سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سلسله موی دوست...


آسمان سیاه دشت، ستاره باران است و ماه، زیبا و پروقار، کامل و بی نقص... نور می افشاند...

باز ماه و مهتاب و سکوت شب و عطر باران ... باز من و روحی بی قرار و جنون و شیدایی... صدایی از دور می آید...

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست... هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست

صدای ساز نزدیکتر می شود و چیزی در دلم فرو می ریزد... زخمی سر باز می کند از هجران... دلتنگی بیداد می کند در سرزمین وجود...

گر برود جان ما در طلب وصل دوست... حیف نباشد که دوست، دوست تر از جان ماست...

..........

خطی از مهتاب بر دیدگانم ، ردی از نور بر دستانم.... بالا می روم از کمانی از نور ... چه سبک شده قدمهایم... چه رهاست ذهنم... خود را می سپارم به نور و نوا...

..........

حلقه به حلقه، فرشتگانند و آسمانیان... در سرای جانان ایستاده اند به تماشای نور و ساز و مهر...

آسمان است و ستاره باران و همه دعوتند به سفره ای که حضرت یار گشوده از این سوی آسمان به آن سو... بارانی از لطف پروردگار.... ساز لطف پروردگار می نوازد همه آنها را که میهمان اویند ... از سلسله اویند و در دام بلایش گرفتار...

نوایی می آید....

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان ... ناله زارش گواست...

ناله ای از درونم می شنوم... سهم من از اینهمه عشق؟.. سهم من از اینهمه شیدایی؟... من کجای این بارگاه نور ایستاده ام؟ می بیندم آیا معبود؟ می خواندم آیا معشوق؟

همه گوش و همه چشم... بال می زنم در سرای معبود، چشم در چشم ستارگان می شوم و فرشتگانی که همه نورند... زبان خموش اما... وجود همه سرگشته دیدار... چشم می چرخانم به دیدار... اما.... 


وجودم بی تاب است و چشمانم ناتوان... دلشده پای بند، گردن جان در کمند... کمند یار بر گردن وجودم... بخواه مرا...

نوایی می گویدم... دیدن او یک نظر ... صد چو منش خونبهاست...

روح می نالد... کاش من هم حلقه ای از دوستانت بودم ... گر بزنندم به تیغ ...

گر بنوازی به لطف... گر بگدازی به قهر   حکم تو بر من روان ... زجر تو بر من رواست...

کاش یارای چنگ زدن بر حلقه مویت داشتم... کاش گرفتارتر بودم، شیداتر، مجنون تر... رهاتر از اینم کن...

دلتنگم .... دیدارت را...


دل دل می زند روحم... جان بی تاب و بی قرار... ذره ذره روحم می نالد... مالک ملک وجود... هر چه کنی جور نیست... هر چه تو خواهی...

صدای ساز نزدیکتر از پیش بر جانم فرو می ریزد... چرخ می زند روحم ... چرخ می زنم... چرخ می زنم.... سبک می شوم ... سبک تر... رها... رها ... رهاتر....

نوری چشمانم را.... مدهوش می شوم...

.......

چشم می گشایم....

قلم در دستانم بی قرار ... چرخش قلم بر سپیدی کاغذ... می نگارد قلم... با عصاره ای از جان... " سلسله موی دوست, حلقه دام بلاست..."


پ.ن. : تصویر پست، دستخط زیبای عمه طهورایم است. سپاس از اینهمه شیدایی...

نظرات 9 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:05 ب.ظ

دستمریزاد ...گویی در صحنه ی نمایش نشسته ام وقتی می خوانمت
انقدر واقعی!

لطف شماست عمه جان و هنر تصویرگری بی نظیرتان با خط زیباتر!

دانیال یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:13 ب.ظ

ماه در آسمان است یا چشمان تو؟

چقدر بی ریا و تماشایی

همیشه می خوانمت وقتی میخوانی اش

ماه در چشمان من است...
صدا کن مرا... صدای تو خوب است...

طهورا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:27 ب.ظ

یادم باشه منم قبل از هر پست از برنج هاشمی و سیب زمینی فیروزکوه و گوجه ی قایم بچشم والا اینهمه انرژی و شور و ...مگه میشه ، مگه داریم

تازه این هنوز قبل خوردن شام بود! معجزه اصلی با خوردن دستپخت شما اتفاق خواهد افتاد:

طهورا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:00 ب.ظ

بازم اول

دانیالـــ سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:26 ب.ظ http://d.blogsky.com

تحمل میکنم فکر میکنید نمیفهمم؟
سکوت میکنم فکر میکنید نمیدانم؟

با یک خورشت و سیب زمینی فیرزکوه میخواهید عشق به ثمر رسانید؟

من به ماکسیما رضایت ندادم شما یک پرایدم برای من نمیخرین ؟!

ای خدااااا... چی میشد جای این دو تا خواهر یک سانتافه بهم میدادی؟!
اصلا من هنوزم قلبم مطمئن نشده ، احتمالا باید هر دوی شما را قربانی کنم و بزارم سر کوه !!!!

هان؟!!! داداش؟!!!
عمه؟!!!
این خاصیت غذاهای فیروزکوهه یعنی؟!

دانیالـــ سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:37 ب.ظ http://d.blogsky.com

همه دعوتند به سفره ای که حضرت یار گشوده
در دلم هیچ چیز زیباتر از شنیدن صدای آب نیست !!!
پس امشب رهسپار میشوم به سوی آن
اگر مشتاق صدای شنیدن آب هستید بسم الله

آدرس : استخر شهدای هلال احمر
بلیط رایگان ویژه خواهران گلم فراهم است ...
ایاب و ذهاب با خودتان !

والا میترسم ضرر کنی داداش دانی! اونور که میخوای سر کوه بذاریمون! لابد اینور هم میخوای سرمون رو زیر آب کنی!

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 06:52 ب.ظ

سلسله موی دوست و ماه و ساز...بگو بزم جنون است در سایه سار نور

جنون! جنونی که مشترک شبهای مهتابی من و برادرانم است و صد البته عمه جانم

طهورا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:48 ق.ظ

بله سهبا جان ؟ اومدم
این برادرتان تو کامنت برنج طارم هاشمی و خورشت سیب زمینی فیروزکوه یادشون نبود از گوشت خورشت یادی کنن
حالا یادشون افتاده خورشتشان چاشنی گوجه نمیخواهد گوشت پرنده کم داشته
حالا دبه کرده اند
تا این حد که عمه را به اسم خواهر بکشند و سر کوه بگذارند

اصلا ما قبل از هر پست با هم برویم سر بازار تجریش آش اکبر مشتی را بخوریم سازگارتر است ..والا

وای عمه جان، یاد داداش نندازین قصه کشتن پرندگان و بردنشون سر کوه! وگرنه کار من و آناهیتا زار میشه

طهورا جمعه 21 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 06:56 ب.ظ

آناهیتا کیه؟

خواهر شوهر هستی دیگه عمه جان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد