که نمود دارد , اما روح چه ؟ آیا روح هم زن و مرد می شناسد؟ به کرات شنیده ایم : روحیات زنانه ، روحیات مردانه، خصلت های زنانه، خصلت...
-
غم چشمان آهو را ...
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 22:00
عکسها را ورق می زنم . آدمها ، یکی ، دوتایی ، جمعی ... همه با همند و تنهایند ... دور هم می گویند و به ظاهر می خندند ، اما چشمها ... چشمها دروغ نمی گویند ... چشمها از تنهایی فریاد می زنند ... چشمها ... غریبگی آدمها در جمع هم فریاد می زند ! غم چشمها فریاد میزند ! چشم ها زبان دلند ... نگاه ها از عمق جان فریاد می آورند...
-
سایه ی مهر
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 20:43
استاد گفت: زبان دل را که گم کنی , خموشی میهمان لحظه هایت می شود ! آنها که آنرا یافتند و بر آن دانا شدند و توانایی بیانش را داشتند, خموشی رهایشان می کنند و می شوند اصحاب معرفت ! اینروزها خموشم که نه با دانایی نسبتی دارم و نه از اصحاب توانایی ام . اما گوش جان سپرده ام به آنها که نسبشان به معرفت می رسد. میهمان لحظه های...
-
قاصدک مهر ...
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 19:22
دلتنگت بودم . دلتنگ حضور موثری که بیاید، روبه روی من بنشیند، نگاه عمیق و فهم عمیق ترش دلم را بکاود و خستگی روحم را اندازه بگیرد. دلتنگ کلماتی که آرام آرام بر جان من بنشیند، مرا با خودم رو به رو کند، عیار رنجهایم را بر من بنماید و برایم بگوید همه حرفهای دوست داشتنی ای که باید می شنیدم ! دلتنگت بودم . دلتنگ تویی که...
-
واقعا بدون عنوان
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 22:42
تلویزیون روشن است و لالایی مهتاب می خواند . نیایش در کنارم نشسته و چهره ی علی اکبر دهخدا را به تصویر می کشد ! و آنطرفتر یگانه ام با خط و سطح و حجم درگیر است که فردا امتحان هندسه دارد ! شبی مهتابی است و من آرامم . پس از گذران روزهایی شلوغ و گرفتار ، دو سه روزی آرام را پشت سر گذراندم ، هرچند خستگی کمی همراهم بود ، اما...
-
بودنی از جنس مهر ...
پنجشنبه 19 دیماه سال 1392 23:34
گذشت . یک ماه پر دردسر و شلوغ ! آمدند و رفتند و اینهمه خستگی و دلشوره تمام شد ! امروز من بودم و قراری شیرین :" ساعت 5:30 منتظرت هستیم در کافه گندم . رضایت شما در این فقره مهم نمی باشد بانو !" و من و حدود همان ساعت و فریاد من : " سمیییراااااا....." و سمیرا استاد شگفت زده کردن است . و سمیرا مهربانی...
-
تقدیر سکوت
جمعه 13 دیماه سال 1392 20:23
هرگز نمی پرسی, ای دوست از دردم رحمت نمی آید , بر چهره ی زردم هر درد را باید درمان به نوعی کرد تسکین نخواهد یافت, بی لطف تو دردم تو چشمه ای در کوه, من گردباد دشت تو در زلالی فرد, من غرقه در گردم خواهم که چشم بد از تو بگردانم گر چون بلا گردان , گرد تو می گردم زان دست گرمی بخش, جان در تن من کن شاید به کار افتد , دست و دل...
-
ای در میان جان ...
جمعه 29 آذرماه سال 1392 20:27
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکرامِ یا حَىُّ یا قَیّوُمُ یا حَىُّ لا اِلهَ اِلاّ اَنْت بعضی دعاها چقدر عجیبند ! چقدر تکان می دهند روح و جان را ! چقدر با تک تک سلولهای روح تو همخوانی دارند ... بعضی کلمات آذرخشی هستند بر جان خفته تو و تکانت می دهند تا...
-
رنگ رنج ...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 22:00
شبهایی که ماه می تابد، من وضو می گیرم ، دست روح در دست دل، هر دو شیدایی ، هر دو بی قرار ... شبهایی که ماه می تابد کلمات خاموشم در ذهنم، ذهن خسته ، ذهن فرار ، ذهن خواهان رهایی از هر آنچه کلمه و دیوار ... شبهایی که ماه می تابد نگاهم رو به آسمان، اشکهایم رو به زمین ، روحم رو به بی نهایت ، پایم مانده در گل ، چسبیده به...
-
آذرخش دوستی
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 18:48
فصلها اگر چه همگی زیبایند، اما بهار و پاییز را بیشتر دوست دارم بیشتر از هرچه به خاطر اعتدالشان ، به خاطر هوای معتدل و ابری و بارش بارانشان ... و در این میانه گرچه اردیبهشت غوغا می کند در میان ماههای سال، اما پاییز ، رنگ دیگری دارد که هر فصلش خود معجزه ایست از آفرینش . مهر و آنهمه شور و شوق که هنوز هم کودکی ام را زنده...
-
آفرینشی نو
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 22:49
صبح وقتی چشم در چشم خورشید و لحظه طلوع دوباره روزی زیبا بودم، به این فکر می کردم که لبخند خداوند در هنگام استفاده از زیباترین مداد رنگی هایش برای ایجاد لحظاتی بدین زیبایی برای بندگانش چقدر آرامش بخش است . کاش لبخند پروردگار در لحظه هایمان جاری باشد . حیفم آمد از اینهمه زیبایی بی نصیبتان بگذارم . دنیای مداد رنگی های...
-
آبی یعنی ...
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 18:20
آبی : یاد روسری آبی بخیر . منظورم فیلم خانم رخشان بنی اعتماد نیست ها ! یاد روز رونمایی کتاب استاد قهرمانم افتادم و عمه طهورا با اون روسری قشنگ آبی شون . حالا و همیشه خاطره اون روز گره خورده با لبخند آبی مهربان ترین عمه دنیا. آبی : زمان رو از دست دادم ولی آخرین روز نمایشگاه کتاب تهران بود . ( یعنی میشه اردی بهشت ؟)...
-
شاید حرفی تازه
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 21:57
گفتگوی آسمان و درختان در اولین برف پاییزی امسال زیبا بود. آنقدر که نشد از آن دل بکنم . و این هم شعری تازه از کتاب تازه ام : شعری نوشت عاشق: " کان سیب های راه به پرهیز بسته را در سایه سار زلف تو می پروری هنوز" معشوق خواند و پرسید: تو سیب خورده ای هیچ ؟ عاشق نوشت : نه ! یعنی که از تو، از تو چه پنهان ای باغبان...
-
سلام ای ...
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 22:29
دلم هوای تازه می خواهد ! حرف تازه می خواهد ، کلام تازه می خواهد ... از آن حرفها که دل را بلرزاند ... خیلی وقت است زبان دلم خموش است ... خیلی وقت است کلمات با دل و قلمم قهرند ... چند وقت است که من در کوره راههای غریب زندگی گمم و هر چه می کنم نمی توانم که بدر آیم از این هزار توی عجیب و سردرگم ... دلم شعری تازه می خواهد،...
-
غزل انتظار
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 20:16
دستش از گل چشمش از خورشید سنگین خواهد آ مد بسته بار گیسوان از نافه ی چین خواهد آ مد از تبار دلستان لولیان بیستونی شنگ و شیطان با همان رفتار شیرین خواهد آ مد با شگرد سامری را ساحری آمیز نازش تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آ مد با همان "آن"ی که پنداری خود از روز نخستین شعر گفتن را به حافظ داده تلقین...
-
سماع برگها در آسمان پاییز ...
جمعه 8 آذرماه سال 1392 21:02
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چه ها در می دمد این عشق در سرنای تن ! گاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزد آه از این سرنایی شیرین نوای نی شکن! ز بعد خاک شدن، یا زیان بود یا سود به نقد خاک شوم , بنگرم چه خواهد بود به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد که راه بند، شکستن, خدایشان بنمود شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب...
-
غرض نقشیست کز ما باز ماند ....
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 21:18
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار باده ناخورده بر رگ تاک است ( اقبال لاهوری) امروز مراسم تودیع دو تن از همکارانم بود و همین باعث شده بود این شعر سعدی مدام در ذهنم چرخ بخورد : بماند سالها این نظم و ترتیب ز ما هر ذره خاک افتاده جایی غرض نقشیست کز ما باز ماند که هستی را نمی بینم بقایی مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند...
-
نشسته بر مدار ماه ...
شنبه 2 آذرماه سال 1392 22:22
کبوتر می شوم ، نشسته بر بام تو ... بر مدار ماه ... ماهی که آیینه همیشه دلتنگی های من است ... " و زندگی همین است ... نسیم و برکه و آهوی تشنه خیره به ماه ..." خیره به ماه، قاصدکی می شوم سرگشته در دستان نسیم رویاها ... قاصدک می شوم و پیام رسان بی قراری های روح سرگشته ای می شوم که طعم زندگی را در دلتنگی برای ماه...
-
سازش رنگها
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 22:19
پاییز کوچک من پاییز کهربایی تبریزیهاست که با سماع باد تن را به پیچ و تاب جذبه تن را به رقص میسپرند و برگهای گر گرفته که گاهی با گردباد مخروط واژگونهای از رنگاند و گاه ماهیان شتابانی در آبهای باد پاییز کوچک من دنیای سازش همه رنگهاست با یکدیگر تا من نگاه شیفتهام را در خوشترین زمینه به گردش برم و از درختهای باغ...
-
سایه سار دوست
شنبه 25 آبانماه سال 1392 22:07
سه روز تعطیل , سه روز خاموش در خانه , سه روز و شب درددل با دوست و دوست ... مثل همیشه تلویزیون خاموش بود که خلوت دلم را برمی آشفت و مثل هر سال, در این شهر غربت و روزهای غریب, هوای بیرون رفتنم از خانه نبود .... اما آشوب دل و تلاطم جان ... باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می بردت هر جا, دلش خواست به هر جا...
-
ارمغان آمدنت ...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 21:21
معجون غریبی شده حال و احوال این روزهام ! شاید سنخیتی نداشته باشه، اما امشب و این لحظه عجیب دلتنگ سعدی بودم و ... بشنوید سخن سعدی عزیزم رو : خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و...