سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

هنگامه...

کنجی نشسته ام، همه گوش و همه دل! صدایی می خواند: "دل بلبل نازک است ای گل، دل او را از جفا مشکن..." صدای تار است که همراه آواز به گوش جان می رسد! دلیلش را نمی دانم اما تو از خاطرم می گذری! صدا به آواز می خواند" غم عشقت شد بر غمم افزون... " دلم به فغان می آید....
کمانچه می نالد! تار با او همراه است و آواز که می خواند" خبر ندارم من ، از دل خود... دل من از من خبر ندارد!" اشکهایم را با گوشه انگشتانم می زدایم و همنوا با صدا می خوانم " مرغ بیدل شرح هجران مختصر مختصر کن !" 
و باز همنوایی تار و سوز و گداز کمانچه است و غزل زیبای فروغی بسطامی:
" حلقه دام نجات است خم طره دوست، وای بر حالت مرغی که در این دام نبود
مایل گوشه ابروی تو بودم وقتی، که نشان از مه نو بر لب این بام نبود"
روح سرگشته ام بیقرار است از ناله کمانچه که ناگاه شوری در فضا می پراکند نوای دف! نفسم در سینه حبس می شود، مبهوت به سرانگشتان هنرمند نازنینی که چه غریب می نوازد این خشک پوست را و چه به رقص 
می آورد روحهای مجنون و عاشق بیقرار را. و باز این تویی که همراهم می شوی و این منم که جای خالیت را تاب نمی آورم که کاش بودی و تو هم در این حس زیبا شریک میشدی! 
هنگامه می خواند" نفسی بیا و بنشین، سخنی بگوی و بشنو..." و باز یاد توست که جاری لحظه های من است! 
به تو می گویم رقیب او شده ای در یادم که خلوت دو نفره من و او را اینقدر بر هم می زنی ؟ یا اوست که نمی گذارد دمی با یادت تنها شوم که هرگاه در خاطرم می آیی او را صدا می زنم و می پرسم :" چرا؟!!!" و پاسخی که لبخند اوست و اشاره ای که ... باشد، یادم هست ... اما .... و این میانه عقلی که بی نصیب از هر پاسخی عقب می نشیند، که بودنت، که دوست داشتنت، بی دلیل ترین دلیل بودن غربت این روزهای من است ! 

+ کنسرت هنگامه اخوان خاطره ای نو ساخت در جان شیفته ام! لحظاتی که او بود و منی که در این میانه ... نبود!
نظرات 9 + ارسال نظر
طهورا پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:19 ب.ظ

اشک هایت را هنگام شنیدن تار دیده ام ...
دل مخزن اسرار است ...
گنجینه ای تمام نشدنی

سلام

ناشناس جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:04 ب.ظ

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
این که هنگامه چه چیزی خوانده است نمی دانم:
ولی در نوشته تان اشاره ای به یکی از ابیات غزل دلنشین سعدی نموده اید که توجه جنابعالی را به مطلب ذیل جلب می نمایم:
استاد شجریان خسرو آواز ایران این غزل بسیار زیبا و دلنشین افصح المتکلمین را در سال 1369 در آمریکا تحت عنوان سرو چمان اجرا کرد که در آن سالها به شدت مورد توجه علاقه مندان به هنر موسیقی قرار گرفت تار ماندگاراین اثر جاودانه را داریوش پیرنیاکان نواخت و صد البته نوای دلنواز و بی بدیل نی جمشید عندلیبی زیبایی کار را دو صد چندان نمود ترکیبی موزون و هماهنگ از این سه هنرمند و استاد موسیقی کشورمان که متاسفانه در سالهای بعد تکرار نشد که اگر غیر از این بود آثار ارزشمند دیگری خلق و به علاقه مندان عرضه می گردید
استاد مطلع غزل را با در آمد ماهور آغازمی کند
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر دست بر فشانی
سپس به گوشه داد رفته بیت دوم را قرائت میکند
دلم از تو چون نرنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی
شاهکار استاد بیت سوم غزل و ترکیب گوشه های حصار و داد است
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
که البته مناسب خوانی استاد هم در جای خود قابل توجه و به شکل بی نظیری کلام دلنشین سعدی را به مخاطب عرضه مینماید
سعدی را می توان نقطه ماندگار سخن، حکمت و معرفت مشرق زمین دانست چرا که نوشته های او در دو اثر جاودانه اش بوستان و گلستان سراسر حکمت است و اندرز ولی با بیانی شیرین و جذاب که حتی وقتی به نصیحت ملوک نیز می پردازد اندرز آمیخته با مصلحت او هیچگاه آنها را آشفته نکرد و این هنر بیان سعدی بی بدیل است سعدی شاعر اخلاق است اما نه نصیحت گویی گزنده بلکه نکات
اخلاقی را با شهد گفتارش در آمیخته است تا پذیرش آن برای همگان از عوام و خواص راحت تر باشد
رالف والدو امرسون فیلسوف و نویسنده آمریکایی در قرن نوزدهم می گوید " سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر و شکسپیر و سروانت و مونیتی است که دستورهای اخلاقی آن قوانین عمومی و بین المللی است"
البته بر همگان مبرهن است در جهان سخنوری نظیر سعدی یافت می نشود

مهدیار جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:48 ب.ظ

بسم الله النور
سلام علیکم
در خلوت دل با امام زمان(عج)
با شعر زیبای "آتش عشق تو"
میزبان شما هستیم
http://mahdyyar.persianblog.ir/

سمیرا شنبه 6 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:32 ق.ظ

عاشقانه نوشت هایت دارد دلچسب می شود بانو

لطف داری خواهر!

مریم شنبه 6 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:36 ب.ظ

نمی دانم چرا پیش ِ منی و باز دلتنگم
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم
به روی ِ تو که پشت ِ پنجره هاشور ِ بارانی
اگر چه می کنم آغوش ِ خود را باز، دلتنـگم
نخی از دود ِ سیگارم به سویت چشم میدوزد
چــه می آید به قدت اینهــــمه ابراز: دلتنــگم
به چشمان ِ تو این جعبه سیاهت خیره می مانم
کنــار ِ صنــــــــدلی ِ خالـــــــــــی ِ پـــرواز دلتنگم
جهان ِ بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است
بـــه خط ِ نامه هــــــــای ِ آخـــر ِ سرباز، دلتنگم
نتــی در کاســـه ی ِ گردویـــی ام آتـــش نمی ریزد
زمستان است و بی سر پنجه ات چون ساز دلتنگم
تنیده تارهـــــــای ِ صوتی ام را عنکبـــوت ِ بغض
پر از ته مایه ی ِ دشـــتی، هزار آواز دلتنــــگم
برای "یاد ِ ایامی که در گلشـــن فغانی بود"
شبیه تار ِ تنها مانده ی ِ شهنـــــاز، دلتنگم
"به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم"
لسان الغیبم و اندازه ی ِ شیـــــــراز دلتنگم
نه اکنـون کـــه رسیده برگهـــــای ِ آخر ِ تقویم
من از سین ِ نخستین سیب، از آن آغاز دلتنگم
شبی "صادق" تر از هر صبح، بغضم را "هدایت" کن
برای یک اتاق ِ دنــــــج و شیــــر ِ گــــــــاز دلتنگم
شهراد میدری

این هنگامه نوشت دل بر دل می نشیند وقتی از دل بر آمده است
سلام مهربانم
نمیدانم چرا اما حسی مبهم به من می گوید تولد امسالتان قرین لحظه های دلتنگی خواهد بود

مرسی مریمی بابت شعر زیبا.

ناشناس دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:32 ب.ظ

در پست "تو را دوست می دارم"
کامنتی گذاشته بودم و در پایان از شما و دوستانتان سئوالی پرسیده بودم این که شمس چه تاثیری روی مولانا داشت؟
که پاسخی دریافت نکردم!
به نظر اینجانب که سالها روی این موضوع مهم تامل نموده ام، مولانا قبل از ملاقات با شمس تغییر کرده بود و شمس صرفاً بعنوان کاتالیزور سرعت تغییرات درونی مولانا را افزایش داد و بعنوان قطب نما به مولانا اطمینان بخشید که مسیر و جهتی که انتخاب نموده است درست است و با قدرت و بدون درنگ در آن مسیر ره پوید.
نمی دانم برداشتم از موضوع درست است یا خیر؟

سپیده سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام ننازنین چقدر غریب ....و چقدر دلتنگتانم

ناشناس شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:17 ب.ظ

قداست دوست در کلام افصح المتکلمین

ای پیک پی‌خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن‌که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا، علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

دردا و حسرتا! که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر‌که دید
رحمت کند، مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از‌آن بنده و فرمان از‌آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی‌حسرت از جهان نرود هیچ کس به‌در
الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

زهرا جمعه 19 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:26 ب.ظ

تولد تولد
تولدتون مبارک
سلام آبجی خانم

سلام عزیز دل. ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد