سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

نشسته بر مدار ماه ...


کبوتر می شوم ، نشسته بر بام تو ... بر مدار ماه ... ماهی که آیینه همیشه دلتنگی های من است ...

" و زندگی همین است ... نسیم و برکه و آهوی تشنه خیره به ماه ..."

خیره به ماه، قاصدکی می شوم سرگشته در دستان نسیم رویاها ... قاصدک می شوم و پیام رسان بی قراری های روح سرگشته ای می شوم که طعم زندگی را در دلتنگی برای ماه می یابد و دست در برکه آرزوها، عطش را سیراب می کند از خیال پرواز کبوتر دل ! کبوتری نشسته بر مدار ماه , نشسته بر بام او، مایل به او، رو سوی او ...

برکه شرمسار آهوی عطشان، رها می شود از خود ! سبک می شود... ابر می شود ... دلتنگ می شود ...

دلتنگی قطره قطره می بارد بر آهوی تشنه ... باران ...

باران، طعم مهرِ ماه است بر لبان تشنه آهو ... مهرباران مهتاب چه دیدنی است ... طعم قطره های باران چقدر چشیدنی است ...

عطشی اینگونه عجیب خواستنی است ... خواستنی از عمق جان، خواستنی بر مدار دل ، بر مدار ماه ...

دلتنگ بارانم ... بارانی که عطش این روزهایم را در من نمیراند ... عطشی  که تنها مرا به حقیقت مهر او آشناتر کند ... بر باران مهر او ...


دل نوشت:

پیشکش به دو مهربان، امپراطور همیشه بهاران و عمه طهورایم ...

نظرات 14 + ارسال نظر
جوجه اردک زشت شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ب.ظ

در مدار ماه که ایستاده باشی باران حتمیست و کبوترانگی های ۀئای شیداییت
باران می بارد اما هنوز تشنه ام

در مدار ماه که باشی ...
سلام مهربان آشنای باران ... داستان تشنگی باران عجیب شنیدنیست ...

جوجه اردک زشت شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ب.ظ

تشنگی باران رو باید از شما پرسید که بسیار شنیده ام چقدر پیاده با باران نجوا کردید

خیس باشی وتشنه حکایت ماه است و آب

خیس و تشنه , حکایت ماه کربلاست , قمر بنی هاشم ...
آب و باران همیشه شرمسار او, عطش را به معنا نشسته اند ... تشنگی اب و باران برای نوشانده شدن با لبان ماه ...
این روزها ماه تکرار می شود در رویای برکه ...

جوجه اردک زشت شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ب.ظ

هرچه جیبهایم را گشتم چیزی نبود جز شعر بیدل:



خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را

که افکند ته پاگردن‌کشیدهٔ ما را

شهید تیغ تغافل بر آستان‌که نالد

تظلمی‌ست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را

چه دشت و درکه نکردیم قطع درپی فرصت

کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را

نداشتیم به وهم آنقدر دماغ تپیدن

به باد داد نفس خاک آرمیدهٔ ما را

به انفعال رسیدیم از فسون تعلق

به رخ فکند حیا دامن نچیدهٔ ما را

مگر به محکمهٔ دل یقین شود حق وباطل

گواه‌کیست حدیث ز خود شنیدهٔ ما را

نبرد همت‌کس از تلاش‌گوی تسلی

بیفکنید درتن ره شر بریدهٔ ما را

زربشه تا به ثمر صدهزارمرحله طی شد

که‌کرد این همه قاصد به خود رسیدهٔ ما را

مژه زهم نگشودیم تا چکد نم اشکی

گداخت شرم رقم‌کلک شق ندیدهٔ ما را

مباد تا به ابد نالد و خموش نگردد

به یاد شمع مده صبح نادمیدهٔ ما را

مقیم‌گوشهٔ نقش قدم شویم وگرنه

درکه حلقه‌کند پیکر خمیدهٔ ما را

نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل

رقم‌کجاست مگر خط‌کشی جریدهٔ ما را

مگر به محکمهٔ دل یقین شود حق وباطل...
کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را...

باز هم حکایتی آشنا ... از بیدل و نغمه خدا خدا ...
رقم کجاست ...؟

طهورا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ق.ظ

حالا که کبوتر شده ای ...نشسته ای کنارم ...در مدار ماه ...دلتنگی هایمان را هم ...قسمت می کنیم ...دانه دانه شان را ...فدای ماندن ماه می کنیم ...تا چراغش روشن باشد ...دیدم مرد بهار هم هست ...اصلا همه ی کبوتر ها را صدا بزن ...اینجا زیر نور ماه ...پرواز زیباست ...کنار تو ...
سلام عزیز عمه ،خیلی خوندنی نوشتی

سلام عمه جانم . تقلب کردم از روی دست شما و برادر, اگر خوبی ای دارد به حساب خود بگذارید و اشکالاتش را به نقص دید من حساب کنید !
کبوترها را صدا می زنم تا پرواز کنیم به سمت آسمان و با ستاره ها, به دیدار ماه برویم که مشهدی شده ! زیارتش را قبول می گوییم به امید اینکه سوغاتی برایمان آورده باشد ! به نظرتان چیزی دستگیرمان می شود ؟

داداش گمنام یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ

به یاد روزهایی که ماه بودیم برای خواهرانه های زیبایت
حالا ولی ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.


.... با کلاس شدی ، عینک دودی میزنی برای نور شمع شبهایم !

هنوز و همیشه، ماه آسمان دل خواهرید ... من کلاسم کجا بود برادر گمنام ؟
راستی , زیارت قبول ...

ماه داداش یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:09 ب.ظ

تا من بگردم یک دور به گرد جهان
سهبا چایی را بزار
و نگاه کن به آسمان

شهر ( نه ببخشید آسمان ) در امن و امان است ماه داداش ! بروید و جهان را بگردید و نظرات ستاره گون بگذارید ...
اما چایی یخ کرد ! پس کجایید ؟

طهورا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ب.ظ

والا ما تا حالا چشم براه یوسف بودیم ...حالا میگن یعقوب هم نیست ...یوسف برگرد ...سوغاتی ؟گمون نکنم .

عمه من کلا قاطی کردم ! الان نمیدونم یوسف و یعقوب و کنعان و ماه و ....... خب اینا کی هستند الان ؟!
جون خودم راس میگم ! الان این جناب یوسف کجا رفته ؟ یعقوب چرا کنعان نیست ؟ سوغاتی چی شد پس ؟

طهورا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ب.ظ

خب یه چایی برام بریز ...تا ماه برگرده ...این چاییا سرد می شه خب ...
احتمالا رفتن از دور زمین براتون سوغاتی بیارن ...خوشا بحالتون

ما چایی مون رو می خوریم, یک چایی هم واسه داداش ماه میذاریم کنار تا از جهانگردیشون که تشریف آوردند میل کنند !

جوجه اردک زشت یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ

سلام
حاضر

سلام مهربان برادر بهاری ام ... حضورتان در دل همیشگی ست.
بفرما چایی .

جوجه اردک زشت یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ

آخ چای سرانگشتان شاعرانه خواهر نوشیدن دارد....سرما باشد دمنوش مهربانی چشیدن دارد

چایی که به عشق دو برادر دم شده باشد, نوشیدن دارد ! واللا جون خودم ! مگه نه عمه ؟

سرزمین آفتاب دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ق.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

دلتنگی قطره قطره می بارد بر آهوی تشنه...
احسنت

سلام . چقدر این احسنت به دل نشست ! ممنونم .

دانیال دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ب.ظ http://danyal.ir

تا تو نگاهت با منست ، سوغاتی همان تکرار بغض است در انعکاس مهتاب

تکرار بغض در انعکاس مهتاب ؟ الان این یه جور خوردنیه داداش ؟!

دانیالــ سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ق.ظ http://danyal.ir

زحمت زیادی نیست برای یک برادر که زائرانه به دیدارت بیاید
حتی بی کادو و بی سوغاتی !

حضور برادر بزرگترین موهبت است, سوغاتی هم داشته باشد که نور علی نور می شود !

سعیده چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ق.ظ

سلام
صبح بخیر
دلتنگتون بودم

سلام نازدانه خانوم کم پیدا . خوش اومدی عزیز دل .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد